سلام.
خب...من چند وقت پیش کتاب آبشار یخ رو خوندم، که واقعا قشنگ بود و حس خوبی داشت. بعد این ایده به ذهنم زد. یه فن فیکشن طوره یه جورایی، ولی اگه کتابو نخونده باشید هم متوجه میشید داستان رو.
به شدت منتظر نظرات هر چه کوبنده تر هستم. 🙂
هلن؟ من کلا به داستان های ایرانی ها علاقه ای ندارم اما قلم تو طوریه که این نظام چندین ساله ی توی ذهنم رو از بنیاد نابود می کنه!
با این که خیلی کوتاه بود، اما حس می کردم یه نویسنده ی معروف گودریدز این رو نوشته! درست مثل داستان های اونا بود!
نثرت خیلی قشنگ و روونه، ایده هات نابه و این که واسه ی شروع داستان از زاویه دید سوم شخص استفاده کردی و غیر منتظره به اول شخص تغییرش دادی، کار خیلی زییایی بود.
ولی یه مشکلی که داشت، این بود که ماجراش زیاد واضح نبود. نمی دونم... انگار نیاز داشت طولانی تر باشه تا خواننده بفهمه قضیه از چه قراره.
تا این جا من فهمیدم یه دختر خونه اش رو ترک کرده و تبدیل شده به یه قصه گو. ولی قضیه ی خواهر خیانتکارش رو نفهمیدم.
البته باید اینو هم اضافه کنم که وقت کافی نداشتم و مجبور شدم خیلی تند و سریع بخونمش. احتمالا به خاطر همینه.
هلن؟ من کلا به داستان های ایرانی ها علاقه ای ندارم اما قلم تو طوریه که این نظام چندین ساله ی توی ذهنم رو از بنیاد نابود می کنه!
با این که خیلی کوتاه بود، اما حس می کردم یه نویسنده ی معروف گودریدز این رو نوشته! درست مثل داستان های اونا بود!
نثرت خیلی قشنگ و روونه، ایده هات نابه و این که واسه ی شروع داستان از زاویه دید سوم شخص استفاده کردی و غیر منتظره به اول شخص تغییرش دادی، کار خیلی زییایی بود.
ولی یه مشکلی که داشت، این بود که ماجراش زیاد واضح نبود. نمی دونم... انگار نیاز داشت طولانی تر باشه تا خواننده بفهمه قضیه از چه قراره.
تا این جا من فهمیدم یه دختر خونه اش رو ترک کرده و تبدیل شده به یه قصه گو. ولی قضیه ی خواهر خیانتکارش رو نفهمیدم.
البته باید اینو هم اضافه کنم که وقت کافی نداشتم و مجبور شدم خیلی تند و سریع بخونمش. احتمالا به خاطر همینه.
وای من دیگه از زندگی چیزی نمی خوام (~ ̄▽ ̄)~
و خب...این بیشتر شبیه فن فیکشن بود...اما خب...راست میگی. اگه درباره خیانت آسا توضیح بدم احتمالا جذابیت و کشش داستان بیشتر بشه برای کسایی که نخوندن آبشار یخ رو..
مرسی که خوندی d:
وای من دیگه از زندگی چیزی نمی خوام (~ ̄▽ ̄)~
و خب...این بیشتر شبیه فن فیکشن بود...اما خب...راست میگی. اگه درباره خیانت آسا توضیح بدم احتمالا جذابیت و کشش داستان بیشتر بشه برای کسایی که نخوندن آبشار یخ رو..مرسی که خوندی d:
واسه بار دوم که خوندمش حتی به نظرم قشنگ تر هم امد! فقط همین خواهره مشکل بود که زیاد بهش نپرداخته بودی. وگرنه همین پنج صفحه خیلی عالی بود.
یه چیز دیگه هم بگم؟ :دی
برای ستاره ها برقص رو یادته؟ یه نفر بهم گفت اگه نصیحت های مادربزرگ رو در قالب یه داستان می گنجوندم، قشنگ تر می شد. حالا به نظر من هم اگه سولویگ واسه پرنسسه یه داستان کامل تعریف می کرد جالب تر می شد. می دونم واسه یه داستان کوتاه اضافس و ماجرا رو بیراهه می کشونه، اما خب... من هیچ چیز خاصی از قدرت قصه گویی سولویگ ندیدم. بر خلاف چیزهایی که مردم درموردش می گفتن، خواننده نمی تونست درک کنه که سولویگ یه قصه گو ماهره.
البته این جا و واسه این داستان کوتاه اصلا ایرادی نداره. این نکته رو گفتم که واسه ی داستان های بلندتر در نظرش بگیری. قبلا انولوپ واسه نقد رمانم هم بهم گفته بود اصل نویسندگی اینه:
«نگو! نشان بده!»
یعنی باید خوب نشون بدی که سولویگ داستان ها و جملاتش جادوییه و روی زندگی مردم تاثیر می ذاره و ..
یه جورایی مثل وایولت اورگاردن. یادته؟؟
ببخشید اگه تخریبت کردم. ولی واقعا داستان قشنگی بود به همراه یه قلم محشر. من رو که می شناسی. می دونی چقدر مشکل پسندم:10: