شاید از اسم تامیک یه چیز دیگه برداشت شده باشه.چون عنوان طولانی می شد پس اسم واقعیش رو اینجا می ذارم:
1-چطور با دنیای کتاب و کتابخوانی آشنا شدین؟
2-چطور با انجمن های مرتبط با کتاب، مثل همین بوک پیج یا سایتای دیگه آشنا شدین؟
طبق رسم بوک پیج اول خودم شروع می کنم:
- راستش من اولین کتابمو ده سالگی خوندم.واضح تر کنم: اولین داستانم رو که توسط یه بزرگسال و نه طراح کتب درستی نوشته شده بود ده سالگیم خوندم.هر چند نصفه ولی خوندم خب.اسم هم یادمه با اینکه موضوعش یادم نیس.مروارید های احساس.الان میگین چرا یه پسر همچین چیزی خونده!میگم که نصفه خوندم :دی .در ضمن اونموقع کمبود کتاب جاوا بود و سیستم در دسترس نداشتم.ینی بود نمیدونستم چجوری باهاش کار کنم فقط روشن می کردم پی اس میزدم.خلاصه اینجوری شروع شد.تا اینکه بعد از خوندن کتاب های جاوا که بیشتر عاشقانه بودن(دوران جاهلیت من)، رسیدم به یه کتاب به اسم هیچکسان.ده یازده سالم بود.وای ینی عاشقش شدم.بعدش پسران بد رو خوندم.یادم میاد یه جلد از لردلاس رو هم خوندم الی محتواش یادم نمونده.
- من با سایت های فانتزی، حدتدا یه سال و نیم پیش آشنا شدم.ینی در تاقع در به در دنبال ادامه جلد پنج یکی از مجموعه های پرسی جکسون بودم.اسمش یادم نی.خون المپی؟آخرین المپی؟یه چی تو این مایه ها.با پیشتاز آشنا شدم و ثبت نام هم کردم.نمیدونم چرا الی اصلا فعالیتی تو سایتش نداشتم.به دست فراموشی سپرده شد...
دیگه خلاصه از نت سفیر کبیرو دان کردم و نخوندمش.کلا مدلم اینه کااب دان میکنم یه مدت بعد که یادم میره از کجا گرفتمش میخونم.اول خوندم، گفتم به به عجب نویسنده باحالی دارهگبرم ببینم اون کتابا دیگش کجان.
تو نت که سرچ زدم فکم افتاد.ینی اصن فک نمی کردم نویسندش ایرانی باشه.
خلاصه دیگه در به در افتادم دنبال آدرس سایت منبع.رز بلاگ بود دیگه؟ رفتم اونجا ولی نمیدونم واس چی باز نمی کرد.هنو نمیدونم چه بلایی سرش اومده چون واقعا نمیدونم چرا نمیخوام بدونم.نمیدونم چطوری واقعا که آدرس بوک پیجو گیر آوردم و بعد ثبت نام کردم.تا همین یه ماه و نیم پیش هم فعالیتی نداشتم و یدفعه فوران کرد.
از اتاق فرمان اشاره میکنن چینگته ببند.
تاپیک جالب و خوبی بود، لازم هم بود.
حقیقت اینه که من کتاب رو با برگردان های نظم به نثر شاهنامه شروع کردم، یادم نمیاد کی، هرچند هر از گاهی کتاب های دیگه هم میخوندم. به هرحال ژانر فانتزی رو با آتش دزد شروع کردم.
بوک پیج هم اول سفیر کبیر رو خوندم بعد تو رزبلاگ برای ادامه اش عضو شدم، که اونجا تازه فهمیدم که چه نویسنده های تراز اول نوجوان داریم، من مرگ هستم، آرشام اگه اشتباه نکنم اسم نویسنده اش پرسی بود، اربابان زمین و...
دیگه موندم دیگه 🙂 امیدوارم نویسنده های خوب دیگه هم بیان
راستش کتاب خوندن من از کتاب فلفلی و دزد مرغ شروع شد و بعدش ده تا جوجه رفتن تو کوچه البته انواع قصه های حسنی رو هم بلد بودم ������
بعد از دوران جاهلیت رو آوردم به دنیای مدرن و شروع کردم به خوندن فانتزی و دیگر ژانر ها . هرچند به نظرم کتابهای حسنی و ده تا جوجه رفتن تو کوچه از فانتزی های حالا خیلی بهتره . اولین پی دی افی هم که خوندم یه رمان از سیدنی شلدون بود که اسمش فک کنم غریبه ای در آینه بود . اولین سایتی هم که عضو شدم بوک پیج بود بعدم تو بقیه سایت عضویدم .
فکر کنم من توی کتابخون ها پیش قدم باشم. چون توی چهارسالگی پدربزرگم خوندن و نوشتن به من یاد داد. من با کتاب های تاریخ مطالعه رو شروع کردم و بعد به اساطیر ملل مختلف علاقه مند شدم. اولین کتاب فانتزی که خوندم« پارسیان و من» بود و من رو به سبک فانتزی علاقه مند کرد.
با سایت بوکپیج هم دو هفته پیش آشنا شدم. یعنی تو اولین دور مسابقه پرواز خیال...
آشنایی من با کتاب اگر بخوام مهدکودک تا کلاس پنجم را با قصه های مثل شنل قرمزی و حسنی و قصه پرنسسا و بزبز قندی:78: و اینا فاکتور بگیرم،دوران راهنمایی وارد دنیای پر هیجان ایزاک آسیموف شدم،از داستانای تخیلیش تا کتابای علمیش در مورد نجوم و فضا و اینجور چیزا،چون تو اون سن علاقه زیادی به نجوم و ستاره شناسی داشتم و می خواستم در آینده منجم بشم.بعد از اون وارد دنیای دایناسورها شدم،هر کتابی که میتونست در مورد اونا بهم اطلاعات بده پیدا میکردم.تقریبا هیچ کتابی از نجوم و دایناسورشناسی تو کتابخونه مدرسه نبود که من نخونده باشم.یه مدتی هم عاشق کتابای جانورشناسی بودم اونقدر که یه اطلس رنگی جانورشناسی خریدم.تو دوره دبیرستان با کتابای هری پاتر،ارباب حلقه ها،هابیت و وارکرافت آشنا شدم.نویسنده های این کتابها که همشون یه جورایی غولهای ژانر فانتزی به حساب میان الگو و قهرمان من شدن.از فانتزی که بگذریم یه کتاب عاشقانه معروف به اسم اگر تو نبودی،و سه گانه پل استر که داستان معماییه خوندم.سفیر کبیر و اشوزدنگه آرمان آرینم از فانتزی های خوب ایرانی بودن که خوندم.کتابای کسب و کار و موفقیت مثل قورباغه را غورت بده رو خوندم و کلی کتاب که الان اسماشون از یادم رفته اما داستاناشون تو ذهنمه.
ولی نگفتی چجوری با انجمن ها یا گروه های کتابخوانی آشنا شدی ها
ولی نگفتی چجوری با انجمن ها یا گروه های کتابخوانی آشنا شدی ها
یکنفر از اقوام کتاب سفیر کبیر رو بهم معرفی کرد برای مطالعه،گفت میتونم تو سایت زندگی پیشتاز پیداش کنم.خلاصه کتابای سفیر کبیر رو گرفتمو خوندم خیلی خوشم اومد.دوست داشتم سینا رو پیدا کنم و ازش واسه داستانم یه سری مشورتا بگیرم.اتفاقی سایت رز بلاگ بوک پیج رو پیدا کردم و کتاب سینا رو دیدم.اما اون موقع سایت داشت تغییر و تحولاتی میکرد و نمی تونستم واردش بشم،یه مدت بی خیال شدم،یعنی تا همین چند وقت پیش که اومدم،عضو شدم و فعلا هستم به امید خدا تا ببینم چی میشه.ولی مثل اینکه سینا خیلی وقته رفته:20:
خب اندر احوالات من و کتاب باید بگم :
یادش بخیر اولین کتابی که خوندم کتاب علی بابا و چهل دزد بغداد بود از این کتاب هایی که کل صفحه عکس و زیرش یکم متن فک کنم کلا بیست سی صفحه بود که خواهرم برام خریده بودش بایکی دوتا کتاب دیگه که البته اونها یکم بزرگتر بودند و صفحات بیشتر داشتن ولی دیگه اسمشون یادم نمیاد بودند که این ها رو توی هفت هشت سالگی خوندم و خیلیم کیف می کردم :bb8:البته با این که می تونستم بخونم بیشتر دوست داشتم خواهرم برام بخونه.
بعدشم که بزرگتر شدم توی سال دوم راهنمایی بود فک کنم رفتم کتابخونه مدرسه و سه تا کتاب گرفتم یکی جلد دوم کتاب نیروهای اهریمنی اش بودکه بخاطر تعریفهای پشت کتاب از جوایز کسب شده توسط این کتاب و همینطور بخاطر اینکه از موضوعش خوشم میومد گرفتم البته شاید بگید چرا حالا جلد دومشو گرفتی که باید بگم کتابخونه مدرسمون فقط همین یه جلد رو داشت والبته من با این که یکی از اولین کتابی هایی بود که میخوندم توی سه روز تمومش کردم وکلی باهاش حال کردم والبته از ایکه نمیتونم بقیش و اولش رو بفهمم خیلی ناراحت شدم، دومین کتاب هم چون خیلی تعریف هری پاتر رو شنیده بودم جلد پنجم کتاب هری پاتر بود که بازم توی کتابخونه مدرسه ما فقط جلد پنجش رو داشتن:14: سومین کتاب هم یه کتابی بود در رابطه با جنگ های صلیبی که در باره یه پسر یتیم بود که به طریقی با صلاحدین آشنا میشه و روایت یکی از جنگهای صلیبی از زبان این پسر که البته این یکی در یک جلد چاپ شده بود و مارو خمار نذاشت.
خب در مورد اینکه اول کدوم کتاب رو از کتاب خونه گرفتم باید بگم که یادم نمیاد ولی هر سه شونو خیلی دوست داشتم تو اون سال یعنی دوم راهنمایی دیگه کتاب دیگه ای از کتابخونه مدرسه نظرمو جلب نکرد و سال سوم هم چون میخواستن کتابخونه رو مرتب کنن اسم کتاب هارو روی چند تا دفتر نوشتن و باید از اسمشون انتخاب میکردی و دیگه مثل قبل نمی شد بری توی کتاب خونه چرخ بزنی و از هرکتابی که از شمایلش خوشت امد یکم بخونی که اگه خواستی برش داری و اگه نه بزاری سرجاش بخاطر همین هم من خیلی خیلی دیگه کتاب خونه نمیرفتم نه حتی برای گرفتن کتاب های دایرت المعارف یا کمک درسی یجورایی زده شدم و اون سال کتابی نخوندم.:0162:
خب قسمت سوم از داستان من و کتابها از سال بعدش یعنی سال اول دبیرستان شروع شد من توی یکی دو سال گذشته چند تا کتاب شعر یکی دوتا رمان و چیزای دیگه که توی خونه نداشتیم رو از اینترنت دانلود کرده بودم هر چند بیشتر برای خواهرم دانلودشون می کردم چون خودم زیاد علاقه ای به شعر ندارم یه روز به خودم گفتم که اگه این کتاب هارو میشه توی اینترنت پیدا کرد چرا کتابهای دیگرو نشه پیدا کرد این شد که رفتم و هر هفت جلد هری پاتر رو پیدا کردم و توی یک ماه اول سال تحصیلی خوندمشون بعد از اون هم دنبال ادامه کتاب نیرو های اهریمنی اش بودم که اون موقع اسمش یادم رفته بود ولی چون خیلی دوستش داشتم زیاد دنبالش گشتم هر چند بعد ها فهمیدم همچینم کتاب عالیی نبوده توی این را با چند تا سایت کتاب آشنا شدم که یکیش وبلاگ کتابخانه وحشت بود وقتی داشتم توش چرخ میزدم چشم خورد به کتاب همیشه یک ساحر و خوندمش بعدم که کتاب محفل اسرار رو که اونموقع تا نصفه ترجمه شده بود رو خوندم بعد ها همینطور پیش میرفت تا اینکه یروز دیگه توی سایتهایی که میشناختم کتابی که من دوست داشته باشم و نخونده باشم باقی نموند و من شروع کردم به بیرون ریختن دل و روده اینترنت توی یکی از این گشت و گذارا چشم خورد به کتاب سفیر کبیر دقیقا یادمه وقتی دانلودش کردم ساعت هشت شب بود وتا یازده بکوب خوندم تا اینکه مادرم بهزور منو فرستاد بخوابم از زوقم منی که معمولا تا ساعت ده یازده میخوابیدم (اون روز 29 اسفند بود که ما هم از یکی دو روز پیشش تعطیل بودیم.) صبح ساعت شیش بیدار شدم و شروع کردم به خوندن و تا یازده شب از جام تکون نخوردم و فرداش کل کتاب رو تموم کردم یعنی در دو و نیم روز یادمه که روز دوم که سال تحویل حول و حوش ساعت هفت و هشت شب بود خواهر بزرگترم هرچی اسرار کرد که بیا بشین دعای سال تحویل رو پیش خانواده بخونیم من گوش نکردم و کتاب رو ول نکردم وقتیم که سفیر کبیر تموم شد رفتم دنبال نویسنده و سایتش تا بتونم بقیشم گیر بیارم که با سایت بی تی ام رز بلاگ آشنا شدم :(s1817):و همینطور با انجمن های کتاب و کلی کتاب با ژانر مورد علاقه ی من کلی خر کیف شدم و شروع کردم به خوندن مخصوصا تابستون اون سال که از شیش صبح تا ده دوازده شب کتاب می خوندم دیگه به شدت معتاد کتاب شده بودم"1" دیگه از گیم بازی کردن و گشت و گذار بیرون از خونه چندان خبری نبود متاسفانه درسمم یکم افت کرد که شکر خدا سال بعدش تونستم یه جورایی خودمو کنترل کنم و گرنه بد بخت شده بودم :f6eb47d3:بعد ها هم که با معنای فن فکشن آشنا شدم شروع کردم به زیرو رو کردن فن فکشن ها البته نه بخاطر اینکه عاشق هری پاتر باشم بیشتر بخاطر اینکه دوست داشتم ببینم افراد مختلف در مورد یک داستان چه رویاهای متفاوتی دارن و بیشتر از صدتا فن فکشن خوندم تا اینکه بازم بعد چند سال کفگیرم خورد ته دیگ و چون کتاب های ترجمه شده ای که چاپ شده بودن هم بخاطر سانسور زیاد و کیفیت کم ترجمه دیگه زیاد باب میلم نبود:be7: و تقریبا تمام کتاب هایی رو که دوست داشتم و جز ژانر مورد علاقم به حساب می آمدند رو توی اینترنت پیدا نمیکردم (البته بغیر از بعضی داستانها که بصورت فصل به فصل ارائه میشد که اونم دردی دوا نمی کرد پونصد شیشصد صفحه در روز البته روزای بیکاری کجا و سی صفحه در هفته کجا) بعد توی چندتا از تاپیک های بعضی انجمن ها بخش مطالعه و بحث گروهی درمورد یک کتاب رو دیدم البته این یه چیز عادی توی یه انجمنه ولی مسئله غیر عادی این بود که من خیلی از کتاب هارو نمیشناختم وقتی اون تاپیک رو مطالعه کردم فهمیدم که اینا دارن کتابهای زبان اصلی رو می خونن که بشدت کنف شدم چون من از زبان انگلیسی زیاد خوشم نمی امد و چون کلاس زبان هم نرفته بودم زبانم ضعیف بود خلاصه خون به دلم شد:a009c956bb1086030f7 ولی بعد یه مدت خماری دیگه خیلی فشار اورد و الان دارم زبان اینگلیسی رو میخونم تا شاید یه روزی بتونم کتابهای زبان اصلی رو بخونم هرچند خوندن کتاب خارجی ای که درست تر جمه شده یاشه یه لطف دیگه ای داره:129fs4252631: ولی دیگه چاره ای نیست یرام دعا کنید که بتونم اینگلیسی رو یاد بگیرم خلاصه دیگه ببخشید که زیاد پر چونگی کردم این بود داستان من و کتاب.
خیلی داستان باحالی بود علی.
البته داستان نبود روایت زندگیت با کتاب بود.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خیلی داستان باحالی بود علی.
البته داستان نبود روایت زندگیت با کتاب بود.
من اولین داستان بلندی که خوندم بلندی های باد گیر بود :9a1d645a22388add4f9 اقا تا اخرش رفتم بعد با خودم گفتم حالا که چی . اصلا یعنی چی. چه کتاب مزخرفی. حالا من اون موقع سال اول راهنمایی بودم. چیزی سرم نمی شد. بعد رو اوردم به کتاب های فانتزی. اقا من کلی کتاب هی می رفتم می خریدم. تا جائیکه صدای بابام در اومد. :0184: منم مظلوم:129fs4252631: گفتم باشه. خودم پولشون می دم از این به بعد. اقا گذشست و گذشت تا رسید با سال اول دبیرستان. دیگه کاملا پولام ته کشیده بود که دوستام رمان اینترنتی معرفی کردن. من خوشحال، رفتم گرفتم و خوندم. بعد از مدتی دیدم کتاب فانتزی هم توی نت هست. حتی اونایی که کلی پول براش داده بودم:(s1787): خلاصه اه و ناله که چرا زود تر نفهمیدم. بعدشم هیچی دیگه. مگه کلا چند تا انجمن کتابخوانی خوب و معروف تو سطح اینترنت هست؟ اینجا و جاهای دیگه رو پیدا کردم و هی دانلود کردم هی دانلود کردم.
ها... اخی :دی این بحثو دوس دارم! والا من یادم میاد اولین مجموعه کتابی که خوندم کلاس چهارم بودم.دوا سری مجموعه هشت جلدی بود درمورد مدارس شبانه روزی دخترانه.خیلی عالی بود.یادش بخیر اسماشونم یادم رفته.اقو بعدش ما زدیم تو خط رمان ایرانیا! حدودا از یازده سالگی خوندیم خوندیم خوندیم تا زمانی که 14 سالمون شد! از فهمیه رحیمی و رها اعتمادی و رویا سینا ورو میم مودب پورو ووو خیلیا دیگه.اولین رمانیم که خوندم بازیچه بود.بعدشم قلب سنگی.ولی بهتریناشون:چشمایی ب رنگ عسل.ابی ترین احساس.برجی در مه.و خب کلی کتاب دیگه ک اسمشون رو یادم رفته :دی بعدشم که دیگه کتاب پی دی اف باب شد که سمتش نرفتم.فقط کتاب کاغذی میخوندیم اون دوران :دی
اقو سرتو درد نیارم بعدش زدیم تو خط فضاش مجازی و چت روم و اینا اونموقع تو اوج بودن اینا هنوز ***** نشده بودن.بعدشم فضای مجازی و اینا... تاااا زمانی که 15 سالگیمون تموم شد! تابستون کلاس هشتم بود اخراش.زدیم تو خط فانتزی :دی
با دارن شان شروع ردم چون از هری پاتر بدم میومد.از فیلماش هیچی نمیفهمیدم.بعدش خیلی اتفاقی عید سال 95 بود فک کنم.رفتم نارنیا رو پی دی اف خوندم.البته بگم از قبل کلی کتاب خونده بودم از سایتای مختلف.اقو دیدیم زندگی پیشتاز این کتابه ر داره! اومدیم دانلودش کنیم دیدیم پرتال خرابه.حتی یادمه اون زمان تو چت باکسش چنان کولی بازی در اوردم :دی (کیارشو ممد عجم و ارمان صبوری بودن و هادی :دی دیگه اروم شدیم :دی ) بعدشم ی روز دیدم حریر و کیارش دارن تو چت باکس سر بوک پیج بحث میکنن.بعدشم دیگه اومدیم اینجا و پلاس شدیم و لش کردیم رو تاپیکای انجمن! :دی
پایان!
خوب با عرض شرمندگی باید بگم من کتابو از هری شروع کردم 🙂 آره میدونم خاک تو سرم :)))
بعد سمیه ! (نرو سمیه ) خانوم فن نوشته بودن منم اسمشو سرچ کردم پیج 6 گوگل بود که میخورد به بوک پیج بعد اومدم ثبت نام کردم سفیر کبیر بعدم چیز سرخ (جدی یادم نی ) خوندم بعدشم همیجوری یه سالی ادامه دادم و الانم اینجام 🙂 کلا همه کتابا رو خوندم :)))))
تاپیک جالبی بود
اهم اهم.
اینجانب من با توجه به اینکه اونور فعالم، گفتم اینور هم فعال باشم :دی
خب کتاب. من از بچگی خورهی کتاب بودم. بدجووووور. نوشتن و خوندنم هم شکر خدا از بچگی خوب بود. سال اول مثل بلبل میخوندم! الآن هم سرعت خوندنم خیلی زیاده ولی آشنایی با انجمنها ...
خب راستش من توی همین تابستون آشنا شدم. اول از همه یه سری کتاب از وبلاگهای مختلف دانلود میکردم، تو بهار البته و تو فصل امتحانات :18:
تابستون که شروع شد، بیشتر کتاب دان کردم و بیشتر جاها هم نوشته بود از سایت زندگی پیشتاز مثلا ...
منم سرچ کردم و آشنا شدم و ...
از پیشتاز خیلی خیلی خوشم اومد :دی
و از طریق پیشتاز هم با بوکپیج آشنا شدم و تصمیم دارم تو این سایت هم فعال شم.
واقعا حس خیلی خوبیه که از یه کتاب حرف بزنی و بقیه بفهمن حرفاتو.
اینجاس که شاعر میگه:
همه بوکورما :16:
من تا اول راهنمایی از کتاب خوندن متنفر بود. نمیدونم ولی فشار هایی که از طرف خانواده درباره ی درس خوندن به من وارد میشد ، شرایط رو جوری کرده بود هر چی کتاب میدیدم حالم بد میشد. از مدرسه رفتن هم بیزار بودم.
اما کتاب هایی هم بود که دوست داشتم. اولین کتاب غیر درسی هم که خودم خوندم در سن ۶ سالگی بود. یه کتاب شعر کودکانه که اسمشو یادم نمیاد اما یکی از شعر هاشو یادمه.
من می بینم تو باغچه مون
پروانه های خوشگلو
وقتی می خوان پر بزنن
میرن عقب میان جلو
تا می شینن بال هاشونو
رو هم دیگه تا میکنن....( تا همین جا خاطرم مونده)
یه سری کتاب داستان هم داشتم ولی کتابی که بیشتر از همه دوست داشتم تو دوران کودکی کتاب چهل قصه بود که توش چهل تا داستان های افسانه ای و خنده دار بود.
اما اول راهنمایی یه دفعه که رفتم کتاب خونه، یه مجموعه ترسناک بود که نظرمو جلب کرد. مجموعه نبرد با شیاطین دارن شان. همه اش رو گرفتم خوندم. از اونجا بود که من کم کم با دنیای فانتزی و ترس آشنا شدم. میرفتم کتابخونه و کتاب فروشی کتاب های ترسناک و فانتزی می گرفتم می خوندم اما به همین جا ختم نشد، متوجه شدم که یه سری از سایت های اینترنتی دارن مجموعه های فانتزی رو ترجمه میکنن. منم که از خدا خواسته رفتم هرچی مجموعه فانتزی جالب رو دان می کردم و می خوندم تا اینکه سفیر کبیر رو خوندم و با بوک پیج آشنا شدم. بقیه اش دیگه نیاز به توضیح نداره 🙂
سلام.
من اهل بازی کامپیوتری بودم.
وارکرافت بازی می کردم.
تو نت درموردش میخوندم.
با کتابش آشنا شدم.
چطوری با بوک پیج آشنا شدم...؟
توسط خودت.