Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

شگردهاي نوشتن ديالوگ در داستان كوتاه

3 ارسال‌
3 کاربران
15 Reactions
4,073 نمایش‌
lord.1711712
(@lord-1711712)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1002
شروع کننده موضوع  
شگردهاي نوشتن ديالوگ در داستان كوتاه


نوشته گري پرووست
ترجمه: کاوه فولادی نسب
تایپ: abramz

به يكي از شاگردان كلاسم گفتم:" چكاره اي ژانت؟"
گفت:" پيشخدمتم."
گفتم:" شغل خوبي است."
به جز ما سي نفر ديگر هم در كلاس بودند و به اين گفت و گو گوش مي دادند. از چهره هاي شان معلوم بود كه حوصله شان سر رفته.
دوباره پرسيدم:" چي كاره اي ژانت؟"
دوباره گفت:" پيشخدمتم."
گفتم:" پيشخدمت؟ فكر نميكني راه احمقانه اي براي گذراندن زندگي باشد؟"
گفت:" نه، من كارم را دوست دارم."
- دوست داري؟ واقعا مي خواهي بگويي كه دوست داري براي يك مشت احمقي كه بلد نيستند آشپزي كنند، همبرگر سرو كني؟
حالا توجه همه حاضران كلاس به گفت و گو جلب شده بود؛ براي شان جالب بود كه بدانند ژانت به اين سوال من چه جوابي مي دهد و من چه پاسخي به او خواهم داد: موفق شده بودم توجه شان را جلب كنم.
من گفت و گوهايي از اين دست را در هر كلاسي يك بار انجام مي دهم تا يكي از رايج ترين اشتباهات داستان نويسان در نوشتن ديالوگ را گوشزد كنم؛ يكي از شش خطاي ديالوگ نويسي، كه من در طول يك سال مطالعه و نقد، بارها و بارها به آن برخورده ام. گفت و گوي بدون كشمكش. در پايان اين مقاله و بعد از بررسي پنج خطاي ديگر، به گفتگوي بدون كشمكش خواهم پرداخت.

١. استفاده زياد اسامي در ديالوگ
آخرين دفعه اي كه گفت و گويي مانند گفت و گوي زير داشتيد، كي بود؟
- سلام رندي، چطوري؟
- خوبم گيل. مي بينم كه يك سگ جديد خريده اي.
- آره رندي، يك سگ پاكوتاه.
- سگ خوشگلي است، گيل.
احتمالا هيچوقت؛ گاهي اوقات موقع حرف زدن با كسي، اسمش را صدا مي زنيم. اين كار معمولا وسيله اي براي بيان احساسات است. معمولا پدر و مادرها وقتي عصباني مي شوند، اسم را صدا مي زنند؛ مثل اين جمله:" جيمي مورفي، همين الان از توي آن آشغالداني مي آيي بيرون."
همانطور كه در زندگي واقعي، وقتي با ديگران صحبت مي كنيم، به ندرت اسمشان را بر زبان مي آوريم، در داستان نيز اسم شنونده بايد به ندرت در گفتگو آورده شود. داستان نويسان جوان عادت دارند در استفاده از اسامي زياده روي كنند؛ غافل از اينكه اين ناشي گري، به داستان كيفيتي تصنعي مي دهد، و تازه كار بودن نويسنده را فاش مي كند.
در گفت و گوي بين رندي و گيل، همين كيفيت ناشيانه و تصنعي خودنمايي مي كند؟ گفت و گو مثل يك رود است و رندي و گيل ها همچون تخته سنگ هايي كه مانع جريان آن مي شوند. حالا همان گفت و گو را يك بار ديگر بدون رندي و گيل ها بخوانيد تا ببينيد چقدر روان تر مي شوند.
استفاده از اسامي فقط يك عادت نادرست است؛ عادت نادرستي كه مي توانيد به راحتي از بين ببريدش. اگر صفحه اي را خوانديد و به شخصيتي برخورديد كه اسم مخاطب اش را ده بار صدا زده، حداقل هشت بارش را خط بزنيد. بعد، گفت و گو را بدون آن دوبار باقي مانده بخوانيد. شايد حتي به آنها نيز احتياج نداشته باشيد.
احتمالا به اين دليل دچار اين اشتباه مي شويد كه فكر مي كنيد خواننده متوجه نخواهد شد چه كسي با چه كسي صحبت مي كند، اما نگران نباشيد. خواننده سرنخ هاي زيادي دارد. تغيير پاراگراف نشان دهنده اين است كه گوينده عوض شده است. نسبت دادن گفت و گوها به سادگي نشان مي دهد كه چه كسي درحال صحبت كردن است. و البته مضمون گفت و گو (بهتراز هر وسيله اي) خواننده را آگاه مي كند كه گوينده كيست. اگر ما بدانيم كه گيل صاحب سگ است، ترديدي باقي نمي ماند كه اين رندي است كه مي گويد:" سگ كوچولوت نزديك بود با دندان هاش پاي من را بكند، ازت شكايت مي كنم و تا آخرين سنت جريمه را ازت مي گيرم."
استفاده از خطاب داستاني، تنها زماني به نفع شماست كه در ازاي آن امتيازي بدست آوريد، مثلا بهبود شخصيت پردازي يا افزايش ارزش داستاني. كلمه گيل در جمله "گيل، مي بينم كه يك سگ جديد خريده اي." هيچكاري انجام نمي دهد. اما اگر مي نوشتيد:" عزيزم، مي بينم كه يك سگ جديد خريده اي." يا " **** جان، مي بينم كه يك سگ جديد خريده اي." به خواننده نشان مي دهد كه گوينده چه احساسي نسبت به مخاطب اش دارد، و به اين طريق به گفت و گو لحن مي دهيد.

٢. توصيف گفت و گو
داستان نويسان، عموما به گفت و گوهاي شان اطمينان ندارند چون نمي دانند كه خواننده متوجه لحن و مفهوم جمله خواهد شد يا نه. به همين دليل سعي مي كنند مشكل را با توصيف گفت و گو حل كنند: شخصيت داستان مطلبي را مي گويد، و نويسنده (قبل با بعد از آن) به شما اطلاع مي دهد كه او با چه حالتي آن مطلب را گفته. نويسندگان معمولا براي اين قبيل توصيف ها، از فعل و قيد استفاده مي كنند؛ استفاده اي نادرست. اينجا نمونه اي از استفاده نادرست فعل را مي بينيد:
اعلام كردم:" ازت نمي ترسم."
ژول عصباني شد:" هوي! چه كار ميخواهي بكني؟ ميخواهي من را با يك ترانه بترساني؟"
فرياد زدم:" شايد."
غرغر كرد:" شايد هم مي خواهي مثل كاراته بازها، بهم لگد بپراني."
اينجا، تنوع فعل ها (اعلام كردم، عصباني شد، فرياد زدم و غرغر كرد ) گيج كننده، احمقانه و غيرضروري است. اگر شخصيت ها و وضعيتي را كه در آن قرار دارند را بشناسيم، مي توانيم لحن شان را تشخيص دهيم؛ بدون اينكه نيازي باشد نويسنده گفت و گو را قطع، و لحن شخصيت ها را توصيف كند.
حالا، به نمونه اي ديگر از همين اشتباه و اين بار با استفاده از قيد توجه كنيد:
سريع گفتم:"ازت نمي ترسم."
ژول كنايه آميز گفت:" هوي! چه كار ميخواهي بكني؟ ميخواهي مرا با يك ترانه بترساني؟"
با شعف جواب دادم:" شايد."
مسخره كنان گفت:" شايد هم ميخواهي مثل كاراته بازها بهم لگد بپراني."
در اين مورد نويسنده فكر ميكند كه با استفاده از قيد (كنايه آميز، مسخره كنان و …) سطح گفت و گو را ارتقا مي دهد. اما واقعيت اين است كه با ايجاد وقفه هايي براي توضيح چگونگي اداي جمله ها و كلمات، تاثيرگذاري و رواني گفت و گوها را از بين مي برد. گفت و گوي بالا متعلق به داستان كودكان "پاپ كورن" است كه من و همسرم نوشته ايم. البته ما در نوشتن گفت و گوها از هيچ قيدي استفاده نكرده ايم. همينطور از هيچ فعلي؛ البته به جز فعل "گفت".
تا آنجا كه مي توانيد يا از فعل گفت استفاده كنيد يا اصلا از هيچ فعلي استفاده نكنيد. سعي كنيد به ندرت و فقط درمواقع ضروري گفت و گو را به كمك قيد توصيف كنيد. به خاطر داشته باشيد كه بيشتر گفت و گو بايد بتواند لحن خودش را (به خواننده) منتقل كند و نيازي به توضيح نداشته باشد. خواننده شما گيج نيست. اگر به او از شخصيت داستان و آنچه اتفاق مي افتد، شناخت درستي بدهيد، بدون توضيح شما، لحن شخصيت را خواهد فهميد.
شيوه اي مناسب براي خلق لحن در گفت و گو، انجام همان كاري است كه بازيگران براي اجرا انجام مي دهند - البته اهميت شخصيت پردازي را در بخش هاي ديگر داستان نبايد دست كم گرفت - درباره هر شخصيت سوال كنيد "انگيزه او چيست؟" و "وقتي اين جملات را ميگويد چه احساسي دارد؟" معمولا نويسنده، بدون كنكاش واقعي در مورد انگيزه و احساس شخصيت، گفت و گوها را روي كاغذ مي آورد. بايد به درون شخصيت نفوذ كنيد. عصباني است؟ ترسيده است؟ آيا از حرفي كه زده، پشيمان است؟ متعجب است؟ سعي مي كند باهوش باشد، يا تلاش مي كند كسي را برنجاند، بخنداند يا تحت تاثير قرار دهد؟ از گفتن اين جمله ها و كلمات چه هدفي دارد؟ اگر شما آنچه را كه شخصيت داستان احساس مي كند، احساس كنيد، احتمالا خواننده نيز آنچه را كه شما مي شنويد، خواهد شنيد.

٣. گفت و گوي چاق شده
منظور از گفت و گوي چاق شده، گفت و گويي است كه خواننده آن، حصور نويسنده را، در حال پركردن گفت و گو از اطلاعاتي كه در محاورات روزمره نمي آيد، احساس كند. بسياري از نوشته هايي كه من خوانده ام پر از گفت و گوهاي چاق شده بودند. مثالي مي آورم:
توني گفت:" سام، من و تو ده هزار دلار از شركت والنتين دزديده ايم. پنجم ژوئن. موقع بستن حساب ها، حتما جرويس متوجه اين موضوع مي شود. حالا كه برادرت، وارن، هم وكيل است و هم شوهر خواهر والنتين، بايد قضيه را بهش بگوييم."
" نه، نمي توانيم بهش بگوييم؛ نه او، نه هيچ كس ديگر. تو هنوز به خاطر آن مشتي كه تابستان سال گذشته تو سالن رين بو به آن پسر زدي، پايت گير است. تازه، فكر ميكني، اگر تو دفتر شرط بندي راكينگهام بفهمند كه من از محل كار قبلي ام ده هزار دلار دزديده ام، بهم اجازه مي دهند باز هم صندوق دارشان بمانم؟"
مشخص است كه در اينجا از گفت و گو براي معرفي شخصيت ها استفاده نشده، بلكه نويسنده مي خواهد به وسيله آن موضوعي را براي خواننده توضيح دهد. طبيعي است كه حوصله خواننده سر مي رود، درست مانند زماني كه بتواند ببيند چگونه شعبده باز كارتهاي بازي را غيب مي كند.
گفت و گو بايد كوتاه و بجا، و نبايد پر از جزئيات و اطلاعاتي درباره گذشته شخصيت ها باشد.
براي رفع اين اشكال، دو راه وجود دارد، يكي اطلاع رساني مستقيم است. بعنوان مثال :
برادر سام وكيل است و شوهر خواهر والنتين.
توني گفت:" بايد به برادرت بگوييم، او تنها كسي است كه مي تواند كمك مان كند."
اين شكل از بيان، خواننده را گيج نمي كند، چون نشان مي دهد كه توني مشغول فكر كردن بوده است ما باور مي كنيم كه توني مشغول فكر كردن به اين موضوع بوده است كه برادر سام وكيلي است كه با خواهر والنتين ازدواج كرده. اين كه توني در شرايطي عادي مطالبي را به سام بگويد كه او قطعا مي داند، باورپذير نيست.
راه ديگر براي اين اشكال، اطلاع رساني به شيوه غير مستقيم است.
مي توانيد اطلاعات را به شكلي روان در خلال گفت و گو به خواننده منتقل كنيد، به شرطي كه بتوانيد او را قانع كنيد كه شخصيت داستان آن (جمله ) را خواهد گفت. گوينده مي تواند به نحوي باورپذير، اطلاعاتي را كه طرف مقابل اش مي داند، تكرار كند؛ به شرطي كه به سوالي پاسخ دهد يا تاكيد بر آن لا زم به نظر برسد. به عنوان مثال:
- ده هزار دلار سام، كم پولي ندزديده ایم. فكر نميكنم شركت والنتين وقتي اين قضيه را بفهمد، بي خيال ما بشود.
- چطوري ممكن است بفهمند؟
- پنجم ژوين، وقتي جرويس حساب ها را مي بندد، موضوع را مي فهمد. بايد به برادرت بگوييم.
- او چه غلطي مي تواند بكند؟
- مگر وكيل نيست؟ با خواهر والنتين هم كه عروسي كرده. پس مي تواند ما را از اين مخصمه درآورد.
- نه، نمي توانيم بهش بگوييم.
- چرا؟
- تو هنوز به خاطر اون خرابكاري تو سالن رين بو، پايت گير است.
- خوب گوش كن. من آن پسره را نزدم. برايم پاپوش دوخته بودند.
- مهم نيست. پليس مي گويد تو او را زده اي. تازه، فكر ميكني دفتر شرط بندي راكينگهام حال مي كند اگر بفهمد يكي از صندوق دارهايش از محل كار قبلي اش ده هزار دلار دزديده است؟

اگر گوينده، اطلاعاتي را به طرف مقابل اش بدهد كه به آن نيازي ندارد، بايد نياز به گفتن آن مطالب را در خودش احساس كرده باشد. درمثال آخر، توني نياز دارد سام را متقاعد كند كه به برادرش بگويند. سام نياز دارد توني را متقاعد كند كه رازشان را مخفي نگه دارند. نكته مهم اين است كه هركدام براساس نياز خود صحبت ميكند، نه براساس نياز مخاطب اش. گفت و گو زماني خراب مي شود كه گوينده شروع به ارائه اطلاعات معلومي كند كه به نياز خودش هم پاسخي ندهد. براي مثال:
" مهم نيست. پليس مي گويد تو آن كار را كرده اي. تازه، فكر ميكني رز بيگلي، رئيس من تو دفتر شرط بندي راكينگهام، حال مي كند اگر بفهمد كه يكي از صندوق دارهايش، تو ماه ژوئن، با يك همدست، ده هزار دلار شركت والنتين دزديده؟"
وقتي به دنبال گفت و گوي چاق شده در داستان تان مي گرديد تا آن را حذف كنيد، از خودتان بپرسيد:" آيا طرف مقابل اين اطلاعات را مي داند؟" اگر پاسخ مثبت بود، بپرسيد:" آيا تكرار اين اطلاعات، نياز گوينده را برطرف مي كند؟" اگر پاسخ منفي بود، گفت و گو را حذف كنيد يا طوري آن را بازنويسي كنيد كه به نياز گوينده تان پاسخ دهد.

٤. گفت و گوي غيرضروري
گفت و گو چند وظيفه اصلي برعهده دارد: عمل داستاني را پيش مي برد، شخصيت پردازي مي كند و اطلاعات مي دهد. اما هيچوقت نبايد از گفت و گو براي پر كردن فضاهاي خالي صفحه استفاده كرد، همينطور براي خلق صحنه هايي كه به راحتي قابل تغيير باشند، يا براي ساختن زمينه اي كه بوسيله روايتي ساده، سريع تر و موثرتر شكل مي گيرد. چنين گفت و گوهايي، گفت و گو غيرضروري خوانده مي شود.
يكي از رايج ترين مثال ها در اين زمينه، گفت و گوهايي است كه موقع معرفي افراد به يكديگر مي آيد.
آنژي گفت:" بورلي، مي خواهم با ويليام وارنر آشنايت كنم."
دستم را دراز كردم و با آقاي وارنر دست دادم.
او لبخند زنان گفت:" سلام بورلي."
آنژي گفت:" و اين خانم جوان، دنا فروست، منشي آقاي وارنر هستند. دنا، ايشون بورلي كانتي هستند."
باهم دست داديم. "سلام دنا."
گفت:" سلام. از ملاقات تان خوشبختم."
بعضي از داستان نويسان، هروقت كه يكي از شخصيت هاي داستان با ديگري آشنا مي شود، اين گفتگوي زائد و خسته كننده را به كار مي برند. فقط بنويسيد: «آنژي مرا به آقاي وارنر و منشي اش، دنا، معرفي كرد.» بعد، داستان را پيش ببريد.
نكته ديگر اينكه اگر خودتان مطلبي را به شكل بهتري مي توانيد بگوييد، گفتن آن را به شخصيت هاي داستان واگذار نكنيد. براي تان مثالي مي آورم. بكي از كتاب هاي من به نام داروي كشنده، شخصيتي دارد به نام آني كپوت، كه متهم يك پرونده قتل است و براي اولين بار است كه به دادگاه پا مي گذارد. مي توانستم گفتگو را به شكل زير بنويسم:
به پت گفت:" دادگاه جاي ترسناكي است، نه؟ عين يك غول بي شاخ و دم مي ماند كه مي خواهد قورتم بدهد."
پت گفت:" آره … خب، تو اين وضعيت و موقُعيت، همه چيز ترسناك است. "
گفت:" آره، حتي تو. انگار داري مي روي جايزه بگيري. با اين لباس سه تكه و آن كيف تو دستت. مثل اين مي ماند كه يكي از آنهايي. "
- آني، فكر ميكني تو اين كيف چي باشد؟ رمز بمب؟

مي توانستم همينطور ادامه بدهم و گفت و گوي قابل قبولي بنويسم. اما دلم ميخواست صحنه اي از تنهايي آني را خلق كنم، انزوايش را، حتي در كنار وكيل مدافعش، و مي دانستم كه خودم بهتر از شخصيت داستانم مي توانم اين كار را انجام دهم. بنابراين، به گفت و گويي نياز نبود. داستان را به اين شكل نوشتم:

در آن صبح آفتابي، وقتي آني همراه پيتر پيسكيتلي توي دادگاه راه مي رفت، از تو مي لرزيد. احساس مي كرد كه دادگاه غول بي شاخ و دمي است كه مي خواهد او را ببلعد. ساختمان ترسناك بود. كمي بعد، فكر كرد كه همه چيز ترسناك است؛ حتي پت. طوري با قدمهاي محكم جلوي او راه مي رفت كه انگار براي گرفتن جايزه اي مي رود. لباس يك دست سه تكه گران قيمتي پوشيده بود و كيفي روي دوشش آويزان بود. انگار يكي از همان ها باشد. آني مردي را به ياد آورد كه دور و بر رئيس جمهور مي پلكيد و كيفي توي دستش بود، مثل پت. فكر كرد رمز بمب توي كيف پت است. دلش مي خواست بداند بالاخره چه كسي توي اين مبارزه پيروز مي شود.

وقتي كه جمله ساده اي مثل "ماري مرا به والدينش معرفي كرد." به آساني مي تواند جاي گفت و گو را بگيرد، استفاده از گفت و گو غيرضروري است. همين طور زماني كه گفت و گو كاري را انجام مي دهد كه شما با وسيله اي ديگر، بهتر مي توانيد انجامش دهيد، يا زماني كه نكته اي درباره شخصيت نمي گويد يا داستان را پيش نمي برد، يا زماني كه هيچ كشمكشي در صحنه موجود نيست، نيز گفت و گو غيرضروري است.
٥. تكرار اطلاعات در گفت و گو
پيش از اين، زماني كه گزارشگر روزنامه بودم، عادت بدي داشتم: توضيح دادن اتفاقات و تكرار دوباره آنها در گفت و گوها. به عنوان مثال داستان را به اين شكل مي نوشتم:
ديشب، مير فورگوسن به شوراي شهر اعلام كرد كه صدور اوراق مشاركت براي بك مركز تفريحي جديد را تصويب نخواهد كرد. او به هيأت وزيران اعلام كرد:" من تصميم گرفتم تا صدور اوراق مشاركت براي يك مركز تفريحي جديد را تصويب نكنم."

البته آن زمان، دستمزد من برمبناي حجم نوشته ام پرداخت مي شد، و اين روده درازي جيبم را پرتر مي كرد. اما بايد بگويم كه اينطور طولاني كردن كلام گفت و گوها، كه يكي ديگر از همان خطاهاي رايج گفت و گو نويسي است، شما را فقيرتر مي كند. حالا براي تان، از يكي از داستانهايي كه خوانده ام، مثال ديگري مي آورم:

هالي منشي گري را كنار گذاشت تا براي خودش شركتي به نام پوساك رنگارنگ راه بيندازد. او تصميم داشت تعدادي تي شرت و سوئيشرت بخرد و با ايربراش و كمي سليقه، ازشان لباسهاي قشنگي بسازد.

و سپس چند صفحه بعدتر … .

"من منشي گري را كنار گذاشتم تا براي خودم شركتي را دست و پا كنم. اسمش را پوشاك رنگارنگ گذاشته ام."
پل پرسيد: "تو شركت جديدت چي كار مي كني؟"
- با ايربراش روي تي شرت ها و سوئي شرت ها نقاشي مي كشم.

يكي از اين دو قسمت بايد كنار گذاشته شود. كدام؟ بستگي دارد كه از آن چه استفاده اي مي خواهيد بكنيد: اگر فقط مي خواهيد اطلاعاتي كلي بدهيد، يا زمينه هايي براي اتفاقات بعدي داستان تان فراهم بكنيد، چند جمله روايت مناسب تر است. اما اگر مي خواهيد تعارض، كشمكش يا وجهي از شخصيت داستان را نشان دهيد يا مسأله اي را در خلال رابطه اي دونفره مطرح كنيد، گفت و گو مناسب تر است. البته، گفت و گو مي تواند هردو كار را با هم انجام دهد، اما معمولا طولاني تر مي شود، و بديهي است كه اگر از كلمات بيشتري استفاده كنيد، بايد پرداخت بيشتري هم روي آنها انجام دهيد. البته به خاطر داشته باشيد، گفت و گويي كه فقط اطلاعات را يادآوري كند، به هيچ وجه كاري را انجام نمي دهد.

٦. گفت و گوي بدون كشمكش
آيا دو گفتگوي من با ژانت پيشخدمت كار را در ابتداي مقاله به ياد مي آوريد؟ اولي خسته كننده بود و دومي نه. اولي هيچ كشمكشي نداشت. من از ژانت پرسيدم كه شغلت چيست، او جواب داد و من گفتم:" خوب است." هيچ سوالي بدون جواب باقي نماند. لازم نبود ژانت هيچ چيز اضافه اي بگويد و هيچ كشمكشي بين ما ايجاد نشد.
در گفت و گوي دوم، من شغل ژانت را مسخره كردم. او بايد از خودش دفاع مي كرد. من بايد موضع قبلي ام را حفظ مي كردم. درنهايت، او بايد من را نقد مي كرد. من بايد به او فحش مي دادم، و شايد شروع مي كرديم به پرتاب وسايل مان به سمت يكديگر. اين كشمكش است:" او چه خواهد گفت؟ آن يكي چه جوابي خواهد داد؟ آيا با هم گلاويز مي شوند؟" كشمكش، خواننده را وادار به سوال مي كند. و تلاش براي پيدا كردن جواب، نكته اي است كه باعث مي شود او داستان را دنبال كند.
هروقت از گفتگو استفاده مي كنيد، كشمكش بايد در صحنه حضور داشته باشد. حتما نبايد دو نفر در شرف دعوا باشند؛ مي توانند عاشق يكديگر باشند و هر يك سعي كند تا آن را از زبان ديگري بشنود، مي توانند مشغول بازكردن گاوصندوقي باشند، يا حتي مي توانند درباره هيچ موضوع خاصي صحبت نكنند. نكته مهم اين است كه عنصر كشمكش بايد در صحنه و گفت و گو حضور داشته باشد تا خواننده را مشتاق به دنبال داستان كند.
بسياري از نويسندگان گفتگوهايي مي نويسند كه اطلاعات مي دهد، اما كشمكش ندارد:
مادر الن از در وارد شد. الن به او گفت:" خوشحالم كه اين كار را كردي، داشتم نگران مي شدم."
مارژ آمد تو و كيفش را انداخت زمين. "نفسم تو ترافيك اتوبان كانکتيكات بند آمد. خيلي شلوغ بود."
- غذا خورده اي؟
- آره، رفتم برگركينگ. يك دانه از آن … بهشان چي ميگويند؟"
- وُپِر. بهشان مي گويند وپر.

اين گفتگو باورپذير هست، اما هيجان انگيز نه. خواننده را جذب نمي كند، چون سوالي را در ذهنش ايجاد نمي كند. و او را بابت آنچه قرار است اتفاق بيفتد، نگران يا كنجكاو نمي كند. كشمكش بايد به شيوه هاي مختلف در صحنه اضافه شود. شما مي توانيد كشمكش را به صورت مستقيم در گفت و گوها قرار دهيد. مثلا:

مادر الن از در وارد شد. الن به او گفت:" خب بالاخره اين كار را كردي، داشتم نگران مي شدم. فكر كردم حداقل يك زنگ ميزني."
- تلفن؟ چطوري مي توانستم تلفن بزنم. وقتي تو ترافيك اتوبان كانکتيكات گير افتاده بودم؟ خيلي شلوغ بود.
- خب، كاش حداقل حوصله مي كردي و يك جا غذا مي خوردي. ميداني كه وضع قند خونت چطور است.
- خوردم، خوردم.
- كجا مامان؟ كجا غذا خوردي؟
- رفتم برگر كينگ. يكي از آن همبرگر گنده ها خوردم.
- وپر مامان.بهشان می گویند وپر. همبرگرهاي بزرگ، مال مك دونالد است.
- خيلي خب، خيلي خب. يك وپر خوردم.

درمثالي كه خوانديد، كشمكش بين شخصيت ها است و از دل حرف هايي كه مي زنند، يعني گفت و گوهاي شان، بيرون مي آيد. گرچه لازم نيست كه كشمكش موجود در صحنه، حتما در گفت و گو بيايد. در مثال بعدي، من گفت و گو را به همان شكل ابتدايي اش حفظ، و سعي كرده ام با اضافه كردن كشمكش موجود در صحنه، جذابيت داستان را بيشتر كنم. درعين حال، منشا كشمكش را تغيير داده ام تا نشان تان دهم كه لزومي ندارد دو شخصيت با يكديگر تنش داشته باشند.

مادر الن از در وارد شد. الن به او گفت:" خوشحالم كه اين كار را كردي. داشتم نگران مي شدم."
مارج آمد تو و كيفش را انداخت زمين. به پيشخوان تكيه داد - تا اگر لازم شد، بتواند خودش را نگه دارد - و نفس هاي عميقي كشيد. براي اولين بار، پير و شكننده به نظر مي رسيد، نور از چشم هايش بيرون ميرفت. قلب الن تند زد.
بعد از اينكه بالاخره نفس مارج جا آمد، گفت:" نفسم تو ترافيك خيابون كانكتيكات بند اومد. خيلي شلوغ بود."
- غذا خوردي؟
- آره. رفتم برگر كينگ و يكي از آن … بهشان چي مي گويند؟
الن با اشتياق گفت:" وپر؛ به شان ميگويند وپر."
فكر كرد امشب آشپزي مي كند. براي مادرش يك غذاي سالم مي پزد و بعد، همه چيز عالي خواهد بود.

كشمكش وجود نقطه اي سيال در خلال گفت و گويي است كه پيش مي رود. اين، همان چيزي است كه خواننده را به اندازه كافي متمركز و كنجكاو مي كند، حتي اگر كلمه هاي به كار رفته در گفت و گوها معمولي باشند. به خاطر داشته باشيد، اگر براي خواننده مهم نباشد كه بعد چه اتفاقي مي افتد، گفت و گو كاركردي نخواهد داشت.
هيچ قانوني وجود ندارد كه چه زماني بهتر است كه از گفتگو استفاده كنيد و چه زماني نه، اما يك شگرد خوب وجود دارد: اگر شخص سومي نزديك صحنه باشد، آيا تلاش مي كند كه به گفت و گو گوش دهد؟ اگر جواب منفي است، گفت و گو را كنار بگذاريد و اگر جواب مثبت است، از این استفاده كنيد.


   
reza379, anahitarafiee2, masuodmohararzade2 and 12 people reacted
نقل‌قول
Scarlet witch
(@scarlet-witch)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 61
 

به نظر من تکرار اطلاعات و بعضی حقیقت ها بعضی وقتا لازمه. یکبار ما ممکنه بخوایم دلیل بعضی کارهای شخصیت رو توضیح بدیم. و شاید بعد تر اون شخصیت طی یکسری اتفاقاتی باید همون هارو به یه نفر یگه توضیح بده اونوقت نمی تونیم بگیم که تکرار اطلاعات کاملا بده یا نباید بزارمیش. همچنین بعضی اوقات هم این کار برای تاکید روی یک موضوعی استفاده میشه و کاملا بحثش جداس... با اینحال خیلی مفید بود...
خسته نباشید...


   
پاسخنقل‌قول
هلن پراسپرو
(@h-p)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 285
 

واقعا مطالب مفیدی بود
دست بر قضا داشتم یه بحث بین دو دوست رو می نوشتم که به این مطلب بر خوردم. ممنون به خاطرش


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: