Header Background day #18
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

لوکی شخصیت مورد علاقه من

1 ارسال‌
1 کاربران
7 Reactions
3,219 نمایش‌
Sorna
(@sorna)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 600
شروع کننده موضوع  

در اسطوره‌شناسی جهان، هیچ موجودی به شگفت انگیزی لوکی وجود ندارد. وی نیمه ـ خدا، نیمه ـ اهریمن، برادر ناتی اودین و موجد وحشت است. او تار و پود بغرنج انکار به شمار می‌رود و با قهرمان یونانی به نام پرومتئوس قابل قیاس است. برخی دیدگاه‌های کنونی، به وی عظمتی دروغین به عنوان دشمن «قدرت شکل گرفته» داده‌اند. جنسیت وی مورد تردید است. شاید این امر بدان لحاظ باشد که مرد یا زنی بدین‌سان، مشکل بتواند با خدایان ارتباطی این چنین برقرار نماید.

لوکی فرزند یک غول و یک غول ـ زن بود. وی پدر مار میدگارد، گرگ هیولامانند فنریر، و مادر وی هِلْ، ایزد ـ بانویی بود که فرمانروای سرزمین مردگان در فراسوی شمال، به شمار می‌رفت. همه این‌ها در سرزمین‌ غول‌ها به دنیا آمده و خودشان نیز زاد و ولد کرده بودند.

هنگامی که خدایان، آسگارد را مسکن خود قرار دادند، غولی آمد و پیشنهاد کرد که برای حفاظت در مقابل دشمنان می‌تواند دیواری عظیم به دور قلعه آنان بسازد. این پیشنهاد، با این شرط پذیرفته شد که غول، ساخت دیوار را تا پیش از زمستان به پایان ببرد و به عنوان دستمزد خود، می‌تواند ایزد ـ بانو فریا و خورشید و ماه را در اختیار بگیرد. خدایان به تصور آن که وی قادر به انجام چنین کاری نیست و نمی‌تواند کار را به موقع تحول دهد، به این امر رضایت دادند. خدایان مقرر داشتند که کسی نباید به‌وی کمک کند. غول تقاضا کرد که اجازه بدهند از اسبش کمک بگیرد. خدایان با این پیشنهاد غول موافقت نمودند، ولی اسب آن غول، یک اسب نر جادویی بود، که به سرعت سنگ‌ها را جابه‌جا می‌کرد و بدین لحاظ، سه روز پیش از فرارسیدن زمستان، ساخت دیوار تقریباً به اتمام رسید.

خدایان با خشم و ترس و وحشت درباره از دست دادن فریا، خورشید و ماه، به دور لوکی گرد آمدند و او را به مرگ تهدید کردند، و از وی خواستند تا تدبیری بیندیشد. لوکی خود را به شکل ماده اسبی درآورد و با گذاشتن دام، اسب نر را برد و دور کرد. بنابراین غول نتوانست کار ساخت دیوار را تماماً به پایان ببرد. تور کلّه غول را با پتک خود خرد نمود. لوکی بعدها، کره‌ای خاکستری رنگ به نام اسلایپنیر به دنیا آورد که دارای هشت پا و بهتر از همه اسب‌ها بود و مَرْکب جنگی اودین شد.

لوکی برای سایر خدایان یاری کمک کننده و کارآمد ولی خطرناک بود. ارتباط لوکی با خدایان در قطعه ادّا، به صورتی زنده، تصویر شده است. در آن شعر، هنگامی که خدایان مشغل نوشیدن آب جو بودند وارد شد و به آن‌ها، توهین کرد. یکی از ایزد ـ بانوان به نام ایدون، سعی کرد که بحث را در مرحله آغازین، متوقف سازد، ولی لوکی به او تاخت و گفت: «خفه شو، ایدون، تو بی‌عفت‌ترین زن‌ها هستی، زیرا دست‌هایت را به دور بدن مردی حلقه می‌کنی که برادرت را به قتل رسانده است.» وی فریگ را روسپی نامید، به نیورد تهمت زنای با محارم زد، و هیمدال نگهبان را به عنوان یک ولگرد، مورد استهزا قرار داد. سپس، شروع به لاف‌زنی درباره صدماتی که وارد آورده بود کرد و بعد، به اغوای همسر تور پرداخت. در این‌جا بود که او می‌بایستی سکوت کند، زیرا تور، با خشم بسیار وی را تهدید کرد. در آن قطعه، ویژگی لوکی فقط به عنوان نیرنگ‌باز و مشکل‌ساز نمودار شده است. واژه بداندیش، برای وی، ناکافی بود، با آن که در پاره‌ای از موارد، زیاده بدخواه نبود. اما در بعضی موارد دیگر، وی به شدت بداندیش بود، درست به همان‌گونه که در مورد مرگ بالدار از نظر گذشت.

در لوکی ارزش‌های طبیعی و معمولی، حالتی باژگونه دارند و روابط او، یا زیاد گیج کننده، و یا بسیار بعید، یا دارای وضعیتی جدید است. هنگامی که وی را در حال اجرای یک درام در یک نمایش کیهانی مشاهده می‌کنیم، مانند جمجمه در ضیافت، یا دلقک در عروسی، وی تجسم شخصیتی متناقض است و نقش وارونگی ارزش‌ها را بر عهده دارد و به عنوان مطلبی شبیه به یک معما، توضیح‌ناپذیر است، اما می‌توان آن را به نمایش درآورد. این حالت معماگونه یا معمّانمای وی، حالت خدایی است که از خدایان دیگر تنفر دارد و آنان نیز از وی بیزارند. لوکی جادوگر نبود اما، هنرهای جادوگری را می‌دانست ـ یعنی آن هنرهایی که با آن‌ها می‌توانست خود را تغییر شکل بدهد؛ یا پرواز کند. نیروهای جادویی می‌توانند آسیب‌رسان یا درمانگر باشند. مهم این است که گروه خدایانی به نام لوگی «آتش وحشی» وجود دارند که یادآور اسطوره پرومتئوس هستند که آتش را از خدایان دزدید و به انسان عرضه داشت.

سرانجام لوکی، از جانب خدایان از کار باز می‌ایستد، یا دستگیر می‌شود، زیرا آنان قادر نبودند نقش او را در کشتن بالدر از یاد ببرند، وی را با بندهای آهنین (به مانند پرومتئوس) بستند و ماری را که زهر از نیشش می‌چکید، بالای سرش قرار دادند. همسرش سیگین، کاسه‌ای را نگاه می‌داشت تا قطره‌های سم مار را جمع کند، اما هنگامی که برای خالی کردن کاسه می‌رود، زهر، روی صورت وی می‌چکد. در پایان جهان، او آزاد می‌شود و علیه خدایان در جنگ پایانی شرکت می‌جوید وی با هیمدال، نگهبان آسگارد مبارزه می‌نماید و یکی، دیگری را از پای در‌می‌آورد.

منبع : https://myth.tarikhema.org/article-1368/لوکی-نیرنگ-باز


   
dinisius، Lady Joker، carlian20112 و 4 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
اشتراک: