Header Background day #14
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

چهار شوالیه

4 ارسال‌
4 کاربران
23 Reactions
1,876 نمایش‌
milad.m
(@milad-m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 615
شروع کننده موضوع  

کتاب هایی قرار بود چاپ بشه از چهار شوالیه ، چهار قهرمان ، چهار اسطوره نقد اما خبری نبود . :0230:
سینا روی صندلی نشسته بود و داشت چرت میزد ، :20s:
یکهو به خودش اومد دید که مهرنوش با یک ملاقه بالای سرش واستاده و میگه سینا پاشو برو نون بگیر مرد ! :1s6:

مثلا حسین و سمیه قراره بیان خونه !! و با هم یک نقدی بر داستان های سایت بزنیم با مقداری کره و مربا با طعم دل نشین نوشته های مرتضی . :shy:

سینا :
ول کن حوصله داری بزار چرتم رو بزنم هنوز شش سال دیگه وقت هست برای دادن موهبت برزخی و نقدی بر داستان اربابان زمین ..."3"

مهرنوش :
ای بابا مثل اینکه تو خیلی لاکپشتی کار میکنی پسر باید کمی ادب بشی . بگیر که اومد ، :4030174de8c6b46b347
ملاقه با علاقه زد تو سر سینا و صدای فریاد سینا به هوا رفت :wh1:

سینا بعد از کمی این و اونور رو نگاه کردن گفت :
ایا من خوب است ؟ اینجا کجا است ، تو کیستی ؟"1"

غول غول غول سایت وارد شده ! :bonheur:
و با ترس بسیار رفت و پشت صندلی غایم شد و مهرنوش را نگاه میکرد . :04:

و گفت :

باشه الان میرم نون وایی چرا میزنی :be7:

در هر صورت هر طوری بود سینا رفت و نون گرفت و برگشت و رفت و به چرت زدن ادامه داد و در حال چرت زدن قلم بر دست داشت و دفتری که رو به رویش بود و هر ده دقیقه ای ، کلمه ای به آن اضافه میشد :07:

شب شد و مهمان ها وارد خانه شدند ..."2"

بعد از سلام و احوال پرسی و چیکار میکنی و اینا :23s:

همه به تبلت تازه ای که سینا گرفته بود نگاه میکردند و میگفتن چه چیز عجیبی این از کدام قاره آمده است، :0160:

داشتند با هم مشورتی نقدی بر داستان اربابان زمین میکردند تا آن را در تایپکش بگذارند که یکهو مرتضی موادی ، وارد سایت شد و چهره ای عصبانی را در چت روم گذاشت :0d645e9e3aa408e1753

و گفت :
این چه وضعیته ، باز که میلاد تو انجمن ساعت ده شب ! باز نوشته مرتضی حیا کن فصل جدید رو ارسال کن :9a1d645a22388add4f9

در همین حین سینا وارد سایت شد و در چت روم نوشت :

من در حال ادامه دادن موهبت برزخی هستم ، سه هزار صفحه ای ازش تمام شده ولی با ویرایش که قراه بشه ، ده هزا ر صفحه ای میشه و تا بیست سال دیگه طول میکشه فعلا منتظر فصل جدید نباشید :db459c4ae8a21f94ecc

مرتضی که دید اگر فصل بیست و پنج را ارسال کند از قافله عقب می ماند در چت روم نوشت : :662c45b0092db3a79dd

تا سال بعد خبری از ممد نخواهد بود او در زندان است به خاطر علف ، :0150:

و وقتی ازاد بشود ادامه اربابان را به او میدهم تا ویرایش کند و چون سرش خیلی شلوغ است و من هم کنکور دارم :102:
فصل بیست و پنج میماند واسه سه سال دیگر . :dbf178563fe60aaba48

تا چهار شوالیه از پشت تبلت مطلبی که مرتضی را گذاشته بود دیدند ، پسندیدند :a009c956bb1086030f7

و رفتند و کره و مربا خوردند و به فکر چاپ کتاب های خود افتادند :onion048:

امیدوارم مدیران کل عزیز ما رو ببخشند بابت این داستان :129fs4252631:

پایان زندگی میلاد :1e9ca045845bf68fcb9


   
نقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

خیلی باااااحال بووووووود:24::24::24:
خسته نباشی دلاور خخخخخخخخخخخخخخخخ
:24::24::24:


   
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1048
 

:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
میلاد:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
حق با تو بود تهش، پایان زندگی میلاد:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
:دی
خدایی قشنگ بود و خلاقیت داشت
همچنین به چیزمیز های اضافه هم نپرداخته بود، طنزشم خوب بودو حداقل به منش خیلی حال داد
میلاد ادامه بده ما که حال کردیم


   
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Prominent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 582
 

بی کارا واقعا نا امیدم کردین از همتون نا امید شدم:12f1dcb03b9bb8e8cc7 ولی خدایی قشنگ بود بازم از اینا بده


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: