میس سین بنده هستم ضمناً :8:
1
ققنوسی سیاه
درست در درون من
رهبری میکند
هرآنچه که هستم
هر آنچه می بایست شوم
ققنوسی سیاه که پر پرواز دارد و بال نمیزند
که غرق میشود و دم نمیزند
که لب دارد و حرف نمیزند
که اگر هم بزند کسی جز نالهی مرغی کبود
هیچ نخواهد شنید
میسسین
MissSin
____________
11:11
بنگر به سبزی آسمان
و به سرخی رود
و به ارغوانی جنگلی که من برایت به تصویر میکشم
شب را سفید
و روز را سیاه رنگ خواهم زد
آدمی را حیوان
و حیوان را انسان خواهم کشید
طلوع را بنفش و غروب را هفت رنگ میکشم
و خودم را در بطن ماهیای جای میدهم که لبانش از بی آبی کبود و در زیر باران نقرهای ابرهای سیاه آهسته جان میدهد
میسسین
___________
04:04
من "من" را نمیشناسد دگر
"من" انگار تمام شده است
تمامش کرده اند
در اقیانوس غرق
و در فریاد خفه اش کرده اند
"من" نمیمیرد هرگز
فقط هر ثانیه تا لب دره مرگ میرقصد
"من" سکوت کرده است
اما گاهی چشمانش فریاد میزنند
و من در واپسین لحظات طلوع درد، "من" را گم کرده ام
میسسین
MissSin
_____________
از چشمانم بیزارم
از تمام درد و رنجی که هرچقدر هم سعی کنم نمیتوانم پنهانشان کنم
از قهوهء مه آلودی که پشت پلک هایم حبس نمیشود
از نگاهی که در عمقش سیاهی موج میزند و سردو بی روح خیره میشود به کنجی
از خنده روی لبهایم هم بیزارم ازینکه همانند عروسک لبانم را کش میدهم و شبیه جوکر میشوم ،ازینکه هیچکس نمیفهمد لبخندم واقعی نیست..
از قلبم هم بیزارم از مغزم نیز
من از تمام اجزای سازنده "من" بیزارم
کاش میشد چشمانم هم مانند موهای نفرت انگیزم با ماشین از ته بزنم و بندازمشان دور
من در زیر تمام این چهره خندان دروغین روحی دارم 2ساله که نگران است کسی او را به یاد نیاورد هرگز
میسسین
________
ما راه درد می پیماییم
رقصان
چرخان
میرقصیم میچرخیم از درد نوری برای طلوع میگیریم
با درد زنده میشویم
با درد به آغوش خاک باز میگردیم
فردا را از امروز به جنگ میرویم
امروز را برای دیروز به آتش میکشیم
شعله ور میشویم
از شعله زبانه میکشیم به آسمان
بالا میرویم صعود میکنیم سقف آسمان را نیافته..
سقوط میکنیم
آرام در ته دره مرگ آسمان را به اشارتی در آغوش میگیریم
میمیریم
میمیریم
میمیریم
میسسین
_________
باید چندین بار زندگی کنیم
بارها به دنیا بیآییم
یکبار کودکی بیخانمان
بار دیگر صاحب مجلسی با هزاران خوان
یکبار در ته چاه
باری در اوج آسمانها
یکبار زنی رنج کشیده از روزگار
باری دگر شاهدخت هفتاد دیار
باید که از
روزگاری به روزگاری دگر
از گامی به گامی دگر
و از گاهی به گاهی دگر گذر کنیم
و اگر چنین نیست
من عدالت جهان را باور نخواهم کرد
میسسین
لغتنامه:
خوان: سفره
گاه: زمان
__________
صد روز دگر را زنده ماندیم، زیستیم
خویش را با تمسخر زنده خواندیم زیستیم
گر به خاموشی گور بنگریم
ناگهان بینیم که ما هیچ نیستیم
ای ضعیف و ناتوان و کم خرد
زو کمک گیر و ز او قدرت طلب
از طلوع جاودان هستی بگیر
در غروب صوفیان رقص کن ز طبل
در جهانی که ذره هم ساکن نیست
ساکن و خاموشیت جایز نیست
میس سین
_______________
نسیم وار هم که روی یخ قدم برداری..
یخ اگر نازک باشد، خواهد شکست
برای سقوط نکردن
تنها راه یاد گرفتن پرواز است
نباید برای رسیدن به طلوع
مسیر یخ را بپیمایی
مسیری که هرآن در دلهره ای..
به سمت خورشید
پرواز کن
همین
میس سین
_________
میشود یعنی..
یک روز.. در کلبه ای چوبی وسط جنگلی بی انتها
تنها، با کتاب، با قهوه ام، شاید کمی هم با فکر تو
و نزدبکتر به معبود بینظیرم..
زندگی کنم؟
دودی نباشد..
صدایی هم جز صدای صبح، اواز پرندگان، و نسیمی که جنگل را به هیاهو می اندازد نباشد
مرا در جنگل..
برای ابد
حبس کنید اگر میشود..
لطفا..
میس سین
_________
از میان گردباد آسمانی
با نگاهی پر ز عطف و مهربانی
در دل خاک و زمین و جنگ خونین
در مسیر آن همه برف بلورین
در صدای کودکی افتاده در خار
در هیاهوی سکوته خفته در غار
همچو هفت آسمان بی نهایت
همچو عشق با لطافت تا قیامت
من تو را در خود میبینم چون دماوند
من تو را در خود می یابم ای خداوند
میس سین
____________
مثل چوب
یکبار که طوفان تن مان را تر کند
دیگر اتش نخواهیم گرفت
هیزم نخواهیم شد
برای هر دلی
نه بعد باران
میس سین
__________
همه آدمها روزی احساس ضعف میکنند
همه آدمها روز نیاز به دستانی دارند که سخت آنها را در بگیرد و از جهان پنهان کنند و در جهان آغوششان غرقش کنند
همه ی آدمها شب هایی را گذرانده اند که گویی به پگاه نخواهد رسید
شب هایی که تا ابد شب می مانند
شب هایی که حتی ماه هم رقص نورش را از زمین دریغ میکند
با تمام اینها
آدمها موجودات عجیبی اند
شب را صبح میکنند
و از آغوش امن تنهایی شان خارج میشوند
گویی هرگز جهان برون آنها را به صد ضربه از بین نبرده
دوباره می خندند
دوباره می رقصند
اما دوباره
شب خواهد آمد
هربار طولانی تر از قبل
تاریکتر از قبل
و جاوید تر از قبل..
مرا در آغوش بگیر جانم
امشب شب خیال رفتن ندارد
میس سین
_____________
روانم در رودی خروشان جاریست
و اشک هایم..
آه اشک هایم..
شب ها در تاریکی شب چنان روی گونه هایم می رقصند
که سقف سفید به حالم غبار میگیرد
من و درونی آشقته
و ظاهر تندیس وار ثابتم
و ازینکه دونفر را در یک "من" غرق کرده ام
آه من
آه چشمانم
چشمان تاریکم
چشمان اشک آلودم
آه من
آه دلم
یکی مرا از خودم جدا کند
من میخواهم یک نفر باشم
میخواهم فقط یک نفر باشم
یک نفر مرا به خود یکتایم باز گرداند
اگر می شود
وگرنه دونفر در بدن خسته من
یک شب که دیگر قلب کوچکم طاقت نیاورد
جان می دهند
میس سین
این تاپیک آپدیت می شود