به نام خدا
یکی از مقالات خوبی که در سایت fantasy.ir پیدا کردم در اینجا میذارم که امیدوارم به دردتون بخوره.
لینک به منبع: http://www.fantasy.ir/
لینک به اصل مطلب: http://www.fantasy.ir/news/story/why-speculative-fciton
این مقاله بخشی از طرح تم هاینلاین است. آکادمی فانتزی طی این طرح به بررسی مختصر برخی آثار «رابرت آنسون هاینلاین» (نویسندهی بزرگ علمیتخیلی و یکی از سه غول بزرگ علمیتخیلی) خواهد پرداخت. برای آشنایی بیشتر با این طرح از صفحهی مخصوص آن بازدید فرمایید.
«شصت و نه روش برای پدیدآوردن سرودهای قبیلهای وجود دارد و تک تک این روشها نیز درست است.»
رودیارد کیپلینگ
حداقل دو روش برای نوشتن داستان گمانهزن وجود دارد. نوشتن دربارهی آدمها یا نوشتن دربارهی مصنوعات آنها. روشهای دیگری هم هستند. مانند آنچه که استپلتون در «اولین و آخرین مرد» انجام داده است و یا آنچه که اس. فلاور رایت در «دنیای زیرین» به وجود آورده؛ لیکن داستان مصنوعات و داستانهای مربوط به علاقمندیهای آدمها بیشتر موضوعات این حوزه را به خود اختصاص دادهاند. اغلب داستانهای علمیتخیلی آمیزهای از هر دوی این روشها هستند؛ ولی ما در اینجا این دو موضوع را به صورت جداگانه بررسی میکنیم. در این مقاله من از داستان مصنوعات، دستشسته و آن را کنار میگذارم. توجه من به داستان آدمها است. البته هیچ مشکلی با داستان مصنوعات ندارم. این نوع داستانها را میخوانم و از خواندنشان لذت میبرم ولی صرفاً باید بگویم من از این نوع داستانها تعریف نمیکنم.
به من گفتهاند این مقاله گپی است دربارهی این که: چطور این کار را انجام دهیم؟ در نتیجه به چیزی میپردازم که دقیقاً میدانم چطور باید انجامش داد. ویراستارِ من پیشنهاد کرد دربارهی «علمیتخیلی عوامانه» بنویسم. من این کار را نمیکنم؛ چون این موضوعی جداگانه نیست. سالها پیش ویل اف. جینکینز به من گفت: «باب! میخوام توی یه رازی شریکت کنم، هر داستانی –اعم از علمیتخیلی یا هر نوعِ دیگری- که خوب نوشته شده باشه رو میشه به مردم فروخت.» ویل خودش این موضوع را ثابت کرده؛ همانطور که نویسندگان دیگر هم این کار را کردهاند: ویلای ، ولز ، کلوئت ، دویل ، ارتز ، نویز و بسیاری دیگر. شاید بگویید این نویسندهها به آن دلیل میتوانستند کارهای علمیتخیلیشان را به قیمت خوب در بازار عرضه کنند که در آن زمان نویسندگان مشهوری بودهاند. این طور نیست رفیق. درست برعکس! آنها نویسندگان مشهوری شدند چون کارشان را خوب بلد بودند. وقتی قرار بود یک داستان علمیتخیلی بنویسند، نوشتهای فاخر از کار در میآوردند و آن را در بازار به قیمت مناسب میفروختند. ویراستار یک مجلهی موفق، داستانِ ضعیفِ نویسندهی اسم و رسم دار را به همان راحتی دور میاندازد که داستانِ ضعیف یک نویسندهی تازهکار را کنار میگذارد. حالا چون میداند که به نویسندهی مشهور زودرنج از گل نازکتر نمیشود گفت، ممکن است که نامهای مفصل شامل پیشنهادات و توضیحات برایاش بفرستد؛ ولی سر آخر داستان را دور میاندازد. در واقع، بزرگ بودن اسم نویسنده تنها در حالتهای لبمرزی ممکن است کمکی باشد. داستان کوتاه اقبال بهتری نزد عوام دارد؛ مخصوصا اگر زیر ۵۰۰۰ کلمه باشد. داستانهای مربوط به علاقمندیهای بشری بهتر از داستانهای مصنوعات آنها فروخته میشوند؛ چون داستانهای بشری مخاطبین بیشتری نزد عوام دارند. اما این به معنی کنار گذاشتن داستانهای مصنوعات نیست. مثلاً به «نوشتهای دربارهی خطر» توجه کنید که در مجلهی «پست عصر یکشنبه» به چاپ رسید و همینطور داستان «اشتباه» نوشتهی ویلای که سال پیش در مجلهی «کولیر» به چاپ رسید.
بگذارید به این موضوع بپردازیم که داستان چیست و چطور باید یک داستان نوشت؟
(تصحیح: «من» چطور یک داستان را مینویسم... تذکر آقای کیلپینگ را به یاد داشته باشید!)
داستان شرحی است که لزوماً واقعی نیست؛ لیکن خواندنی است.
سه طرح اصلی برای داستان آدمها وجود دارد: پسری که دختری را میبیند، خیاط کوچک و مردی که یاد میگیرد بهتر باشد! امتیاز سومی به نام ال. ران هوبارد است؛ سالها فکر میکردم فقط دو نوع طرح وجود دارد؛ ولی او طرح سومی را به من نشان داد.
طرح پسر و دختر نیاز به توضیح ندارد؛ ولی آن را به هیچوجه دست کم نگیرید! این طرح از «ایلیاد» تا «جریان زمان» نوشتهی جان تین دیده میشود. این طرح بزرگترین طرح در بین بقیه است و هنوز به اندازهی کافی در علمیتخیلی به کار نرفتهاست. به طور قطع از این طور ماجراها در بسیاری از داستانهای ع.ت به چشم میخورد؛ ولی سوال این است که چند تا از آنها به زور این طرح را توی داستان جا دادهاند و در چندتا از آنها این طرح لازمهی داستان بوده و منجر به حل ماجرا میشود؟ این نوع طرح، تنوع بسیاری دارد: پسر در ملاقاتش با دختر شکست میخورد. پسر، دختر را خیلی دیر ملاقات میکند. پسری که دخترهای خیلی زیادی را ملاقات میکند. پسری که دختر را از دست میدهد و پسر و دختری که عشقشان را به خاطر هدف والاتری فدا میکنند. علمیتخیلی نیست؟ بفرما! چند تا طرح بیات هست که میتوانید مجانی برشان دارید و روی آنها کار کنید: مرد سالخورده، دختر جوان را ملاقات میکند. آنها میفهمند که بسیار برای همدیگر مناسب هستند و شدیدا عاشق همدیگر میشوند، انگار «همروح» هم باشند. (از من نپرسید چطور! باورپذیر کردن ماجرا به عهدهی خودتان است. اگر من میخواستم این را بنویسم، میبایستی به من پول میدادند!)
خوب حالا بیایید از این یک داستان علمیتخیلی بسازیم. سفر زمانی؟ چنین باد! کدام نظریهی زمانی؟ نظریهی زمانهای محتمل، نظریههای کلاسیک؟
بازبالندگی؟ آیا این طرح لزوما به یک پایان باشکوهتر ختم میشود؟ یا بر عکس؟ یا اینکه مانند سی. ال. مور در شاهکار تراژیکش -«توهم روشن» - شرایط را ارتقاء میدهید؟
من تا حالا دو دفعه این طرح را به صورت تراژدی به کار بردهام و شاید یک بار دیگر هم این کار را بکنم. بروید جلو و خودتان آن را امتحان کنید! من این طرح را اختراع نکردم. این طرح، داستان بزرگی بوده که قرنهاست همهجا روایت میشود.
«خیاط کوچک»: همهی داستانهای مرد کوچکی که بعدها میدرخشد یا برعکس، توی همین قطارند. دنبالهاش میرسد به داستانهای پریان. برای مثال: «دیک وایتینگتن» ، تمامکتابهای آلجر، «سزار کوچک»، «گشت کهکشانی» (ولی گری لنزمن نه)، «نین کمپف» ، داوود در عهد عتیق. این نوع داستان یا روایت یک موفقیت و یا برعکس روایت یک شکست اندوهبار است.
«مردی که میآموزد بهتر باشد» دقیقا همانچیزی است که اسمش میگوید. داستان مردی است که در بادی امر، عقیده، نقطهنظر یا برآوردی دارد؛ ولی در ادامهی داستان در برخورد با واقعیت بیرحم به واسطهی این که دماغش به خاک مالیده میشود عقیده و نقطهنظر جدیدی به دست میآورد. سالها پیش از آنکه هوبارد ساختار این نوع داستان را به من نشان دهد، من خیلی از داستانها را توی همین نوع طرح مینوشتم. از این نوع داستان میتوان اشاره کرد به: «جهان» و «منطق امپراطوری» خودم، «جنوب غار» جک لندن و همینطور «کریسمس کارول» دیکنز.
گفتم که داستان شرحی جذاب و نه لزوما واقعی است. این تعریف به اندازهی کافی کلیت دارد که تمامی داستانها و نویسندگان، حتا جیمز جویس را شامل شود. (البته اگر کارهایاش برایتان جذاب باشد؛ چون من که جذب نشدم!).
در مورد داستانی که من بخواهم بنویسم، شرایط به این دستورالعمل محدود میشود: شخص خود را در موقعیتی مییابد که برایش مشکل ایجاد میکند. در مقابله با این مشکل شخص در درون خودش منشش را تغییر میدهد و داستان وقتی که این تغییر منش کامل شد، خاتمه مییابد. سایر ماجراها میتوانند به دلخواه جریان داشته باشند.
مردم تحت فشار تغییر میکنند:
• مرد پولدار تنهایی که رفیقبازی را در بین تودهی دورهگردها یاد میگیرد.
• مرد مافنگی و بزدلی که مجبور میشود پا پیش بگذارد و بجنگد.
• مرد خوشبنیهای که ناقص و افلیج میشود و میآموزد که چطور با شرایط کنار بیاید.
• وراجی که یاد میگیرد زبانش را نگه دارد!
• ماتریالیست دو آتشهای که با ارواح برخورد میکند.
• زن پتیارهای که رام میشود.
اینها بیشتر از آن که داستان ماجراها باشند، داستانِ شخصیتها هستند. این لقمهی همه نیست ولی برای من بیشتر از یک داستان مملو از ماجراجوییهای هیجانانگیز، جذابیت دارد. البته لزومی ندارد که داستان، عاری از ماجراجویی باشد:
فشاری که قرار است موجب تغییر شخصیت شود، میتواند در قالب یک ماجراجویی باشد که نوعا هم این چنین است.
اما همهی اینها چه ربطی به علمیتخیلی دارند؟ اختیار دارید! این موارد سهم عمدهای در آن دارند!
اغلب نوشتههای به اصطلاح علمیتخیلی که دربارهی انسانها یا مشکلاتشان نیستند، روی یک چهارچوب داستانی استوار است. این نوع داستان پر شده از آدمهای مقوایی و تمامش مَحملی است برای آویختن انشائی دربارهی «آیندهی افتخارآمیز فنآوری». با حفظ کمالِ احترام نسبت به جناب بلامی ، «نگاه به پشت سر» نمونهای کامل از این نوع مقالههای داستانی است. خودم هم از این کارها کردهام: «راه حل ناخوشایند» هم یک مقالهی داستانی است نوشته شده بر همین نمط. از آنجا که میدانستم این داستان باید با یک «داستان» واقعی رقابت کند، از هر راهی به فکرم میرسید استفاده کردم تا آن را مثل یک داستان نشان دهم؛ راههایی که برخی از آنها غیرقابل قبول هستند.
نوع دیگری از داستان که تحت عنوان علمیتخیلی طبقهبندی شدهاست، داستانی است که در آینده اتفاق میافتد؛ یا روی سیارهی دیگری؛ یا در بُعد دیگری یا از این دست؛ اما دقیقا میتوانست در خیابان پانزدهم در سال ۱۹۴۷ اتفاق بیافتد. مدل لباسها را به زمان حال برگردان! مسلسل گزافهگوییهای فضلفروشانهی فنی و تصنعی را خفه کن! آن وقت داستانی سرراست و ماجراجویانه خواهی داشت که با اصلاحات مقتضی، به درد مجلات زرد روی پیشخوان روزنامهفروشی میخورد.
نوع دیگری از داستانهای «مردی که یاد میگیرد خوب باشد» نیز وجود دارد که به طور معمول آن را علمیتخیلی اطلاق نمیکنند: از بین داستان ِآدمها، این نوع به خصوص به علم و دانش معاصر میپردازد. هنگامی که میگوییم علمیتخیلی، اغلب منظورمان این نوع داستانها نیستند. منظورمان نوعی داستان گمانهزن است؛ داستانی که با جملاتی نظیر این تجسد مییابد: «بیا فرض کن...»، یا «چه میشد اگر...». در داستان گمانهزنِ علمیتخیلی، دانش موجود و حقایق پذیرفته شده تعمیم مییابند تا شرایط جدیدی خلق شود. شرایطی جدید که چهارچوب جدیدی برای کنشهای انسان باشد. در نتیجهی این شرایط جدید، مشکلات جدیدی هم بر سر راه آدمها قرار میگیرد و داستان این است که نوع بشر چطور از عهدهی مشکلات جدید برمیآید؟
داستان دربارهی شرایط جدید «نیست». داستان در بارهی آدمهاییاست که با مشکلات ناشی از شرایط جدید درگیر میشوند.
بگذارید تکهها را جمعبندی کنیم و یک تعریف رک و راست از علمیتخیلی به دست دهیم:
۱- شرایط باید در بعضی جهات، با زمان و مکانِ حال تفاوت داشته باشد؛ حتا اگر این تفاوت فقط به خاطر اختراعی باشد که در طی داستان اتفاق میافتد.
۲- این شرایط جدید باید رکن اساسی داستان باشند.
۳- پیچیدگی داستان–طرح داستان- باید دربارهی مشکلات انسانی باشد.
۴- این مشکل انسانی باید یا خودش زاییدهی شرایط جدید و یا ضرورتاً متاثر از شرایط جدید باشد.
۵- و آخرینش این که هیچ کدام از قوانین علمی ثابت شده نباید نقض شود. مضاف بر این، هنگامی که داستان مستلزم وجود نظریههایی برخلاف نظریههای ثابتشدهی فعلی است، مؤلف باید نظریهی جدید را به طرزی منطقی و باورپذیر ابداع کند. این نظریه باید شامل حقایق پذیرفتهشدهی علمی باشد و به خوبی همان نظریهای که نویسنده قصد دارد آن را به دور اندازد، بتواند وقایع بیرونی را شرح دهد. نظریهی ابداعی ممکن است خیلی دور از دسترس باشد؛ ممکن است به نظر تخیلی برسد؛ ولی یقینا نباید در تناقض با واقعیتهای مشاهدهشده باشد. یعنی مثلا اگر میخواهید فرض کنید نوع بشر از مریخ آمده است، باید بتوانید رابطهی نزدیکِ ما با میمونها انساننمای کرهی زمین را هم به توجیه کنید.
مرا ببخشید که سر این موضوع این قدر اصرار میکنم. من دوست دارم علمیتخیلی بخوانم؛ ولی تعدی از این استلزام، حقیقتا مرا آزار میدهد. مسیر کشتی فضایی در فضای خالی نباید مانند دود و ابر هواپیما در هوا مشخص باشد. مارمولکها را نمیشود به انسان پیوند زد. عبارت «پیچخوردگی فضایی» را نمیتوان به جای هرچیزی که توضیح کافی و جزئیات دقیق ندارد به کار برد.
تمام آدمهایی که دربارهی بهشت حرف میزنند، به آنجا راه نمییابند و خیلیها هستند که سعی میکنند علمیتخیلی بنویسند بدون این که به خودشان زحمت بدهند و چیزی دربارهی دانش وفنآوری یاد بگیرند. با وجود این همه کتابخانهی عمومی که این روزها همه جا پیدا میشود، هیچ عذری از ایشان پذیرفته نیست. این دو مورد را به خوانندگانت مدیونی: الف) در زمینهی دانشی که قصد داری در داستانت به آن بپردازی، استخوان خرد کرده باشی. ب) اگر در آن زمینه وارد نیستی، خودت باید تا حدودی دانش و تجربه درارتباط با آن کسب کنی تا بتوانی قبل از این که داستانت را به تودهی زودباور مردم ارائه دهی، آن را با دیدگاهی نقادانه بررسی کنی. اگر اهل تحمل این دشواریها نیستی، خواهش میکنم لطفا بچسب به همان پیشزمینههای معمولی که با آنها آشنایی داری. پدروفسکی باید تمرین کند. سونیا هنای هنوز روی فیگورهای دوران مدرسهاش کار میکند. یک پزشک پیش از آن که به او اجازه دهند جراحی کند سالهای مشقتباری را تحمل میکند. تو چرا نباید برای آمادهشدن زحمت بکشی؟
نمونهی سرراستی از داستانهای علمیتخیلی از آن نوع داستانها که به مشکلات بشری ناشی از تعمیم دانش امروزی میپردازند:
جنگهای بیولوژیکی زمینهای زراعی ایالات متحده را نابود کردهاست؛ حالا جو داکس -یک فروشندهی ماشینهای دست دوم- چطور میخواهد غذای خانوادهاش را تامین کند؟
در سفرهای بین سیارهای با گونهای روبرو میشویم که قادر به مطالعه و تفکر هستند. آیا در یک دادرسیِ پروندهی قتل، شهادت آنها به عنوان مدرک برای دادگاه قابل قبول است؟
انسان به ماه قدم میگذارد؛ موضع شورای امنیت ایالات متحدهی آمریکا در این مورد چیست؟ (مراقب این یکی باشید و سفت کلاهتان را بچسبید!)
تکنولوژی تولید مصنوعی انسان کامل شدهاست: این پدیده چه تاثیری بر خانه، خانواده، اخلاق و عقاید میگذارد؟ (آلدوس هاوکسلی ایدههای بکری در این زمینه دادهاست... بفرما بردار!)
و مانند این. من این مقاله را به یادداشتهایام دربارهی علمیتخیلی محدود میکنم؛ ولی نظر جناب کیپلینگ را فراموش نکنید! فقط به پیش بروید و این کار را بکنید! لازم نیست در همهی موارد بدانید چطور! چیزی را بنویسید که خود برای خواندن میپسندید. اگر به این قضیه علاقه دارید، اگر یک بار با عبارت «فقط فکرش را بکن...» ذهنتان پرواز کردهاست، اگر عاشق فکر کردن به دنیایی نو هستید، پس بیایید تو؛ آب تمیزی است و تا دلتان بخواهد جا برای شنا کردن وجود دارد.
اما برای من ننویسید که پس چرا قانونهایم را توی این داستان یا آن داستان شکستهام؟ من همهی آنها زیر پا گذاشتهام و باید بگویم ترجیح میدهم داستان جدیدی بنویسم به جای آن که از قبلیها دفاع کنم.
به من گفتهاند قرار است این مقاله مفید حال خوانندگان باشد. حالا احساس گناه میکنم؛ چون بیشتر ِ آنچه در بالا آمد، مربوط به دلمشغولیهای شخصی من است تا تعلیم دادن شمای خواننده. بنابراین میروم سر تعدادی از قوانین کاربردی و آزمایششده که اگر به دقت تعقیب شوند، برای هر نویسندهای شهرت به ارمغان میآورند. فرض میکنم بلدید تایپ کنید؛ چون میدانید که قالبِِ جا افتاده در بازار است و مردم میپذیرند نوشتهی تایپی را بخوانند و تعقیب کنند. همچنین فرض میکنم که همیشه نوارجوهر جدید استفاده میکنید و تایپتان تمیز است. باید املا و قواعد و نشانهگذاریتان آنقدر خوب باشد که بتوانید این کار را انجام بدهید. این موارد که گفتم یقینا تیزترین ابزار نجاری لغات است؛ البته آدم باید چند عادت دیگر را هم به عادات شغلیاش اضافه کند:
۱- باید بنویسد.
۲- باید چیزی را که شروع کرده تمام کند.
۳- باید جلوی خودش را بگیرد و بازنویسی نکند؛ مگر این که تقاضای ویراستارش باشد.
۴- باید کارش را به بازار ارائه کند.
۵- و آنقدر کار را در بازار نگه دارد تا بفروشد.
این پنج قانون حقیقتا خیلی بیشتر از تمام آن چه قبلا دربارهی نوشتن داستان گمانهزن گفته شد، موثر هستند. ولی پیروی از آنها به طور اعجابآوری سخت است. به همین خاطر است که تعداد نویسندهای حرفهای اندک و نویسندههای دست دوم این همه زیاد است و به همین خاطر هم هست که نمیترسم شگردم را فاش کنم! ولی اگر از آنها پیروی کنید، اهمیتی ندارد چطور مینویسید. بالاخره روزی، جایی ناشرتان را پیدا خواهید کرد. خیلی بیخیال یا خیلی ناامید؛ طوری که حاضر است مزخرفترین نوشتههای تو، یا من، یا هر کس دیگری که به دستش برسد را بخرد!
------------------------------------------------------------------------------
پانویسها:
Stapleton
S. Fowler Wright
Will F. Jenkins
Wylie
Wells
Cloete
Doyle
Ertz
Noyes
L. Ron Hubbard
John Taine
C.L.Moore
Bright Illusion
Dick Whittington
Grey Lensman
Nein Kampf
Mr. Bellamy