Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

play with fire بازی با آتش

9 ارسال‌
7 کاربران
17 Reactions
3,306 نمایش‌
L0rd LaTITude
(@l0rd-latitude)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 215
شروع کننده موضوع  

این اسم که گذاشتم قابل تغییر و فقط گفتم یه چیزی بنویسم :)) این پست هم شامل یه تیکه متن میشه که بفهمم قلمم خوبه اگه بده اشکالش چیه ، خلاصه فقط میخوام بهتر بشم ! (فحشم بدین فحش دادین ) :دی آره آره استاد لایتش زیاده 😐

یک روز گذشت ولی او بزرگ نشد !
همه جا را تاریک تصور کنید از غرب تا شرق و از جنوب تا شمال زمینی سیاه را در ذهن خود نگاه دارید سرما وجود دارد ولی در حدی نیست که به استخوان ها نفوذ کند ، روشنایی هوا نیز به قدریست که انگار خورشید به تازگی غروب کرده و سپیده دم است. هیج ستاره ای آسمان را روشن نمیکند و سرچشمه نوری وجود ندارد .
غباری سیاه به آرامی دور هم میپیچد و جسم بدن مانندی به رنگ سیاه به وجود می آورد صورتی وجود ندارد و انگشتانش به هم چسبیده اند بزرگترین شیعئی است که میتوان تصور کرد تو چشم یکی به رنگ زرد و یکی به رنگ سفید دارد .
استاد وایت در حالی که دستانش را به ناشنه خمیازه جلوی دهانش گرفته بود این را گفت و پس از سه ضربه به تخته سیاه اضافه کرد :
- اینگونه بود که ثاوسوارم شروع شد.
پنجره چوبی کوچک کلاس به سرعت باز شد و با صدای بلندی بهم خورد.
جان همیشه از او میترسید تاریکی اعظم مدتها بود که مرده بود اما هرگاه به مرگش اشاره میشد اتفاقات ناخوشایندی
در اطراف جان می افتاد ، ذهنش ناخوداگاه به گفته های مادرش کشیده شد :
- وقتی مارالا خواهرت به دنیا اومد هممون خوشحال بودیم اون اولین فرزندمون بود منو پدرت سر از پا نمیشناختیم تا یک هفته جشن و سرور راه انداخته بودیم .
مادرش در حالی که سعی داشت از تبدیل بغضش به اشک جلوگیری کند اضافه کرده بود :
- همون روز بود ، نحس ترین روز زندگی من ، خواهرت 13 روز بود که به دنیا اومده بود ، که خبر کشته شدن عموت بنجامین رو برام آوردن . میگفتن تو جنگ کشته شده . ولی من باورم نشد ، اون مبارز فوق العاده ای بود اون بود که به پدرت جنگیدن رو یاد داد . بدنش هیچ وقت پیدا نشد برای همین جشن لایتورس رو براش برگذار کردیم که نتیجش شد خال پشت گوش خواهرت .
استاد به آرامی پشت میز چوبی اش نشست و پیپش را بر دهان گذاشت از کمربند چرمش کمی توتون داخل پیپ قرار داد و از شعله ی شمع کوچک روی میزش برای روشن کردن آن استفاده کرد.
اتاق با اینکه تاریک بود اما جذابیت خاصی داشت به عقیده استاد وایت ، تاریکی کلید دانش بود و خلاقیت را زیاد میکرد .
او توتون را با یک نفس عمیق به داخل کشید و چشمانش را بست و صدایی به نشانه رضایت ایجاد کرد و دود را با دو سرفه از دماغش بیرون داد .
لبخندی زد و دستش را پشت میزش برد و همانطور که به جان خیره شده بود کوزه ای چوبی به همراه دو لیوان بیرون آورد
- نظرت راجب کمی نوشیدنی چیه جان ریچارد کوچک ؟
پسرک مو های چتری سیاهش را با انگشتان دست چپش کنار زد پس از چند ثانیه خیره شدن به قرمزی غیر عادی چشم سمت چپ استادش با لحن رسمی گفت :
- تا بحال نوشیدنی نخورده ام ، مادر همیشه گوش زد کرده که تا وقتی که بزرگتر نشوم حق خوردن چنین چیز هایی را ندارم .
استاد وایت که حالا ابروانش را بالا برده بود دستانش را بهم زد و با لبخندی گفت :
- ارباب جوان ، چگونه میخواهید بدون خوردن بزرگتر شوید ! شما برای رشدتان همانطور که با آب و غذا نیاز دارید به نوشیدنی هم نیاز دارید .
جان هم انگار منتظر همین حرف ها بود با سری خم شده و لحنی شیرین پرسید : به مادرم نمیگویید ؟
در حالی که استاد سرش را به نشانه تایید تکان میداد صدای در بگوش رسید و دختر کوچکی با شمشیری که به کمر بسته بود و به زمین میرسید داخل شد و فریاد کشید : پدر جون !
انگار که به تازگی متوجه حضور جان شده بود تعظیم ناشیانه ای کرد و سکوت اختیار کرد . به چشمان پدرش استاد وایت خیره شد . در جواب نگاه خیره جان نیز کمی سرخ شد و لب خندی زد . چشمانش زمردی زیبایش در تاریکی میدرخشیدند و حضورش را بیش از دیگران اعلام میکردند ، جای زخم کوچکی روی سمت چپ چانه اش بود که توسط مو های قهوه ایش پوشیده شده بود
- چیزی شده بث ؟
- مراسم تقریبا داره شروع میشه ، بانو گفتن که بهتره جان زودتر آماده بشه جشن ده سالگی اولشونه ، بهتر زودتر ریبورن رو بپوشن !
جان آهی کشید و گفت : انگار امروز تولدمه ، سپس نگاهی با حسرت به جام نوشیدنی انداخت و گفت : ولی قرار نیست بزرگتر بشم !

white

southwarm

john

lighworth


   
SandS, پاکت, hera and 5 people reacted
نقل‌قول
bahani
(@bahani)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 327
 

جالب بود، واقعا جالب، طوری نوشته شده بود انگار کاملا یه قاعده و نظم مخصوص خودش رو داره، و این هیجان انگیزه ببینیم نویسنده چی قایم کرده برامون. قلمش خوب بود، هر چند گنگی هایی داشت مثلا قسمت اول، در مورد تاریکی، اول یه دنیا تصورش کرد، بعد فکر کردم شاید یه تصور ذهنی و انتزاعیه، و مثلا ورود اون شخص هم کمی گنگ و نامفهوم بود، بعد از اینکه گفته میشه یکی از چشماش سفید و یکی زد بود، بعد از اون پاراگراف انگار محیط عوض و قابل لمس تر بشه، به نظرم اگه اون پاراگراف اول به تصویر ذهنیه بهتره یه فاصله متفاوتی با بقیه پاراگراف ها داشته باشه یا بینشون یه چیزی به عنوان حایل باشه یا شایدم فونتش متفاوته که متاسفانه تلفن همراه من نشون نمیده. اگه مورد آخر باشه مشکلی نیست.
بهانه اش جالب بود، منظورم بهانه ایجاد فصل، هرچند میشه بهش خورده گرفت ولی ربطی به قلم نویسنده نداره، جالب بود و تا اینجا قلمش تو توصیفات و دیالوگ ها روون بود، اما نظر دادن با این متن کوتاه سخته و اگه بیشتر میشد واقعا بهتر بود. دنیاش به نظر جذاب میرسه، اما این نوشته خیلی کوتاه است، اگه بخوایم فقط قلمش بگیم، روون بود از این نظر مشکل نداره، و اون ابهام مربوط به نوع نوشتن نبود، بیشتر مربوط چگونه نوشتن و بیانش بود.
چند اشکال ویرایشی هم داشت مثل این پایینی که قابل رفعه.
خورشید به تازگی غروب کرده و سپیده دم است.
قلمش خوبه، اگه ابهام متن گرفته بشه بهتر هم میشه.


   
پاسخنقل‌قول
just draco
(@just-draco)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 54
 

با سلام.
با اینکه متن کوتاهی بود اما باید بگم توصیفات زیبا و کافی بود. نوع نگارش و بیان هم خوب بود و برای ادامه کنجکاو شدم ! امیدوارم در ادامه هم این نثر خوب ادامه پیدا کنه ! البته حتما قبل قرارگیری داستان یک ویرایش نهایی و دقیق لازمه تا غلط های املایی کامل از بین بره .
موفق باشید


   
L0rd LaTITude and bahani reacted
پاسخنقل‌قول
khakpoor0l29142
(@khakpoor0l29142)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 84
 

شروع جالبی داشت واقعا آفرین ولی هنوز معلوم نشده داستات چیه مربوط به چیه هدفش چیه به نظرم اگه اشاره ای به این مطالب داشته باشی خوبه و خواننده دیگه میدونه انتظار چیو داشته باشه


   
bahani reacted
پاسخنقل‌قول
L0rd LaTITude
(@l0rd-latitude)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 215
شروع کننده موضوع  

vahid@2000;29834:
شروع جالبی داشت واقعا آفرین ولی هنوز معلوم نشده داستات چیه مربوط به چیه هدفش چیه به نظرم اگه اشاره ای به این مطالب داشته باشی خوبه و خواننده دیگه میدونه انتظار چیو داشته باشه

میدونم ! (الان یکی از پشت میگه رفت لاک دفاعی 😐 ) همون اولشم گفتم که این یه تیکه فقط یه نمونه متن بود که بدونم همیجوری میتونم بدون تغییر فلمم بنویسم و خوب باشه ؟ این صفحه اولشه الان حدود 30 صفحه تایپ شده ... ولی تا وقتی که نصف جلدو ننویسم نه بیشتر لو میدم داستانو نه میزارم نه کاور ..... میدونید دیگه 😐 نفر بعد بیاد بگه کم نوشتی سرمو میزنم دیوار 😐


   
Lady Joker and bahani reacted
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Noble Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 576
 

جالب بود ولی به نظرم ویراستاری میخواست و اینکه لحن گفتگو ها یه جایی کتابی و جایی عامیانه شده بود. گفتگو هاشون کتابی بود ولی خاطره ای که به یاد آورد کاملا با لحن عامیانه بود. چند جای دیگه هم همینطور شده بود.
به نظرم اگه متن حالت کتابی داشته باشه ولی حالت گفتگو ها عامیانه باشه بهتره. اما تو متن شما یه جا عامیانه حرف میزدن یه جا کتابی. ‌

(الان داری میگی ایراد از این بنی اسرائیلی تر؟)
ولی در کل خوب بود.
خوشمان آمد


   
پاسخنقل‌قول
L0rd LaTITude
(@l0rd-latitude)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 215
شروع کننده موضوع  

hera;29848:
جالب بود ولی به نظرم ویراستاری میخواست و اینکه لحن گفتگو ها یه جایی کتابی و جایی عامیانه شده بود. گفتگو هاشون کتابی بود ولی خاطره ای که به یاد آورد کاملا با لحن عامیانه بود. چند جای دیگه هم همینطور شده بود.
به نظرم اگه متن حالت کتابی داشته باشه ولی حالت گفتگو ها عامیانه باشه بهتره. اما تو متن شما یه جا عامیانه حرف میزدن یه جا کتابی. ‌

(الان داری میگی ایراد از این بنی اسرائیلی تر؟)
ولی در کل خوب بود.
خوشمان آمد

نه خوشم اومد مرسی بابت نقدت !
حتما درستش میکنم 🙂
به یه جایی هم برسم یه ویراستار جور میکنم


   
پاسخنقل‌قول
sina66
(@sina66)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 66
 

بسیار خوب ولی کی بقیشو میزاری:18faa1d72931d039ea7


   
پاسخنقل‌قول
envelope
(@envelope)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 392
 

aliazadi;29839:
میدونم ! (الان یکی از پشت میگه رفت لاک دفاعی 😐 ) همون اولشم گفتم که این یه تیکه فقط یه نمونه متن بود که بدونم همیجوری میتونم بدون تغییر فلمم بنویسم و خوب باشه ؟ این صفحه اولشه الان حدود 30 صفحه تایپ شده ... ولی تا وقتی که نصف جلدو ننویسم نه بیشتر لو میدم داستانو نه میزارم نه کاور ..... میدونید دیگه 😐 نفر بعد بیاد بگه کم نوشتی سرمو میزنم دیوار 😐

نگا کن چجوری رفته تو لاک دفاعی!
کامل می خونم نقدش می کنم داستانتو


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: