Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

گذرگاه آسایش

3 ارسال‌
3 کاربران
4 Reactions
2,508 نمایش‌
omidcanis
(@omidcanis)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 273
شروع کننده موضوع  

به‌نام‌خدا
گذر گاه آسایش
ماه رمضان زیباتر از تمام سال‌های گذشته بود حسی به من میگفت که آرزوهایم دست یافتنی هستند اگر با خداوند در میان بگذارم. چندین روز است که فکر میکنم به زندگیم به افرادی که در چندین دهه زندگی همچنان با من مانده بودند باید بیشتر قدرشان را بدانم آنها تنها افرادی هستند که مرا قبول کرده‌اند.
با اینکه اوسط بهار است ولی همچنان سوز‌ زمستان در پس کوچه‌های شهرستان‌های کوهستانی دمیده میشود و بوی شکوفه‌های بهاری را همچون عطری سرد بر تن گرم شهر میزند.
این ماه کار‌هایم بر وفق مراد نبود و زمانی که تشکیل خانواده میدهی باید از ریشه‌ی خود بکنی و همه چیز را شجاعانه درست پیش ببری. خداراشکر که باز هم میتوانم کارگری کنم نه کولبری ، گرچه ما فرزند کوهیم ولی باز هم حمل چندین کیلو سیگار و چندین هزار تن ترس ما را تبدیل به کارگر‌های خفاشی میکند.
مسیر در ابتدا کاملا حرف‌شنو است و صاف و بی‌ریا در زیر مهتاب میدرخشد . کم کم خودش را از ترس به بار کشیدن جانی دیگر پنهان میکند و در تاریکی هزاران هیولا را هم با خود در کمین خواب فرو میبرد.
کسی حق سخن گفتن ندارد مگر با دوستش آن‌هم کاملا به آرامی . میدان‌های مین با تابلو‌های تاریک در تلالو مهتابی شب همچون قبرستانی نمایه میکرد که هر لحظه امکان داشت بر روی یکی از آن‌‌ها قدم بگذاری ولی پا گذاشتن بر روی قبر معصیت است و باید با دقت و به آرامی در میانشان قدم گذاشت .
زمانی که از تمام دروازه‌های خونین عبور میکنی و بلاخره میتوانی بار حامل چندین کیلو سیگار را حمل کنی اندکی احساس آرامش میکنی . نصف مسیر طی شده و همانقدر که آمده‌ایم مانده تا دوباره به خانه برسیم.
مسیر مقابلمان دیگر بسیار راحت پیموده میشود در 50 متری ما میشد گذر‌گاه آسایش را دید .آنجا میشد استراحت کرد و خوردنی‌ها را خورد . از چندین نفر مقابلم گذر میکنم و جلو می‌افتم. میخواهم خودم باشم که اولین توقف استراحت را میزنم.
در دهنه گذرگاه برخلاف همیشه حس امنیت نبود و ترس و سکوتی بی‌سابقه حاکم بود و این در درون همه رسوخ کرد. مسیر مهتابی دیگر روشن نبود و هزاران سایه در میان سنگ‌ها جا‌به‌جا میشدند.
موجودات شیطانی میان سنگ‌هارا کنار زدند و همچون گلوله در چندین متری ما ظاهر شدند و خود را بی جهت در محیط رها کردند . از کنارم عبور میکردند و برای رهایی در هر مسیری داخل میشدم ولی باز هم تعداد زیاد مسیرم را مشخص میکرد.
سِر شدن پشتم را حس کردم گلوله قفسه سینه‌م رو پاره کرده بود میدونستم که هیچ فرصتی برای از دست دادن ندارم و با تمام دقتی که داشتم محیطم را بررسی کردم، تمام افراد در مسیر گم شده بودند و فقط من بودم تنها چیزی که میشد حس کرد صدای شلیک گلوله بود .
موجودات شیطانی ما را غافلگیر کرده بودند آن‌ها ما را میکشند حتی در گذر گاه آسایش...


   
نقل‌قول
Dark lord
(@darklord)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 454
 

omidcanis00;44300:
به‌نام‌خدا
گذر گاه آسایش
ماه رمضان زیباتر از تمام سال‌های گذشته بود حسی به من میگفت که آرزوهایم دست یافتنی هستند اگر با خداوند در میان بگذارم. چندین روز است که فکر میکنم به زندگیم به افرادی که در چندین دهه زندگی همچنان با من مانده بودند باید بیشتر قدرشان را بدانم آنها تنها افرادی هستند که مرا قبول کرده‌اند.
با اینکه اوسط بهار است ولی همچنان سوز‌ زمستان در پس کوچه‌های شهرستان‌های کوهستانی دمیده میشود و بوی شکوفه‌های بهاری را همچون عطری سرد بر تن گرم شهر میزند.
این ماه کار‌هایم بر وفق مراد نبود و زمانی که تشکیل خانواده میدهی باید از ریشه‌ی خود بکنی و همه چیز را شجاعانه درست پیش ببری. خداراشکر که باز هم میتوانم کارگری کنم نه کولبری ، گرچه ما فرزند کوهیم ولی باز هم حمل چندین کیلو سیگار و چندین هزار تن ترس ما را تبدیل به کارگر‌های خفاشی میکند.
مسیر در ابتدا کاملا حرف‌شنو است و صاف و بی‌ریا در زیر مهتاب میدرخشد . کم کم خودش را از ترس به بار کشیدن جانی دیگر پنهان میکند و در تاریکی هزاران هیولا را هم با خود در کمین خواب فرو میبرد.
کسی حق سخن گفتن ندارد مگر با دوستش آن‌هم کاملا به آرامی . میدان‌های مین با تابلو‌های تاریک در تلالو مهتابی شب همچون قبرستانی نمایه میکرد که هر لحظه امکان داشت بر روی یکی از آن‌‌ها قدم بگذاری ولی پا گذاشتن بر روی قبر معصیت است و باید با دقت و به آرامی در میانشان قدم گذاشت .
زمانی که از تمام دروازه‌های خونین عبور میکنی و بلاخره میتوانی بار حامل چندین کیلو سیگار را حمل کنی اندکی احساس آرامش میکنی . نصف مسیر طی شده و همانقدر که آمده‌ایم مانده تا دوباره به خانه برسیم.
مسیر مقابلمان دیگر بسیار راحت پیموده میشود در 50 متری ما میشد گذر‌گاه آسایش را دید .آنجا میشد استراحت کرد و خوردنی‌ها را خورد . از چندین نفر مقابلم گذر میکنم و جلو می‌افتم. میخواهم خودم باشم که اولین توقف استراحت را میزنم.
در دهنه گذرگاه برخلاف همیشه حس امنیت نبود و ترس و سکوتی بی‌سابقه حاکم بود و این در درون همه رسوخ کرد. مسیر مهتابی دیگر روشن نبود و هزاران سایه در میان سنگ‌ها جا‌به‌جا میشدند.
موجودات شیطانی میان سنگ‌هارا کنار زدند و همچون گلوله در چندین متری ما ظاهر شدند و خود را بی جهت در محیط رها کردند . از کنارم عبور میکردند و برای رهایی در هر مسیری داخل میشدم ولی باز هم تعداد زیاد مسیرم را مشخص میکرد.
سِر شدن پشتم را حس کردم گلوله قفسه سینه‌م رو پاره کرده بود میدونستم که هیچ فرصتی برای از دست دادن ندارم و با تمام دقتی که داشتم محیطم را بررسی کردم، تمام افراد در مسیر گم شده بودند و فقط من بودم تنها چیزی که میشد حس کرد صدای شلیک گلوله بود .
موجودات شیطانی ما را غافلگیر کرده بودند آن‌ها ما را میشکند حتی در گذر گاه آسایش...

سلام
موضوع جالبی داشت توصیف ها خیلی خوب بود به دل من نشست.تشبیه های جالبی صورت گرفته.احساسات ادم رو بیدار میکنه این داستان.با ادغام خبرها و تصاویر و فیلم هایی که گاهی از کولبران شنیده و دیده میشه، با متن داستان،تصور فضای این داستان رو اسونتر کرده. داستان جالب و مفیدی بود که واقعیتی رو درون خودش جاداده.
موفق باشید


   
omidcanis reacted
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 638
 

سلام خیلی ممنون از به اشتراک گذاری این داستان با ما.
برای من حدود سه دور خوندن طول کشید تا بالاخره فهمیدم موضوع داستان چیه و نویسنده چی میخواد بگه. نوشتن توصیف و جزئیات خیلی خوبه ولی نه به صورتی که فهم موضوع اصلی رو دچار مشکل کنه.
به هرحال از داستان لذت بردم، ممنونم


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: