در میان این هم همه بی پایان نگاهی فریاد میزند و مرا به دنبال خود میکشد و چشمانی را به من نشان میدهد که روشنایی شمعیست که تاریکی دنیا را ناکام گذاشته است
و من هنوز هم مبهوت تو مانده ام و میمانم و دلم جاییست که تو هستی . هنوز هم چیزی نمیگوییم مبادا <نه> بگویی ... و من بِشِنَوَم
مانند گذشته لبخند به لب دارم و از دور به تماشای تو مینشینم .... و که ای کاش تو هم مرا ببینی
میخندم غمگینم و میبینم و میمیرم ...
و تو نگاه نمیکنی و من زندگی ...
#aliazadi
چند وقت پیش یه متن خوندم اولش زیاد احساس خاصی نداشتم ولی همون شب که خوابیدم خواب خوندن اون متنو دیدم ! هر کلمش واسم تصویر میشد و همینجوری شد که گفتم منم یه چیزی بنویسم خالی شم :))
هر نظری محترم شمرده میشه دریغ نکنید !! اولین باره این سبک مینویسم خودمم درک کاملی ندارم به نظرات شما رو با جون دل پذیرام :)))
خواهشا نگید کوتاه خودم میدونم !!!!
خوب داداش من به شخصه طرفدار داستان رمنس و عاشقانه نیستم ولی قشنگ بود.به نظرم بهتره توی سایت نگاه دانلود بذاری...چون اونا راست کارشون تو این سبک هست.
موفق باشی
متن خوب و ادبی بود ولی خب به نظر من داستان حساب نمیشد یعنی من چیزی که از داستان چه کوتاه چه بلند چه خیلی کوتاه باشه در این متن ندیدم البته این نظر منه و ممکنه داستان محسوب بشه. موفق باشید
متن خوب و ادبی بود ولی خب به نظر من داستان حساب نمیشد یعنی من چیزی که از داستان چه کوتاه چه بلند چه خیلی کوتاه باشه در این متن ندیدم البته این نظر منه و ممکنه داستان محسوب بشه. موفق باشید
منم قصدم داستان نویسی نبود فقط احساسات لبریز شده بود گفتم بدم بیرون 🙂 متشکر به خاطر نظرت 🙂