Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

ماه سپتامبر ? (کوچه سیزدهم)

33 ارسال‌
6 کاربران
28 Reactions
10.5 K نمایش‌
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

از برای آن که متعهد شده ایم برای بازپس گرفتن حق خویش در نوشتن، ماه سپتامبر را افتتاحیدم برای احوالم.
از امروز به بعد 27 روزنگاشت ر اینجا خواهم نگارید، برای انکه بگویم هستم.
همراه من باشید.

****
ایده اش از انجایی سر باز زد که فهمیدم هانس کریستن اندرسن بایسکژوال بوده. و روزی نبوده که من در کودکی به کتاب مصور دختر کبریت فروشم دست نزده باشم.به حرمت او که جاودانه ایی را در رویایم بنا نهاد.
پی نوشت:
1 سپتامبر را ماه مشاهده پذیری دوجنسگراها مینامند.
2 تقریبا پنجاه برابر استریت ها،بای ها هستند که دوستدارند خودکشی کنند.
3 از اسی بلک،دختر ادبیاتی بیان،ممنونم که یادم انداخت"همدیگر را دوست داشته باشیم"
4 پرچم به مصابه این است که اگر دوست نداشتید،با انگشت سبابه دست راست تاپیک را ببندید.
5 اینجا من و مشتقات من را میخوانید.

حال تنهایتان میگذارم تا بروم و کوچه هفت پیچ پاریزی باستانی را بیاورم.قسمت هاییش را بوکمارک کرده ام برای نوشتن.شاید بخوانید.
کوچه شماره یک فعال شد!
کوچه شماره دو فعال شد!
کوچه شماره سه فعال شد!
کوچه شماره چهار فعال شد!
کوچه شماره پنج فعال شد!
کوچه شماره شش فعال شد!
کوچه شماره هفت فعال شد!
کوچه شماره هشت فعال شد!
کوچه شماره نه فعال شد!
کوچه شماره ده فعال شد!
کوچه شماره یازده فعال شد!
کوچه شماره دوازده فعال شد!
کوچه شماره سیزده فعال شد!


   
Ali_RZ reacted
نقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

الان چی شد؟


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

ahmaad;41285:
الان چی شد؟

چقدر مشتاق^_^
رفتم کتابمو بیارمو بیام دیگه!مشغول نوشتن بشم.
اول برم یه ده دیقه ایی لباسامو پهن کنم رو بندو بیام.


   
Atish pare reacted
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

_MIS_REIHANE;41286:
چقدر مشتاق^_^
رفتم کتابمو بیارمو بیام دیگه!مشغول نوشتن بشم.
اول برم یه ده دیقه ایی لباسامو پهن کنم رو بندو بیام.

اینکه نصفش درباره چیزای خاک بر سری بود.

قسمت اولِ هیولا رو دیدی؟ اون قسمت که پادشاه با طرف حرف میزد؟


   
Atish pare reacted
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

ahmaad;41288:
اینکه نصفش درباره چیزای خاک بر سری بود.

قسمت اولِ هیولا رو دیدی؟ اون قسمت که پادشاه با طرف حرف میزد؟

خاک بر سر ما یا خاک بر سر بقیه؟
نه والا.ندیدم.شنیدم گندای اموز پرورشو در میاره.چی شده بود؟


   
Atish pare reacted
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

_MIS_REIHANE;41289:
خاک بر سر ما یا خاک بر سر بقیه؟
نه والا.ندیدم.شنیدم گندای اموز پرورشو در میاره.چی شده بود؟

همین دیگه. مثل اون شاهه حرف زدی، نفهمیدم خاک بر سرِ کی شد.
وایسا کلیپشو نشونت میدم.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

ahmaad;41290:
همین دیگه. مثل اون شاهه حرف زدی، نفهمیدم خاک بر سرِ کی شد.
وایسا کلیپشو نشونت میدم.

خاک بر سر انکسی که خاک بر سر کرد همه را!
اوکیه منتظرم :دی


   
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

_MIS_REIHANE;41291:
خاک بر سر انکسی که خاک بر سر کرد همه را!
اوکیه منتظرم :دی

http://s3.picofile.com/file/8371345826/New_Project.mkv.html


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره #1
قزوین بودیم.من و دختر عمویم از بچگی جوک های "کیسه میوه پاره شده و ریخته شده وسط خیابان را ول کن و برو و جمع نکن" رو درمورد قزوین شنیده بودیم.از اولی که وارد شدیم میخندیدیم.پارکی که توش نهار لمباندیم بوستانی بود دو طبقه.بر طبقه زیرین گل ها نشسته بودند و بر بالایی ما لش خود را بر زمین گذاشته بودیم.بساط را که جمع کردیم بنا نهادم بر رفتن.تابلوی اول پارک میگفت محل مطالعه ایت الله بهجت است.یا علی و تا اخر پارک زیر افتاب سوزان جزغاله گردیدم.از چهار طرف پلکانی میخورد به پائین.رفتم پائین.چیزی نبود.امدم بالا.چیزی نبود.از پسری پرسیدم اقا ایت لله بهجت که ملت را سر در پاچه نمیگذاشت!پس این چه شورش است که در حق ماست؟گفت نمیدانم.
از قدیم شنیده بودم مرحوم هرکس را که سیرت داغانی داشت به حرم خویش راه نمیداد.به یک چرخش سر دیدم یک در کشویی ان ته است و رویش نوشته شده کتابخانه.در ویترین ابمیوه فروشی بوفه مدرسه کتاب گذاشته بودند.اینقدر پخشو پلا که انگار یکی ان هارا خورده بود و پوستشان را ول کرده بود وسط.وارد که شدم...
بوی الکل به مشامم خورد.و فهمیدم که فکر نکنم بخواهم کسی را به حرم خویش راه دهم.
عصر باغ موزه صویان را دیدیم.بی انکه ککم بگذر به دنبال راه پله هایی بالا میرفتم که با عنوان درشت توی صورت زن،نوشته بودند:ممنوع.
در این بین،کتابخانه مینو را دیدم.مثل بهشت بود.از خدا خواستم عیدی بدهد.چشمم به بخش دست دوم ها افتاد و وارد شدم.کتاب کوچه هفت پیچ پاریزی باستانی را خریدم.فقط میدانستم نویسنده اش را دوست دارم.این هم قسمتی از مقاله ایی در کتاب:
میگویندوقتی احمدخان اردلان به دستور شماه عباس قلعه رو اندوز را در کردستان محاصره کرد،به دلیل طولای شدن خواست برگردد و بیخیال شود که در راه پیرزنی را دید.پیرزن از خان پرسید که معطلی شما در تسخیر قلعه چیست؟خان احمد به شوخی گفت:راه دخول مسدود است.
پیرزن شوخ طبع پاسخ داد: در شب زفاف هم راه دخول مسدود بود منتهی چون طرف من مرد بود به یک حمله قلعه را گشود.
خان احمد بهرگ غیرتش برخورد و ما وقع را به سربازان گفت.فردا سته جمعی حمله بردند و اتفاقا در قلعه گشوده شد.
سوال : ایا اختیار پیرزن در ست خودش بود که اون روز از انجا رد شد؟ و ایا رگ غیرت مرد اگر اینقدر نازک نبود،حمله ایی صورت میگرفت؟به قول همین نویسنده: درست است که تاریخ بدون انسان ساخته نمیشود،ولی انسان ها هم ان را نمیسازند! نظر شما چیست؟


   
پاسخنقل‌قول
Atish pare
(@daniyal)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 391
 

میگم ریحانه نمی شد به زبون خودمون حرف بزنی ؟:22:
خب من که اصلا نفهمیدم چی شد ؟ :29:
فقط قسمت رخت پهن کردنشو فهمیدم :35:
الان این داستانه ؟ قرارع پارت ها ی بعدیش هم بیاد ؟ فیلمه ؟ یا بحث اینه که کی خاک بر سره ؟ :23: عجب ..چی چی موگوی ؟


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

ساحره;41298:
میگم ریحانه نمی شد به زبون خودمون حرف بزنی ؟:22:
خب من که اصلا نفهمیدم چی شد ؟ :29:
فقط قسمت رخت پهن کردنشو فهمیدم :35:
الان این داستانه ؟ قرارع پارت ها ی بعدیش هم بیاد ؟ فیلمه ؟ یا بحث اینه که کی خاک بر سره ؟ :23: عجب ..چی چی موگوی ؟

اممم.چجوری حرف بزنم ؟ :دی
والا صحبتی هم در میان نباشه،بنده فقط حرف میزنم.یه جورایی روزانه یه سری چیزارو مینویسم.چیزهای مغزی و از این حرفا و اینا.
داستان نیست نه.روزانه نویسیه.برای اینکه چندتا پست بدم انجمن فعال باشه مینویسم.
چجوری بنویسم ینی؟


   
Atish pare reacted
پاسخنقل‌قول
هلن پراسپرو
(@h-p)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 285
 

خیلییییییییی جالب بود
یه جورایی جمله اون پیرزنه منو یاد (اسپویل نغمه)

شب ازدواج تیریون و سانسا

انداخت که مردم درباره

شب زفافشون

جوک میگفتن 🙂
ین ذره سانسوری داشت ولی ایده جالبی بود. :دی آگه یه ذره حال و حوصله داشتم خونمم میذاشتم. حیف مغزش و حالش نیست.
لطفا تا آخر این روزنگارو ادامه بده
(پ.ن:راستی نمی دونم میدونی یا نه ولی من تو یه شهری تواستان قزوین زندگی می کنم 🙂 اونقدر هم بد نیستن :دی)

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

درباره سوالات:از نظر من دنیا یه کتابه که کلیاتش مشخصه فقط جزییات نیست. اما بعضی وقتها شخصیت اصلی هست که طبق گفته نویسنده و کلیات عمل نمی کنه و نویسنده هم نمیتونه حذفش کنه و باهاش میسازه. برای همین اگه آدم قدرتمندی باشی و اراده محکمی داشته باشی اراده آدم میتونه در برابر نویسنده بزرگ قد علم کنه. مثال دیگه هنر شمشیر آنلاینه که کیریتو تونست بارها دربرابر سازنده ها و کامپیوتر و برنامه پیروز بشه و قدرت اراده انسان رو نشون بده
فکر کنم یکی از اراده شکن ها برای مثال هیتلر بوده. یا آدم هایی مثل اون که دنیا رو عوض کردن. چه به سوی خوبی چه بدی. یا حتی شاید جی کی رولینگ که داستانش درواقع یه زن مطلقه و افسرده بوده که در آخر خودکشی میکنه ولی خودش داستان رو عوض کرده.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

helen praspro;41321:
خیلییییییییی جالب بود
یه جورایی جمله اون پیرزنه منو یاد (اسپویل نغمه)

شب ازدواج تیریون و سانسا

انداخت که مردم درباره

شب زفافشون

جوک میگفتن 🙂
ین ذره سانسوری داشت ولی ایده جالبی بود. :دی آگه یه ذره حال و حوصله داشتم خونمم میذاشتم. حیف مغزش و حالش نیست.
لطفا تا آخر این روزنگارو ادامه بده
(پ.ن:راستی نمی دونم میدونی یا نه ولی من تو یه شهری تواستان قزوین زندگی می کنم 🙂 اونقدر هم بد نیستن :دی)

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

درباره سوالات:از نظر من دنیا یه کتابه که کلیاتش مشخصه فقط جزییات نیست. اما بعضی وقتها شخصیت اصلی هست که طبق گفته نویسنده و کلیات عمل نمی کنه و نویسنده هم نمیتونه حذفش کنه و باهاش میسازه. برای همین اگه آدم قدرتمندی باشی و اراده محکمی داشته باشی اراده آدم میتونه در برابر نویسنده بزرگ قد علم کنه. مثال دیگه هنر شمشیر آنلاینه که کیریتو تونست بارها دربرابر سازنده ها و کامپیوتر و برنامه پیروز بشه و قدرت اراده انسان رو نشون بده
فکر کنم یکی از اراده شکن ها برای مثال هیتلر بوده. یا آدم هایی مثل اون که دنیا رو عوض کردن. چه به سوی خوبی چه بدی. یا حتی شاید جی کی رولینگ که داستانش درواقع یه زن مطلقه و افسرده بوده که در آخر خودکشی میکنه ولی خودش داستان رو عوض کرده.

ها دیقن همون شبی که گفتی:دی
سانسور ؟
توام یه تاپیک بزن :دی اگه حال داشتی
شهر زنده ایی بود دوسش داشتم.ولی مصداق جکاشونو دیدیم:دی البته نه برای خودم 😐 و نه اون مدلی.ملو تر
شایدم باید یکی مثه هیتلر بلند میشد از جاش.شاید از قبل تعین شده بود.شایدم نه.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
شروع کننده موضوع  

کوچه شماره#2
واژه زن برای من تداعی کننده کلمبیاست.گرم ودر هم تنیده با نور قرمز و بنفش و زرد. در فضایی کوچک و با نوار کاست عمر دیاب و جلنگ و جلینگ پابندها در مجلس عروسی.انگار پروانه اند که با نفس های سریع و بی وقفه تاب میخورند و سماع میروند.بعضی از زن ها مزه رژ لب قرمز میدهند.از انهایی که بوی کاکائویشان مستت میکند.مارک خاصی ندارند و سربشان زیاد است و ناشناسند.شاید فقط یک بار انهارا در زندگیت ببینی.کلامشان بریده بریده و کوتاست.بعضی مثل پولک روی شلوار چسبان زنان بندری هستند.از دور یکدست و براق، چشمانت را ناچار به بستن میکنند. اعتصمو بحبل شب های بی خوابی و ابستن از تلخی دل ریساریسند.زن ها بوی قهوه و طعم انبه و خیال انگیزی جاده ایی در مه اند.تندی برگ تنباکو در دهان.مثل کلمبیا.
و پابلو اسکوبارهای همیشه در نبرد با زندگی این سرزمین هیچوقت از بین نمیروند.در تنش مثل کوکائین نفس بکشند و تب داغش را بگذارند اتش سیگار.راه بروند و مرزها را بخرند و مثل جنگ نرم بمباران کنند.هیچ کس نیست که به سردمداری دفاع مقدس بلند شود.همگی میگویند افسانه است و در خواب میشوند.زن میگوید افسانه است و با او در خواب میشود.من میگویم افسانه است و با خود در خواب میشوم.

به نقل از اهل سیاست کوچه هفت پیچ:
سلطان علاالدین تکش خارزمشاه چنان اسیر همسرش ترکان خاتون بود که به روایت منهاج سراج :آن زن عظیم و بزرگ شد و در جهان نامدار گشت خاصه در عهد پسر خود سلطان محمد خارزمشاه و او زنی بود بود عظیم و به قوت و حمیت و مستقل به ذات خویش اورا در عهد پسر او خداونده جهان خطاب بود.و قوت و غضب و استکانه او تا حدی بود که وقتی شوهر خود_که سلطان تکش بود_ بواسطه کنیزکی که تعلق به او کرده بود برنجید و در حمام عقب ان دو شد و در حمام بر تکش بست چنانچه تکش به هلاکت نزدیک شد و وزرا حمله برند و در گرما به شکستند و اورا بیرون اوردند.
گرما به شکستند و اورا بیرون اوردند.
اکسترا:
جمله تکراری امروز:هنوز داری کیفتو میشوری؟
جمله خردمندانه امروز:تف لعنت به این سرنوشت
جمله امیدوارانه امروز:ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
جمله قشنگ امروز:چشمان تو مزارع کوباست که به تناوب در ان تنباکو و نیشکر و قهوه میکارند
جمله اخر امروز:هاتف،یاران خیالی،طرف دوم:سفر غریب/سرب/بهار تهران/آدما


   
پاسخنقل‌قول
هلن پراسپرو
(@h-p)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 285
 

به و به
واقعا از اون همسر خان خوشم اومد. زن قدرتمندی بوده. البته از طرفی حتما از یه جایی مطمین بوده که پادشاه وقتی بیرون اومد گردنشو نمی زنه ؛)
اینها از کتابی اومده ایا؟
منم یه همچین کتاب عتیقه ای دارم ولی مفادش خیلی سیاسیه. وگرنه میذاشتم


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 3
اشتراک: