سلام عزیزان دلم!
امروز داشتم با یکی از دوستای خوبم توی تلگرام حرف میزدم.و اونم دقیقا حال و احوال امروز ما رو داشت برای بحث همکاری و همزیستی مسالمت امیز در انجمن.ولی در جای دیگر و فضای دیگر و پروژه های دیگر.
در این جو ها خاطرات زیادی داشتیم،دوستای زیادی رو ملاقات کردیم و با خیلی ها خندیدیم و اشک ریختیم و ناراحت کردیم و شاد شدیم.ادمایی هستن مثل ما،که کمی اونطرف تر،وبلاگ مینویسن.از برای ان که متعهد شدیم برای بازپس گرفتن حق خویش در نوشتن،اگر شما هم مثل من زائر تشنه لب خاطرات انسان هایید،این وبلاگ هارو بخونید تا رستگار بشید (:
ادمی که توی کفن جر دادن ادم از خنده به شدت ماهر و دقیقه.پست هایی من باب ایرانیزه شدن میزاره و از داغ دل خویش از این مردمان دگرخرپندار سخن میگه.البته این فقط یک بخش از وبلاگشه.حدودا 45 ساله و عاشق شکلات و ساکن دنیایی که توش ادم ها هیچ چیز به کتف راست و چپشان نیست.یکی از پست هاش رو به سلیقه خودم اینجا لینک کردم.اگر خوشتان امد که درود بر شما.فقط اگر خوشتان امد(:
هفت سال پیش که وبلاگش رو توی بلاگفا حذف کرد کار بدی کرد! اینقدر که بنده اجازه میدم هرکس خواست با کادیلاک دویل از روی لپ تاپ ایشون رد شه.پزشک هنوز عمومی نویسنده خاطرات یک ادم در حال حاضر دکتره.خاطرات خیلی جالبی رو از دوران مداوای مریض هاش میگه.خاطرات خنده دار،دردناک و به شدت نزدیک به خودمون.پست اخر دکتر رو بخونین.متوجه میشین چی میگم(:
دربست، بلوار الیزابت، سر فلسطین(گلاویژ)
خیلی اتفاقی به پست 93 مجله ایی را که داود برایش ذخیره کرده بود رسیدم.خیلی اتفاقی.و از ان به بعد پستی نماند از او که نخواندم.یک جور مداد داره گلاویژ که به جای مغز کربن از تیغ الماس استفاه کردن.وقتی مینویسه و میخونی روی بدنت کشیده میشه و هرچی احساس خوبه رو حک میکنه.قشنگ مینویسه.واقعا قشنگ مینویسه.این پست رو دوست دارم.اگر دوست داشتید،اون رو بخونید(:
تردید ها و دوراهی های زندگی من(لنی)
یادم نمیاد که چجوری لنی رو پیدا کردم.فقط از زمانی که پیداش کردم یاد گرفتم چجوری واضح تر منظورامو برسونم.لنی از دروازه ای زندگی رو میبینه عمیق،لطیف و قابل هضمه.خیلی ها هستند که مینویسد،ولی اینقدر تلخ و سنگین یا سبک و خنده دار مینویسند که تو هیچش را نمیفهمی و خواهی فهمید،فقط ان لحظه ناراحت یا به قهقه در میای و بعد از و دیقه یادت میره.اما لنی وقتی مینویسه،میدونه داره چیکار میکنه.در ضمن!لنی سلیقه خیلی خوبی توی اهنگ داره.من عاشق اهنگای بی کلامیم که میزاره(:
چارلی را دوست دارم چون چارلی از عشق میگوید.ایا تا به حال عاشق شده اید؟چارلی و من و جمعیت انبوهی دیگر سالهاست که عاشق فیزیکیم.این عشق لایزال و شور ابدی غلتاننده ما توی دریای پر اشوب امروزیه.(خیلی از ماها هستیم که عاشقیم اما نمیدونیم عاشق چی.براتون تاحالا پیش اومده که با شعرای عاشقونه ایی گریه کنین در صورتی که تا حالا عاشق نشدین.این جمله هیچ ربطی به معرفی این وبلاگ ها نداره.فقط حس کردم دوس دارم بگمش.شاید کسی اینجا به خاطر چیزای عاشقونه ایی که درکشون نکرده چار دگرگونی شده.عزیز دلم.تنها نیستی.)داشتم میگفتم!چارلی پسری که ترم 3 فیزیک همدان است.پسر گریفیندوری،با شالگردن ضخیم قرمز و زرد.مرد روزهایی که شارلوت(یه چیزی تو مایه های لیلی برای مجنون) تو بن بست یک مسئله گیر کرده.ادم هوای افتابی و قدم زدن با بستنی قیفی.چارلی به دنبال حقیقت با متن های طولانی!
تا حادثه سرخ رسیدن(نوا)
داشتم میرفتم مسافرت.خیلی حالم خوب بود.کم کم مشکلاتم با خدا داشت بیشتر میشد و من بیشتر یقمو از تو دستش در میوردم.اگه این یقه رو ول میکرد که دعا میکردم ول کنه میرفتمو پشت سرمم نگا نمیکردم.بعد ساعت 5 صبح،قبل از اینکه کولمو بزارم دم در، بین 3/ 4 تا ستاره روشن (که نشون دهنده پست جدیده) رو نوا کیلیک کردم.نوا عادت داره دعاهایی رو که ماهمینطوری تومجالس روضه ومولودی و ختم صلوات میخونیم و سرسری ازش رد میشیم،تفسیر عاشقانه میکنه.عاشقانه ها.بد جور حالمو خراب کرد وقتی داشتم میخوندمش.تا دزفول که یه کله میرفتیم، همش عین این مستای عاشق سرمو تکیه داده بودم به صندلی و با خودم کلنجار میرفتم.اخر سر تصمیم گرفتم برگردم،منم یقشو بچسبم.چون شکلاتام تو جیب خدا جا مونده بود.خلاصه که، نوا عاشق میکنه.قصدشم این نیست که خِر همرو با بهشت و جهنم بچسبه ها!نه،فقط از عاشق میکنه.
یک مشت حرف های"خب.که چی؟!" گونه.(میرزا)
مهدی صادق است.همین.
پست که مینویسد،از مشاهیر یا از فوتبال خاکی،دوست داری وبلاگش را گاز بزنی و بخوری (: پدر و برادر و دنبال کننده محشری است.در حال حاضر،همشهری سهراب سپهریست.از جایی که فیه ما فیه مولانا را نوشته بود دیدمش.
خب مهدی رو چجوری پیدا کردم...آها! تو وبلاگ یکی دیگه از بچه ها از عکسش خوشم اومد.کیلیک کردم روشو اخرین پستش رو یه مروری کردم.یه تعریف خیلی جالبی چشممو گرفت:
فرق است بین ادمی که درونگرا است و ادمی که ارتباط بلد نیست.
این جمله خیلی سنگین و جالب بود.هیچوقت درموردش فکرنکرده بودم.و خوانندگان عزیز!خاصیت این وبلاگ اینه که از تجربیات شخصی و چیزهای روزمره ایی صحبت میکنه که همگی یک چیز جدید و یک باب متفاوت رو به رو شما باز میکنن. مهدی خیلی خوش صحبته،ورودی 91 دانشگاس و الان کانادا تحصیل میکنه.صداش نازکه و هنوز تو مملکت غریب نماز میخونه.نوشته هاش با اینکه غالبا طولانین ولی خیلی رون و صمیمی هست.پیشنهاد میکنم پستای اخرشو بخونید.لذت میبرین.
خب این از این.این تاپیک هر چند وقت یه بار بر اساس چیزایی که جدیدن پیدا میکنم،اپدیت میشه.
جمله ایی که توی خیلی از بیو ها خوندم: انقدر مینویسم تا دنیا قبول کند نویسنده ام.
پی نوشت:نویسندگی مساوی است با مسئولیت.یادمون نره.
اپدیت اول: 17 شهریور.
اپدیت دوم:28 شهریور.
صرفا جهت بالا آوردن تاپیک
واقعا که موندم از اینهمه زیبایی در وبلاگ. لطفا هر جور شده هر کدوم که سر نزنید به وب چارلی و البته وبلاگ زننده تاپیک سر بزنین
ویرایش:همینطور الکی اومدم تو ویرایش اومدم بیرون. برای اینکه یه جا شنیدم اگه میخوای اسپم کنی قشنگ اسپ کن
صرفا جهت بالا آوردن تاپیک
واقعا که موندم از اینهمه زیبایی در وبلاگ. لطفا هر جور شده هر کدوم که سر نزنید به وب چارلی و البته وبلاگ زننده تاپیک سر بزنین
ویرایش:همینطور الکی اومدم تو ویرایش اومدم بیرون. برای اینکه یه جا شنیدم اگه میخوای اسپم کنی قشنگ اسپ کن
اره چارلی واقعا موجود نازنینیه.فک کنم یه روزه تمام پستاشو خوندم.
اگه تو وبلاگشی احتمالا چوگویک،احمدرضا(دانکوب)،حریر،فاطمه م رو میبینی.اونارو هم نگا بنداز.
اگر احتمالا این ها رو هم توی وبلاگ بقیه دیدی: اقا گل،سیدجواد،پرنیان،میرزا مهدی،حمید ابان،مهدی،بانوچه،دردانه،نوترال(احتمالا اصلا نمیبینی اینو)
حتمن متناشونو بخون.
خب خب خب
همچنان که درحال تکاندن گرد و خاک زمان از تاپیک های خاطره انگیز بوک پیج بودم به این برخوردم.
اول یک اول نوشت بزنم که:حالا که سال تمام شده و یکی جدیدش شروع شده، به عقب که نگاه می کنم یکی از جذاب ترین اتفاقات سال تابستان پر شور بوک پیج بود. یک کمی اغراق آمیزه، چون این تابستون از وسطای نزدیک به آخر شروع شد، ولی یادمه اصل شور و هیجان با تا پیک آقای هومن شروع شد و جنب و جوش ها شروع شد.
همه اون روزی پونصد با رفرش کردنا، مدام رسیدن پیام بازدید کننده ها، تگ شدن ها و... رو یاد آدم میاره، و میخوام از بوک پیج تشکر کنم به خاطر این اتفاقات شگفت انگیز.
این تاپیک هم همون موقع ها زده شد.
من یه تاریخچه از این تاپیک بگم؟
@mis_riehane ، صاحب تاپیک، یکی از بوک پیجی هاییه که من بهش مدیونم. به خاطر وارد کردن من به دنیای وبلاگ نویسی. یه دنیای عجیبیه واسه خودش، که بحث واسخ تعریف کردن از مزایا و فوایدش خیلی بازه.
منم به لطف بانو ریحانه فعلا مهمون بلاگستان هستم الان، ولی میزبان خودش نیست و نه اینجا نه تو وبلاگ خودش فعلا تحرکی نداره (غر غر غر) برای همین بنده چند تا از وبلاگایی که در این نصفه سال خوندم و لذت بردم معرفی می کنم بهتون، که اگه خواستید سر بزنید در این دوران قرنطینه که واسه خودشون یه پا کتابن هر کدوم. 🙂
http://parniann.blog.ir
پرنیان، نویسنده خوش ذوق و خوش قلم، نه چندان بزرگسال، ولی بسیار بزرگ ذهن. کسی که من از هر پستش یاد می گیرم و باعث میشه به خودم بجنم که: نگاه گن پرنیان سنپای، همون 24 ساعتی رو داره که تو داری. چطور اون میتونه انقدر فعال و خفن و پر جنب و جوش باشه ولی تو باطل و عاطل؟
یک جور آن شرلی گونه ای، مهربان و خوش ذوق 🙂
http://platelets.blog.ir
جولیک، روزمره نویس بانمکی است، که حرف هایی که میزند جز اتفاقات عادی نیست که برای من و تو و او می افتد، ولی آنقدر این را قشنگ و گاهی پر از حرصمطرح می کند که با خنده دار هایش قهقهقه بزنی، با غمگین هایش سکوت کنی، و کلا تاثیر زیادی می ذارد روی آدم. البته مدت طولانی است که نمی نویسد و گفته است که قصد هم ندارد که بنویسد، ولی وبلاگش آنقدر شیرین(ولعنتی طولانی) است که شده قصه شب های من قبل از خواب(فعلا تا صفحه 87 رفته ام و حسابی هم راضیم :دی ) همه فن حریف هم که هست. یک تعدادی از وان شات های دث نوت ترجمه شان را مدیون ایشان است، کامپیوتر می خواند(قبلا می خواند) و وبلاگش پر از سوپرایز است و...
شما هم بروید ته توی وبلاگش رزا در بیاورید 🙂
دیگر نمی دانم چرا هنگ کرده ام. وبلاگ خوب زیاد هست، ولی چه میدانم..نمی دانم چی دربارشان بنویسم. شاید بعدا وقتی دوباره رفت زیر خاک بیایم درش بیاورم.
معذرت خواهی می کنم از بانو ریحانه...ولی از حرص اینکه دم عیدی هم یک ستاره روشن نکردی اومدم وبلاگتو در آوردم از زیر خاک...سرفه هم کردی به من چه. (عصبانی است)