این بحث تا حالا از طرف بچه ها چندین بار ازم پرسیده شده که میگن ما ایده داریم اما نمیدونیم چطوری بنویسیمش
یا چطوری داستان رو شروع کنیم که جذاب تر بشه و خواننده رو جذب کنه
شروع داستان مثه پانچ لاین داستانه به نظرم و چه بسا خیلی مهمتر.
من معمولن دوست دارم داستان هام رو با یه دیالوگ شروع کنم اما شروع سوالی هم داریم. گاهی وقتها زمان داستان رو میشه تغییر داد یعنی یه پاراگراف از پانچ لاین داستان رو تو ابتدای داستان بیاریم و بعد بریم عقب تا برسیم به نقطه ی هیجان انگیز داستان. ولی موافقم شروع داستان خیلی سخته و به شخصه خودم که سراسر ایده هستم هر دفعه سر شروعش کلی مشکل دارم. چون شروعه که مشخص می کنه اون داستان قراره پر طرفدار و پر خواننده بشه یا ن.
سلام
به نظر بنده داستان از هر جایی میتونه شروع بشه اگر داستان بزن بزن باشه میتونه از یه خونه اروم توی یه مزرعه روئیایی هم شروع بشه ولی بستگی به قلم نویسنده داره که چقدر بتونه خواننده رو جذب کنه ، از نظر فنی بیشتر خواننده ها با خوندن پاراگراف اول هر فصل درباره ادامه مطالعشون تصمیم میگیرن پس به نظر من باید هر چی ذوق و سلیقه داری توی همین یه پاراگراف جا بدی در طول فصل خواننده به خاطر اون هیجان اولیه ادامه میده و همینطور اخر فصل فصل رو باید طوری تموم کنیم که خواننده تا اومدن فصل بعدی رو پاش بند نشه و هییی توی ذهنش تخیل بزنه وایی قراره توی فصل بعد چی بشه و از این حرفا!!!
مثال میزنم داستان نگهبان من صحنه اولیه داستان وقتی شروع میشه که شخص اول داستان کنار قبر مادرش ایستاده و توی احساساتش گم شده ، حالا شاید بگید چرا این صحنه رو انتخاب کردم جواب اینکه چون یه جورایی نقطه حساس داستان که قسمتی از آینده رو میسازه که برای من خیلی مهم بوده همون محل و احساسات اولیه شخصیتم بوده ، کسی که داستانی رو میخونه به نظر من البته ، اگر داستان بلند باشه شاید اصلا در حین خوندن صحنه هایی رو فراموش کنه اما هیچ وقت شروع داستان رو فرامش نمیکنه پس میتونیم شروع داستان رو یه جورایی مرموز از یک مکان مرموزتر شروع کنیم که در آینده راحت تر بتونیم روش شخصیتمون مانور بدیم چون خواننده یادش نمیره شروع داستان رو چی بوده من عادت دارم وقتی به میانه های داستان میرسم شخصیتم رو به شروع داستان برگردونم یعنی نگاهی به گذشته بندازه که این نقطه شروع اولیه خیلی به نظرم جالبتر میشه چون در آینده در باره اون محل احساسات دیگه ای میتونه داشته باشه مثلا شخصیت من وقتی داستان به نیمه هاش رسید دیگه اون احساسات اولیه رو نسبت به شروع داستان نداره !
راستی یه فکر دیگه هم داستان رو اگر از نیمه های اون شروع کنیم به نظرتون چطوره؟ بعضی داستانها با شروع به حرکت شخصیت اول داستان شکل میگیرن ولی شما میتونید قسمتی از داستان روو شکل بدین و بعد شخصیت اصلی رو وارد کنید! البته باز هم همه چیز به قدرت قلم نویسنده داره!
سلام
عموما نظرات من اصلا تخصصی نیستن و فقط نظرن همین
فکر می کنم شروعی جذابه که هیچ کاری به کار مخاطب نداشته باشه
می دونین چی می گم یعنی انگار نه انگار که یکی شروع کرده به خوندن داستان اگه اول شخص باشه که داستان خودشو می گه و اگه سوم شخصم باشه داستانو نقل می کنه و هیچ توضیحی هم به مخاطب نمیده... حالا ما کلا سه نوع شروع داریم در ادبیات. شروع قبل از نقطه اوج که معمولا کتابایی مثل لیلی و مجنون و اینا همون شکلی اند، شروع با نقطه اوج این تکنیک تو داستانای ترسناک خیلی تأثیرگذاره و شروع بعد از نقطه اوج که کلا هرجایی میشه استفاده کرد و خیلی هم باحاله اما میخ کوب کننده ترین نقطه اوجه! و از همهههههه سخت تره خیلی خیلی سخته که یه شروع فوق جذاب داشته باشی و همچنان بتونی وقتی داری به مخاطب ها اطلاعات میدی که اونم همه میدونن در نویسندگی باید کاملا غیر مستقیم باشه از طریق یه سری دیالوگ فضا سازی یا هرچی ولی اصلا نباید برای مخاطب توضیحی داده بشه یعنی نباید حس کنه که دارین بهش توضیح می دین... داشتم می گفتم! سخته که بعد زا اون شروع جذاب همچنان جوری ادامه بدی که مخاطب وقتی اطلاعات دادن تو رو میخونه خسته نشه... در هر حال به نظرم به سبک نویسنده و ژانر اثر خیلی وابسته است این که چجوری شروع بشه اما این که نباید اصلا به مخاطب توجه خاصی بشه یه موضوعیه که همه جا باید رعایت بشه تا تعلیق ایجاد شه!
حالا میتونه با یه دیالوگ شروع بشه داستان...
میتونه با توصیف و فضا سازی شروع بشه...
و میتونه حتی با یه صدا و اتفاق شروع شه... الان تنها مثالی که تو ذهنمه جلاد لاغره که مطمئنا همه خوندین... تق! یه سر افتاد زمین:| شروع این داستان همون طور که می دونین قبل از نقطه اوجه خیلی قبل اما شروعش اصول داره... یعنی منظورم اینه ک یسری اصول برای شروع وجود داره یسری قالب اون هایی که سه نوع بودن و وابسته به نقطه اوج بودن قالبن و اینایی که گفتم اصول...
اما رد هر حال هر شروعی نیازمند یه تخیل و خلاقیت خوبهب رای جذب مخاطب
موفق و پیروز باشید 🙂
نمی خوام زیاد چیزی بگم چون گفتنی ها رو دوستان گفتن!
از کجا شروع کنیم؟ جواب سادش اینه از اولش! اما این مهم نیست. مهم اینه که از هر جایی که می خوای شروع کنی. اولش! اخرش! وسطش! وسط یه مبارزه! زمزمه یه پیشگویی!تولد شخصیت اول داستان! مرگ شخصیت اول داستان! هنگامی که پدرش داره بهش گیر میده! هنگامی که داره یه کار پنهانی می کنه! هر جا که بهتره! اصلا یه جایی که داره با یکی جرف می زنه!
شما خط اولش رو بنویس بقیش میاد!
نتیجه: خط اول رو بنویس از هر جایی که به نظرت خوبه-مهم نیست کجا!نظر تو مهمه!- و بزار داستان شروع بشه.
خب من داشتم یه چرخی میزدم این وبلاگ به چشمم خورد در مورد این مسئله خوبه که به این جا یه سری بزنید
من وقت نکردم نظرات دوستان رو بخونم، پس امکان داره به این چیزی که می خوام بگم اشاره شده باشه.
از نظر من یه داستان وقتی یه خواننده رو جذب خودش می کنه که باعث به وجود آمدن سوال تو ذهن اون بشه. یعنی مثلا وقتی داستان بایه قتل آغاز میشه، انگیزه قاتل یا هویت اون واسه مخاطب به صورت یه سوال باقی بمونه نه این که تو همون شروع داستان همه چیزو کف دست خواننده بزاریم. باید ذره ذره به مخاطب اطلاعات بدیم. این طوری داستان هم تا حد زیادی غیر قابل پیش بینی میشه. مخاطب هم وسوسه میشه برای رسیدن به جواب سوال ها ورق بزنه و جلو بره. مقدمه خیلی از کتاب های بزرگ این طوریه. معمولا مبهمه و خواننده تا وقتی که حداقل چند فصل رو نخونه چیزی دستگیرش نمی شه.
در کل اما به نظرم بهتره از جایی داستان رو شروع کنیم که باهاش راحت ترین. مهم نیست که حتما با یه پیشگویی یا یه مبارزه یا یه اتفاق مرموز شروع کنیم. می تونیم حتی با قدم زدن یکی از شخصیت های فرعی داستان تو یه کوچه خلوت شروع کنیم. چیزی که مهمه اینه که شروع ما یه نکته ای چیزی برای تحریک کردن خواننده داشته باشه.
شروع داستان مثه پانچ لاین داستانه به نظرم و چه بسا خیلی مهمتر.
دقیقا یه سکوی پرش
من معمولن دوست دارم داستان هام رو با یه دیالوگ شروع کنم اما شروع سوالی هم داریم. گاهی وقتها زمان داستان رو میشه تغییر داد یعنی یه پاراگراف از پانچ لاین داستان رو تو ابتدای داستان بیاریم و بعد بریم عقب تا برسیم به نقطه ی هیجان انگیز داستان. ولی موافقم شروع داستان خیلی سخته و به شخصه خودم که سراسر ایده هستم هر دفعه سر شروعش کلی مشکل دارم. چون شروعه که مشخص می کنه اون داستان قراره پر طرفدار و پر خواننده بشه یا ن.
من شروع حادثه ای رو بیشتر دوست دارم اما این سبک دیالوگ هم جذابه از نظرم
آتوسا تو معمولا رو دیالوگهات واقعا خوب مانور میدی و خب بخش عمده ای از کارت رو با دیالوگ میری که به سبکت یه حالت خاص میده
داستان از هر جایی میتونه شروع بشه اگر داستان بزن بزن باشه میتونه از یه خونه اروم توی یه مزرعه روئیایی هم شروع بشه ولی بستگی به قلم نویسنده داره که چقدر بتونه خواننده رو جذب کنه ، از نظر فنی بیشتر خواننده ها با خوندن پاراگراف اول هر فصل درباره ادامه مطالعشون تصمیم میگیرن پس به نظر من باید هر چی ذوق و سلیقه داری توی همین یه پاراگراف جا بدی در طول فصل خواننده به خاطر اون هیجان اولیه ادامه میده و همینطور اخر فصل فصل رو باید طوری تموم کنیم که خواننده تا اومدن فصل بعدی رو پاش بند نشه و هییی توی ذهنش تخیل بزنه وایی قراره توی فصل بعد چی بشه و از این حرفا!!!
از هر جایی میشه شروع بشه؟خب اره اما مسئله انتخاب شروعی هست که هم مناسب باشه هم جذاب باشه هم تکراری نباشه و بتونه داستان رو هدایت کنه به سمت مسیر درستش
جواب سادش اینه از اولش! اما این مهم نیست. مهم اینه که از هر جایی که می خوای شروع کنی. اولش! اخرش! وسطش! وسط یه مبارزه! زمزمه یه پیشگویی!تولد شخصیت اول داستان! مرگ شخصیت اول داستان! هنگامی که پدرش داره بهش گیر میده! هنگامی که داره یه کار پنهانی می کنه! هر جا که بهتره! اصلا یه جایی که داره با یکی جرف می زنه!
شما خط اولش رو بنویس بقیش میاد!
نتیجه: خط اول رو بنویس از هر جایی که به نظرت خوبه-مهم نیست کجا!نظر تو مهمه!- و بزار داستان شروع بشه.
اینم حرفیه که فکر کنم هفتاددرصد باهاش موافقم
خب من داشتم یه چرخی میزدم این وبلاگ به چشمم خورد در مورد این مسئله خوبه که به این جا یه سری بزنید
جکی جان من باید به شماهم بگم لینک کردن ممنوعه؟
مطالب خوبی که به چشمتون میخوره از مبدا بانام سایت یا وبلاگ ارائه بدید اما لینک نذارید ممنون:66:
من روی خودم اسم نویسنده نمی زارم(تا وقتی ک سینا زندس و توی این دنیاس من این کارو نمیکنم(خیلی بهش ارادت دارم)).
اما این وسط یه نکته هست.شما باید عناصر بنیادین روایت رو رعایت کنین.من با نظر دوستمون ک میگه سه نوع هست موافقم.اما این سه نوع زیرشاخه دارن.خودم توی کشتن مرغ مقلد(اسم کتاب خودمه و موقتیه و با اون شاهکار بزرگ اشتباه نگیرینش)از شیوه استارت انفجاری شروع کردم و البنه از پایان هم شروع کردم.اما قرار نیست فلش بک ب عقب بزنم.این پایان برای مجموعه دوممه ک همون فلش بکه هستش. سری اول خودم بعد اون تیکه تازه شروع میشه. ی چیزی مثل ولدمورت یا موریارتی خودمون ک اونا رو با هم قاطی کردم. نمی دونم منظورمو می فهمین یا نه؟ اما ب نظر من برای ادبیات گمانه زن شروع کردن از جایی ک اتفاق مهمی افتاده یا در حال رخ دادنه بهترین شروعه! البته میشه عین آهنگای بی کلام خواب آور هم شروعش کنین ک خواننده بدبخت خوابش میگیره.
در کل بخوایم در این باره حرف بزنیم باید اطلاعات زیادی درباره کنش ها و نظریه های روایی داشته باشیم. ب نظر من جنگ و صلح اثر همینگوی و جهان توهم بهترین مثال های این شروع ها(صد البته اینا مشخصه بارز دیگری هم دارن ک نمونش پیرنگ داستانیه)هستند.
روز همگی خوش.
از یه جایی شروع کنید
انتخاب کنید
ایده هاتون رو بنویسید
دنیاتون رو خلق کنید
با نشستن و فکرکردن به جایی نمیرسید
بنویسید فقط و فقط بنویسید حتی اگه فکر میکنید نویسنده نیستید یادتون باشه که هرچی بنویسی بهتر جا میوفتی
یه نکته ای بگم:
هیچوقت کتاب رو با توصیف یه مکان در حالت عادی شروع نکنید. مثلا نیاید اول داستانتون یه مزرعه یا جنگل یا قصر رو توصیف کنید چون خسته کننده میشه. شروع اگر میخواد خواننده رو نگه داره باید از یک موقعیت غیر طبیعی شروغ بشه مثل جراحی که داره بیمارش رو از دست می ده یا شهری که داره تو آتیش میسوزه. اینطوری خواننده خیلی قشنگ میخکوب میشه تا ته داستان رو میخونه :دی
یه نکته ای بگم:
هیچوقت کتاب رو با توصیف یه مکان در حالت عادی شروع نکنید. مثلا نیاید اول داستانتون یه مزرعه یا جنگل یا قصر رو توصیف کنید چون خسته کننده میشه. شروع اگر میخواد خواننده رو نگه داره باید از یک موقعیت غیر طبیعی شروغ بشه مثل جراحی که داره بیمارش رو از دست می ده یا شهری که داره تو آتیش میسوزه. اینطوری خواننده خیلی قشنگ میخکوب میشه تا ته داستان رو میخونه :دی
موافقم یه شروع غیر منتظره و هیجان انگیز که ایجاد سوال کنه میتونه خواننده رو برای مطالعه مشتاق تر کنه
فقط دقت کنید برای داستانتون قوانینی بذارید و مواظب باشید که اون قوانین رو اول از همه خود شما باید رعایت کنید. مثلا در باره خون اشامها قوانینی مثل فرو کردن چوب توی قلب داریم. مسئله سیر رو داریم. صلیب. اب مقدس. افتاب....اینا همه در طول زمان اضافه شدن و هر نویسنده قانون جدیدی اضافه کرده بعضیا قبول شدن بعضیا نه
ابتدای داستان خیلی مهمه .
همیشه شاهد بودیم داستان هایی که خیلی عالی هستند ولی شروع مناسبی ندارن با استقبال روبرو نمیشن، چرا؟ چون خواننده اگه دو فصل اول جذبش نکنه در ادامه دو دل میشه و کم کم داستانو کنار میزاره.
ولی یک شروع ناگهانی و طوفانی خواننده را جذب و منتظر اتفاقات بعدی نگه میداره.
با نظرات همه شما موافقم
به نظر من یه شروع خوب داشته باشی خواننده بزور هم که شده تا اخر داستانت رو میخونه !
هر چند مخالفم که یه شروع خوب باید غافل گیر کننده باشه به نظرم یه متن لطیف که ادمو به فکر واداره و شخصیت ها رو به ما بشناسونه و ویژگی های اونا رو بگه میتونه شروع بهتری باشه
ب نظر من دداستانوب اید از اخرش شرو کرد.ینی اخر داستانو تو همون دو خط اول رو داد بعد شروع کرد.اینجوری خواننده میدونه چی میشه و رفتارای ضدو نقیض کارکترا نسبت ب اینده ی مبهمشونو میبینه و واسش بحران ایجاد میشه و میره جلو.مقل هانگر گیمز.ی جورایی همشون قرار بود بمیرن.ینی همه میرفتن ک بمیرن.ولی چجوری اونجا تو مصاحبه ها و تو موقع جنگ لذت میبدن و میخندید و رقابت میکردن.
یا مثلا وسطای کتاب من پیش از تو.ما میدونستیم یارو میخواد بمیره.میره ک خودکشی کنه.ولی بازم میخوندیم.چون رفتارای لوئزا ی تشنجی تو ما ایجاد میکرد ک دیونه کننده بودو مارو ب جلو هول میداد به امید اینکه ی چیزی عوض شه. و ورق برگرده.