Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

پیشدادیان (اولین پادشاهان عالم )

6 ارسال‌
1 کاربران
31 Reactions
4,012 نمایش‌
Michael
(@wingknight)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 536
شروع کننده موضوع  
تالارگفتمان 1


نخستین دودمان فرمانروا در تاریخ اساطیرى و حماسى ایران زمین «پیشدادیان» بودند. پیشداد به معنى «اولین کسى که قانون آورده است». در شاهنامه فردوسى نخستین پادشاه پیشدادى «گیومرث» (کیومرث) (کیومرس) بود که در متون اوستایى و باستانى نخستین انسان آریایى و اولین فرمانروا بوده و مطابق متون اساطیرى بعد از اسلام نخستین مرد کیومرث و نخستین زن «مردیانه» بود. بعد از او به ترتیب هوشنگ و جمشید به جهاندارى مى رسند. ضحاک تازى بعد از آنکه جمشید را شکست مى دهد، مدتى بر ایران حکومت مى کند و فرزندان جمشید را اسیر مى نماید. اما دچار قیام کاوه آهنگر و فریدون مى شود. بعد از زندانى شدن ضحاک در دماوندکوه، فریدون، منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب به فرمانروایى و سردارى مى رسند. بعد از زوال پیشدادیان یکى از نوادگان منوچهر به نام کیقباد به کمک رستم قهرمان داستان هاى حماسى ایران، فرمانروایى خاندان کیان را پایه ریزى مى کند.

•کیومرث

طبق متون اوستایى او آدم ابوالبشر است و اولین انسانى است که از «اهورامزدا» (داناى بزرگ) که خداوند یکتا است اطاعت کرد. مورخین اسلامى او را گلشاه لقب داده اند که به معنى فرمانرواى کوهستان است. در ادبیات بعد از اسلام او را نخستین کشورگشا معرفى کرده اند. نخستین بزرگى که کشور گشود- سرپادشاهان کیومرث بود. فردوسى درباره او مى گوید: کیومرث چون ابتدا در کوه اقامت داشت پلنگینه (پوست پلنگ) مى پوشید و در اشعارش مى گوید: کیومرث شد بر جهان کدخداى _ نخستین به کوه اندرون ساخت جاى سر تخت و بختش برآمد ز کوه _پلنگینه پوشید خود با گروه. مى گویند بنیاد شهرسازى از او است. شهر هاى اسطخر، دماوند و بلخ را او بنا کرد. چون فرزندش سیامک به دست دیوان کشته شد، بعد از مرگ کیومرث پادشاهى به نوه اش «هوشنگ» رسید.

•هوشنگ

هوشنگ در اوستا «هائو شیانگها» (Haoshyangha) ذکر شده. بعضى از مورخین او را اولین پیشداد (اولین قانونگذار) معرفى مى کنند، زیرا بر هفت اقلیم فرمانروایى مى کرد. درباره معنى اسم او اختلاف است. فردوسى هوشنگ را برگرفته از هوش و فرهنگ مى داند و در این باره مى گوید: گرانمایه را نام هوشنگ بود _ تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود زبان شناسان باستانى و شرق شناسان اروپایى «هائو شیانگها» را به معنى «فراهم سازنده منازل خوب» آورده اند، چون او بود که شهر هاى شوش و بابل را بنیاد نهاد. در زمان او آهن و آتش کشف شد و ابزار هاى جنگى آهنى فراهم آمد. فردوسى در باب کشف آتش مى گوید که هنگام پرتاب سنگ براى کشتن مار آن سنگ به سنگ دیگرى برخورد کرد و اخگرى پدید آمد. فروغى پدید آمد از هر دو سنگ _ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ. چون تهیه آتش براى زندگى مشکل بود، به دستور هوشنگ آتشکده هایى در فارس، آذربایجان و خراسان برپا کردند تا مردم بتوانند، آتش آماده از آن بردارند. داستان هوشنگ درباره کشف آتش نشان مى دهد که ایرانیان آتش پرست نبوده اند ولى آتش را از جهت روشنایى و گرمى بخشیدن به زندگى آدمیان حفظ مى کردند و سعى در نگهدارى آن داشتند.به انگیزه کشف آهن در دهم بهمن جشن سده را برپا مى داشت، یعنى زمانى که پنجاه شب و پنجاه روز تا اول بهار (عید نوروز) باقى بود. فردوسى درباره جشن سده مى گوید:ز هوشنگ ماند این سده یادگار _ بسى باد چون او دگر شهریار /در زمان او مردم توانستند که از پوست حیوانات لباس تهیه نمایند.

•تهمورث

دیوبند سومین پادشاه پیشدادى تهمورث (طهمورث) است به معنى دلیر ملقب به «زیناوند» به معنى دارنده سلاح و زین. در تاریخ طبرى و مروج الذهب مسعودى آمده است که در زمان او بودا در هند ظهور کرد. او بت پرستى را برانداخت و چون بر دیوان مازندران غلبه کرد، دیوان به او سواد خواندن و نوشتن آموختند لذا به آنان امان داد. در زمان او مردم ریسندگى و بافندگى آموختند. رستم دستان از پهلوانان دوران پیشدادیان که در شاهنامه از او به تفصیل نام برده شده

•جمشید

جمشید فرزند تهمورث چون رویش مانند «شید» (خورشید) مى درخشید به جمشید به معنى درخشنده معروف شد. او نیز مانند فرمانروایان قبلى پیشدادى از «فره ایزدى» (تائید الهى) و پشتیبانى «اهورامزدا» برخوردار بود. طبق روایات فردوسى زمانى که طول روز و شب برابر شد (اول فروردین) را نوروز نامید و جشن نوروز را برپاى داشت، در دوره حکمرانى او انواع سلاح هاى آهنى ساخته شد.تهیه انواع لباس از ریسیدن نخ هاى پنبه اى، ابریشمى و پشمى رواج یافت. سنگ هاى گران بها از معادن استخراج گردید. دارو ها و عطریات متفاوت شناخته شد. فن پزشکى به اعلا درجه در آن زمان رسید. در ساختمان سازى انقلابى روى نمود چون دیوان مازندران ساختن خشت و آجر و نحوه به کارگیرى گچ و سنگ را به آریایى ها آموختند. از این رهگذر قصر هاى باشکوه در ایران بنا گردید. مردم به چهار طبقه تقسیم شدند. ۱- آموزیان (دانشمندان و دینداران.) ۲- نیساریان (سپاهیان و لشکریان). ۳- نسودیان (برزگران) ۴- آهنوخوشان (پیشه وران). جام جم (جام گیتى نما) که به وسیله آن جمشید مى توانست وقایع هفت اقلیم را در آن ببیند، در زمان او بود، این جام بعد ها به کیخسرو و دارا رسید. اما زمانى رسید که جمشید از باده قدرت سرمست شد و طورى کبر و غرور بر او چیره شد که خود را جهان آفرین خواند و مورد قهر الهى قرار گرفت و ضحاک تازى را بر او چیره ساخت. از این جهت بود که فردوسى طوسى گوید:شما را ز من هوش و جان در تن است _ به من نگرود هرکه اهریمن است/گر ایدون که دانید من کردم این _ مرا خواند باید جهان آفرین/زمانى که در جام جهان بین هر چه را که اراده مى کرد، مى دید غرورش زیادتر شد:/پس آن جام برکف نهاد و بدید _ در او هفت کشور همى بنگرید.ضحاک جمشید را کشت و دو خواهر او به نام هاى «شهرناز» و«ارنواز» اسیر کرد و سپس به زنى گرفت. بعد از آنکه کاوه و فریدون قیام کردند و ضحاک را در دماوندکوه به بند کشیدند، فریدون از نژاد جمشید به حکمرانى ایران رسید.

•قیام کاوه و جهاندارى فریدون

هنگامى که ضحاک براى خوراک مار هاى روى شانه هایش همه فرزندان کاوه آهنگر را قربانى کرده بود و فقط یک فرزند براى کاوه مانده بود و پیش شاه ستمکارى چون ضحاک گفت (یکى بى زبان مرد آهنگرم _ ز شاه آتش آید همى بر سرم). شاه توجهى نکرد و کاوه چون آهنگر بود پیشبند چرمى خود را که از پوست شیر بود بر فراز چوبى برافراشت و از آن پس به عنوان «درفش» (پرچم) از آن سود جست. مردم به دور کاوه و درفش او گرد آمدند به طورى که بر سپاه ضحاک پیروزى یافت و ضحاک متوارى شد و از ایران خارج شد و از دجله گذشت تا از خشم ایرانیان در امان بماند. کاوه با قیام خود خواست که «فریدون» فرزند «آبتین» را که از نژاد جمشید بود به فرمانروایى ایران انتخاب نماید. لذا فریدون به تعقیب ضحاک پرداخت (به اروندرود اندر آورد روى _ چنان چون بود مرد دیهیم جوى) (اگر پهلوانى ندانى زبان _ به تازى تو اروند را دجله خوان) فریدون خود را به سرزمین تازیان رسانید ضحاک را دستگیر و او را در دماوندکوه زنجیر کرد. در داستان کاوه و فریدون چیزى که مهم است، ایجاد پرچم ایران است، چون کاوه در تاریخ اساطیرى ایران با درفش خود حماسه آفرید و ضحاک عرب را شکست داد و به دست فریدون که از نژاد ایرانى بود در دماوند کوه زندانى نمود. از آن زمان به بعد پرچمى که او ساخته بود به «درفش کاویان» معروف شد. کاوه کسى است که سرداران ایران به درفش او تیمن مى جستند. ابومنصور ثعالبى مورخ قرن پنجم در باب این درفش عین روایت فردوسى را آورده و گفته است: «فریدون پس از آسودگى از کار ضحاک چرم کاوه را به جواهر بیاراست و درفش کاویان نامید.» فریدون فرزند آبتین که مادرش فرانک بود، دوره دوم جهاندارى پیشدادیان را آغاز کرد و بعد از او مهم ترین زمامداران پیشدادى عبارت بودند از منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب. فریدون چون در مهرماه بر ضحاک غلبه کرد و بر تخت نشست آن روز را عید و جشن آن روز را مهرگان خواندند.

•تقسیم سرزمین فریدون بین فرزندانش

فریدون در زمان جهاندارى اش کشورش را بین پسرانش به شرح زیر تقسیم کرد تا با خیال آسوده بتواند به بندگى اهورامزدا (خداى یگانه) بپردازد. ایران را به «ایرج» داد، توران (ترکستان) را به «تور» و شام و روم را به «سلم» سپرد. چون ایران از ترکستان و شام آباد تر بود سلم و تور بر ضد ایرج متحد شدند و در جریان جنگى ایرج را کشتند و جنازه او را پیش پدر فرستادند. فردوسى در این باب مى گویدنهفته چو بیرون کشید از نهان /به سه بخش کرد آفریدون جهان)(یکى روم و خاور دگر ترک و چین/سوم دشت گردان و ایران زمین )(نخستین به سلم اندرون بنگرید /همه روم و خاور مر او را گزید)(دگر تور را داد توران زمین /ورا کرد سالار ترکان و چین)و زان پس چو نوبت به ایرج رسید / مر او را پدرشهر ایران گزید)در زمان پادشاهى منوچهر براى پایان دادن به اختلاف مرزى بین ایران و توران مقرر شد که آرش کمانگیر تیرى از مازندران یا از فراز دماوندکوه پرتاب کند و آن تیر هرجا که بر زمین افتاد مرز ایران و توران باشد. در شاهنامه از آرش نامى برده نشده است ولى در متون اوستایى ارخش و در کتاب الکامل ابن اثیر «ایرش» و در منابع دیگر به ویژه تاریخ طبرى «ارشش با تیر» و در مجمل التاریخ والقصص «آرش شواتیر» آمده است. در دانشنامه ادب فارسى بخش آسیاى میانه به سرپرستى حسن انوشه بعد از آن که همه روایات تاریخى و اسطوره ها را در کنار هم مى گذارد به این نتیجه مى رسد که افراسیاب پادشاه توران با منوچهر فرمانرواى ایران قرار گذاشتند، تیرى که از فراز البرزکوه (دماوندکوه) به سمت مرز توران پرتاب گردد، مرز ایران و توران را تعیین کند. آرش بر بالاى قله دماوند رفت و با آن که مى دانست پس از پرتاب تیر جان از کالبد او خارج مى شود، تیر را پرتاب کرد. این تیر از بامداد تا نیم روز برفت و در کنار جیحون بر درخت گردویى فرود آمد و مرز ایران و توران معین شد. در بیشتر منابع اسلامى جاى فرود آمدن تیر را مرو نوشته اند و محل پرتاب آن را آمل، سارى، تبرستان نوشته اند و در منابع اسلامى سیزدهم تیر (تیرروز) را روز پرتاب تیر قید کرده اند.عاقبت «منوچهر» در جنگى سلم و تور را کشت و خود بدون رقیب جانشین فریدون شد.

•منوچهر ظهور رستم و حوادث پهلوانى بعد از آن

منوچهر سردارى داشت به نام «سام» که امیر زابلستان و سیستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ایران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر چون مو هاى سرش سفید بود، سام این طفل سفیدموى را به علت داشتن چنین وضعیتى نپذیرفت و او را به غارى در البرزکوه نهاد. «سیمرغ» او را در آن غار بزرگ کرد، بعد ها سام به البرزکوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه کابل ازدواج کرد و در نتیجه این وصلت «رستم» به دنیا آمد. درباره تولد رستم، فردوسى نکته اى را بیان کرده که بسیار مهم است. چون جنین رستم در شکم رودابه بزرگ بود و تولد او مشکل بود، حکیم فردوسى در بخش زاده شدن رستم از سیمرغ چون حکیمى حاذق نام مى برد که دستور مى دهد که ابتدا رودابه را با مى مست گردانند تا بیهوش شود (چون در آن زمان داروى بیهوشى نبود) سپس پهلو را شکافته و رستم را از بطن مادر خارج کنند. این عمل را سزارین مى گویند و معتقدند که ابتدا سزار کنسول رومى به این روش متولد شده است. در صورتى که باید دانست، رستم چند هزار سال قبل از سزار به این روش به دنیا آمده است. در واقع باید عمل سزارین را رستمینه نامید. فردوسى در این باب از توصیه سمیرغ تا تولد رستم را به شعر مى سراید (نخستین به مى ماه را مست کن/ز دل بیم و اندیشه را پست کن)(تو بنگر که بینادل افسون کند/ز پهلوى او بچه بیرون کند)(بیامد یکى موبد چیره دست/مر آن ماهرخ را به مى مست کرد) و اینکه چرا نام نوزاد را رستم گذاشتند این است که وقتى نوزاد به دنیا آمد رودابه گفت از این غم برستم (از این درد راحت شدم) لذا فردوسى مى گوید (به گفتا به رستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر)دلاورى هاى رستم از عهد منوچهر تا روزگار بهمن فرزند اسفندیار معروف است. در روزگار کیقباد، کیکاوس و کیخسرو از خود دلاورى ها نشان داد. زمانى که در جست وجوى اسب خود رخش که دزدیده شده بود به شهر سمنگان رسید او تهمینه دختر پاشاه آنجا را به زنى گرفت و از این ازدواج سهراب متولد شد که سرانجام در یک نبرد تن به تن زمانى که رستم نمى دانست با فرزند خویش نبرد مى کند، او را کشت. رستم پس از آن شود تورانى ها را شکست داد. رستم دو برادر داشت به نام هاى «زواره» او در جنگ ها یاور برادر خویش، رستم بود. برادر دیگر شغاد نام داشت که عاقبت رستم را کشت.

•از حکومت نوذر تا گرشاسب و پایان سلسله پیشدادى

طبق روایات فردوسى نوذر فرزند منوچهر چون از رسم پدر سرپیچى کرد، لشکریانش بر او شوریدند و ایران زمین در مقابل توران ضعیف شد و افراسیاب تورانى به ایران لشکر کشید و نوذر را کشت. بعد از مرگ نوذر، زو(زاب) پسر تهماسب به پادشاهى مى رسید. گرشاسب فرزند زو آخرین پادشاه پیشدادى است که مجبور بود همواره جلو سپاه افراسیاب ایستادگى نماید. او آخرین پادشاه پیشدادى است. با مرگ گرشاسب، پیشدادیان منقرض و کیانیان به جهاندارى مى رسند.


   
ida7lee2، Makizy، فسیل و 8 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Michael
(@wingknight)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 536
شروع کننده موضوع  

اطلاعات تکمیلی

•کیومرث

یومرث یا گیومرث در فارسی، گیومرت یا گیومرد در پهلوی، گَیومَرَتَن در اوستایی نام نخستین نمونه انسان در جهانشناسی اساطیری مَزدَیَسنیان و نخستین شاه در شاهنامه است.
گیومرث در زبان اوستایی از دو جز گَیو (به معنی زندگانی) و مَرَتَن (به معنی میرنده یا فناپذیر) تشکیل یافته‌است.

کیومرث در اوستا:
گویا در یکی از نسکهای مفقود اوستا(ی ساسانی) به نام «چهرداد» سرگذشت کیومرث به تفصیل آمده بود. خوشبختانه خلاصهٔ این نسک در کتاب پهلوی دینکرد آمده‌است. گیومرث در اوستا با صفت «نخست‌اندیش» آمده‌است زیرا نخستین کس است که پیام اهورامزدا را دریافت کرد. در فروردین یشت بند ۸۷ نیز آمده که: «فروَهر کیومرث را میستاییم که نخستین کسی است که به گفتار و آموزش اهورهمزدا گوش فرا داده و کسی است که اهورهمزدا از او خاندان‌های کشورهای آریایی و نژاد کشورهای آریایی را آفریده است.»

یک اندیشهٔ اساطیری قدیمی در بخشی از دینکرد آمده است (سوم، فصل ۸۰، بندهای۳-۴) که در آن آیین ازدواج میان نزدیکان (خویدوس) توصیه و توجیه شده است. به عنوان نخستین نمونهٔ خویدوس، پیوند مقدس میان اورمزد (خدای آسمان) و دخترش سپندارمذ (زمین) بر شمرده شده است. از این پیوند است که کیومرث زاده شد
.
گیومرث در متون پارسی میانه:
در متون پهلوی آمده‌است که هرمزد کیومرث را در گاهنبار ششم (ششمین و آخرین دورهٔ آفرینش) آفرید و این آفرینش هفتاد روز به طول انجامید. بلندای کیومرث شش نای، و درازا و پهنای او به یک اندازه بود. کیومرث به مدت سه‌هزارسال پس از خلقت بی‌حرکت بود و وظایف دینی انجام نمی‌داد ولی به آن می‌اندیشید. تا اینکه اهریمن به همراهی دیوان بر جهان تاخت از آن پس کیومرث فناپذیر شد و پس از آن تازش به مدت سی‌سال بزیست. چون کیومرث مرد بر سمت چپ افتاد و نطفهٔ او بر زمین ریخت. ایزد نریوسنگ نگهبانی دوسوم آن و سپندارمذ نگهداری یک‌سوم آن را بر عهده گرفت. از نطفهٔ کیومرث نخستین جفت مردمان به صورت دو شاخه ریواس روییدند. نام این جفت به صورتهای مختلف آمده‌است: «مشی و مشیانه»، «مشیگ و مشیانگ»، «مرد و مردانه» و ... تمام مردم از فرزندان مشیگ و مشیانگ هستند. هرچند در متون پهلوی تکیه بر نخستین‌انسان‌بودن گیومرث است ولی اشاره به پادشاهی او نیز شده‌است. برای نمونه در دینکرد به او لقب «گرشاه» به معنی شاه کوهستان داده شده‌است.

مهری از زمان ساسانیان موجود است که کیومرث را نشان می‌دهد که پاها و بدن پشمالو و چهره‌ای میان انسان و حیوان دارد و حیوانات در کنار او هستند.

گیومرث در شاهنامه:
گیومرث در شاهنامه نخستین پادشاه دانسته شده‌است که سی سال شهریاری جهان را بر عهده داشت. در شاهنامه نیز مانند متون پهلوی به کوه‌نشینی کیومرث اشاره شده‌است:
که چون نو شد او بر جهان کدخدای نخستین به کوه‌اندرون ساخت جای

به علاوه او کسی‌است که پلنگینه (به معنی کلی‌تر پوست جانوران) بر تن می‌کند و کشاورزی هم در زمان شهریاری او آغاز می‌شود:
سر بخت و تختش برآمد به کوه پلنگینه پوشید خود با گروه
...
ازو اندر آمد همی پرورش که پوشیدنی نو بُد و نو خورش

از بعد از شاهنامه دیگر چندان نامی از کیومرث در ادبیات فارسی نمی‌بینیم. کیومرث هرگز به شهرت شهریاران بزرگ بعدی چون جمشید و فریدون نرسید.

در شاهنامه کیومرث فرزندی دارد سیامک نام، که به دست فرزند اهریمن یعنی دیو سیاه (در زمان حیات کیومرث) کشته می‌شود. کیومرث از این ماجرا غمگین می‌شود و پسر سیامک با نام هوشنگ را با لشکری به جنگ دیو می‌فرستد و پس از گرفتن انتقام خون سیامک، روزگار کیومرث به سر می‌رسد.

دیدگاه‌ها در مورد کیومرث:
مهرداد بهار اظهار داشته‌است که اسطورهٔ کیومرث اسطوره‌ای جدیدتر است و به پس از کشف فلزات بازمی‌گردد و در اسطورهٔ کهن‌تر (مربوط به اقوام هندوایرانی) جم و خواهرش نخستین زوج مردمان بشمار می‌آمدند.

محمدبن جریر طبری درباره کیومرث و جانشینانش می‌نویسد: مردمان را اختلاف هست به گاه کیومرث اندر، و هر کسی چیزی همی‌گویند گروهان عجم گویند که او آن است که آدمش خوانند و خلق از اوست. همچنین نقل می‌کنند که کیومرث پسری داشت به نام مشی؛ و مشی با خواهرش مشیانه (مشیان) ازدواج کرد و مشیانه برای او فرزندانی آورد، یعنی سیامک پسر مشی، و سیامی دختر مشی؛ و سیامک پسر مشی پسر کیومرث دارای فرزندانی به نام افرواک، دیس، براسب، اجرب و اوراش و دخترانی به نامهای افری، دذی، بری و اوراشی شد..

شهرستانی در کتاب الملل و النحل چنین می‌آورد: کیومرثیه کسانی هستند که به تقدم کیومرث اعتقاد دارند. اینان به دو اصل قائلند: یزدان و اهرمن، و می‌گویند که یزدان ازلی قدیم است، و اهرمن محدث و مخلوق است؛ و می‌گویند که سبب آفرینش اهرمن این بوده است که یزدان در دل خود اندیشید که: «اگر منازعی داشتم چگونه می‌توانست باشد؟» و این اندیشه بد و با طبیعت نور ناسازگار بود، و از آن تاریکی به وجود آمد، و اهرمن نامیده شد. طبع او شر و فتنه و فساد و فسق و ضرر و زیان رسانی بود. او بر نور خروج کرد، و با طبیعت و گفتار خود با آن به مخالفت برخاست. ستیز میان لشکر نور و تاریکی در گرفت. بعد فرشتگان به میانجیگری برخاستند و مصالحه‌ای برقرار کردند مبنی بر این که جهان فروردین در مدت هفت هزار سال از آن اهرمن باشد، و پس از آن او جهان را رها کند و به نور واگذارد؛ و کسانی را که پیش از این صلح در جهان بودند، از میان برد و تباه کرد. بعد مردی به نام گیومرث و حیوانی به نام گاو پیدا شد. اهرمن هردو را کشت. از جایی که این مرد افتاد شاخه‌ای از ریباس رویید، و از ریشهٔ ریباس مردی به نام میشی و زنی به نام میشانه بیرون آمدند، و این دو پدر و مادر بشر بودند؛ و از جایی که گاو افتاده بود، چهرپایان و دیگر حیوانات روییدند. آنان برآنند که پیامبرانی و شاهانی دارند که نخستین آنان گیومرث بود، و او نخستین کسی بود که بر زمین فرمانروایی کرد، و در اصطخر اقامت داشت. بعد از او هوشنگ پسر فرواک بود.


   
ida7lee2، Makizy، wizard girl و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Michael
(@wingknight)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 536
شروع کننده موضوع  

•هوشنگ
هوشنگ (به اوستایی: Haošyangha)، (به پهلوی: hōšang)؛ به معنای کسی که منازل خوب فراهم سازد، یا بخشندهٔ خانه‌های خوب، است. لقب او در اوستا پَرَداتَ (Para-dāta)، به معنای مقدم و بر سر قرار گرفته، است. این لقب در پهلوی (Pēš-dād) ودر فارسی پیشداد شده‌است.

نخستین شاه
هوشنگ در میان شاهان و پهلوانانی که در یشت‌ها برای آنان قربانی می‌کنند، نخستین کس است. نیز لقب وی ما را به این فکر وا می‌دارد که هوشنگ، در روزگاری که یشت‌ها نوشته می‌شده، به عنوان نخستین شاهی شناخته می‌شده که بر جهان فرمان رانده. همچنین می‌توان حدس زد که روزگاری در پاره‌ای اساطیر محلی، وی را نخستین انسان می‌دانسته‌اند. با توجه به اینکه در اساطیر ودایی، از هوشنگ نشانی نیست، و در آنجا جمشید (yama) بر همه مقدم است، شاید بتوان نتیجه گرفت که هوشنگ، خود لقبی برای جمشید بوده‌است، که بعدها شخصیتی مستقل شده‌است.

هوشنگ در شاهنامه
وی در شاهنامه، پسر سیامک و نوهٔ کیومرث است که انتقام قتل سیامک را از اهریمن می‌گیرد و پس از کیومرث به پادشاهی جهان می‌رسد. همچنین، یافتن آتش و برپایی جشن سده را در شاهنامه و اسطوره‌های ایرانی به او نسبت می‌دهند.

هوشنگ شاه، مردم زمان خود را با آبیاری و صنعت و جداکردن آهن و سنگ و ساختن ابزار و آلات آهنی آشنا ساخت و به ایشان کشت و زرع آموخت. در شاهنامه، طبخ غذا، پختن نان و گله‌داری از آموزه‌های او برای مردم به شمار می‌رود. هوشنگ و سپاهی از انسان‌ها و جانوران (قصه‌های شاهنامه) بر اساس قصه‌های شاهنامه هوشنگ نوه کیومرث اولین پادشاه جهان بود. سیامک پدر هوشنگ به خاطر دشمنی شیطان با کیومرث در جنگ با پسر شیطان کشته شد. یک سال بعد از مرگ سیامک، کیومرث که خودش پیر شده بود هوشنگ را که یادگار سیامک و برایش عزیز بود را به جنگ پسر شیطان فرستاد.

همه موجودات از انسان‌ها گرفته تا پریان و حیوانات دیگر دور هوشنگ جمع شدند. حتی حیوانات هم هر کدام سپاهی تشکیل دادند و هوشنگ فرمانده همه آنها شد.

دیو سیاه با شنیدن خبر آمدن سپاه هوشنگ آسمان را پر از خاک کرد، طوری که توفان خاک همه جا را فراگرفت. بعد دیوان به سپاه هوشنگ حمله کردند. هوشنگ و سپاهش با دیوها درگیر شدند. یکدفعه هوشنگ چشمش به دیو سیاه افتاد. خودش را به او رساند و دست و پایش را گرفت و او را بالای سرش برد و سپس بر زمین کوبیدش. بعد سر دیو را از تنش جدا کرد.

بعد از مرگ پسر شیطان کیومرث با خیالی آسوده از دنیارفت و هوشنگ جای او را گرفت. هوشنگ پادشاهی عادل بود. او آتش را به وجود آورد. اولین کسی بود که آهن را شناخت و آن را از سنگ استخراج کرد. از آهن ابزاری مثل تبر و اره و تیشه درست کرد. همچنین هوشنگ به مردم کشاورزی آموخت.

جشن سده از هوشنگ به یادگار مانده. یک روز هوشنگ در کوه ماری دراز و سیاه با دو چشم سرخ دید که از دهانش دود خارج می‌شد. به سمت او سنگی را پرت کرد. سنگ خرد شد و نوری به وجود آمد. به این ترتیب با این که مار کشته نشد ولی آتش کشف شد. هوشنگ از خدا به خاطر این که آتش را هدیه داده بود تشکر کرد. همان شب کوهی از آتش درست کردند و جشن گرفتند و سده نام آن جشن است.

همچنین او حیوانات سودمند مانند گاو و خر و گوسفند را به شکل جفت جفت جدا کرد تا آنها را پرورش دهند. هوشنگ ۴۰ سال حکومت کرد و پس از او تهمورث دیوبند پادشاه شد.


   
ida7lee2، Makizy، wizard girl و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Michael
(@wingknight)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 536
شروع کننده موضوع  

•تهمورث
تهمورث (که آن را طهمورث یا تهمورس نیز نوشته اند) از شخصیت‌های اساطیری ایرانی است. وی از پادشاهان پیشدادی و در شاهنامه پسر هوشنگ به شمار می‌آید.

در اوستا
صورت اوستایی نام تهمورث تخمواوروپَ (یعنی اروَپۀ نیرومند)است. که آوانویسی پهلوی آن تخمورو می شود. جز اول این نام همان است که در فارسی تهم شده‌است و در ترکیباتی چون تهمتن دیده می‌شود. معنی جزء دوم دقیق معلوم نیست و برخی تغییر تهمورپ به تهموث را به دلیل اشتباه در نسخه برداری دانسته اند. در اوستا تهمورث مزین به صفت «زیناوند» (مسلح) است. مطابق اوستا وی بر هفت کشور فرمانروایی داشت و سی سال بر اهریمن سوار بود. در رام یشت بندهای ۱۱ تا ۱۳ ذکر او رفته‌است. در این بندها تهمورث از ایزد اندروای طلب پیروزی بر دیوان و مردمان دروند و همهٔ جادوان و پریان و درآوردن اهریمن به پیکر اسبی و سواری بر او را می‌کند و ایزد اندروای وی را کامیابی می‌بخشد. همچنین در زامیاد یشت، بندهای ۲۸ و ۲۹، و یشت ۳۲، بند ۲، ذکر تهمورث رفته‌است.
در متنهای فارسی میانه

نسب تهمورث در متنهای پهلوی با نسب تهمورث در شاهنامه متفاوت است. برای نمونه در بندهشن بزرگ میان تهمورث و هوشنگ دو تن فاصله‌است: تهمورث پسر ویونگهان پسر انگهت پسر هوشنگ.

روایت سواری بر اهریمن در متون پهلوی به تفصیل بیشتری آمده‌است. خلاصهٔ داستان این است که طهمورث سی‌سال از اهریمن سواری می‌گرفت. تا اینکه اهریمن همسر تهمورث را به‌وعده فریفت و از او این اطلاع را کسب کرد که در سراشیبی البرز کوه بر تهمورث که سوار بر اهریمن است ترس مستولی می‌شود. اهریمن در مقابل این خدمت زن به وی دو چیز بداد: یکی دشتان بد و دیگری کرم ابریشم. پس اهریمن تهمورت را در آنجا زمین زد و بلعید. بعدها جمشید طهمورث را از شکم اهریمن بیرون کشیده و در استودان دفن کرد.

در شاهنامه
در شاهنامه از وی با لقب دیوبند (/دیٓوْبَنْد/) یاد می‌شود و پسر هوشنگ است. لقب دیوبند یادآور چیرگی او بر دیوان و جادوان است که در متون کهن‌تر هم به آن اشاره شده‌است. تهمورث در ابتدای پادشاهی هدفش را شستن جهان از بدیها، کوته کردن دست دیوان از هر جا و آشکار کردن چیزهای سودمند در جهان اعلام داشت.

چیدن پشمِ بُز و رشتن آن از آموزه‌های تهمورث برای مردمان بود وی همچنین مردم را به ستایش جهان‌آفرین تشویق کرد. با راهنمایی‌های شَهْرَسْپ، دستور خردمند طهمورث، شاه از بدیها پالوده گشت و از او فرهٔ ایزدی تابید.

نام وزیر تهمورث در شاهنامه شهراسپ آمده و از او به عنوان کسی که رایش از کردار بد دور بود یاد گردیده است. به چیرگی تهمورث بر اهریمن در شاهنامه هم اشاره شده‌است. پس از تابیدن فرهٔ ایزدی از تهمورث، او رفت و اهریمن را به افسون ببست و بر وی زین نهاد و زمان‌تازمان سوار بر وی گرد گیتی می‌تاخت. دیوان چون چنین دیدند به جنگ شاه برخاستند. تهمورث دو بهره از ایشان را به افسون ببست و باقی را با گرز گران تارومار کرد. چون ایشان را به بند کشید، دیوان به وی گفتند که اگر ما را رهایی بخشی تو را هنری یاد خواهیم داد که تا این زمان نشناخته باشی و آن هنر نبشتن بود :

کی نامور دادشان زینهار بدان تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او بجستند به ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیکِ سی چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه هندی چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی


تهمورث سی سال پس از این واقعه بزیست. این یادآور سی سال چیرگی طهمورث بر اهریمن (در متون کهن‌تر) است. در شاهنامه به چگونگی مرگ تهمورث اشاره‌ای نشده‌است. پس از وی جمشید، پسرش، به پادشاهی رسید. برخی منابع و مورخین از جمله حمد اله مستوفی بنای شهر ساری را به تهمورث شاه دیوبند پشدادی نسبت می‌دهند.


   
ida7lee2، wizard girl و Mr.Amir واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Michael
(@wingknight)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 536
شروع کننده موضوع  

•جمشید

برای دیگر کاربردها، جم (ابهام‌زدایی) را ببینید.
برای دیگر کاربردها، جمشید (ابهام‌زدایی) را ببینید.

«ییمَه» شخصیت اوستایی تغییرمسیری به اینجا است. برای یاما، شخصیت مشابه ریگ‌ودایی به یاما مراجعه کنید.

جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانی‌است و قدمتی بس کهن دارد. نام او در اوستا و متون پهلوی و متن‌های دوران اسلامی آمده‌است. در اسطوره‌های ایرانی کارهایی سخت بزرگ به او نسبت داده شده‌است. در شاهنامه، جمشید، فرزند طهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به خاطر خودبینی و غرور فرّه ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضحاک کشته می‌شود.

جمشید در اوستا
نسخه خطی شاهنامه: ضحاک دستور داد جمشید را با ارّه به دو نیم کردند

جمشید در اوستا پسر ویونگهنت (ویونگهان) است. نام او در اوستا به گونهٔ ییمَ آمده‌است. واژهٔ جمشید از دو بهره ساخته شده‌است، جم و شید، جم دراوستایی برابر با همزاد و شید برابر با خورشید به کار برده می‌شود.

در فرهنگ واژه‌های اوستا در پی نام جمشید چنین آمده‌است:

«جمشید: دوران تابندگی و درخشش زندگی آریاییان. زمان جمشید زمانی بود که در آن مردمان به زدن خشت و ساختن ایوان و گرمابه و شهر، جام‌ها و آوندهای سفالین، رشتن و بافتن ابریشم و کتان و پنبه، برآوردن گوهرها از دل سنگ، ساختن کشتی و بو و عطر و می‌و... دست یافتند.

و چون خوش گذرانی در آن دوران به نهایت رسید با ستم بابلییان (ضحاک) روزگار خوش آریایی‌ها در نوردیده گشت و جمشید یا کشور آریایی به دست اژی‌دهاک به دو نیمه شد و ضحاکیان (بابلیان) هزار سال بر ایران زمین با ستم و سوختن و کشتن فرمانروایی کردند.»

بر پایه‌گذارش اوستا، زاده شدن جمشید، پاداشی بود که اهورامزدا در پی آماده ساختن نوشابهٔ هَوم برای نخستین بار بدست ویونگهان، پدر جمشید، به او داده شد. در اوستا هات ۹، چنین می‌خوانیم:

(۳)

«زرتشت بدو گفت: درود بر هَومِ! ای هَومِ! کدامین کس، نخستین بار در میان مردمان جهان استومند، از تو نوشابه برگرفت؟ کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟»

(۴)

«آنگاه هَومِ اَشَوَن دوردارندهٔ مرگ، مرا پاسخ گفت:

نخستین بار در میان مردمان جهان استومند، «ویونگهان» از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد: «جمشید» خوب رمه، آن فره مندترین مردمان، آن هور چهر، آن که به شهریاری خویش جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها و گیاهان را نخشکیدنی و خوراکها را نکاستنی کرد.»

(۵)

«به شهریاری جم دلیر، نه سرما بود، نه گرما، نه پیری بود، نه مرگ و نه رشک دیو آفریده. پدر و پسر، هر یک پانزده ساله می‌نمود. به هنگامی که جم خوب رمه پسر ویونگهان شهریاری می‌کرد.»

گزارش اوستا در آبان یشت، کردهٔ هفتم، از چگونگی خواستار شدن جمشید پادشاهی را از اردویسور آناهیتا و دست یابی او به پادشاهی، چنین است:

(۲۵)

جمشید خوب رمه در پای کوه هُکَر، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند او را پیشکش آورد...

(۲۶)

و از وی خواستار شد:

ای اَرِدویسوَر اَناهیتا! ای نیک! ای تواناترین! مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگ‌ترین شهریار همه­ی کشورها شوم؛ که بر همه­ی دیوان و مردمان و جادوان و پریان و «کَوی» ها و «کَرَپ» های ستمکار چیرگی یابم؛ که من دیوان را از دارایی و سود - هر دو - و از فراوانی و رمه - هر دو - و از خشنودی و سرافرازی - هر دو - بی بهره کنم.

(۲۷)

اَرِدویسوَر اَناهیتا - که همیشه خواستار زَور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند - او را کامیابی بخشید.

پادشاهی جمشید دورانی بوده که در آن نه سرما و نه گرما ی بسیار بوده و جهان از مرگِ دیو آفریده پاک بوده‌است.(آبان یشت. ۵-۲)

بنا بر گزارش اوستا، جمشید پادشاهی بود که آریاییان را پس از یخبندانی بزرگ از سرزمین‌های سرد به بیرود، به سوی ایرانویج (مرکز نژاد و تخمهٔ آریا) رهنمون شد.

چکیدهٔ این گزارش چنین است که:

«اهورامزدا با جمشید هشدار می‌دهد که مردمانش گرفتار سه زمستان و یخ بندان هراس انگیز خواهند شد که در پی آن همگی زیوندگان از مردمان و جانوران و گیاهان نابود خواهند گشت. به راهنمایی اهورامزدا و برای چاره اندیشی در برابرچنین تبهکاری مرگباری، جم پناهگاهی ساخت که آن را ورجم کرد گویند و تخمهٔ گونه‌های جانوران و گیاهان و بهین مردمان را به آن جا برد و به دور از سرما و گزند آن نگاه داشت تا پس از به پایان رسیدن آن سرد زمستان‌های مهیب، که در پایان هزارهٔ اوشیدر پیش می‌آید و در پی گزند رسانی‌های دیو ملکوس مردم و جانوران مفید نابود می‌شوند، درهای این پناهگاه را بگشاید و دوباره جهان آبادان و آکنده از به گزیدهٔ زیوندگان نژاده و نیک تبار گردد.

پس جمشید چنان کرد و زمستان سخت فرا رسید، سی سد سال مردم به جم لابه می‌کردند که مردم و جانوران افزون شده‌اند و در ور جای نمی‌گیرند. پس جمشید از کوه ور بالا رفته و با گفتن واژهٔ سپندارمذ سه بار چوبدستش را بر زمین کوبید و با زمین چنین گفت که: فراز رو و فراخ شو، پس زمین در سه پستا (نوبت) فراخ شد.

پس از پایان سرما و یخ بندان، و با بازگشت زیوندگان از ورجم کرد به زمین زندگی دوباره بر زمین رونق گرفت و جهان از مردمان نیکو سرشت پر شد. کشت زارها سبز شدند و سرشار از گیاهانی شفا بخش که دشمن بیماری‌ها هستند و آن‌ها را از بین می‌برند. دیگر نه بیماری مرگ بار بود و نه تباهی و سیاه کاری. مرگ تنها در پی پیری روی می‌نمود یا کشته شدن؛ و به این گونه بزرگ‌ترین و کاراترین سلاح اهریمن که مرگ است ناتوان شد و نیروی خود را از دست داد.»

از این پناه گاه در اوستا با نام ورِ جم کرد یاد شده‌است. وَر در زبان اوستایی برابر با جای سر پوشیده، پناهگاه، غار است و کِرِتَ (کرد) برابر با فراهم کردن، پایه گذاشتن، ساختن است که ورجم کرد برابر می‌شود با پناهگاهی که جمشید ساخت.

در اوستا جمشید با دو پاژنام هووتور و سریره آمده‌است که هووتور برابر با دارندهٔ گله و رمهٔ خوب و سریره برابر با زیبا است.

در پایان کار و در پی یورش بابلیان (ضحاکیان) جمشید به دست ضحاک با ارّه به دو نیم شد. در اوستا واژهٔ ییمُو کِرِنت برابر است با: آنکه جمشید را به دو نیم کرد.

اسم همسر و معشوقهٔ جمشیدشاه پریچهر بود

جمشید در شاهنامه
در شاهنامه جمشید فرزند تهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام در پی خود بینی، فره ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضخاک کشته می‌شود.

پادشاهی جمشید در شاهنامه هفت صد سال است. کارهایی که انجام آن در شاهنامه به او نسبت داده شده‌است:

ساختن ابزار جنگ: بر پایه‌گذارش شاهنمامه نخستین کاری که جمشید پیش گرفت ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدان‌ها نیرو بخشد راه را بر بدی ببندد. آهن را نرم کرد و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت.

پوشش مردمان: سپس به پوشش مردمان گرایید و از کتان و ابریشم و پشم جامه ساخت و رشتن و بافتن و دوختن و شستن را به مردمان آموخت.

بخش کردن مردمان به چهار گروه: پس از آن پیشه‌های مردمان را سامان داد و پیشه وران را گرد هم آورد. آنان را به چهار گروه بزرگ بخش نمود: مردمان دین که کارشان پرستش بود و ایشان را در کوه‌ها جای داد. دو دیگر جنگاوران، سه دیگر برزگران و دیگر کارگران و دست ورزان.

ساختمان‌سازی و خشت‌زنی: دیوان که در فرمانش بودند را گفت تا خاک و آب را به هم آمیختند و گل ساختند و آنرا در قالب ریختند و خشت زدند. پس سنگ و گچ را به کار برد و خانه و گرمابه و کاخ و ایوان بر پا کرد.

برآوردن گوهر: چون این کارها کرده شد و نیازهای نخستین مردمان برآمد، جمشید در فکر آراستن زندگی مردمان در آمد. سینهٔ سنگ را شکافت و از آن گوهرهای گوناگونی چون یاقوت و بیجاده و فلزات گران بها چون زر و سیم بیرون آورد تا زیور زندگی و مایه خوشدلی مردمان باشد.

برآوردن بوهای خوش: آن گاه در پی بوهای خوش بر آمد بر گلاب و عود و عنبر و مشک و کافور دست یافت.

ساختن کشتی و دریا نوردی: پس در اندیشهٔ گشت و سفر افتاد و دست به ساختن کشتی برد و بر آبها دست یافت و سرزمین‌های ناشناخته را یافت.

جشن نوروز
بدینسان جمشید با خردمندی به همهٔ هنرها دست یافت و بر همه کاری توانا شد و خود را در جهان یگانه یافت. آن گاه انگیزهٔ برتری و خود بینی در او بیدار شد و در اندیشهٔ پرواز در آسمان افتاد:

فرمان داد تا تختی گران بها برایش ساختند و گوهر بسیار بر آن نشاند و دیوان که بندهٔ او بودند تخت را از زمین برداشتند و بر آسمان برافراشتند. جمشید در آن چون خورشید تابان نشسته بود و این همه به فر ایزدی می‌کرد. جهانیان از شکوه و توانایی او خیره ماندند، گرد آمدند و بر بخت و شکوه او آفرین خواندند بر او گوهر افشاندند و آن روز را که نخستین روز از فروردین بود، نوروز خواندند.

ریشه‌ها و تحول افسانه جمشید

نخستین کسی که در بارهٔ افسانهٔ جم، از آغاز نشأت آن در دورهٔ هند و ایرانی تا زمان فردوسی به پژوهش پرداخته، روت است. او یَمه-یِمه و خواهرش را نخستین زوج بشر می‌داند که حاصل وصلت میان نور گنبد آسمانی (ویوَسوَنت) و ابر تاری که خبر از طوفان می‌دهد (سَرَنیُو) هستند. جمشید بنابر قدیمی ترین افسانهٔ مشترک آریایی ها، در نظر هندیان پدر و شاه فرزندان خود در جهان دیگر می‌گردد که در مرگ به دنبال او می‌روند، او سرور درگذشتگان است. از سوی دیگر ایرانیان، آن زمان آغازین را که در آن جمشید می‌زیست و آغاز شکل گرفتن زمین به صورت اقامتگاه دلپذیر جامعه بشری بودبا خوبیها و لذایذ متجلی می‌سازند، تصویری که معمولأ نیروی تخیل آن را در گذشته‌های دوردست جستجو می‌کند. ماکس مولر ویوسنت را آسمان و سرنیو را سپیده دم و یمه را روز و خواهرش یمی را شب می‌داند. بنا به نظر اهنی که بررسی او دربارهٔ جمشید می‌تواند نمونهٔ بدی از روش اسطوره شناسان باشد، جمشید خدای خورشید روز و شب است که نام یمه به معنای توأمان از آن جهت است، و خواهرش یمی که او نیز یکی از دو توأمان است، ماه رو به افزایش و ماه رو به کاهش است. اشپیگل نیز جمشید را نخستین انسان می داند و تأیید می کند؛ سقوط جم افسانه ای است مربوط به دوره ای متأخرتر که شاید تحت تأثیر تفکرات سامی گسترش یافته باشد.

بارگاه یا تخت جمشید
مطابق داستانها جمشید بر تختی می نشت که غول‌ها و پری‌ها آن را به آسمانها می بردندو او با جامی که داشت جهان را نظاره می‌کرد. این تخت را ارگ جمشید می‌گفتند.

رفتن فره ایزدی از جمشید و تاختن ضحاک بر ایران زمین
از آن پس جمشید به خودکامه گی گرایید و فره ایزدی از او رخت بست و کار پادشاهی به نابسامانی رسید و ضحاکیان به ایران زمین تاختند:

گریختن جمشید از ضحاک
پس جمشید از ایران گریخت و تا صد سال کسی از او با خبر نبود تا گماشتگان ضخاک او را در دریای چین یافتند و به پیش ضحاک بردند و او جمشید را با ارّه به دو نیم کرد:
بر او تیره شد فره ایزدی به کژی گرایید و نا بخردی
پدید آمد ازهر سویی خسروی یکی نامجویی ز هر پهلوی
سپه کرده و جنگ را ساخته دل از مهر جمشید پرداخته
کی اژدها فش بیامد چو باد به ایران زمین تاج برسر نهاد
صدم سال روزی به دریای چین پدید آمد آن شاه ناپاک دین
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارش سراسر به دو نیم کرد جهان را ازاو پاک بی بیم کرد

<! == جمشید در سایر حماسه‌های ملی ==> <! === کوش پیل‌دندان ===> <! === گرشاسپ‌نامه ===>

جمشید در نوشته‌های فارسی میانه
از جمشید در نوشته‌های فارسی میانه بسیار یاد شده‌است.

فارس نامه
ابن بلخی در فارس نامه تخت جمشید را ساختهٔ جمشید دانسته و می‌گوید:

هر کجا صورت جمشید به کنده گرد کنده‌اند، مردی بوده‌است قوی، کشیده ریش و نیکو روی و جعد موی و در بعضی جاها صورت او گرد است و چنان است که روی در آفتاب دارد.

نوروز نامه
خیام در نوروز نامه پیدایش می‌را به دست یکی از نزدیکان جمشید به نام شاه شمیران دانسته‌است.

نفایس الفنون فی عرایس العیون
در نفایس الفنون فی عرایس العیون نوشتهٔ محمد ابن آملی پیدایش می‌به دست جمشید دانسته شده‌است:

عضد الدوله از صاحب ابن عباد می‌پرسد اول کسی که شراب بیرون آورد که بود؟ او جواب داد که جمشید جمعی را بر آن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بکارند و ثمرات آن را تجربه نمایند. چون میوهٔ رز چشیدند در او اذتی هر چه تمام تر یافتند و چون خزان شد در میوهٔ رز استحاله‌ای پدید آمد. جمشید دستور داد تا آب آن را بگیرند و در خمره کنند. پس از اندک مدتی در خمره آن تغییر حاصل شد «و از اشتداد غلیان حلاوت او به مرارت پیدا شد». جمشید در آن خمره را مهر کرد و دستور داد که هیچ‌کس از آن ننوشد، زیرا می‌پنداشت که زهر است. جمشید را کنیزک زیبایی بود که مدت‌ها به درد شقیقه مبتلا گشته و هیچ‌یک از اطبا نتوانستند او را معالجه کنند. با خود گفت مصلحت من در آن است که قدری از آن زهر بیاشامم و از زحمت وجود راحت شوم. قدحی پر کرد و اندک اندک ازآن آشامید. چون قدح تمام شد اهتزازی در او پدید آمد، قدحی دیگر بخورد، خواب بر او غلبه کرد. خوابید و یک شبانه روز در خواب بود. همه پنداشتند که کار او به آخر رسید. چون از خواب برخاست از درد شقیقه اثری نیافت. جمشید سبب خواب و زوال بیماری پرسید. کنیزن حال باز گفت. جمشید جملهٔ حکما را گرد کرد و جشنی بر پا نمود و خود قدحی بیاشامید و بفرمود تا به هر یک قدحی دادند. چون یکی دو دور بگردید، همه در اهتزاز در آمدند و نشاط می‌کردند و آن را شاه دارو نام نهادند و در آن راه مبالغه می‌نمودند و در خوردن افراط می‌کردند.

همچنین گویند که جمشید جامی داشت که آن را جام جهان نما می‌گفتند و در آن احوال ملک خویش می‌دید.

از جام جم یا جام جهان نما در ادبیات فارسی نشانه‌های بسیاری می‌توان یافت که پرداختن به آن‌ها از حوصلهٔ این نوشتار بیرون است.

جمشید و پرورش ماهی
جمشید نخستین انسانی است که به پرورش ماهی، در ماهی خانه، پرداخت.
بپرداخت آب میانگاه خاک بپرورد ماهی در آن آب پاک
ز جمشید ماند چنین یادگار اگرچه برآمد بسی روزگار
هنرور شده خاک ایران زمین بشد زان سپس سوی ماچین و چین

لقب جمشید نزد پادشاهان ایرانی
بسیاری از پادشاهان ایرانی به خود لقب جمشید جاه و جم اقتدار می‌دادند این القاب در میان شاهان صفوی و قاجار بیشتر رایج بود. بسیاری از شاهان ایرانی حتی در دوره‌های بعد از اسلام و دوره صفوی و قاجار به خود لقب جم جاه و جمشید اقتدار داده‌اند و حتی ناصر الدین شاه به تقلید از تخت بارگاه یا ارگ جمشید تخت مری مری از سنگ بسار گران‌قیمت ساخته که اکنون در کاخ گلستان میدان ۱۵ خرداد تهران است.

جمشید در ادبیات معاصر فارسی
در ادبیات معاصر ایرانی، بر خلاف دوران ادبیات کلاسیک ایران که به کرات نام و سرگذشت جمشید موضوع اشعار شعرایی چون حافظ، مولوی و خیام قرار گرفته‌است، کمتر به این شخصیت پرداخته شده‌است. اما شاید محمد محمدعلی با رمان جمشید و جمک (۱۳۸۴) از معدود نویسندگانی باشد که به بازآفرینی اساطیر کهن ایرانی به زبان رمان روی آورده‌است.

<! == جمشید در سایر متنهای دوران اسلامی ==> <! === خلط با اساطیر سامی ===>


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Michael
(@wingknight)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 536
شروع کننده موضوع  

تا اطلاع ثانوی تاپیک بسته میشود


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: