Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

حکمت شکست

9 ارسال‌
6 کاربران
6 Reactions
1,811 نمایش‌
ZAHRA*J
(@zahraj)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

پیرمردی بود که تنها در خلیج ماهیگیری می‌کرد و بیست روز بود که ماهی نگرفته بود.
روز اول که دست خالی به خانه باز گشته بود، به خودش نوید می داد که اشکالی ندارد فردا ماهی دیگری خواهم گرفت.
روز دوم با خودش گفت: حالا دو روز غذا نخورم.کسی از دو روز گرسنگی نخواهد مرد.
روز سوم کم کم گرسنه اش شد: مصلحت این گرسنگی چیست؟ خدا چه می خواهد به من بگوید؟
روز های پی در پی آمدند و گذشتند. بیست روز از ماه رفته بود و او همچنان هیچ ماهی نگرفته بود.
آخر سر به تنگ آمد و گفت: خداوندا! این چه سرنوشتی بود؟
پزشکی از همان حوالی عبور می کرد.پیرمرد را دید و به سمت او رفت. پرسد: پدر جان چه اتفاقی افتاده است؟
پیرمرد: بیست روز است که هیچ ماهی نگرفته ام.
پزشک: پدر جان مگر نمی دانستی که سمی در آب پخش شده که ماهی ها را نیز سمی کرده است و هرکس از آنها بخورد می میرد؟؟

دوستان میدونم خیلی کوتاه بود ولی خوب چه کنم؟ و اینو هم میدونم که اصلاً قلم خوبی ندارم.به بزرگواری خودتون ببخشید.ایده این داستان هم از تاپیک جدید آقای k.i.a گرفته شده. منتظر نقد هاتون هستم


   
نقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

احیانا سم ماهی ها رو نکشته و همین دلیل ماهی نگرفتن پیرمرد نیست؟
:39:


   
*HoSsEiN* reacted
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 952
 

چه جالب
الهام گرفته از پیر مرد و دریا
روند خوبی داشت و سرعت خوبی
فرم داستان های اینجوری هم حفظ کرده بود.(یعنی اینکه توصیف و اضافت نداشت.)
ولی کاش به جای گفتن مصلحت گرسنگی چیز دیگری گفته می شد. یا مثلا عصیان پیرمرد را نشان میدادید.
من که لذت بردم.
یا علی


   
پاسخنقل‌قول
yasaman.m
(@yasaman-m)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 25
 

raha321;23597:
پیرمردی بود که تنها در خلیج ماهیگیری می‌کرد و بیست روز بود که ماهی نگرفته بود.
روز اول که دست خالی به خانه باز گشته بود، به خودش نوید می داد که اشکالی ندارد فردا ماهی دیگری خواهم گرفت.
روز دوم با خودش گفت: حالا دو روز غذا نخورم.کسی از دو روز گرسنگی نخواهد مرد.
روز سوم کم کم گرسنه اش شد: مصلحت این گرسنگی چیست؟ خدا چه می خواهد به من بگوید؟
روز های پی در پی آمدند و گذشتند. بیست روز از ماه رفته بود و او همچنان هیچ ماهی نگرفته بود.
آخر سر به تنگ آمد و گفت: خداوندا! این چه سرنوشتی بود؟
پزشکی از همان حوالی عبور می کرد.پیرمرد را دید و به سمت او رفت. پرسد: پدر جان چه اتفاقی افتاده است؟
پیرمرد: بیست روز است که هیچ ماهی نگرفته ام.
پزشک: پدر جان مگر نمی دانستی که سمی در آب پخش شده که ماهی ها را نیز سمی کرده است و هرکس از آنها بخورد می میرد؟؟

دوستان میدونم خیلی کوتاه بود ولی خوب چه کنم؟ و اینو هم میدونم که اصلاً قلم خوبی ندارم.به بزرگواری خودتون ببخشید.ایده این داستان هم از تاپیک جدید آقای k.i.a گرفته شده. منتظر نقد هاتون هستم

خیلی خوب بود و واقعا ازش لذت بردم. فقط اینکه مدل داستان کوتاه درش نیاوردی. بیشتر مثل حکایت آموزنده است.


   
پاسخنقل‌قول
ZAHRA*J
(@zahraj)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

​در واقع داستان کوتاه 100 کلمه ای بود. میدونید که تو این جور داستان ها زیاد نمیشه مانور داد در رابطه با موضوع اصلی داستان

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

ahmaad;23627:
احیانا سم ماهی ها رو نکشته و همین دلیل ماهی نگرفتن پیرمرد نیست؟
:39:

هر چیزی ممکنه. بستگی به دید خواننده داره.


   
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

raha321;23634:
​در واقع داستان کوتاه 100 کلمه ای بود. میدونید که تو این جور داستان ها زیاد نمیشه مانور داد در رابطه با موضوع اصلی داستان

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

هر چیزی ممکنه. بستگی به دید خواننده داره.

اسم موضوع این برداشت رو به ذهن خواننده میرسونه که ماهی های سمی، همه زنده بودن (ممکنه؟) ولی برای بیست روز از چنگ پیرمرد فرار میکردن. ( بیست روز گرسنگی؟؟؟؟؟ همچین چیزی ممکنه؟)


   
پاسخنقل‌قول
ZAHRA*J
(@zahraj)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

بیست روز گرسنگی که ممکنه. چون ممکنه یه چیز خیلی کم بخوره. مثلاً یه خرمایی چیزی.


   
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

یک داستان مینیمال، خوب بود، حکمت خدا، نجات پیر مرد، مثل همون داستان کوه نورد و ...
خسته نباشید البته اینطور داستانی نوشتنش خیلی سخته با این زیاد با این داستانک ها ارتباط برقرار نمی کنم.


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

زیبا بود.زییییییییییبا بوووووووووود.خوشمان امد.
مرسی خسته نباشی


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: