Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

قلعه الموت

2 ارسال‌
2 کاربران
9 Reactions
1,893 نمایش‌
Michael
(@wingknight)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 536
شروع کننده موضوع  

قلعه الموت یاقلعه حسن صباح در قزوین و در شمال شرقی آبادی "گازر خان" و بر بلندای کوهی از سنگ یکپارچه با ارتفاع 2100 متر از سطح دریا که به پناهگاه مخوفی منتهی می شود، قلعه ای پر شکوه وجود دارد که به گفته " حمدالaله مستوفی " نخست در سال 226 ه. ق. به دست "داعی الی الحق حسن بن زید الباقری" بنا شده است.


تالارگفتمان 1

قله ای که قلعه حسن صباح بر آن قرار دارد تنها راه ورود به قلعه الموت در انتهای ضلع شمال شرقی، چند متر پایین تر از برج شرقی دژ واقع شده که کوه هودکان با فاصله نسبتا زیاد بر آن مشرف است. در این محل تونلی در تخته سنگ بریده شده که دارای 6 متر طول، 2 متر عرض و 2 متر ارتفاع است.

تالارگفتمان 2

پس از عبور از این گذرگاه، آثار باقی مانده برج جنوبی قلعه و دیواره جنوب غربی آن که روی شیب تند تخته سنگ ساخته شده آشکار می گردد. در دامنه جنوبی کوه قلعه، خندقی به طول تقریبی 50 متر و 2 متر عرض کنده و آنرا از آبی که از داخل قلعه می آمده پر می کرده اند تا هیچ راه نفوذی از آن جبهه متصور نباشد.

تالارگفتمان 3

بر روی دامنه های دیگر نیز هرجا بیم بالا رفتن مهاجمان می رفته خندق هایی کنده شده و دیوار بالایی آنها را مورب برآورده اند تا امکان هر عبوری را محدود نماید. با عبور از پای دیوار شرقی قلعه به بخش اصلی دژ می رسیم که تختگاه حسن صباح در طول اقامت 35 ساله وی در الموت بوده است. این قلعه پس از تسلیم رکن الدین خورشاه در 654 ه. ق. به دستور هلاکو به آتش کشیده و ویران شد و از آن به بعد به عنوان تبعیدگاه و زندان مورد استفاده قرار گرفت.


   
sossoheil82، reza379، ida7lee2 و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

خب فكر كنم به حشاشين هم اشاره مي كردي جالب ميشد.
در داستان سه یار دبستانی، که ادوارد فیتزجرالد بر دیباچه ترجمه انگلیسی رباعیات خیام آورده است، خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح، ارتباط داده شده اند. ادعا بر این است که این سه شخصیت، یاران دبستانی بودند که هم قسم شدند که هرکدام زودتر به مقام و منصبی رسیدند، دیگران را یاری دهند. از این سه، نظام الملک نخست منصب یافت و به وزارت سلجوقی رسید. وی عهد خویش را نگه داشت و برای خیام مشاهره ای منظم برقرار کرد و به حسن صباح مقام عالی در دستگاه حکومت واگذاشت. اما دیری نپایید که میان صباح و نظام الملک اختلاف افتاد و خواجه سرانجام توانست با خدعه و فریب، حسن را در چشم سلطان سلجوقی خوار کند. حسن سوگند یاد کرد که انتقام بگیرد. لذا راهی مصر شد و در آنجا بر اسرار مذهب اسماعیلی آگاه شد، و بعداً به ایران برگشت و فرقه ای تشکیل داد که با قتل ها و آدم کشی های خود دولت سلجوقی را به هراس انداخت. نظام الملک اولین قربانی آدمکشان حسن شد. دفتری می گوید این یکی از افسانه هایی است که در ارتباط با اسماعیلیان نزاری در مشرق زمین شیوع یافت.

اَساسین (به انگلیسی: Assassin) نامی است که صلیبیون و اروپائیان قرون وسطایی به اسماعیلیان نزاری در دوران الموت، که گسترده حکمرانی‌شان، ایران و سوریه را به مرکزیت قلعه الموت شامل می‌شد، استفاده می‌شود. نام حشیشیه توسط صلیبیون از سوریه به اروپا منتقل شده و در شکل‌های گوناگون ادبیات غربی جنگ‌های صلیبی، در متون عبری و یونانی به کار رفته است.

اين گروه در اروپای سده میانه به اسم «اساسین» معروف شدند. این نامگذاری غلط را، که از اصطلاح تحقیرآمیزی که خود مشتق از واژه حشیش بود، ریشه گرفته است. جنگویان صلیبی و وقایع نگاران غربی آنها، که در دهه های آغازین قرن 12 م در خاور نزدیک با اعضای این فرقه مذهبی برخورد کرده بودند، این اصطلاح را رواج دادند. اروپایی های سده میانه که از دین اسلام و اعتقادات و اعمال دینی مسلمانان اطلاعی نداشتند، یک سلسله داستان های به هم پیوسته را نیز درباره کارهای مرموز و سری حشاشین و رهبر آنها، شایع ساختند. با گذشت زمان، افسانه حشاشین در روایت مارکوپولو به اوج خود رسید. و واژه حشاشین که ریشه آن فراموش شده بود، به عنوان واژه ای معمولی به معنی «آدم‌کش» وارد زبان های اروپایی شد.
به گفته مارکوپولو به دستور رهبر حشاشین به گروهی از جوانان ماده مخدر می‌خوراندند و در حالت بیهوشی آنان را به باغی بسیار زیبا منتقل می‌کردند که در آن جویهای شیر و عسل جاری بود و دختران زیباروی در آن به دلبری مشغول بودند. پس از گذشت چندین روز از سکونت جوانان در این بهشت ساختگی دوباره به آنان داروی مخدر خورانده و به نزد رهبر گروه می‌بردند. در این هنگام رهبر از آنان می‌پرسید که: "کجا بودید؟" جوانان همگی پاسخ می‌دادند: "در بهشت!" سپس رهبر حشاشین به آنان می‌گفت که به خواست من بود که شما وارد بهشت شدید و اگر می‌خواهید دوباره به آنجا بروید باید آنچه را که من امر می‌کنم به جای آورید. در این هنگام جوانان برای ورود دوباره به بهشت حاضر به هر گونه جانفشانی برای رهبر خود بودند. اما این داستان ها خالی از دروغ و ابهام نیست.


   
sossoheil82، reza379 و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
اشتراک: