مقدمه
انگاه که اسمان و زمین در هم پیچند
جنگی نا برابر میان دو قوم در گیرد
و هنگامی که خون های جاری دریا شوند
فقط یکی می ماند
از جنس تاریکی و نور
برای محافظت از اخرین
تا زمان موعد
ادغام شوند باهم
یکی سازند همه چیز را
باشد که بیدار شوند
خفتگان تاریکی
خشمگین زین اشفتگی
رو در رو شوند با
نیروی افسونگر
تا نباشد پایانی برای تاریکی
باشد که در ان لحظات
امیدی در فراسوی ذهن ها !
http://s9.picofile.com/file/8356113876/afsoongar.pdf.html
سلام
اولین بارمه که می نویسم .. می دونم اشکالات زیادی داره ... ممنون میشم ضعف هام رو بگین که بتونم رفع شون کنم.. و در باره داستان ..فقط 5 صفحه ست و اصلا وقت ادم و نمی گیره ...امید وارم خوشتون بیاد !
#نویسنده
من از اسم داستانت خیلی خوشم اومد .ولی اول چنتا نکته بگم.یک اگه ایرانه و مازندرانه و بعدم یه محیط دور از تکنولوژی یکم اولا بهتر بود از لهجه ی محلی استفاده میکردی.و همینطور فحش های محلی .خخخ .من خیلی ادم مناسب برای توضیح دادن نقد کردن نیستم ولی دیالوگات یکم تو ذوق میزد.بعد خدمتتون عرض کنم اگه بابابزرگه از دختره خوشش نمیاد میتونه نگهش نداره یا اگه از اسمش بدش میومده میتونسته خودش به اسم دیگه ای صداش کنه.و سوم اینکه بازم محلی بودن داستانت کمه خیلی کمه .یه خونه محلی باید توصیف میکردی نه یه خونه اشرافی .یه خونه محلی خیلی بزرگ و خیلی شیک .
حالا بچه ها که بهتر از من بلدن نقد کنن بیان و ایرادای خود متنتم بگن
من از اسم داستانت خیلی خوشم اومد .ولی اول چنتا نکته بگم.یک اگه ایرانه و مازندرانه و بعدم یه محیط دور از تکنولوژی یکم اولا بهتر بود از لهجه ی محلی استفاده میکردی.و همینطور فحش های محلی .خخخ .من خیلی ادم مناسب برای توضیح دادن نقد کردن نیستم ولی دیالوگات یکم تو ذوق میزد.بعد خدمتتون عرض کنم اگه بابابزرگه از دختره خوشش نمیاد میتونه نگهش نداره یا اگه از اسمش بدش میومده میتونسته خودش به اسم دیگه ای صداش کنه.و سوم اینکه بازم محلی بودن داستانت کمه خیلی کمه .یه خونه محلی باید توصیف میکردی نه یه خونه اشرافی .یه خونه محلی خیلی بزرگ و خیلی شیک .
حالا بچه ها که بهتر از من بلدن نقد کنن بیان و ایرادای خود متنتم بگن
ممنون که داستان من رو خوندین .. چشم حتما به توصیه هاتون عمل می کنم .. فقط یه نکته ..اینا فقط چند صفحه های اول بودن و هنوز وارد داستان واقعی نشدن .. و اینکه چرا خونه پدر بزرگش رو این طور توصیف کردم دلیل داشت هم اسمش و خی خیلی چیزای دیگه .. که اگه حد اقل 5 نفر بپسندن ادمه رو میزارم ...:)
#نویسنده
دوست عزیز ب جمع دوستان نویسنده بوک پیج خوش اومدی,
خب اول بگم هیچ زمان واسه نوشتنت شرط نزار که اگه این چندنفر بپسندن ادامه میدم یا از این موارد,,,, واسه خودت بنویس,جدیدا داره توی ایران مد میشه که نویسندهامون میان چندفصلی میزارن اگه مخاطب داشتن ادامه میدن امااگه نه که داستان رو میزارن کنار,واقعا جای تاسف داره,چون بعضی ازاین داستانها ممکنه اگه ادامه پیدا میکرد و به اواسطش میرسید بیشتر خودی نشون میداد,من خودم داستانهایی رو شروع کردم که بعد از50صفحه وارد تم اوج داستان شده, یعنی اون 50صفحه اول ی جوری مقدمه حساب میشده,ک اون نویسنده عزیز میتونسته با یه ویراستاری مشکل رو حل کنه, حالا شماهم اگه میبینی داستانت لایک نخورده یا بقول خودمون پسندیده نشده باید بدونی پس داستانت حتما اون کشش کافی رو واس جذب محاطب نداشته, پس جای کنار گزاشتنش میتونی با خوندن داستانهای پرمخاطب و خوندن قواعدداستان نویسی که توی همین سایت هم موجوده مشکلات داستانتو توی فصلهای بعدی برطرف کنی.الانم ک ایامه عیده و دوستان زیادی انلاین نیستن ,پس ناامید نشو,
خب من از ایده ات خوشم اومد,خیلی وقته یه داستان اونم اگه فانتزی باشه(من برداشت کردم فانتزیه حالا اگه سبکش چیز دیگه ایه پس مشخص کن) توی سبک ایرانی نخوندم,ازقلمت مشخصه ک تازه شروع کردی,پس این داستان میتونه پله بشه واسه صعودت,ازش استفاده کن, نیاز ب ویراست داری پس با ویراستار هماهنگ کن,اگه ویراستار داری ک هیچ,اگه نداری ک دوس داشته باشی خودم واست انجام میدم,اگه نه هم توی قسمت درخواست ویراستار پیام بده و درخواست ویراستار کن,
قلمت رو باید قوی کنی,پس حسابی برو دنبالش,با خوندن و تمرین کردن مطمئن باش حل میشه,بهت قول میدم توی داستان بعدیت تفاوت رو حس میکنی البته اگه ایشالله ادامه بدی,چیز دبگه ای ندارم بگم چون تعداد صفحاتی ک دادی چیزی زیادی واس گفتن نداشت,فقط قوی کردن قلمت بود و فضا سازیات,باید توصیفاتت رو زیاد کنی,این الیزابت چ شکلیه,من هیچ تصویری از خودش و خدمتکار و پدربزرگش نداشتم,فقط گوشه ای از اخلاق پدربزرگش رو بیان کردی,راستی این حرف زدن وجدان رو هم اگه حذف کنی بنظرم بهتره,خیلی سطح داستان رو میاره پایین,بشخصه نظرمن اینه,خودم چنین داستانهایی ک بجای توصیفات و نکات کلیدی وقت داستان صرف حرفهای الکی با وجدان میشه رو نمیخونم, در اخر واست ارزوی موفقیت میکنم,امیدوارم از نقد و نظرم ناراحت نشی چون صرفا جهت بهتر شدن داستانت نظر دادم, امیدوارم فصلهای بعدیت رو تعداد صفحات بیشتری بزاری ,
خوب
خوب
خوب
ما اینجا چی داریم، یه داستان جدید!
جالب بود، کلا شیوهی جدیدی بود فکر کنم تو این شیوه آلمترا بتونه کمکت کنه، این شیوه بامزه نویسی که خیلی میتونه جالب باشه، و این شیرینی کارای شرقی رو داشت، واقعاً باحال، روش کار کن، قطعا یه کار جدید خوب میشه!
منتظریم با بعد کمی با دقت تر بنویسی.
منتظریم!
سلام.
خب خب یه نویسنده ی جدید و یه داستان جدید.
باید بگم به عنوان یه نویسنده تازه کار قلم خوبی داری و معلومه از داستان هایی که میخونی یه نکاتی رو تو ذهنت جاسازی کردی.
و در مورد نقد داستانت درسته خودم زیاد نویسنده آنچنانی نیستم ولی شاید بتونم با نقد داستانت به عنوان خواننده یه کمک هایی بهت بکنم.
و و و ...... اصلا اصطلاح جالبی نبود.
و تجملات دیگه به نظرم نویسنده باید تاجایی که میتونه داستان رو طولانی کنه مثلا الان من چجوری بفهمم تجملات دیگه منظورت چیه.
البته اینا کلا با یه ویراستار حل میشه.
و سخن آخر .
داستان قشنگیه و میتونه به عنوان یه فانتزی جوری بسازیش که توسط خیلیا پرستش بشه. پس ببینیم در آینده چجوری میسازیش.
به امید موفقیت:53:
سلام
راستش میخواستم یه چیزی رو بگم...
نویسنده اصلی رمان من هستم :65:... ببخشید واقعا ببخشد.....واسه این کارم دلیل دارم..
راستش وقتی داستانم رو به بقیه نشون دادم چیزی جز تمسخر شون عایدم نشد..:2:.. خب منم شدید روحیه ام رو از دست دادم ...از اول قصد داشتم خودم بزارمش داخل سایت .. اما وقتی دیدم باز خوردش این جوری دیگه نذاشتم..از یه طرف دیگه عقلم میگفت اونایی که تو واسشون داستان خوندی از دنیای نوشتن اصلا چیزی سر در نمی یارن..به خاطر همین هم شیطون گولم زد و ...:13:..ببخشید دیگه .. ومن به کمک
khosrohkhایشون تونستم بدون این که کسی بفهمه داستانم رو غیر مستقیم بزارم داخل سایت ... اولا خیلی خوشحال بودم ..چون می گفتم اگه نپسندن و مسخرشون بیاد ...من دیگه مورد اصابت قرار نمی گیرم.. و می تونم داستان جدید تری رو شروع کنم ( البته من کاملا شرایط رو واسه کسی که داستان رو قرار دادن توضیح دادم) اون موقع اونقدر اعتماد به نفسم پایین بود که اصلا فکرش رو هم نمی کردم که13نفر بپسندن !اما الان:23:.. وقتی می بینم دارین عیب هام رو میگین و من می تونم به کمک تون بر طرفشون کنم و هیچ یک از شما بی احترامی نکردید ! یعنی واقعا نمی دونین چه حسی داره ! واقعا ازتون ممنمونم...
دوست ندارم ازم نا امید بشین میدونم اشتباه کردم اره ولی خب به بزرگی خودتون ببخشید !:shy:
من داستان رو ادامه میدم و ویرایشش هم میکنم وقتی حد اقل چهار پنج فصل رفتم جلو داخل سایت قرارش می دم !
اما تا اون موقع این تاپیک بسته میشه ! :bye:
امید وارم ناراحت نشده باین از این خبر )
:a:
استثنائا این تاپیک به کاربر دیگهای منتقل شد. لطفا کس دیگهای این کارو نکنه.
تاپیک به درخواست نویسنده بسته میشه.