خب خب خب، امشب حسش اومد و تصمیم گرفتم یه داستان کوتاه بنویسم. خیلی تجربه ندارم تو داستان کوتاه، این دومین کارمه. و نمی دونم واقعا بشه به این اثر گفت جنایی یا نه، ولی خب چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. خیلی چیزی نمی گم دربارش، ده صفحه شد برای همین پی دی افش رو می زارم.
خلاصه ای به ذهنم نمی رسه، ولی علاقه مندان به موضوع قاتل زنجیره ای حتما بخونن. امیدوارم خوشتون بیاد.
http://s9.picofile.com/file/8305478726/%D9%82%D8%A7%D8%AA%D9%84%D8%A7%D9%86_%D8%A8%D8%A7_%D8%AA%DB%8C%D8%BA%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%86_%D8%A8%D9%87_%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7_%D9%86%D9%85%DB%8C_%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF_.pdf.html
چطور ممکن بود همچین چیزی را به یاد نیاورد؟ اصلا چرا باید دنبال خانه می گشت؟ فراموش کردن را درک می کرد، اما اینکه دروغ بگوید را نه. هنوز هم به این فکر می کرد که شاید کار فرد دیگریست. شاید بعد از این از اکانتش خارج شده بود، نمی دانست. گیج شده بود و طول اتاق را طی می کرد. پشت سر هم ناسزا می گفت و به صورتش دست می کشید. به این فکر می کرد که اگر کار خودش بوده باشد، ان موقع چه؟ داشت روانی می شد؟ قرار بود کارش به تیمارستان بکشد؟
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
از اونجایی که کسی چیزی نگفت، گفتم اینجوری بزارم حداقل یه نگاهی بهش بندازید. از این پوکر فیکا هم بلد نیستم بزارم براتون. خودتون تصور کنید.
خیلی عالی.قلم خوب و روانی داشتین،توصیفاتتون عالی و در حد اعتدال بود طوری که میشد فضای داستان رو مجسم کرد،صحنه درگیری خیلی خوب ساخته شده بود و تجسمش راحت بود،کنش و واکنش ها و انتقال حس به خواننده خوب انجام شده بود.در کل من متنتون رو دوست داشتم.::49::
خیلی عالی.قلم خوب و روانی داشتین،توصیفاتتون عالی و در حد اعتدال بود طوری که میشد فضای داستان رو مجسم کرد،صحنه درگیری خیلی خوب ساخته شده بود و تجسمش راحت بود،کنش و واکنش ها و انتقال حس به خواننده خوب انجام شده بود.در کل من متنتون رو دوست داشتم.::49::
ممنون که وقت گذاشتی و خوندی.
متنتون خیلی خوب و روونه، با اینکه حوصلشو نداشتم ولی تا اخرش خوندم. ممنون
خیلی گنگ بود آقا.
(گوشیش ال جی بود؟!)
خب بازم میگم، گنگ بود. که البته فکر کنم خودت هم همچین قصدی داشتی از نوشتنش. ایده داستان، از همونا بود که دقیقا خوراک خودته. کشتن، و مخصوصا اینطور که بوش میاد یه کشتار زنجیره ای، یه قاتل زنجیره ای؛ خلق کردی. یه سری اشکالات نگارشی و ساختاری هم داشت که فکر نمیکنم نیاز باشه یکی یکی ذکر کنم، خودت دوباره بخونی متوجه میشی.
من احساس میکنم که میخواستی نوعی بیماری روانی رو به تصویر بکشی، وقتی که فرد کنترلش دست خودش نیست و نمیدونه که داره چیکار میکنه، فقط دیوونه بازی در میاره و هیچی هم براش مهم نیست... اما زیاد به این مفهوم نزدیک نشده بودی. البته اگر واقعا میخواستی این احساس رو برسونی اونوقت این نظر من درسته، اگر نه هم که... هیچی. به طور کلی هیچ دلیل دیگه ای هم نمیشه برای این سردرگمی و دوگانگی شخصیت سریتا آورد، اما حرف من اینه که احساسش میتونست بهتر بیان بشه، این احساس سردرگمی، دیوانگی و... .
دیگه یه پا نویسنده هم هستی برای خودت و همونجور که بقیه دوستان گفتن، قلمت روون بود، فقط با یه ویرایش خوب خیلی شدت تاثیر گذاری اثر بالاتر میره.
بعد... من اون یکی دو جمله آخرش رو نفهمیدم یعنی چی. سازنده چاقو رو کشت؟ احیانا یعنی پدر و مادرشو کشت؟ دوستاشو؟ یا خودشو صلا؟!!
خلاصه میگم، هرچند خوب نوشته بودی و قشنگ بود (که البته همیشه جا برای بهتر شدن هست)، اما من زیاد از موضوع خوشم نیومد.
ویرایش در لحظه:
برگشتم بالا نظر ناولیست رو خوندم، یادم اومد یه چیزی رو نگفتم. من کلا توی فضاسازی توی ذهنم یه خورده مشکل دارم، اما فضاسازی داستان تو خیلی خوب بود. تقریبا میتونستم تک تک حرکات و اعمال شخصیت ها رو توی ذهنم ببینم. 🙂
خیلی گنگ بود آقا.
(گوشیش ال جی بود؟!)
خب بازم میگم، گنگ بود. که البته فکر کنم خودت هم همچین قصدی داشتی از نوشتنش. ایده داستان، از همونا بود که دقیقا خوراک خودته. کشتن، و مخصوصا اینطور که بوش میاد یه کشتار زنجیره ای، یه قاتل زنجیره ای؛ خلق کردی. یه سری اشکالات نگارشی و ساختاری هم داشت که فکر نمیکنم نیاز باشه یکی یکی ذکر کنم، خودت دوباره بخونی متوجه میشی.
من احساس میکنم که میخواستی نوعی بیماری روانی رو به تصویر بکشی، وقتی که فرد کنترلش دست خودش نیست و نمیدونه که داره چیکار میکنه، فقط دیوونه بازی در میاره و هیچی هم براش مهم نیست... اما زیاد به این مفهوم نزدیک نشده بودی. البته اگر واقعا میخواستی این احساس رو برسونی اونوقت این نظر من درسته، اگر نه هم که... هیچی. به طور کلی هیچ دلیل دیگه ای هم نمیشه برای این سردرگمی و دوگانگی شخصیت سریتا آورد، اما حرف من اینه که احساسش میتونست بهتر بیان بشه، این احساس سردرگمی، دیوانگی و... .
دیگه یه پا نویسنده هم هستی برای خودت و همونجور که بقیه دوستان گفتن، قلمت روون بود، فقط با یه ویرایش خوب خیلی شدت تاثیر گذاری اثر بالاتر میره.
بعد... من اون یکی دو جمله آخرش رو نفهمیدم یعنی چی. سازنده چاقو رو کشت؟ احیانا یعنی پدر و مادرشو کشت؟ دوستاشو؟ یا خودشو صلا؟!!
خلاصه میگم، هرچند خوب نوشته بودی و قشنگ بود (که البته همیشه جا برای بهتر شدن هست)، اما من زیاد از موضوع خوشم نیومد.ویرایش در لحظه:
برگشتم بالا نظر ناولیست رو خوندم، یادم اومد یه چیزی رو نگفتم. من کلا توی فضاسازی توی ذهنم یه خورده مشکل دارم، اما فضاسازی داستان تو خیلی خوب بود. تقریبا میتونستم تک تک حرکات و اعمال شخصیت ها رو توی ذهنم ببینم. 🙂
بیمار دو قطبی بود، یعنی دوتا شخصیت داشت. و اون پلیده آخرش شخصیت خوبه رو نابود کرد اصلا. نه اینکه خودش رو کشته باشه. ویرایش رو تو فکرش هستم،فعلا یکم مشغولم ولی.
دمت هم گرم رضا که خوندی.
اقا این بیمارت خطرناکه ها
خیلی خوب بیان کرده بودی توصیف ها هم به جا بودند فقط یه نکته یه چند جا تو متن کلمه ناگهان رو دیدم اگه بتونی بعضیاشو با یه کلمه مشابه جایگزین کنی زیباتر میشه
راستش واقعا لمس قشنگی داشت حس داستان
داستان خوبی بود. خوشم اومد. آخرش یکم بهتر میتونست تموم شه شخصیت بدش چطوری تونست که شخصیت خوبو از بین ببره؟
اینم همینجوری میگم :دی : وقتی با دو ضربه گوشیو باز کرده میشه ال جی ولی یه جا گفتی گوشی کهکشانیش که این لقب سامسونگه. تکلیف مارو مشخص کن گوشیش چی بود:107:
آقا ایدهی باحالی بود. درود بیکران بر تو d:
منتها یه غری بزنم. به نظرم داستانای اینجوری رو دو جور میشه برد جلو:
یا قضیهی دو شخصیتی بودن رو پنهان کنی از خواننده که یهو آخرش شوکه شه
یا اینکه بیشتر رو درگیری داخلی دوتا شخصیت وقت بذاری.
الآن چون از وسطا مشخص میشه که کی به کیه، شوک خاصی به خواننده وارد نمیشه. از اون طرف چون داستان کوتاهه، خیلی زمان برای بسط این درگیری دو تا شخصیت نداریم (یه پاراگراف اون وسطا قاتله داره اینا رو میگه، یه تیکه هم اون دو خط آخره).
حالا البته شایدم اشتباه میکنم در این مورد. ولی به نظرم یا باس داستان رو بلند کرد و روی درگیری این دو تا شخصیت مانور داد، یا یه جوری با روایت بازی کرد که خواننده گول بخوره و نفهمه که دو شخصیتیه. منتها حقیقتش راهکار خاصی ندارم که چهجوری میشه اینجوریش کرد d:
پ.ن. منم آخرش رو نفهمیده بودم. جوابت به رضا رو دیدم، رفتم دوباره اون دو خط آخر رو خوندم فهمیدم چی شد d:
خیلی خوب بود واقعا
خوب نوشتید من مدتهاس نوشته هاتون رو دنبال میکنم پخته تر شده
اقا این بیمارت خطرناکه ها
خیلی خوب بیان کرده بودی توصیف ها هم به جا بودند فقط یه نکته یه چند جا تو متن کلمه ناگهان رو دیدم اگه بتونی بعضیاشو با یه کلمه مشابه جایگزین کنی زیباتر میشه
راستش واقعا لمس قشنگی داشت حس داستان
کلا به این ناگهان علاقه دارم، اینم چون همش رو توی چندساعت به سرعت نوشتم دیگه نشد به این چیزا دقت کرد. تو فکر ویرایش هستم البته. ممنون که خوندی.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
داستان خوبی بود. خوشم اومد. آخرش یکم بهتر میتونست تموم شه شخصیت بدش چطوری تونست که شخصیت خوبو از بین ببره؟اینم همینجوری میگم :دی : وقتی با دو ضربه گوشیو باز کرده میشه ال جی ولی یه جا گفتی گوشی کهکشانیش که این لقب سامسونگه. تکلیف مارو مشخص کن گوشیش چی بود:107:
آخرش داستان کوتاه گونه بود دیگه. گوشیش رو شخصی سازی کرده بود، از خیرش بگذر:21:( یه دوتا ایموجی خوب بذارید بابا)
ممنون که وقت گذاشتی و خوندی.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
آقا ایدهی باحالی بود. درود بیکران بر تو d:منتها یه غری بزنم. به نظرم داستانای اینجوری رو دو جور میشه برد جلو:
یا قضیهی دو شخصیتی بودن رو پنهان کنی از خواننده که یهو آخرش شوکه شه
یا اینکه بیشتر رو درگیری داخلی دوتا شخصیت وقت بذاری.
الآن چون از وسطا مشخص میشه که کی به کیه، شوک خاصی به خواننده وارد نمیشه. از اون طرف چون داستان کوتاهه، خیلی زمان برای بسط این درگیری دو تا شخصیت نداریم (یه پاراگراف اون وسطا قاتله داره اینا رو میگه، یه تیکه هم اون دو خط آخره).حالا البته شایدم اشتباه میکنم در این مورد. ولی به نظرم یا باس داستان رو بلند کرد و روی درگیری این دو تا شخصیت مانور داد، یا یه جوری با روایت بازی کرد که خواننده گول بخوره و نفهمه که دو شخصیتیه. منتها حقیقتش راهکار خاصی ندارم که چهجوری میشه اینجوریش کرد d:
پ.ن. منم آخرش رو نفهمیده بودم. جوابت به رضا رو دیدم، رفتم دوباره اون دو خط آخر رو خوندم فهمیدم چی شد d:
آره باهات موافقم، این و تمرینی نوشتم برای داستان بلند، و احتمالا راه اول رو برم. خواننده تا آخر جلد اول اصلا نفهمه این طرف دو شخصیتیه. ولی خب کوتاه بود، نمی شد از این حرکتا زد. آخرش رو ظاهرا باید یکم دستکاری کنم، زیادی گنگ بوده ظاهرا. دمت گرم خوندی علی، ممنون.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خیلی خوب بود واقعا
خوب نوشتید من مدتهاس نوشته هاتون رو دنبال میکنم پخته تر شده
ممنون. اگه پیشرفتی هم داشتم نصفش به خاطر شماهاست که دنبال کردید و نظر دادید تا بهتر بشم. امیدوارم بقیه نوشته هام هم دنبال کنی و خوشت بیاد؛ در آینده.
چه خوب بود، چه خوب بود، بعد از دو سه خط اول نمیشد دیگه داستان رو ادامه نداد، خیلی خوب بود، ادامه بده پسر، عالیه، یه داستان کوتاه دیگه هم بنویس از این خونیا، با اکشن بالا به زد و خورد، بدنشون رو به کار بیار ببین چند مرده حلاجی. منتظریم ما. سلاح های مختلف دستاشون، توصیفات سخت و مشکل، ببینیم چه میکنی.
چه خوب بود، چه خوب بود، بعد از دو سه خط اول نمیشد دیگه داستان رو ادامه نداد، خیلی خوب بود، ادامه بده پسر، عالیه، یه داستان کوتاه دیگه هم بنویس از این خونیا، با اکشن بالا به زد و خورد، بدنشون رو به کار بیار ببین چند مرده حلاجی. منتظریم ما. سلاح های مختلف دستاشون، توصیفات سخت و مشکل، ببینیم چه میکنی.
حله حله. تو فکرش هستم بنوسم.
وای سورن چقدر خوب بود . خیلی خیلی خیلی پر کشش بود . یکم اکشنش کم بود فقط .:46:
**داستان به آرشیو داشتان های کوتاه اضافه شد