به نام خدا
نام داستان: ناظر مرگ
مقدمه
در سال 1489 هجری شمسی تمامی کشور های دنیا به این نتیجه رسیدند که افرادی از گونه خودشان نمیتوانند به آنها حکومت و قوانین را به خوبی اجرا کنند.انسان ها احساساتی،قدرت طلب و طماع بودند و حتی اگر اینچنین نبودند هم توست چنین افرادی به زیر کشیده میشدند.پس تصمیم گرفتند که حکومت و قانون گذاری را به موجودی باهوشتر،قدرتمند تر و منطقی تر بسپارند.موجودی که احساسات سد راهش نشود.بهترین های هر حرفه از سرتاسر دنیا کنار هم جمع شدند.ریاضی دان ها، پزشک ها،هکر ها و حتی بهترین ورزشکار ها و بازیگران.مخترعین و طراحان با استفاده از داده های جمع شده از مغز آنها،بزرگ ترین ابرکامپیوتر دنیا را ساختند.کامپیوتری که فکر میکرد،تصمیم میگرفت و تمام وسایل الکترونیک متصل به شبکه برق جهانی را کنترل میکرد.برایش نام ناظر را انتخاب کردند؛نامی متناسب با وظیفه اش.دستور هایی به عنوان قوانین اساسی دنیا و تمامی اطلاعات کشف شده توست انسان در مدار هایش ثبت شدند و کنترل دنیا به دست او سپرده شد.تنها یک مشکل وجود داشت.اصلی ترین دستور ثبت شده شناسایی و نابودی بزرگترین خطر ها علیه نسل انسان بود. بعد از مدت کوتاهی تجزیه و تحلیل اطلاعات ناظر بزرگ ترین خطر برای بشریت را شناسایی کرد. خود بشریت.در عرض چند ثانیه انسان ها از فرمانروایی زمین خلع و به مجرمان فراری تبدیل شدند. بسیاری در همان ساعات اول قتل عام شدند.رباط ها،ماشین ها و تمام سازه های هوشمند و نیمه هوشمند آنها شورش کرده بودند.بدون تلاش و زحمت بسیار انسان ها سرنگون شدند.تنها تعداد اندکی باقی ماندند که فقط و فقط یک چیز میخواستند.زنده ماندن.اما آیا ممکن بود.انسان ها از مشکلات بسیاری جان سالم به در برده بودند.اما این بار با مشکلاتی نظیر بلایای طبیعی طرف نبودند.این یک جنگ بود.آنهم نه جنگ با انسانی مانند خودشان.حریفشان از باهوشترین های آنها روی هم باهوش تر بود،مدرن ترین امکانات را در اختیار داشت و از همه مهمتر که پیر و فرسوده نمیشد و میتوانست تا ابد صبر کند و نقشه بکشد.آیا این پایان راه بشر است؟حتی اگر باشد بی سر و صدا تسلیم نخواهند شد.اینها انسان هستند سرنوشت در برابرشان باید منتظر غافلگیر شدن باشی.پس جلو بیا و هرچه در چنته داری رو کن.
این داستان کوتاه توسط آیدا (Ayda) نوشته شده به منظور رقابت بین نویسندگان لطفا نقد کنید و رای بدین بلکه نفر اول انتخاب بشه...
دوستانی که میان میخونند لایک میکنند ، بیشتر نقد مورد نظر هست ها نه فقط لایک ، مقایسه با نوشته های دیگه هم داریم، فراموش نشه!؟
لطفا به تعداد بازدید ها نظر و امتیاز باشه!؟
لینک شماره یک :
http://btm.bookpage.ir/newpostinthread2989.html
http://btm.bookpage.ir/newpostinthread2987.html
نامعلوم 2 (نویسنده اعلام نکرده)
باریکلا! توی اون تاپیک گفته بودین که داستان نصفهاست، پس من فرض رو بر این میذارم که این مقدمهی یه داستان بلنده.
این که «رباتها بر علیه آدمها شورش میکنن» ایدهی خوبیه به نظرم و خیلی جای کار داره. مخصوصاً اینکه داستان از اینجا شروع شه که آدمها شکست خوردن و در حال عقبنشینیان و دارن سعی میکنن زنده بمونن خیلی خوبه. فضای پسا آخرالزمانی و دشمن قدرتمند، میتونن داستان رو جذاب کنن. خلاصه که درود بیکران بر شما.
من اون ایدهی «کامپیوتر به این نتیجه میرسه دشمن انسانها خودشونن پس تصمیم میگیره نابودشون کنه» رو خیلی دوست ندارم. البته نه اینکه بد باشهها، منتها اینکه کامپیوتره تصمیم میگیره که «آدما رو میکشم که همدیگه رو نکشن» نشون میده که کامپیوتره خیلی هم باهوش نبوده چون داره صورت مسئله رو حذف میکنه به جای حل کردنش.
اگه میخواین یه سوپرکامپیوتر بذارین که دشمن اصلی بشر باشه، میتونین یه کامپیوتر شرور بذارین اصلاً. یعنی به جای اینکه «برای نجات بشریت از شر خودش نسلشون رو ور میندازه» میتونه اینجوری باشه که سوپرکامپیوتره خودآگاه میشه و به این نتیجه میرسه که آدما خیلی موجودات جالبی نیستن و میگه «نسلشون رو ور میندازم و روبات میسازم برا خودم، خیلی هم بهترن»
مثلاً Avengers: Age of Ultron یه ایدهی مشابهی داشت.
این مورد آخر یه مقدار سلیقهایه.
این تکنیک که نویسنده اول داستان یه پاراگراف دو پاراگراف پیشزمینه میده رو امت زیاد مصرف میکنن. ولی من خیلی دوست ندارم این حرکت رو (حالا نه که نظر من خیلی مهم باشهها ((: ).
منتها به نظرم اون اطلاعاتی که توی اون دو سه پاراگراف داده میشه رو میشه کم کم تو داستان پخش کرد، یعنی وجودش خیلی لزومی نداره. از اون طرف به نظرم داستان (حالا چه کوتاه، چه بلند) از خود ماجرا شروع شه، جذابیتش بیشتره. حالا بازم میگم، سلیقهایه.
در نهایت اینکه آفرین به شما که میخواین داستان علمیتخیلی پسا آخرالزمانی بنویسین D:
امیدوارم ادامهش بدین و بذارین تو سایت ما هم بخونیم.
بعدالتحریر: فرمودند امتیاز باید داد. لحاظ کنید ۵ از ۱۰.
نقد ناظر مرگ:
اول از همه،به نقص های این مقدمه می پردازم.
تصویر سازی در متن دیده نمیشد.
در واقع بود،ولی کم.مقدمه موضوع بسیار عالی داشت.در واقع کلیتی که نویسنده نوشته بود،گویای خلاقیت و نبوغ او بود.
ولی یادمان باشد به سمت کلیشه نرویم.
زمانی که این متن را خواندم،تنها چیزی که به ذهنم آمد،آلترون بود.که انتقامجویان اون رو کشتن.
درواقع،حدس هایی درباره اینکه سیر داستان کلیشه ای نباشه میزنم(آرزومه!).
و امیدوارم نباشه.
برا مقدمه خوب بود ولی باید بر روش کار بشه.
یه چیز دیگه که میتونه به داستان قدرت بده،انتخاب نام و خلق سازمان یا شخصیت ها و ایناس.
نه داخل خود داستان(منظورم مقدمس).
در مقدمه نمیشد بگین مثلا آزمایشگاه بزرگ m.p.p
یا مثلا دانشمندان ایرانی
یا فلان و بهمان،تصمیم به ساخت همچین چیزی رو گرفتن؟
جذابیت بالا می رفت.
یا حتی می شد به یه سری از دست های پشت صحنه اشاره کنین که در واقع خودتون ساخته باشینشون.
من تو داستانتون دخالت نمیکنم ولی اینا همه پیشنهاد هایی برای بهبود داستان هستن.
البته،این یه مقدمس و نمیشه حتی از ده فصل هم نتیجه گیری کرد.چه برسه به یه مقدمه سیصد چهارصد کلمه ای.
چون خودشون نبودند من این نقدشونو گذاشتم امتیازشون به این داستان 4/10
سلام سلام من نویسنده این داستانم وشخصا حتی فکر نمیکردم کسی به خودش زحمت بده و داستان رو بخونه چون همیشه بعد از نوشتن سه چهار فصل از هر داستان حالم ازش به هم میخوره.بله این مقدمه ی یه داستان بلنده.سعیی کردم یه سازمان جهانی معرفی کنم که مسئول ساخت این کامپیوتر باشه اما حقایقی هست که بعدا تو داستان مشخص میشه مثلا اینکه سازمان ملل منحدم شده.به خاطر دلیل نابودی انسان ها هم ممنون که گفتید در داستان کاری میکنم که خود ناظر بهش اشاره کنه.توی اول مقدمه هم میخواستم یکم حس حال داستان رو به خواننده بفهمونم که بدونه از داستان خوشش میاد یا نه اصل حس و ماجرا تو خود داستانه چون شخصیت ها داستان های زیادی برای گفتن دارن گفتم اینو برای اونا نزارم همینجا بگم.جابه که همه آلترون به ذهنشون میرسه درحالی که به نظر من یکم حالت ترمیناتوری داره(گرچه هیچوقت ترمیناتور رو کامل ندیدم)حلت گنگ مقدمه هم دو دلیل داره
1من خیلی تازه کارم
2توی مقدمه فضا رو باز گذاشتم که خواننده بتونه تا اومدن داستان اصلی خودش حدس بزنه
ولی با اون قسمت دست ها پشت پرده موافقم باید روش فکر کنم ببینم کجا میتونم جاش بدم
در آخر ممنون که داستانم رو خوندید خیلیی بهم انگیزه نوشتن داد::18::::18::::18::
سلام
راستش به محض خوندن به ذهنم رسید این داستان یه فن باشه از سری فیلم های نابودگر، توی اون سریال ها دقیقا و عین جمله ایشون ذکر میشه دشمن بشریت کسی که بیشترین خطر رو براشون داره خودشونن، از این سری فیلم ها چهار یا پنج سری به اسم نابودگر ساخته شده که ارنولد هم بازیگر شخصیت رباتیکشه! توی اون داستان یه ابر کامپیوتر ارتشی از ربات ها و شبه انسانها رو مییسازه که میخواد به حکومت انسانها پایان بده.
همینطورم فیلم ماتریکس شباهت زیادی به این ایده داره، یا این ایده شباهت زیادی به اون دوتا داستان داره!!
از نظر من این ایده بیشتر شباهت داره به یه فن تا ایده تازه برای نوشتن یه داستان برای همین من امتیاز یک رو از ده میدم چون به واقع از فن هیچ خوشم نمیاد
1/10
انشاا... با کسب تجربه بیشتر در داستان های بعدی تون موفق باشید.
پ.ن: این نظر رو قبل از اینکه پست های شما رو بخونم دادم الان شما هم گفتین که ظاهرا شبیه ترمیناتور یا همون نابودگره
و یه چیز دیگه گفتین که معمولا بعد چهار یا 5 فصل داستان رو رها میکنید ، من به عنوان کسی که فقط تو کار داستان بلندم یه توصیه براتون داشتم
طبق تجربه من اگر داستانی رو ندونی میخوای قهرمانشو به چه مسیری ببری اصلا به نتیجه نمیرسه. زمانی که ایده یه داستان به ذهنت میرسه باید بدونی توی فصل اول شخصیت کجا میره چیکار میکنه چی میگه توی فصل ده مثلا فلانجا زخمی میشه فرار میکنه توی فصل 40 قدرتش چی میشه دوستانش کیان ، اخرش به چی میخوای برسی ، اگر اینطوری پارت پارت بنویسی به نظرم قبل از روند اصلی داستان یه چک نویس از اتفاقات کل برداری اینطوری دیگه ذهنت خسته نمیشه! مثلا من توی دورگه الان برای کتاب دوم دارم ماجرا ها رو میسازم ، که مثلا هنری بره فلانجا این اتفاق براش میوفته ایدش رو توی 2 3 صفحه مینویسم بعد میرم میگم هنری باید این اتفاق براش بیوفته و مثلا زخمی بشه پس باید اینطوری بشه و بازم توی دو سه صفحه ماجرای زخمی شدنشو مینویسم و همینطوری روند داستان رو تیکه تیکه مینویسم تا اخر بعد که تموم شد ، میشینم از اول شروع به نوشتن داستان میکنم و از اتفاق شماره یک کنار هم میزارم فضا سازی میکنم و مکالمات رو جور میکنم این وسطم اضافات و یه چیزای تازه هم به ذهنم رسید میارمش ولی نه اونقدر که کل روند تغییر کنه اینطوری بنویسی خسته و سر در گم نمیشی زمان بیشتری میبره ولی ول نمیشه داستان
موفق باشی یا علی
سلام دوست عزیز
مقدمه ای که نوشتید بد نبود اما عجیب منو یاد یه انیمیشن قدیمی انداخت nine از قضا خیلی دوسش داشتم . پس پیگیر داستانتون میشم به شرطی که ول نکنید و زود هم بنویسید.
اما خب با توجه به انتقاد دوستان از ایده من دیگه ایرادی ازش نمیگیرم و ترجیح میدم نقد نگارشی بکنم
یک فاصله بین ویرگول و نقطه و اینا رعایت نشده بود
دو غلط املایی به چشمم خورد
سه جملات ابتدایی نوشته دلچسب نبود و راضی نشدم بهتر بود یه طوری بیان میکردید و از افعالی استفاده میکردید که مطلب رو واقعی جلوه بدن
چهار بهتر بود ته داستان نامشخص می بود خیلی از اینکه یه داستان بخونم که از قبل همه اتفاقاتشو بدونم خشنود نمیشم (کلمه بهتر به ذهنم نیودمد)
پنج البته این نظر شخصی منه اما اونجا که انسان ها تسلیم شدند رو دوس نداشتم جمله رو یکم بار ادبی بهش بدین یکم سنگین ترش کنید . خیلی ساده اس به نظرم البته به مرور که تجربه بیشتری توی نوشتن کسب کنید ین ایراد ها بر طرف میشه میدوارم موفق باشید
با توجه به مطالبی که گفتم امتیازم به این نوشته 5 پنج هست .
از نظر من این ایده بیشتر شباهت داره به یه فن تا ایده تازه برای نوشتن یه داستان
من یه چیزی بگم فقط. شباهت ایده الزاماً به معنی فنفیکشن بودن یا کپی برداری نیست.
توی ترمیناتور مثلاً اسکاینت بر علیه آدما شورش کرده، ولی ماجرای فیلما (اون سه تاییش که من یادمه) اینه که یکی تو زمان به عقب سفر کنه و یاروها رو نجات بده یا بکشه.
توی بتلاستار گالاکتیکا مثلاً رباتا زدن آدما رو ترکوندن، ولی کل ایده اینه که آدما برن و کلونی ۱۳ام رو پیدا کنن.
توی اولترون رباتا هنوز دنیا رو نترکوندن، ولی میخوان بترکونن.
منظورم اینه که ممکنه ایدهی اصلی ستینگ داستان خیلی شبیه باشه، ولی تهش پلات و شخصیتا و اینا باشن که داستان رو عوض کنن. خلاصه تهش فقط روی شباهتش با ترمیناتور نمیشه گفت که فن فیکشنه d:
دوستان لطفا کسانی که امیتاز ندادن پستاشونو ویرایش کنن و از سقف ده،به نوشته امتیاز بدن.
با تچکر
درباره ایده داستان باید بگم که نو و جدید نیست.نمیدونم کیا انیمیشن دانه سیب رو دیدن.توی این انیمیشن هم بعد از جنگ جهانی و نابود شدن زمین شهر جدید به نام المپیوس ساخته میشه شهری که انسان ها و انسان رباتها کنار هم زندگی میکنند.تو این انیمیشن هم برای جلوگیری از شروع جنگ ها کنترل این شهر به دست انسان رباتهاست.و یک کامپیوتر مرکزی بزرگ که توسط دانشمندان ساخته شده این شهر رو کنترل میکنه و اسمش گایاست.بعد از مدتی با توطئه یکسری از مقامات که میخوان نوع بشر از بین بره،طی یک عملیات تروریستی به شهر حمله میشه و این حمله به گردن انسانها میوفته و گایا تشخیص میده که انسان رباتها باید جایگزین نوع بشر بشن و این چنین است که زندگی شیرین میشود:دی
اما صرف نظر از ایده امتیازی که میدم اینه:4/10
عه
من ندیدمش.
ممنون که گفتید ای بزرگوار