فصل اول نور اژدها:
ژانر: فانتزی، علمی-تخیلی، ماجراجویی، رازآلود
این داستان با بقیه داستان ها فرق داره.
اون کیه؟ هدفش چیه؟ زندگی های مختلف با جهان های مختلف و یک اژدهای اسباب بازی. دو نفر درون تمام دنیا.
تنها چیزی که اهمیت داره همین جملست: « باید برگردیم»
توضیحات من: نور اژدها{بر خلاف چیزی که ممکنه از اسمش برداشت بشه} یه داستان اساطیری یا شوالیه ای نیست. یک داستان رازآلود از جنس جهانه. یک ماجرای عجیب از جنس دوستی.
تعداد صفحات: 19
لینک دانلود: Dragon's Light - Season 1
{تصویر ساخته شده توسط خودم}
با تشکر
فصل دوم نور اژدها:
تعداد صفحات:26
لینک دانلود: Dragon's Light - Season 2
خلاصه: بعضی رازها آشکار خواهد شد، ولی واقعا پشت این اژدهای اسباب بازی کوچک چه رازهایی پنهانه؟ {Some Of The Secrets Will Be Told}
{تصویر، ساخته شده توسط خودم}
امیدوارم لذت ببرید. با تشکر
فصل سوم نور اژدها:
تعداد صفحات: 59
لینک دانلود: Dragon's Light - Season 3
خلاصه: به دست اژدها؛ پایان، آغاز می شود .....
امیدوارم مورد پسندتون باشه و از این فصل لذت ببرید. موفق باشید. نظر یادتون نره
لطفا پس از خوندن نظراتتون رو به گوش من برسونید.
با تشکر
موفق و سربلند باشید
سلام رفیق.طرح کلی داستانت خوبه.روی توضیحاتت بیشتر وقت بزار.
و البته وقتی یه انسان بالغ به یکی میگه که با یه عروسک داشتم حرف میزدم،حرفش رو باور نمیکنن یا فک میکنن دیوونس.نه اینکه بگن پس کجاس عروسکه؟��
روی توصیفاتت کار کنی و جزئیاتو بیشتر بنویسی بهتر میشه.
موفق باشی
بسیار ممنونم از نظرتون
بله حرف شما درسته ولی شرایط رو هم باید در نظر گرفت، مثلا اگه خودتون برید جلو در همسایتون و اون به شما بگه داره با یه اژدهای اسباب بازی حرف می زنه، خب مطمئنا شما اول داخل خونش رو نگاه می کنید ببینید منظورش چیه؟ اون کسی که داره باهاش حرف می زنه کیه؟
یه مثال خیلی ساده می زنم که معمولا هممون گولش رو خوردیم :21: مثلا تا حالا شده یکی بیاد به شما بگه: روی چونت چیه؟ بعد دستش رو بذاره رو پیشونیش. در اون لحظه شما دستتون رو روی پیشونیتون قرار می دید و اول از همه به منظور و معنای حرف اون فکر نمی کنید. این دقیقا مثل اون مثاله.....حالا نمی دونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه :7:
با تشکر
موفق و سربلند باشید
جزئیات هستند که یک داستان رو میسازند ، نتونستم فضا سازی خوبی داشته باشم ، اما روال داستان خوبه ، خواننده برای اینکه بفهمه تو قسمت قبل دقیق چه اتفاقی می افته داستان رو دنبال میکنه اما از زیاد بودن ماجرا ها کمی خسته شدم و وسطاش وسوسه ام میکرد نخونمش ، اما ادامه دادم شاید بهتر باشه به دنیای بیشتری وارد نشه ، همون قبلی هارو پرورش بدید .
و کلام اخر سعی کنید غیر از نقل قول ها متن رو ادبی بنویسید چند جا کلمات عامیانه به چشمم خورد ، جالب به نظر نمیرسه زبان داستان باید یکی باشه ، یا ادبی یا عامیانه
جزئیات هستند که یک داستان رو میسازند ، نتونستم فضا سازی خوبی داشته باشم ، اما روال داستان خوبه ، خواننده برای اینکه بفهمه تو قسمت قبل دقیق چه اتفاقی می افته داستان رو دنبال میکنه اما از زیاد بودن ماجرا ها کمی خسته شدم و وسطاش وسوسه ام میکرد نخونمش ، اما ادامه دادم شاید بهتر باشه به دنیای بیشتری وارد نشه ، همون قبلی هارو پرورش بدید .
و کلام اخر سعی کنید غیر از نقل قول ها متن رو ادبی بنویسید چند جا کلمات عامیانه به چشمم خورد ، جالب به نظر نمیرسه زبان داستان باید یکی باشه ، یا ادبی یا عامیانه
misare خوب بود ادامه بده سعی کن تو توصیفاتت بیشتر کار کنی
در مورد جزئیات باید بگم با عوض شدن جهان ها جزئیات می تونن فقط حوصله ی خواننده رو سر ببرن چون اگه یه عالمه درباره ی یک جهان توضیح بدم و ازش خارج بشم دیگه تمام اون توصیفات و وقت گذاشتن ها برای خواننده نابود می شن.
مثل این می مونه که روی یک تخت چوبی کلی طرح و نقشه بذاری بعد بندازیش کنار و دیگه ازش استفاده نکنی.
تخت خوب رو کسی می خره که می خواد هر شب روش بخوابه ولی کسی که توی مهمانسراست براش زیاد نوع تخت فرق نمی کنه چون فقط می خواد یه شب ازش استفاده کنه.........داستان کوتاه توصیفات طولانی تر از داستان نیاز نداره.
حالا نمی دونم شاید به اندازه ی کافی توصیف نکردم........ولی مطمئنا توصیف زیاد هم حوصله ی خواننده رو سر می بره
مثلا اگه خودتون برید جلو در همسایتون و اون به شما بگه داره با یه اژدهای اسباب بازی حرف می زنه، خب مطمئنا شما اول داخل خونش رو نگاه می کنید ببینید منظورش چیه؟ اون کسی که داره باهاش حرف می زنه کیه؟
والا، من اگه برم از همسایه چسب زخم بگیرم نمیپرسم با کی حرف میزدی. اگه بپرسم و بگه با اژدهای اسباببازیم چپ چپ نیگاش میکنم و عقب عقب دور میشم. اگه هم فضولیم گل کنه و پشتشو نیگا کنم ببینم کی اونجاس و ببینم کسی نیست، نمیگم پس اژدهات کو D:
این از من p:
در مورد جزئیات باید بگم با عوض شدن جهان ها جزئیات می تونن فقط حوصله ی خواننده رو سر ببرن چون اگه یه عالمه درباره ی یک جهان توضیح بدم و ازش خارج بشم دیگه تمام اون توصیفات و وقت گذاشتن ها برای خواننده نابود می شن.
مثل این می مونه که روی یک تخت چوبی کلی طرح و نقشه بذاری بعد بندازیش کنار و دیگه ازش استفاده نکنی.
تخت خوب رو کسی می خره که می خواد هر شب روش بخوابه ولی کسی که توی مهمانسراست براش زیاد نوع تخت فرق نمی کنه چون فقط می خواد یه شب ازش استفاده کنه.........داستان کوتاه توصیفات طولانی تر از داستان نیاز نداره.
با این فرمایشتون موافقم. به نظرم وقتی ریتم داستان تنده اینجوری و میخواد از اینجا بپره اونجا، توصیف زیاد ممکنه ریتمو خراب کنه. ولی یه چیزی هست که پایینتر میگم.
من بخش اول رو خوندم.
یه چندتا غلط املایی داشت (مستأجر درسته نه مستعجر، اراذل درسته و نه ارازل) که تو ویرایش درست میشه.
یه سری ایرادات جزئی نگارشی هم هست که اونا هم تو ویرایش حل میشه.
مثلاً گیومه باید به کلمهی بعدش بچسبه: «سلام» و نه « سلام»
ته جمله توی نقل قول باید نقطه بذارید فک میکنم «فردا ساعت ۵۶:۳۰ اینجا باشید.» به جای «فردا ساعت ۵۶:۳۰ اینجا باشید»
و فک میکنم که در مجموع هم نباید بیشتر از سه تا نقطه گذاشت: «...» درسته و «.....» غلطه.
یه سری چیزم هست که به نظر میاد از دستتون در رفته و با یه دور خوندن درست میشه.
مثلاً تو قسمت دوم وقتی که میره اژدهاش رو بر میداره و خارج میشه داریم: «سپس با سرعت از راهپله پایین رفت» و روشن نیست که راه پله از کجا اومده.
یا مثلاً تو قسمت پنجم داریم: «نباید در این مورد به کسی چیزی نگید» که درست نیست. یا باید بنویسید «در این مورد به کسی چیزی نگید» یا «نباید در این مورد به کسی چیزی بگید.»
یه چندتا هم پرش لحن داره از کتابی به محاورهای که حنا گفت اون بالا («رو» به جای «را» مثلاً یا «اونجا» به جای «آنجا»).
حالا از اینا که بگذریم، میرسیم به داستان.
ایدهی بامزهایه این پرش بین دنیاهای مختلف.
اینکه شخصیته میره تو جلد یارو و خودش رو فراموش میکنه و فقط اژدها پلاستیکیهاس که باهاش میمونه هم ایدهی بامزهایه.
این فراموش کردن یارو هم به نظرم خوب بود. مثلاً اون صحنه که فرهاد اژدها رو برداشت، احمد گفت پسش بده، فرهاد گفت چی رو؟ احمد یادش رفته بود. یا همین رو توی سفینه داریم وقتی اژدها از جیبش میافته و بعد یادش میره که چرا داد میزد. این به نظرم خیلی ایدهی قشنگی بود.
ولی حالا یه کم غر غرم میکنم براتون (زیرا که من انسان غرغرویی هستم)
یه چیزی که به ذهنم میرسه اینه که داستان انگار داره رو دور تند تعریف میشه.
وقتی که بچهها میگن توصیفات کمه، فک نمیکنم منظورشون این باشه که «بشین درختای سیاره رو توصیف کن» (حالا شایدم منظورشون این باشه، من چه میدونم D: ). فک میکنم منظور اینه اجازه بده یه کم داستان باز بشه.
مثلاً شما دارید میگید «یارو سوار سفینهش شد و را افتاد، یاروهای دشمن تعقیبش کردن، یارو تلهپورت کرد تو سیارهی فلان، یاروها تعقیبش کردن، بعد زدن بالشو ترکوندن، یارو سقوط کرد، دشمن بیخیالش شد و برگشت، یارو سینهخیز اومد بیرون، یه دستش کنده شده بود، سینهخیز رفت و اژدهاشو پیدا کرد.» این خیلی خلاصه شدهاس. یعنی خیـــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــی خلاصه شدهاس. مثله اینه که دارین فیلم رو رو دور تند نشون میدین و مثلاً دو دیقه تعقیب و گریز و انفجار رو تو ده ثانیه نشون میدین.
یا مثلاً تو بخش بعدی «شاه میگه یکی بیاد اژدها رو بکشه! شوالیهها هیچی نگفتن سرشونو انداختن پایین، شاه گفت هیچ یاری دهندهای نیست که مرا یاری دهد؟ آذرخش گفت من! شاه گفت نه! نمیشه که بری خودتو به کشتن بدی! کی به سرزمینمون حکومت کنه تو بمیری؟ آذرخش گفت اگه من نرم که سرزمنیمون به فنا میره، ملکهی چی بشم پس؟! شاه گفت منو قانع کردی! برو بترکونش نامرتو!»
بازم دور تنده.
الآن این یه مقدمهچینیای لازم داشت در مورد اژدها (به جای اینکه ما در یک جملهی پادشاه از وجود اژدها مطلع شیم)، یه چرخش دوربین لازم داشت که یاروهای توی تالار رو نشون بده، یه کم فضاسازی لازم داشت بین درخواست پادشاه و پیشنهاد دخترش.
مثلاً یکی اعتراض میکرد که یارو اژدها پوستش کلفته، شمشیر ما بهش فرو نمیره، یکی میگفت راهکار بهتر میخوایم، یکی میگفت گاو بفرستیم براش بخوره که نیاد سر مزرعهها، اون یکی میگفت بریم جادوگر بیاریم، خلاصه یه مقدار فضاسازی لازم داشت که ما برسیم به اون اوج صحنه و بلند شدن آذرخش.
بعد راضی شدن پادشاه هم میتونست طول بکشه. یارو قهر کنه بره، دخترش بره منتشو بکشه، وزیرش بره رأیشو بزنه، از این چیزا مثلاً. وقتی که کل قضیه تو یه پاراگراف اتفاق میافته، یه کم عجیبه، خوب در نمیاد.
حالا شما ممکنه قصدتون این باشه که تعمداً صحنه رو رو دور تند توصیف کنن به قصد ایجاد صحنهی خندهدار، مثلاً به قصد تمسخر حرکتهای کلیشهای اینجوری تو داستان. منتها اگه قصدتون هم طنز بوده، من خواننده متوجه طنزش نمیشم. یعنی اگه هدف «نقیضه» گفتن باشه، یه کم نشانههای بیشتری میخواد که من بفهمم نویسنده داره چی کار میکنه. اگه من فک کنم که هدف این بوده که صحنهی اپیک خلق بشه دیگه نمیخندم به طنزش. فک میکنم که خوب نوشته نشده.
حالا شایدم که مشکل از گیرندهی من بوده باشه D:
یه چیزی هم بود که یه کم اذیت میکرد منو موقع خوندن. حالا شاید سلیقهای باشه، نمیدونم. شایدم دارم ایراد الکی میگیرم بسکه غرغروئم ((:
ولی یه جاهایی توضیحات اضافی داشت داستان به نظرم.
مثلاً شما میگی «با انگشتش دکمهی کامپیوتر را زد و آن را روشن کرد؛ قبل از اینکه کامپیوتر بالا بیاید؛ برق به طور کامل رفت.» حالا صرف نظر از اینکه «چرا اینقد نقطه ویرگول؟» و «مگه برق به طور ناقص هم میره؟» به این میرسیم که شما لازم نیست بگی «با انگشتش دکمهی کامپیوتر را زد و آن را روشن کرد.» شما کافیه بگی که «کامپیوتر را روشن کرد.»
اینکه شما بگید «با انگشت» و «دکمهی کامپیوتر» یه تأکید بیموردی میذاره روی قضیه. همه با انگشت دکمه رو میزنن که کامپیوترو روشن کنن (البته ما یه رفیقی داشتیم که با شصت پاش میزد، منتها اون بحثش جداس D: ). اگه مثلاً به جای انگشت با یه چیز دیگه میزد (با آرنج میزد، یا با همون شصت پاش)، یا اگه به جای اینکه دکمه بزنه یه کار دیگهای میکرد (مثلاً میگفت روشنایی بشود و کامپیوتر روشن میشد D: ) اینکه توضیح بدین خوب بود. هم فضا سازی میکرد، هم شخصیتپردازی. ولی وقتی کاری رو میکنه که همه میکنن توضیح غیر ضروریه به نظرم.
یکی دو جای دیگه هم این قضیه رو دیدم به نظرم. مثلاً با پا شوت کردن سطل آشغال.
حالا بازم میگم، شاید سلیقهی کج و کوج من اینجوری باشه، ولی به نظرم اگه اینا نباشه متن شسته رفتهتر به نظر میرسه.
حالا به احتمال زیاد اینقدی که من غر زدم بقیه رو اذیت نمیکنه این قضیه، ولی من در نقش «مؤمن پیر وسواسی» گفتم که این رو هم بگم <":
و ختم کلام اینکه: درود بیکران بر شما! آفرین که مینویسین! ادامه بدین و موفق باشین (:
والا، من اگه برم از همسایه چسب زخم بگیرم نمیپرسم با کی حرف میزدی. اگه بپرسم و بگه با اژدهای اسباببازیم چپ چپ نیگاش میکنم و عقب عقب دور میشم. اگه هم فضولیم گل کنه و پشتشو نیگا کنم ببینم کی اونجاس و ببینم کسی نیست، نمیگم پس اژدهات کو D:
این از من p:با این فرمایشتون موافقم. به نظرم وقتی ریتم داستان تنده اینجوری و میخواد از اینجا بپره اونجا، توصیف زیاد ممکنه ریتمو خراب کنه. ولی یه چیزی هست که پایینتر میگم.
من بخش اول رو خوندم.
یه چندتا غلط املایی داشت (مستأجر درسته نه مستعجر، اراذل درسته و نه ارازل) که تو ویرایش درست میشه.
یه سری ایرادات جزئی نگارشی هم هست که اونا هم تو ویرایش حل میشه.
مثلاً گیومه باید به کلمهی بعدش بچسبه: «سلام» و نه « سلام»
ته جمله توی نقل قول باید نقطه بذارید فک میکنم «فردا ساعت ۵۶:۳۰ اینجا باشید.» به جای «فردا ساعت ۵۶:۳۰ اینجا باشید»
و فک میکنم که در مجموع هم نباید بیشتر از سه تا نقطه گذاشت: «...» درسته و «.....» غلطه.
یه سری چیزم هست که به نظر میاد از دستتون در رفته و با یه دور خوندن درست میشه.
مثلاً تو قسمت دوم وقتی که میره اژدهاش رو بر میداره و خارج میشه داریم: «سپس با سرعت از راهپله پایین رفت» و روشن نیست که راه پله از کجا اومده.
یا مثلاً تو قسمت پنجم داریم: «نباید در این مورد به کسی چیزی نگید» که درست نیست. یا باید بنویسید «در این مورد به کسی چیزی نگید» یا «نباید در این مورد به کسی چیزی بگید.»
یه چندتا هم پرش لحن داره از کتابی به محاورهای که حنا گفت اون بالا («رو» به جای «را» مثلاً یا «اونجا» به جای «آنجا»).حالا از اینا که بگذریم، میرسیم به داستان.
ایدهی بامزهایه این پرش بین دنیاهای مختلف.
اینکه شخصیته میره تو جلد یارو و خودش رو فراموش میکنه و فقط اژدها پلاستیکیهاس که باهاش میمونه هم ایدهی بامزهایه.
این فراموش کردن یارو هم به نظرم خوب بود. مثلاً اون صحنه که فرهاد اژدها رو برداشت، احمد گفت پسش بده، فرهاد گفت چی رو؟ احمد یادش رفته بود. یا همین رو توی سفینه داریم وقتی اژدها از جیبش میافته و بعد یادش میره که چرا داد میزد. این به نظرم خیلی ایدهی قشنگی بود.ولی حالا یه کم غر غرم میکنم براتون (زیرا که من انسان غرغرویی هستم)
یه چیزی که به ذهنم میرسه اینه که داستان انگار داره رو دور تند تعریف میشه.
وقتی که بچهها میگن توصیفات کمه، فک نمیکنم منظورشون این باشه که «بشین درختای سیاره رو توصیف کن» (حالا شایدم منظورشون این باشه، من چه میدونم D: ). فک میکنم منظور اینه اجازه بده یه کم داستان باز بشه.
مثلاً شما دارید میگید «یارو سوار سفینهش شد و را افتاد، یاروهای دشمن تعقیبش کردن، یارو تلهپورت کرد تو سیارهی فلان، یاروها تعقیبش کردن، بعد زدن بالشو ترکوندن، یارو سقوط کرد، دشمن بیخیالش شد و برگشت، یارو سینهخیز اومد بیرون، یه دستش کنده شده بود، سینهخیز رفت و اژدهاشو پیدا کرد.» این خیلی خلاصه شدهاس. یعنی خیـــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــی خلاصه شدهاس. مثله اینه که دارین فیلم رو رو دور تند نشون میدین و مثلاً دو دیقه تعقیب و گریز و انفجار رو تو ده ثانیه نشون میدین.
یا مثلاً تو بخش بعدی «شاه میگه یکی بیاد اژدها رو بکشه! شوالیهها هیچی نگفتن سرشونو انداختن پایین، شاه گفت هیچ یاری دهندهای نیست که مرا یاری دهد؟ آذرخش گفت من! شاه گفت نه! نمیشه که بری خودتو به کشتن بدی! کی به سرزمینمون حکومت کنه تو بمیری؟ آذرخش گفت اگه من نرم که سرزمنیمون به فنا میره، ملکهی چی بشم پس؟! شاه گفت منو قانع کردی! برو بترکونش نامرتو!»
بازم دور تنده.
الآن این یه مقدمهچینیای لازم داشت در مورد اژدها (به جای اینکه ما در یک جملهی پادشاه از وجود اژدها مطلع شیم)، یه چرخش دوربین لازم داشت که یاروهای توی تالار رو نشون بده، یه کم فضاسازی لازم داشت بین درخواست پادشاه و پیشنهاد دخترش.
مثلاً یکی اعتراض میکرد که یارو اژدها پوستش کلفته، شمشیر ما بهش فرو نمیره، یکی میگفت راهکار بهتر میخوایم، یکی میگفت گاو بفرستیم براش بخوره که نیاد سر مزرعهها، اون یکی میگفت بریم جادوگر بیاریم، خلاصه یه مقدار فضاسازی لازم داشت که ما برسیم به اون اوج صحنه و بلند شدن آذرخش.
بعد راضی شدن پادشاه هم میتونست طول بکشه. یارو قهر کنه بره، دخترش بره منتشو بکشه، وزیرش بره رأیشو بزنه، از این چیزا مثلاً. وقتی که کل قضیه تو یه پاراگراف اتفاق میافته، یه کم عجیبه، خوب در نمیاد.حالا شما ممکنه قصدتون این باشه که تعمداً صحنه رو رو دور تند توصیف کنن به قصد ایجاد صحنهی خندهدار، مثلاً به قصد تمسخر حرکتهای کلیشهای اینجوری تو داستان. منتها اگه قصدتون هم طنز بوده، من خواننده متوجه طنزش نمیشم. یعنی اگه هدف «نقیضه» گفتن باشه، یه کم نشانههای بیشتری میخواد که من بفهمم نویسنده داره چی کار میکنه. اگه من فک کنم که هدف این بوده که صحنهی اپیک خلق بشه دیگه نمیخندم به طنزش. فک میکنم که خوب نوشته نشده.
حالا شایدم که مشکل از گیرندهی من بوده باشه D:یه چیزی هم بود که یه کم اذیت میکرد منو موقع خوندن. حالا شاید سلیقهای باشه، نمیدونم. شایدم دارم ایراد الکی میگیرم بسکه غرغروئم ((:
ولی یه جاهایی توضیحات اضافی داشت داستان به نظرم.
مثلاً شما میگی «با انگشتش دکمهی کامپیوتر را زد و آن را روشن کرد؛ قبل از اینکه کامپیوتر بالا بیاید؛ برق به طور کامل رفت.» حالا صرف نظر از اینکه «چرا اینقد نقطه ویرگول؟» و «مگه برق به طور ناقص هم میره؟» به این میرسیم که شما لازم نیست بگی «با انگشتش دکمهی کامپیوتر را زد و آن را روشن کرد.» شما کافیه بگی که «کامپیوتر را روشن کرد.»
اینکه شما بگید «با انگشت» و «دکمهی کامپیوتر» یه تأکید بیموردی میذاره روی قضیه. همه با انگشت دکمه رو میزنن که کامپیوترو روشن کنن (البته ما یه رفیقی داشتیم که با شصت پاش میزد، منتها اون بحثش جداس D: ). اگه مثلاً به جای انگشت با یه چیز دیگه میزد (با آرنج میزد، یا با همون شصت پاش)، یا اگه به جای اینکه دکمه بزنه یه کار دیگهای میکرد (مثلاً میگفت روشنایی بشود و کامپیوتر روشن میشد D: ) اینکه توضیح بدین خوب بود. هم فضا سازی میکرد، هم شخصیتپردازی. ولی وقتی کاری رو میکنه که همه میکنن توضیح غیر ضروریه به نظرم.
یکی دو جای دیگه هم این قضیه رو دیدم به نظرم. مثلاً با پا شوت کردن سطل آشغال.
حالا بازم میگم، شاید سلیقهی کج و کوج من اینجوری باشه، ولی به نظرم اگه اینا نباشه متن شسته رفتهتر به نظر میرسه.
حالا به احتمال زیاد اینقدی که من غر زدم بقیه رو اذیت نمیکنه این قضیه، ولی من در نقش «مؤمن پیر وسواسی» گفتم که این رو هم بگم <":و ختم کلام اینکه: درود بیکران بر شما! آفرین که مینویسین! ادامه بدین و موفق باشین (:
با تشکر......واقعا ممنونم......به این می گن یه نظر درست حسابی، از اونا که انتظارش رو داشتم.
در مورد «من هستم.» «من هستم» و «.........» باید بگم نسبت بهشون وسواس دارم......به نظرم اگه کلمه به دو طرف این «» بچسبه یه چیز زشتی میشه.
و در مورد بقیه ی مشکلاتی که بود هم حق با شماست سعی می کنم در اسرع وقت درستشون کنم و یه آپدیت نو بدم بیرون.
باید بگم که وقتی آلرسیکان396 وارد سیاره شد و دیگران دنبالش کردن، چاره ای جز تند نوشتنش نداشتم چون به غیر از مانور دادن بین درختان کار دیگه ای نمی شد کرد.....ولی در مورد سینه خیز رفتن بعد از نابود شدن سفینه باید بگم با تمام جزئیات و حتی احساساتش توضیح دادم. دیگه بیشتر از این توضیح اضافی می شد.
قسمت دوم رو که بخونید خیلی بیشتر به حقیقت داستان پی می برید و فکر می کنم تو قسمت دوم نثر هم بهتر بشه.
باز هم بسیار متشکرم بابت وقتی که گذاشتید و صد البته بابت نقدی که گذاشتید
با تشکر
موفق و سربلند باشید
اژدهای نور، با ایده ها بدیع و زیبا و شگفت انگیز، واقعا اثر گیرا و جالبی بود، خصوصاً برای کسایی که عاشق داستان خوانی سریع هستند، اثری به سرعت برق و باد، به نظرم تناسب خوبی بین ایده پردازی و داستان پردازی ایجاد شده بود که به داستان میومد، سرعت داستان هم باعث شده بود علی رغم اینکه داستان تمرکز بسیار کمی داشت و اصولا مغز داستان، و اون تنه اصلی داستان چندان بزرگ نبود، کمک شده بود تا جذاب و سرگرم کننده باشه، هر چند بین این دو فصل، فصل دو هست که با توجه به افشاگری هاش و با توجه به پخته نوشته شدن، جایگاه بالاتری داره. با این حال بازم داستان، چیز هایی کم داره، مثلا گاهی ناقصه نوشتار، گاهی ننظور خوب نمیرسه، و در بیان شخصیت ها خیلی هول شده و بی دقته، شخصیت پردازی دقیقی نداره و در بیان دنیا ها و رنگا رنگ بودنشون، نویسنده واقعا در ساخت دنیا ها و ایده ها قویه! ولی با این حال بازم بی توجهی شده، به نظرم به یک ویرایش کلی نیاز داره.
اما یا تمام این اشکال گیری ها، بازم منتظر فصل بعد این داستان هستم، امیدوارم نویسنده سریع تر بذارتش، حقیقتا هیجان خوب و قابل قبولی داشت، و اون سردرگمی خواننده رو در فصل اول رفع میکرد.
و امیدوار نویسنده یه داستان شگفت انگیز دیگه بعد از این داستان هم برامون داشته باشه 🙂 هر چند خودش گفته داره!
اژدهای نور، با ایده ها بدیع و زیبا و شگفت انگیز، واقعا اثر گیرا و جالبی بود، خصوصاً برای کسایی که عاشق داستان خوانی سریع هستند، اثری به سرعت برق و باد، به نظرم تناسب خوبی بین ایده پردازی و داستان پردازی ایجاد شده بود که به داستان میومد، سرعت داستان هم باعث شده بود علی رغم اینکه داستان تمرکز بسیار کمی داشت و اصولا مغز داستان، و اون تنه اصلی داستان چندان بزرگ نبود، کمک شده بود تا جذاب و سرگرم کننده باشه، هر چند بین این دو فصل، فصل دو هست که با توجه به افشاگری هاش و با توجه به پخته نوشته شدن، جایگاه بالاتری داره. با این حال بازم داستان، چیز هایی کم داره، مثلا گاهی ناقصه نوشتار، گاهی ننظور خوب نمیرسه، و در بیان شخصیت ها خیلی هول شده و بی دقته، شخصیت پردازی دقیقی نداره و در بیان دنیا ها و رنگا رنگ بودنشون، نویسنده واقعا در ساخت دنیا ها و ایده ها قویه! ولی با این حال بازم بی توجهی شده، به نظرم به یک ویرایش کلی نیاز داره.
اما یا تمام این اشکال گیری ها، بازم منتظر فصل بعد این داستان هستم، امیدوارم نویسنده سریع تر بذارتش، حقیقتا هیجان خوب و قابل قبولی داشت، و اون سردرگمی خواننده رو در فصل اول رفع میکرد.
و امیدوار نویسنده یه داستان شگفت انگیز دیگه بعد از این داستان هم برامون داشته باشه 🙂 هر چند خودش گفته داره!
با تشکر از نظرتون. واقعا نسبت به من و داستانم لطف دارین.........
فعلا این چند روزه از مشغله ی درس و ... خلاص شدم برای همین دارم یکم استراحت می کنم. سعی می کنم هر چه زودتر فصل سوم رو کامل کنم و بذارم.
فصل سوم رو هم تا قسمت 22 نوشتم.
در مورد شخصیت پردازی و داستان هم باید بگم کاملا حق با شماست ولی باید بدونید من این داستان رو برای دستگرمی نوشتم و فقط می خواستم یه داستان قرار بدم وگرنه اگه بخوام خیلی بیشتر بهش اهمیت بدم مطمئنا بهتر میشه. سعی می کنم بعد از فصل سوم یه آپدیت برای فصل های قبلی و اشکالات فنیش بدم.
با تشکر
موفق و سربلند باشید
ولی نمی دونم چرا هر وقت یه نظر میاد من اون روز به سرم می زنه بیام انجمن، انگار نظر خود به خود منو احضار می کنه :21::10:
اخ اخ غریبه زودتر فصل بدید من اصلن حافظه خوبی ندارم کم کم داره داستانتون یادم میره
بعد حوصله نمیکنم دوباره بخونم
تو حسرتش میمونم
اخ اخ غریبه زودتر فصل بدید من اصلن حافظه خوبی ندارم کم کم داره داستانتون یادم میره
بعد حوصله نمیکنم دوباره بخونم
تو حسرتش میمونم
چشم حتما سعی می کنم هر چه زودتر بنویسم ولی یکم طول می کشه
با تشکر از صبرتون ..... موفق و سربلند باشید
هر وقت یادتون رفت تو همین تاپیک بگید تا یه خلاصه هم ازش بذارم
Mamnonam az zahamatet sabk jaleb dare dastane avalesh yekam gij shodam ama darkol khoob bod benazaram kheyli paresh az ye mozo b mozo dg dasht va bazi jaha in baes jazb va bazi jaha khaste konande mishod,piroz bashi va omidvaram edame bedi?
Mamnonam az zahamatet sabk jaleb dare dastane avalesh yekam gij shodam ama darkol khoob bod benazaram kheyli paresh az ye mozo b mozo dg dasht va bazi jaha in baes jazb va bazi jaha
khaste konande mishod,piroz bashi va omidvaram edame bedi��
با تشکر از نظرتون لطف دارید، رمز گشایی کلمات آخر نظر دیگه واقعا سخت بود :43::21:
بله بخاطر شرایط داستان یکم گیج شدن طبیعی هست ولی در این نوع داستان ها تقریبا باید بذارید داستان ذهنتون رو با خودش ببره، نباید به این فکر کنید که این منطقیه یا اون منطقی نیست، باید ببینید داستان داره کجا می ره
بازم از خوندنتون ممنونم، حتما ادامه می دم
با تشکر
موفق و سربلند باشید
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
Mamnonam az zahamatet sabk jaleb dare dastane avalesh yekam gij shodam ama darkol khoob bod benazaram kheyli paresh az ye mozo b mozo dg dasht va bazi jaha in baes jazb va bazi jaha
khaste konande mishod,piroz bashi va omidvaram edame bedi?
با تشکر از نظرتون لطف دارید، رمز گشایی کلمات آخر نظر دیگه واقعا سخت بود :43::21:
بله بخاطر شرایط داستان یکم گیج شدن طبیعی هست ولی در این نوع داستان ها تقریبا باید بذارید داستان ذهنتون رو با خودش ببره، نباید به این فکر کنید که این منطقیه یا اون منطقی نیست، باید ببینید داستان داره کجا می ره
بازم از خوندنتون ممنونم، حتما ادامه می دم
با تشکر
موفق و سربلند باشید