سلام
قبل از هرچیزی باید بگم که مشکلات داستان رو بگید تا من برطرفش کنم
کلا هر نظری که راجب داستان دارید بگید من با انتقاد های اتشین هم ناراحت نمیشم پس دستتون بازه :دی
زیادی حرف زدم بریم خلاصه :
|
|
-ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام.:36:من برم بخونم میام نظر میدم:kh:مقدمش که جالب بود.:0150:
.....................................................
به نویسنده گفتم نظرمو اینجا دیگه چیزی نمی گم تا فصل دو!
داستانت قشنگ بود جدی میگم.
پتانسیل تبدیل به یک چیز خوب رو داره.ولی از اونجایی که خوشم اومده میخوام کلی نقدش کنم تا کلی بهتر بشه.
بهتر بود کاری میکردی پسره اول ماجرا رو باور نکنه...تو فکر کن الان من بهت بگم یک خوناشام پنجاه ساله ام باور میکنی؟
در مورد قاطی کردن اکسیر ها من شخصا فکر میکنم در این مورد بهتره از دستور العمل استفاده کنم تا اینکه همچین ریسکی رو بکنم پس بهتره بعدا بنویسی یک جورایی انگار بهش وحی شده بود و خوب شده که نمرده.
سنش رو هم من نمیدونم چه طوری دوست داری ولی 14 سال برای اینکه تا ابدیت جاودانه باشی یک کمی پایینه....بالاخره مگه نمیخواد بعدا بزرگ بشه ؟پس یک جورایی بعدا درستش کن.
البته من اینو بگم که اینا فقط در حد نظر بود و قصد زیر سوال بردن داستانت رو به هیچ عنوان و دخالت در روند داستان رو به هیچ وجه ندارم چون خودم نویسنده ام و میدونم خواننده نمیتونه بفهمه که نویسنده میخواد روند داستان چه طوری باشه.
در کل رمانت جالب میشه اگر ادامش بدی.
داستانت قشنگ بود جدی میگم.
پتانسیل تبدیل به یک چیز خوب رو داره.ولی از اونجایی که خوشم اومده میخوام کلی نقدش کنم تا کلی بهتر بشه.
بهتر بود کاری میکردی پسره اول ماجرا رو باور نکنه...تو فکر کن الان من بهت بگم یک خوناشام پنجاه ساله ام باور میکنی؟
در مورد قاطی کردن اکسیر ها من شخصا فکر میکنم در این مورد بهتره از دستور العمل استفاده کنم تا اینکه همچین ریسکی رو بکنم پس بهتره بعدا بنویسی یک جورایی انگار بهش وحی شده بود و خوب شده که نمرده.
سنش رو هم من نمیدونم چه طوری دوست داری ولی 14 سال برای اینکه تا ابدیت جاودانه باشی یک کمی پایینه....بالاخره مگه نمیخواد بعدا بزرگ بشه ؟پس یک جورایی بعدا درستش کن.
البته من اینو بگم که اینا فقط در حد نظر بود و قصد زیر سوال بردن داستانت رو به هیچ عنوان و دخالت در روند داستان رو به هیچ وجه ندارم چون خودم نویسنده ام و میدونم خواننده نمیتونه بفهمه که نویسنده میخواد روند داستان چه طوری باشه.
در کل رمانت جالب میشه اگر ادامش بدی.
خب اول از همه کی گفته که قراره جاودانه بمونه ؟ مگه خون اشام شده ؟ رشد میکنه
اره اکسیر ها یجور وحی شده بود به قول خودت که تو فصل بعدی میگم
ممنون که وقت گذاشتی
خوب اول بگم داستان خوب بود ، امیدوارم به آینده اش:(s1203):
ولی نیاز به ویرابش داره ، داستان پتانسیل بهتر شدن رو داره فقط باید یه سری از نکات رو رعایت کنی
نگاه کن گفتن این که طرف با عجله و نگران و همراه با کنجکاو ی عمل میکنه کامل نیست ، منظورم اینه اونقدر که باید حسه کنجکاوی رو نمیرسونه
بعدش هم چه طور نگرانیه که با عجله می خواد عمل کنه ؟ از چیزی نگران باشی و بترسی دیگه حسه سریع بودن بهت دست نمیده
تو این فصل میتونی رو حس ترس شخصیت اول هم کار کنی چون به نظرم خیلی نترس و بی باک بود که با دیدن خون نترسید یعنی اونقدر که باید نترسید
خودت رو بذار جاش
من بترسم ناخودآگاه یه قدم به عقب حرکت میکنم و بعدش عرق میکنم و در هنگام مواجهه با اولین چیز ترسناک شاید حتی یه جیغ خفته هم بزنم :0230:
نکته ی دیگه ای که به ذهنم رسید اینه که لازم نیست ثانیه به ثانیه ی حرکات رو بگی تو اون قسمت که در رو باز میکنه با کلید شاید تو دو خط یا یه خط میتونستی تمومش کنی.
دیگه همین :0133:
حیف وقت ندارم بنا به دلایلی یه آدم از خدا بی خبر:65: کلی پروژه رو سرم هوار کرده وگرنه میگفتم داستان رو برام بفرستی تا بیشتر بهت کمک کنم:ui:
امیدوارم ناراحت نشده باشی از نقد هایی که کردم قصدم فقط کمک به نگارشه داستانت بود
دیگه هیچی:0158:
ممنون. موفق باشی
خوب اول بگم داستان خوب بود ، امیدوارم به آینده اش:(s1203):
ولی نیاز به ویرابش داره ، داستان پتانسیل بهتر شدن رو داره فقط باید یه سری از نکات رو رعایت کنی
نگاه کن گفتن این که طرف با عجله و نگران و همراه با کنجکاو ی عمل میکنه کامل نیست ، منظورم اینه اونقدر که باید حسه کنجکاوی رو نمیرسونه
بعدش هم چه طور نگرانیه که با عجله می خواد عمل کنه ؟ از چیزی نگران باشی و بترسی دیگه حسه سریع بودن بهت دست نمیده
تو این فصل میتونی رو حس ترس شخصیت اول هم کار کنی چون به نظرم خیلی نترس و بی باک بود که با دیدن خون نترسید یعنی اونقدر که باید نترسید
خودت رو بذار جاش
من بترسم ناخودآگاه یه قدم به عقب حرکت میکنم و بعدش عرق میکنم و در هنگام مواجهه با اولین چیز ترسناک شاید حتی یه جیغ خفته هم بزنم :0230:
نکته ی دیگه ای که به ذهنم رسید اینه که لازم نیست ثانیه به ثانیه ی حرکات رو بگی تو اون قسمت که در رو باز میکنه با کلید شاید تو دو خط یا یه خط میتونستی تمومش کنی.دیگه همین :0133:
حیف وقت ندارم بنا به دلایلی یه آدم از خدا بی خبر:65: کلی پروژه رو سرم هوار کرده وگرنه میگفتم داستان رو برام بفرستی تا بیشتر بهت کمک کنم:ui:
امیدوارم ناراحت نشده باشی از نقد هایی که کردم قصدم فقط کمک به نگارشه داستانت بود
دیگه هیچی:0158:
ممنون. موفق باشی
نه بابا چه ناراحتی ؟
من و ناراحتی ؟
من دوست دارم بیشتر از این ها نقد بشه داستانم
ممنون که وقت گذاشتی
برای فصلای بعدی هم بیا حتما
بازم ممنون
راجعبه داستانت ترجیح میدم حداقل دو فصل شه بعد نظر بدم
نثرت هم قبلاً گفته یکم حشویات داره توش،وسط جمله ی ادبی محاوره پروندی که اینا با ویرایش درست میشه.
فقط یه چیز دیگه کلاً تو زبان فارسی سعی میکنن جمله ها کوتاه باشه چون خوندن رو برای خواننده راحت تر میکنه و زیباتره!
مثلاً:
بدون اینکه به این مسئله اهمیتی بدهم ، خم شدم و کلید درب خانه مان را از
زیر پادری کهنه و فرسوده مان برداشتم و کلید را روی در انداختم ، سپس
کلید را در قفل درب چرخاندم و و درحالی که درب چوبی خانه مان را هل
میدادم و وارد خانه میشدم ، کیفم را از روی شانه ام برداشتم و به طور خودکار
روی مبل پرتاب کردم .
کل این پاراگراف یک جمله ست!اینو بدی دست ویراستار برات چند تا جمله ش میکنه،
عالی بود موفق باشی :5:
پ.ن:من چرا کنار داستانم از این پرفیکسای "داستان جدید" نداره؟
سلام
فصل دوم توی پست اول قرار گرفت
توجه توجه ! این فصل از قبل اماده بوده پس نتونستم نظراتتون رو اعمال کنم
پ ن : هرکاری کردم حجم فایل بیشتر شد ولی کمتر نشد
و ان گاه وان هلسینگ قیام میکند!!!
عالی بود.
فقط یه اکشال عمده ای که داشت این بود که خیلی سریع اتفاق افتاد
سلام، بچه ها نقدت کردن، حلا میشه یه زمانبندی برای دادن فصل ها بدی؟ البته اگه واسه نوشتن استرس نمیگیری! :bb8:
هر هفته دوشنبه یا چهارشنبه یک فصل داده میشه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
و ان گاه وان هلسینگ قیام میکند!!!
عالی بود.
فقط یه اکشال عمده ای که داشت این بود که خیلی سریع اتفاق افتاد
بله مشکل هم همینه ، الان دارم روش کار میکنم اهسته اش کنم :5:
ممنون که وقت گذاشتی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
و ان گاه وان هلسینگ قیام میکند!!!
عالی بود.
فقط یه اکشال عمده ای که داشت این بود که خیلی سریع اتفاق افتاد
بله مشکل هم همینه ، الان دارم روش کار میکنم اهسته اش کنم :5:
ممنون که وقت گذاشتی
خب داستان محتوا بسیار جالبی داره اما چه کنم دیگه یه کم کلیشس:دی
پنجه بوکس:دی
ولی در کل بخوای حساب کنی زیادم مهم نیس کلیشه باشه مهم اینه که داستان رو با ذهن خودت پرورش بدی و تقلب نباشه:دی
موفق باشی نویسنده گل!کلی نقد نوشته بودم پرید خدایی حالش نیس دوباره بنویسم:دی ایشالا دفعه بعد:1:
خب داستان محتوا بسیار جالبی داره اما چه کنم دیگه یه کم کلیشس:دی
پنجه بوکس:دی
ولی در کل بخوای حساب کنی زیادم مهم نیس کلیشه باشه مهم اینه که داستان رو با ذهن خودت پرورش بدی و تقلب نباشه:دی
موفق باشی نویسنده گل!کلی نقد نوشته بودم پرید خدایی حالش نیس دوباره بنویسم:دی ایشالا دفعه بعد:1:
بله ، ایده جدیدی نیست (ایده جدید دارم ولی هنوز نمیخوام برم سراغ اونا )
ممنون که وقت گذاشتی
خداییش پرید ؟
:129fs4252631:
دوستان فصل سوم دوشنبه هفته بعد داخل سایت قرار میگیره
البته اگه ویرایشگر بد قولی نکنه (اونش دیگه تقصیر من نیست ، تاخیری باشه از جانب ویراستاره )
راستی با گذاشتن یک امتیاز برای فصل سه موافقید ؟
یا کلا از خواندن داستانم منصرف میشوید ؟