این هم داستان کوتاه بعدی خدمت شما امیدوارم با نقد هاتون سر بلندمون کنید
لینک دانلود : http://s8.picofile.com/file/8305009526/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D9%BE%D9%88%D8%B1.pdf.html
دوستانی که میان میخونند لایک میکنند ، بیشتر نقد مورد نظر هست ها نه فقط لایک ، مقایسه با نوشته های دیگه هم داریم، فراموش نشه!؟
روال امتیاز دهی هم از صفر تا ده هست این نکته خیلی مهمه که لطفا فراموش نشه عزیزان !
لطفا به تعداد بازدید ها نظر و امتیاز باشه!؟ دوستان تا الان سه نوشته به دست مسئول مسابقه رسیده امیدوارم با نقد هاتون بهتزین رو انتخاب کنید ?
لینک شماره یک : http://btm.bookpage.ir/newpostinthread2989.html
لینک شماره دو : http://btm.bookpage.ir/newpostinthread2988.html
لینک شماره سه : http://btm.bookpage.ir/newpostinthread2987.html
لطفا به تعداد بازدید ها نظر و امتیاز باشه!؟
سلام
حنا بانو فک کنم اشتباه بهتون گفتم این یه داستان کامل نیست این مقدمه یه داستان جدیده که در اینده قصد ادامش رو دارم اسمش هم تعمیرکار یا مکانیک هست.
با تشکر
به نظرم من شرکت نمیکردم بهتر بود هیچ کسی نظری نمیده ، مسابقه داستان بلند نیست به خاطر تنبلی ملت حال خوندن ندارن.
من خلاصه موفق شدم بر تنبلی غلبه کرده آنگاه این رو بخونم D: آقا درود بیکران بر شما! و حتی «لایکداری همینجوری!» D:
داستان خوب بود، خیلی هم اکشن و هیجانانگیز! ایندیانا جونز و لارا کرافت اصن! D:
اینکه یارو زرتی به نتیجه نمیرسید و هی مشکلات براش پیش میاومد (از افتادن و زخمی شدن تا قفل شدن پازل تا خاموش شدن چراغ) به نظرم خیلی خوب بود. هم هیجان داستان رو زیاد میکرد، هم باعث میشد که پلات آبکی نشه (من احساس میکنم داستانای خودم اینجوری میشن بعضاً، یه مشکلی مطرح میشه و بعد زرتی راه حلش میافته جلوی قهرمان، پیچش داستانی نمیتونم بندازم تو پلاتام اصلاً ((: ). خلاصه اینش خوب بود.
ولی یه کم احساس میکنم که شاید زیادهروی کرده باشین توی مشکلاتش D:
یعنی به نظرم حالا لازم نیست هر دو پاراگراف یه بار و به صورت مسلسلوار یه بلایی سرش بیاد. یه چندتا از مشکلاتش رو اون وسطا حذف کنین شاید روند داستان رو آرومتر کنه.
این برخورد آخر فصل (ورود شبحها و اینا) به نظرم یه کم گیج کننده بود. یعنی روند داستان از اول فصل تا اونجا «حل معما» و «پیدا کردن گنج» بود. یهو تهش افتادیم وسط «شبحها حمله کردن» و «شبحها قرار بود نابود شده باشن» و «بریم به سازمان خبر بدیم»
حالا من نمیدونم ایدهتون برای ادامهی داستان چیه، و شاید بخواین یکی از این دو تا ماجرا رو ادامه بدین، شایدم بخواین هر دو رو ادامه بدین و هم با شبحها بجنگه و هم گنج پیدا کنه و شبحها میخوان جلوشو بگیرن و خودشون پیدا کنن گنجا رو و از این حرفا. منتها به نظرم اینکه توی این فصل اول اینجوری یهویی از این روند بپریم به اون روند یه کم خواننده رو گیج میکنه. حالا شاید بقیهی خوانندهها رو گیج نکنه البته ((: ولی این دنده عوض کردن ناگهانی رو دوس نداشتم خیلی، هر چند هر دو بخش رو به تنهایی دوس داشتم.
یه چیز کوچولو هم اضافه کنم تهش:
یه چیزی هست، که حالا کاملاً ممکنه سلیقهای باشه، ولی یه سری از کلمهها احساس میکردم میشد جایگزین بهتر گذاشت براش. مثلاً اینجا رو نیگا کنین: «در بالای آن درخت کهنسال خشکشدهای وجود داشت که شاید عمرش به درازای عمر قبرستان میرسید.» به جای خشکشده میشه گفت خشکیده، به جای وجود داشت میشه گفت ایستاده بود، یا مثلاً شاید به جای «عمرش به درازای عمر قبرستان میرسید» بشه گفت «سابقهاش به قدمت قبرستان بود» یا همچی چیزایی مثلاً. حالا بازم میگم اینا سلیقهاین یه سریاشون، وقتی هم آدم تو اکشن ماجرا غرق میشه به چشم نمیان اصلاً، ولی شاید بشه یه سری از این کلمات رو جایگیزن کرد. حالا نمیدونم پیشنهاد خوبیه اصلاً یا نه D:
یه سری اشتباه تایپی و اینا هم داشت که تو ویرایش درست میشه ایشالا.
آقا تهش ۹ از ده! بیا جایزه رو وردار ببر p:
ایشالا بقیهش رو میذاری تو سایت و میخونیم.
من خلاصه موفق شدم بر تنبلی غلبه کرده آنگاه این رو بخونم D: آقا درود بیکران بر شما! و حتی «لایکداری همینجوری!» D:داستان خوب بود، خیلی هم اکشن و هیجانانگیز! ایندیانا جونز و لارا کرافت اصن! D:
اینکه یارو زرتی به نتیجه نمیرسید و هی مشکلات براش پیش میاومد (از افتادن و زخمی شدن تا قفل شدن پازل تا خاموش شدن چراغ) به نظرم خیلی خوب بود. هم هیجان داستان رو زیاد میکرد، هم باعث میشد که پلات آبکی نشه (من احساس میکنم داستانای خودم اینجوری میشن بعضاً، یه مشکلی مطرح میشه و بعد زرتی راه حلش میافته جلوی قهرمان، پیچش داستانی نمیتونم بندازم تو پلاتام اصلاً ((: ). خلاصه اینش خوب بود.
ولی یه کم احساس میکنم که شاید زیادهروی کرده باشین توی مشکلاتش D:
یعنی به نظرم حالا لازم نیست هر دو پاراگراف یه بار و به صورت مسلسلوار یه بلایی سرش بیاد. یه چندتا از مشکلاتش رو اون وسطا حذف کنین شاید روند داستان رو آرومتر کنه.این برخورد آخر فصل (ورود شبحها و اینا) به نظرم یه کم گیج کننده بود. یعنی روند داستان از اول فصل تا اونجا «حل معما» و «پیدا کردن گنج» بود. یهو تهش افتادیم وسط «شبحها حمله کردن» و «شبحها قرار بود نابود شده باشن» و «بریم به سازمان خبر بدیم»
حالا من نمیدونم ایدهتون برای ادامهی داستان چیه، و شاید بخواین یکی از این دو تا ماجرا رو ادامه بدین، شایدم بخواین هر دو رو ادامه بدین و هم با شبحها بجنگه و هم گنج پیدا کنه و شبحها میخوان جلوشو بگیرن و خودشون پیدا کنن گنجا رو و از این حرفا. منتها به نظرم اینکه توی این فصل اول اینجوری یهویی از این روند بپریم به اون روند یه کم خواننده رو گیج میکنه. حالا شاید بقیهی خوانندهها رو گیج نکنه البته ((: ولی این دنده عوض کردن ناگهانی رو دوس نداشتم خیلی، هر چند هر دو بخش رو به تنهایی دوس داشتم.یه چیز کوچولو هم اضافه کنم تهش:
یه چیزی هست، که حالا کاملاً ممکنه سلیقهای باشه، ولی یه سری از کلمهها احساس میکردم میشد جایگزین بهتر گذاشت براش. مثلاً اینجا رو نیگا کنین: «در بالای آن درخت کهنسال خشکشدهای وجود داشت که شاید عمرش به درازای عمر قبرستان میرسید.» به جای خشکشده میشه گفت خشکیده، به جای وجود داشت میشه گفت ایستاده بود، یا مثلاً شاید به جای «عمرش به درازای عمر قبرستان میرسید» بشه گفت «سابقهاش به قدمت قبرستان بود» یا همچی چیزایی مثلاً. حالا بازم میگم اینا سلیقهاین یه سریاشون، وقتی هم آدم تو اکشن ماجرا غرق میشه به چشم نمیان اصلاً، ولی شاید بشه یه سری از این کلمات رو جایگیزن کرد. حالا نمیدونم پیشنهاد خوبیه اصلاً یا نه D:
یه سری اشتباه تایپی و اینا هم داشت که تو ویرایش درست میشه ایشالا.آقا تهش ۹ از ده! بیا جایزه رو وردار ببر p:
ایشالا بقیهش رو میذاری تو سایت و میخونیم.
مرسی از شما که بالاخره خوندین دوستان دیگه که لطف میکنن فقط نیگا میکنن و از فحه اول رد هم نمی شن.
خب البته یه توضیحی باید بدم این داستان قرار بود بره برای داستان گروهی مشترک با پایونیر اما ظاهرا حجم نوشته های من یکم زیاد بود و دوستان نمیپسندیدن میگفتن کسی نمیخونه این همه رو ، به همین خاطر چون دوستان گفته بودن به من یه ماموریت توی قبرستون داریم که با ارواح سرو کار داشته باشیم و سریع برگردیم و گذارش بدیم به خاطر همین من بخش ارواح رو بهش اضافه کردم همینطور شخصیت داستان کنار داستان گروهی یه کارهای شخصی هم انجام میداد و علاقه شدیدی به جمع کردن گنجینه های مختلف داشت برای مقاصد خاصی (که اسپویل نمیکنم داستان خراب میشه) ولی نشد که با داستان گروهی ادامه فعالیت داشته باشم به خاطر همین تصمیم گرفتم تکی در اینده این داستان رو تکمیل کنم (البته مشخص نیست کی).
اما در باره بخشی که گفتی درباره بعد پازل و قبل پازل بله قبول دارم زمانی که به اون پازل رسیدم یه نگاه به حجم نوشته هام کردم دیدم یکم زیادی گنده شده به خاطر همین سعی کردم از اونجا به بعدش رو یکم سریعتر ببرم جلو و خلاصش کنم تا به بخش ارواح ماجرا که گروه داستان نویسی ازم خواسته بودن برسم که کار گروهی رو هم انجام داده باشم ، به خاطر همین سریع پریدم تو اتاق ارواح و بعدم فرار اونطوری با موتور نانازش!!
دقت کردی اسم شخصیت امید بود امید کلا بد شانسه به خاطر همینم اینقدر مشکل رگباری سر راهش میومد!:دی
بازم مرسی از اینکه نقد کردین امید وارم موفق باشین و دیگر دوستانم یه نقدی بکنن.
به نظرم من شرکت نمیکردم بهتر بود هیچ کسی نظری نمیده ، مسابقه داستان بلند نیست به خاطر تنبلی ملت حال خوندن ندارن.
تنبلی نیست امید. من میخونم ولی خوب نقدم یکم ضعیفه فعلا برای همین نظر نمیذارم. بیام یک دونه هم فقط بنویسم خوب بود یک جورایی خوب نیست دیگه ولی مطمئن باش میخونم
به جون مادر زنم این تامیکو ندیدم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
الان که دیدم می نقدمش و امتیازارو جمع میکنم.
دوستان دیگه ای هم که نقد کردن لطفا پایین نقدشون امتیاز بدن از سقف ده.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
الان که دیدم می نقدمش و امتیازارو جمع میکنم.
دوستان دیگه ای هم که نقد کردن لطفا پایین نقدشون امتیاز بدن از سقف ده.
الان که دیدم می نقدمش و امتیازارو جمع میکنم.
دوستان دیگه ای هم که نقد کردن لطفا پایین نقدشون امتیاز بدن از سقف ده.
خخخخخ مال منو 5 نفر دانلود کردن ولی یه نفر فقط اومد خوند و نظر داد و نمره داد گمونم تو مسابقه اخر بشم جمع زدن نمیخواد مال من شده 9
امتیازا میانگین زده میشه امید.
امتیاز من و علی جمع و تقسیم به دو.
بعد از ظهر نقدتو می فرستم به همراه امتیاز.
به فکرش بودم دیگه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام
حنا بانو فک کنم اشتباه بهتون گفتم این یه داستان کامل نیست این مقدمه یه داستان جدیده که در اینده قصد ادامش رو دارم اسمش هم تعمیرکار یا مکانیک هست.
با تشکر
خوب امید جان گفتم رو این پیام نقل قولتو بزنم چون باهاش کار دارم.
تکه ای از نقد که الان به یادم اومد:
- ببین اسم داستان به ما ربطی نداره ولی اگه مث داستان من اولش کلیشه باشه و بعد روندش کلا متغیر بشه میگیم قابل تحمله.
ولی اسم یه چیزیه که تا آخر همراه داستانه و نمیشه که کلیشه ایش کرد.
حالا اگه میخوای روی اسمش بیشتر فکر کن و باز هم من میگم داستانت کلیشه ای نیست ولی یه اسم در خور جادو و چیزای باحالی که تو داستان آوردی براش بذار چون حیفه.ایده اش هم خوبه فقط نمیدونم من چرا یاد هوگو افتادم.
باقی نقد، همین پستو ویرایش میکنم و میفرستم چون من تیکه تیکه یادم میاد.
خوب من فکر نکنم کلا هیچوقت از غلط املایی یا اشتباه تایپی ایراد گرفته باشم!ولی این یکی تاقعا کارمو سخت کرد.اشاره کوچولو:
- هر چه سریعتر متنتو ببر پیش دکتر(ویراستار).
از این می گذریم.
حالا فک کنم ایرادم الکی باشه ولی عقیدم اینه هرچی نویسنده بهتر باشه باید بهتر نقد کرد پس ریز ترین نکاتی رو که حداقل بتونم ببینم گوشزد میکنم.
جملات اولیه حس بهتری رو میتونن انتقال بدن.شما خودت ماهری دیگه میدونی چه باید کرد.
ابهام داشت.درواقع ابهامی نبود که به داستان جذابیت بده به نظرم باید درباره اون دختر بچه و اینا یکم بیشتر توضیح بدی.
توی همون صفحه اول هم چند تا فعل بود پشت سر هم آوردی که میشه جایگزین کرد.
شاید من قوه تخیلم ضعیفه یا کلا مغزم خرابه ولی به نظرم باید ساعت و طرح های روش رو یکم بیشتر توصیف می کردی و این که چه چیزایی روش اعمال شد.
وسطای صفحه باز هم تکرار زیاد فعل بود به چشم می خوره.
چراغ قوه ای را که برای نصب بر پیشانی بود خارج کرد》چراغ قوه ای را که مختص اتصال بر پیشانی بود برداشت.
من شکلی که فکر می کردم بهتره گفتم.بالاخره نویسنده شمایی :دی .
اون قسمت ضربه هایی بهش وارد کرد رو یکم بهتر توصیف کنی باحال تر میشه.حتی میتونی یه کوچولو لحن طنز هم بدی که فکر می کنم مکان مناسبی براش باشه.پیشنهاد*
حاجی من حس میکنم نقدم خیلی طولانی میشه.امتیازو اینجا میدم خواستی تلگرام هست اونجا راحت تره...
8/10
امتیازا میانگین زده میشه امید.
امتیاز من و علی جمع و تقسیم به دو.
بعد از ظهر نقدتو می فرستم به همراه امتیاز.
به فکرش بودم دیگه- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خوب امید جان گفتم رو این پیام نقل قولتو بزنم چون باهاش کار دارم.
تکه ای از نقد که الان به یادم اومد:
- ببین اسم داستان به ما ربطی نداره ولی اگه مث داستان من اولش کلیشه باشه و بعد روندش کلا متغیر بشه میگیم قابل تحمله.
ولی اسم یه چیزیه که تا آخر همراه داستانه و نمیشه که کلیشه ایش کرد.
حالا اگه میخوای روی اسمش بیشتر فکر کن و باز هم من میگم داستانت کلیشه ای نیست ولی یه اسم در خور جادو و چیزای باحالی که تو داستان آوردی براش بذار چون حیفه.ایده اش هم خوبه فقط نمیدونم من چرا یاد هوگو افتادم.باقی نقد، همین پستو ویرایش میکنم و میفرستم چون من تیکه تیکه یادم میاد.
خوب من فکر نکنم کلا هیچوقت از غلط املایی یا اشتباه تایپی ایراد گرفته باشم!ولی این یکی تاقعا کارمو سخت کرد.اشاره کوچولو:
- هر چه سریعتر متنتو ببر پیش دکتر(ویراستار).از این می گذریم.
حالا فک کنم ایرادم الکی باشه ولی عقیدم اینه هرچی نویسنده بهتر باشه باید بهتر نقد کرد پس ریز ترین نکاتی رو که حداقل بتونم ببینم گوشزد میکنم.جملات اولیه حس بهتری رو میتونن انتقال بدن.شما خودت ماهری دیگه میدونی چه باید کرد.
ابهام داشت.درواقع ابهامی نبود که به داستان جذابیت بده به نظرم باید درباره اون دختر بچه و اینا یکم بیشتر توضیح بدی.
توی همون صفحه اول هم چند تا فعل بود پشت سر هم آوردی که میشه جایگزین کرد.شاید من قوه تخیلم ضعیفه یا کلا مغزم خرابه ولی به نظرم باید ساعت و طرح های روش رو یکم بیشتر توصیف می کردی و این که چه چیزایی روش اعمال شد.
وسطای صفحه باز هم تکرار زیاد فعل بود به چشم می خوره.
چراغ قوه ای را که برای نصب بر پیشانی بود خارج کرد》چراغ قوه ای را که مختص اتصال بر پیشانی بود برداشت.من شکلی که فکر می کردم بهتره گفتم.بالاخره نویسنده شمایی :دی .
اون قسمت ضربه هایی بهش وارد کرد رو یکم بهتر توصیف کنی باحال تر میشه.حتی میتونی یه کوچولو لحن طنز هم بدی که فکر می کنم مکان مناسبی براش باشه.پیشنهاد*
حاجی من حس میکنم نقدم خیلی طولانی میشه.امتیازو اینجا میدم خواستی تلگرام هست اونجا راحت تره...
8/10
محمد جان شما که در جریان املای من هستی ، دیگه کسی نیست توی سایت که ندونه املای من و ادبیاتم صفره، پس نقد ویرایشی و بی خیال چون کلا این مشکل من درست بشو نیست معمولا مهرنوش بانو اینا رو برام درست میکنه ولی اینو ندادم بهش.
درباره اونکه گفتی ساعتو بیشتر توضیح بدم از قصد همون مقدار بیشتر توضیج ندادم چون قرار بود این داستان توی یه تعداد صفحات محدود بیاد و اصلا قرار نبود داستان بلند بشه به همین خاطر توضیحاتو هر چقدر تونستم خلاصه کردم (اما به نظر دوستان بازم زیاد بود)!
بازم مرسی از اینکه خوندی .
من دیگه شرکت نمیکنم دفعه اخر بود چون واقعا کسی اینجا انگیزه خوندن داستان بلند رو نداره و منم نمیتونم داستان کوتاه بنویسم ، امید وارم موفق و سربلند باشید همگیتون
بقیه اهمیت ندن خواستی درباره اشکالا یا حالا هر چی، منه خرده ما هستم اگه خواستی.