سلام
همين الان بگم كه ايني كه نوشتم حقيقتا داستان كوتاه نيست و خيلي از داستان كوتاه فاصله داره پس زياد ناراحت نشيد اگه خوب نبود.
اضافه گويي رو تموم كنم و بريم سر اصل كار.....
-------------------------------------------------------------------
انگشتر
-----------------------------------------
فايل پي دي اف هم گذاشتم اگه يك وقت خواستيد بعدا بخونيد يا اصلا نخونيد:دی:68:
http://bayanbox.ir/download/8332466944224840694/Ring..pdf
سلام دوباره.
مرسی از اون عزیز هایی که داستان بنده رو خوندن( چه اونایی که خوششون اومد و چه اونایی که بدشون اومد). همون کلیشه همیشگی بود و میدونم خیلی ضعیف عمل کردم اما اگه میشه مشکلات و خوبی های متن از لحاظ نگارشی و موضوعی رو بگید تا من بتونم نوشته هامو در آینده بهتر اصلاح کنم و موضوعات رو بهتر پرورش بدم.
بازم مرسی از توجهتون.
پ.ن. دلم برای اون موقع ها که بچه ها سریع داستان کوتاه ها رو نقد میکردن، تنگ شده!
زیبا بود
اولین چیزی که به ذهن میاد همینه
اما بعد که کمی فکر کردم دیدم زیاد متوجه ارتباطشون بهم نشدم
بجز اون تکه آخر مجبور شدم بقیش رو دوباره بخونم و باز دوباره تا باهاش ارتباط بگیرم. مثل این میمونه که سه ماجرای جدا از هم با یک نخ نازک متصل شدن، انگشتر عقیق.
از نظر ادبی و نگارشی حرف نداشت اما بنظر یک مفهوم رو نمیرسوند. البته این شاید زیاد هم ایراد نباشه چون برخی از افراد دوست دارن کلی بگن و تنها اشاره ای بزنن و بعضی هم برعکس. خود شما گفتید که یک داستان کوتاه نیست. حقیقتا نمیدونم چی صداش بزنم. داستان کوتاه بود و نبود. دلنوشته ای بود و نبود. بهترین توصیف شاید این باشه، یه متن ادبی زیبا.
معمولا درباره اینطور چیزها در اینطور جاها نظر نمیدم.باید رودر رو باشه و یا دیالوگی. چون هنر بکار بستن ارایه ها در جملات چیزی نیست که بشه راحت در موردشون نقد نوشت. باید پرسید و دونست و بعد نظر داد. خودم داستان کوتاه زیاد نوشتم و خوندم. درک میکنم هرکس سبک خودشو داره. هرکس روشیرو میپسنده برای نگارش که شاید یکی دیگه خوشش نیاد اما معمولا متتنی که زیبا باشه زیباست. نباید حرفی توش آورد. برای همین فکر کردم نظرمو بگم. هم مثبت بگم هم منفی که هرچند منفی هاش کمه خیلی.پ
اما بگذارید باریک و سخت بهش نگاه کنیم.
جمله ای داشتید. موریانه ها پایه تخت رو از بین برده بودن. فعل جمله زیاد به دل نمینشست.
آتش جوانی رو هم دقیقا متوجه نشدم. اگر منظور شور جوانیست که به آتش تشبیه شده و به دو کودک سرایت کرده یعنی که اونها بالغ شدن و بقیش. که این بیشترین احتمال رو برام داشت. بنظرم ایندر در لفافه گفتن کمی گیج کنندست
دیالوگ مرد. بخش اخرش رو هنوز هم متوجه نشدم. زبان بد پاکی
و شاید بزرگترین عیب که در برابر حسن های نوشتتون کوچیکه کلی گویی بیش از حد باشه.هرچند با یه نگاه دیگه ممکنه حسن هم تلقی بشه. داستان سریع جذب مغز نمیشه. گیج میشی یکم. اولش که یهو از ماجرای پادشاه و فرزندش به ملکه میرسه من بشخصه متوجه نشدم چی شد. دوباره خوندم و دوباره تا اینکه درک کردم بله اینها موضوعاتتی جدا از هم هستن. این برای نوشته خوب نیست. روانی رو ازش میگیره. روان بودن به معنای آهنگین و استفاده از کلمات ساده نیست به این معنی هست که سریع به ذهن بشینه حتی اگر کلمات مشکل باشن. اگر این مورد نبود دیگه حرف نداشت
بازم بنویسید. لذت بردم. قلمتون پایدار
خیلی خوب بود آنوبیس، عالی بود، انگار یه اثر پست مدرن تو ساعت نه صبح یه روز پاییزی خونده باشم.
واقعا چیزی ندارم بگم. فقط از اینا بیشتر بنویس، اینا جذابند و باعث میشن ذهن پرواز. خیلی عالیه. بینظیره، زمان رو گم کن، انسان رو گم کن و بعد بنگ بهش ضربه بزن.
عالی بود.
(تیم تخریب)
********************
نام داستان: انگشتر
نویسنده: Anobis@
لینک تاپیک باستانی تیم تخریب: تیم نقد A
-------------------------------------
Fantezy_killer@
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده عزیز. باید بگم که از داستان لذت بردم و با شیوه بیانش هم به شدت حال کردم و به نظرم از بقیه متن هایی که توی این موضوع خونده بودم متفاوت بود و همین جذابش می کرد. از طرفی هم متنتون بجز توی چند جا واقعا عالی بود و روون از همه ی اینها بگذریم توی بعضی از قسمت ها بین دو جمله یه گپ ناگهانی می افتاد و من خواننده رو از متن جدا می کرد و مجبور می شدم دوباره متن رو بخونم که می تونم به این نمونه ها اشاره کنم؛«تالاری عظیم بی هیچ نظاره گری، به تماشای تنهایی مرد فرتوت نشسته است.(....) در دورانی که پیرمرد کم کم از یاد می برد دو کودک بودند که در این تالار بازی میکردند.» حس می کنم جمله می تونت به شکل دیگه ای بیان بشه یا این که اون جای نقطه ها دو جمله رو به هم مربوط کنند یا مثلا این جمله؛«کشاورز اندکی تامل میکند. سپس در پاسخ می گوید: روزی که حلال باشد با زحمت به دست می آید، نه با انگشتری که هر لحظه ممکن است از انگشت در آید.
کشاورز بی اعتنا به جوان او را پشت سر می گذارد و ادامه می دهد: خداوند تو را هم به راه راست هدایت کند.» این که بی اعتنا جوان رو پشت سر می گذارد یه جورایی کرده شاید اگه جور دیگه ای گفته می شد یا پیش زمینه ای توی جمله قبل داشت قضیه فرق می کرد. منظورم اینه که مثلا گفته می شد:(از گوشه ی چشمش نگاهی گذرا به مرد جوان می اندازد) یا مثلا راه رفتن رو توی جمله بالایی قبل از دیالوگ می اوردید، از طرفی متن شیوه نگارش قدیمی داره و همین باعث شده یه چند تا تیکه با هم جور در نیاین که با یه تعویض کلمه ساده به نظرم خیلی بهتر میشه مثلا؛«جام از دستش رها مي شود(رها گشته)» منظورم یه همچین چیزیه که لحن متن حفظ بشه. بعضی از قسمت ها هم علائم نگارشی خوانایی و روونی جمله رو کم کرده که میشه به این جمله اشاره کرد؛«با پاره های لباس(،) آخرین گردن آویز ملکه تهیه می شود» از تمامی این حرف ها بگذریم باید بگم که داستان خیلی خوب بود و خیلی هم کوتاه و جذاب و با مقداری کار به نظرم خیلی بهتر میشه در کل دوباره میگم خسته نباشید و اگه توی صحبتام جسارتی بود ببخشید.
Rosela@
سلام خسته نباشید
نقد برای داستان انگشتر
خب اول از همه اینکه فکر میکنم به خاطر کوتاهی متن بتونیم اسم این اثرو داستانک بذاریم.
باید بگم که داستان بسیار زیبا و جذابی بود، از شیوه ی نوشتارش خیلی لذت بردم.
ولی چند تا اشکالی که داشت این بود که نویسنده خوب مفهومو به خواننده القا نکرده بود و باید چند دفعه داستانک رو بخونیم تا دقیقا بفهمیم داره چی میگذره، خودم به شخصه چند دفعه خوندم تا تقریبا تونستم سیر اتفاقات داستان رو هضم کنم. ولی بعضی قسمت هاش بود که نتونستم خوب درکش کنم مثلا پاراگراف پنجم که درمورد دو کودک بود اصلا نفهمیدم که چرا اونهارو سوزوندن؟!
خیلی داستان رو سریع تموم کرده بودن اگه کمی توضیحات بیشتر بودن درک سیر اتفاقات داستان برای خواننده راحت تر میشد درسته که داستانکه ولی اگه کمی توضیحات بیشتر بودن این مشکل حل میشد.
و دیگه اینکه کمی اشکالات تایپی و نگارشی داشت که با ویرایش حل میشه.
جمعا نوشته ی زیبایی بود و لذت بردم از خوندنش با تشکر از نویسنده محترم به خاطر داستانک زیباشون.
----------------------------------------------
پ.ن مهم: تیم نقد عضو میپذیرد. دوستانی که تمایل دارن حتما حتما حتما پیام بدن بهمون.
فعلا گروه هماهنگی تیم نقد توی تلگرام برقرار شده. به زودی روی سایت هم یک بخش هماهنگی راه اندازی خواهد شد. کار اصلا سخت نیست. کارهامون اکثرا با تیم نقد A که مخصوص داستانهای کوتاهه خواهد بود. در نتیجه هیچ کس اصلا به مشکل بر نمیخوره. پس منتظرتون هستیم:
به آیدی تلگرام من @embassador_r یا آیدی تلگرام محمد@Envelope_0 (اون حرف آخر یه «صفر» انگلیسیه) پیام بدید.
سلام
تمام نظرات رو خوندم و واقعا ممنونم بشدت از تیم نقد که داستانک این بنده حقیر رو لطف کردن و نقد کردن. البته نکات خوبی از نقدها دستگیرم شد که سعی میکنم در نوشته های بعدی ازش استفاده کنم. ولی از حق نگذریم خیلی خوشحال شدم که تیم نقد به متنی که نوشتم توجه نشون دادن. بازم مرسی از همه اونایی که داستانک منو خوندن 🙂
سلام
بعد از مدت زیادی به سایت امدم و با خواندن داستان کوتاهت یاد دوران خوش گذشته سایت افتادم که با دلخوشی های زیاد هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه از زندگیمون را براش صرف میکردیم
متشکرم ازت بخاطر دادن این حس خوب
اما نقد داستان باید بگم هر نوع نوشته یک سری طرفدار داره با اینکه یکم گنگ نوشته بودی و ارتباط بین درون مایه و روند پیشرفت داستان مشخص نبود اما میشه گفت انسجام لازم را داشت و میشه به عنوان یک داستان کوتاه در سبک مدرن و نامشخص گونه امروزی تقریبا ازش یاد کرد هرچند جا داشت بهتر بشه مخصوصا از تو که خودت از کهنه کار های سایتی اما در کل نمره قابل قبولی داری و امید وارم در اینده هم ادامه بدی و هم بهتر و بهتر و بهتر بشی
موفق و پیروز باشید
متن جالبی بود :11:
بد نبود ولی طولانی ترش کن