سلام به همه
امروز یکی از خاطره انگیز ترین روزای عمر هر بچه ایه :66:
توی این روز و تاریخ چه خاطراتی داری :105:
چه شیطونیایی کردی:39:
عایا درس دادن معلماتون؟:دی
هرچه داری رو کن زود تند سریع!
بزارید اولین خاطرمو براتون بگم از اول مهر سال پنجم ابتدایی که یادمه
قبل از اون رو یادم رفته خدایی
یه معلم داشتیم به اسم اقای افروز یعنی قد داشت در حد این بسکتبالیستا! مام کوچولو ریزه میزه داشتم تا معلم بیاد سر کلاس پا تابلو یه نقاشی میکشیدم اصلا نفهمیدم کی اومد واسیاد پشت سرم هی
نگا میکرد 2 3 دیقه ای گذشت همینطوری بچه ها ریز ریز میخندیدن اروم برگشتم دیدم اقای افروز صاف تو صورتمه و تا چشم به چشش افتاد گفت پخخخخخ
یعنی به قول بچه ها گفتنی ........ (سانسور شدهخخخ) وقتی صاف وایساد یعنی به نظرم کلش ممکن بود بخوره سقف
البته اون زمان بچه بودیم و همه چیزو زیادی گنده میدیدیم اخه چند سال پیش بازم دیدمش خخخ تقریبا هم قد بودیم خخخخ
اول مهر اوه يادش بخير هميشه شور و شوق داشتم . �� دبيرستان كه بوديم اول مهر اولين نفري كه وارد مدرسه شده بود بهش جايزه ميدادن من و دوستم اولين نفرات بوديم من تو حياط موندم دوستم رفت داخل به اون جايزه دادن اينقدر زورم اومد كه نگو ������☹️�� يادش بخير هفته اول سرويس نداشتيم خودمون برميگشتيم خونه و كلي شيطوني ميكرديم الوچه و بستني سر ظهر .....
من یادمه روز اول مهر وقتی که میخواستم برم کلاس اول خیلی از مدیرمون ترسیده بودم .چون خیلی پیر بود وبه مامانم گفتم باید تا اخر جشن بمونه امه مامانم باید میرفت خونه تا از برادر کوچیکترم دامون مراقبت کنه .میخواست منو دک کنه برم .بنابرین .بهم گفت چشم بزارم تا مامانم قایم بشه . منه احمقم چشم گذاشتم ومامانم در رفت . من تا 100 شمردم وقتی چشمامو باز کردم تا اخر جشن توی مدرسه دنبال مامانم میگشتم .
این بود خاطره ی شوم من از اولین روز مدرسه :107:
برای اونایی که فردا باید برن مدرسه:
http://s8.picofile.com/file/8268364942/audio_2016_09_23_12_47_00.ogg.html
برای اونایی که فردا باید برن مدرسه:
http://s8.picofile.com/file/8268364942/audio_2016_09_23_12_47_00.ogg.html
خخخخخخخخخخخخخخ
ای خدا بگم چیکارت نکننه ای چی بوددد:21:
من از اول مهر خودم زیاد خاطره ندارم :دی یعنی دارم ولی اکثراً کسل کننده س :دی
کلن بگم اون روزا که مدرسه می رفتیم من اول مهر رو فوق العاده دوست داشتم :دی یعنی چنین شخصیت کسل کننده ای داشتما :دی شب قبلش مانتو شلوارم مرتب و اتو کشیده و کیفم گوشه اتاقو و هیجان زده بودم اصلن :دی بعد اول مهر می رفتیم سرکلاس معمولن دبیرا و معلما درس نمی دادن ما حال می کردیم :دی من یه دفترچه داشتم که تو تابستون کلی داستان دری وری می نوشتم ( قربون خودم برم از اول نویسنده بودم :دی) بعد با کلی هیجان می بردم مدرسه که برا بچه ها بخونم حال کنن :دی که اکثر وقتا کسی نمی خوند :دی
بهترین خاطره م هم از اول مهر سال اول راهنمایی بود که همه وسایل باربی از جمله مداد رنگی و جامدادی و مداد و خودکار باربی خریده بودم برای سال جدید بعد تا رفتم نشستم سر میز، همه اینا رو گذاشتم روی میز و کلی هم کلاس اومدم باهاشون :24:
اما کلن مدرسه رو دوست داشتم دیگه از اون جمله افرادی بودم که از مدرسه رفتن و درس خوندن لذت می بردم. دانشگاه هم باز من روز اول سال اول، ترم اول فوق العاده هیجان زده بودم رفتم کلن کلاسها برگزار نشد :دی ولی خب دانشگاه خیلی هیجانش بیشتر بود برام چون اگه کلاس هم نداشتیم با بچه ها می رفتیم کل دانشگاه رو می گشتیم ( دانشگاهمون بزرگ بود دوره کارشناسی 😐 :دی ) بعد خیلی خوش میگذشت! کل کافه تریاهای دانشکده ها رو بلد بودیم دیگه :دی
من بعد از فارغ التحصیلیم از دانشگاه یه سال موندم پشت کنکور ارشد و همینطوری به بطلان گذروندم :دی بعد الان امسال دوباره با اجازتون میرم دانشگاه برای کارشناسی ارشد اصلن خیلی هیجان دارم بازم :دی
نتیجه اینکه من کلن یه نِردم که از محیط آموزشی لذت می بره :دی شما هم مثه من باشید بچه ها :دی
خب.فردا اولین روز مدرسس.
من فردا پامو میزارم تو دبیرستان و دبیرستان رو منور میکنم.
هیچ حس خاصی ندارم.هیچ هیجان خاصی ندارم.هیچ دلهره ی خاصی ندارم.هیچ خوشحال خاصی ندارم.
در کل خنثی هستم.
در گذشته بسیار کنجکاو بودم دبیرستانی بودن چ حسی داره.حالا باید ببینم چ حسی داره.هرچند فکرنمیکنم حس چندان متفاوتی نسبت ب متوسطه1 یا دبستان داشته باشه.
برای همه ارزوی موفقیت میکنم تو طول سال تحصیلی جدید.
اهم... روز اول مدرسه... خوب واقعاً هیچ خبری نبود جز اینکه کلا بابامونو در آوردن:( دو زنگ حسابان پشت سر هم بعدش هم هندسه. چه شود. کلا برنامه امسال ما رو خیلی بد چیدن. دهمی ها او همه باحال تر بودن. گیج و گنگ به بقیه نگاه می کردن. کلا پایه خنده بودن. ما هم که امسال ارشد مدرسه ایم و دیگه بعله... کلا روز بسیار کسل کننده ای بود. ساعت سوم اینقدر خوابم گرفته بــــود. این بود اولین روز مهر من
مهمترین خاطره من از اول مهر همون سال اول مدرسس
که به علت نزدیک بودن تولد برادرم مامانم نتونستن با من بیان مدرسه و اون روز من با خانم همسایه و دخترش که دوست دوران بچگیم بود رفتم مدرسه
حس غربت اون روز هنوز که هنوزه باعث میشه بغض کنم
و من بچه ی خیلی وابسته ای بودم نه به اون شدت که به خاطر چهارساعت مدرسه گریه کنم یا بچسبم به مامانم اما این حس حسادت رو داشتم که همه با مامانشون اومدن و من مامانم کنارم نیس
اون حس خیلی برام سخت بود و باعث شد همیشه شاکر باشم به خاطر حضور همیشگی پدر و مادرم و به این فکر کنم که بچه هایی که یکی از والدینشون رو از دست دادن چقدر حس بدی دارن تو اون روز
خلاصه سال اول مدرسه من سال بی نهایت بی خودی در اومد کابوسی که من و دوستم هنوز بعد سالها ازش یاد میکنیم
اما خدا خواست و بنده درس زده نشدم
من اصلا روز آخر برام مهم نبود.
ماه رمضون آقا بیا پن دقیقه تو گرما
بگو فلان چیزو برو.
هلک هلک هلک از خونه بلند شو برو، بگو برگرد.
بعد خب ماه رمضون تمم، دو هفته تعطیلی
بشکن بشکن.
ولی بعدش شروع شد.
بنده، تاریخ، اعلال، صرف افعال، جامعه شناسی در یک نما!
در نمای دیگر غیبت رفیقم
جامپ کات به تیکه های همکلاسی ها
و یک تدوین موازی به داش سعید:)
و اینگونه بود که بنده دیدم تو قبر جلوم جنازه نیست.
پس از چی ناراحت شم؟
خاطره من از اول مهر:
ساعت 7 بیدار شدم تا 11 g.o.t دیدم!!!
امسال سال اول دانشگاه منه. به افتخار تموم سال ترم اولی های دانشگاه!!! جام ها بالا حالا "کلینک!!"
مهمترین خاطره من از اول مهر همون سال اول مدرسس
که به علت نزدیک بودن تولد برادرم مامانم نتونستن با من بیان مدرسه و اون روز من با خانم همسایه و دخترش که دوست دوران بچگیم بود رفتم مدرسه
حس غربت اون روز هنوز که هنوزه باعث میشه بغض کنم
و من بچه ی خیلی وابسته ای بودم نه به اون شدت که به خاطر چهارساعت مدرسه گریه کنم یا بچسبم به مامانم اما این حس حسادت رو داشتم که همه با مامانشون اومدن و من مامانم کنارم نیس
اون حس خیلی برام سخت بود و باعث شد همیشه شاکر باشم به خاطر حضور همیشگی پدر و مادرم و به این فکر کنم که بچه هایی که یکی از والدینشون رو از دست دادن چقدر حس بدی دارن تو اون روزخلاصه سال اول مدرسه من سال بی نهایت بی خودی در اومد کابوسی که من و دوستم هنوز بعد سالها ازش یاد میکنیم
اما خدا خواست و بنده درس زده نشدم
واقعا درکتون میکنم سمیه خانوم ::46::
روز اول مدرسه ی امسال برای من افتضاح ترین روز شروع مدرسه تو تاریخ بود. مطمئنم امسال کلا افتضاح ترین سال تحصیلی برای منه.
هیچ کدوم از دوستام تو این مدرسه ی جدید نیستن و منم مجبورم کنج کلاس ساکت و تنها بشینم و درسمو بخونم و بگو بخند بقیه رو تحمل کنم. زنگ تفریحم یه گوشه خیلی مظلومانه کز می کنم. (نههههههه!!! این من نیستم.)
حالا خوب شد روز اولی هیچ کدوم از معلما درس ندادن (حداقل معلمای فهمیده ای داره.) وگرنه کلا به فنا می رفتم. روز دوم با اینکه معلما درس دادن رو شروع کردن، ولی قابل تحمل تر از روز اول بود.
خوشبختانه این دو روز رو جون سالم به در بردم (هرچند فکر نکنم بتونم تا آخر سال دووم بیارم.) به هر حال اگه شما هم مثله من هنوز زنده اید و هرطور شده این روز های اولیه رو پشت سر گذاشتید، امیدوارم در ادامه سال تحصیلی خوبی رو داشته باشید.
خیله خب، دیگه حرف زدن بسه. باید برم درسامو بخونم...
روز اول مدرسه ی امسال برای من افتضاح ترین روز شروع مدرسه تو تاریخ بود. مطمئنم امسال کلا افتضاح ترین سال تحصیلی برای منه.
هیچ کدوم از دوستام تو این مدرسه ی جدید نیستن و منم مجبورم کنج کلاس ساکت و تنها بشینم و درسمو بخونم و بگو بخند بقیه رو تحمل کنم. زنگ تفریحم یه گوشه خیلی مظلومانه کز می کنم. (نههههههه!!! این من نیستم.)
حالا خوب شد روز اولی هیچ کدوم از معلما درس ندادن (حداقل معلمای فهمیده ای داره.) وگرنه کلا به فنا می رفتم. روز دوم با اینکه معلما درس دادن رو شروع کردن، ولی قابل تحمل تر از روز اول بود.
خوشبختانه این دو روز رو جون سالم به در بردم (هرچند فکر نکنم بتونم تا آخر سال دووم بیارم.) به هر حال اگه شما هم مثله من هنوز زنده اید و هرطور شده این روز های اولیه رو پشت سر گذاشتید، امیدوارم در ادامه سال تحصیلی خوبی رو داشته باشید.
خیله خب، دیگه حرف زدن بسه. باید برم درسامو بخونم...
اوه
این یکی از کابوسهام بود که فراموشم شده بود
یه سال دیگه هم برام خیلی سخت بود و درواقع ده برابر اون سال اول سخت بود اونم سال پیش دانشگاهی بود
دوران مدرسه من به دلیل اینکه تو یه شهرک نظامی بودیم و مدارس مشخص بود تقریبا تو دو سه تا مدرسه گذشت و بچه ها همون بچه ها بودن
سه سال دبیرستان با دوستان خیلی صمیمی و خوبی بودم تا اینکه دبیرستان تموم شد و ما برای زندگی به مشهد اومدیم
روز اول پیش دانشگاهی کابوس زندگیم بود
من بی سر زبون مظلوم تک و تنها افتاده بودم جایی که هیچ کس رو نمیشناختم و حسابی بغض داشتم
بماند که بچه های مدرسه هم کاملا نجوش و سرد بودن و کلا خودشون هم با خودشون نمیجوشیدن برخلاف ما که هرزمان فرد جدیدی وارد مدرسه میشد خودمون قاطی جمع میکردیمش
خلاصه اون روز که نه اون سال کلا برای من جهنم بود
بعدا فهمیدم برا دوستام هم همینطور بوده چون اونا هم مدرسه شون رو جا به جا کرده بودن و برای سال پیش دانشگاهی رفته بودن به مدرسه ای وسط شهر
خلاصه اینکه گاهی احساسی بودن خیلی کارها رو سخت میکنه