دوست دارم بگذرم
من از این مرداب ها خسته شدم
من از این رخنه ی شب بیزارم
تا سحر حتی شفق بیدارم
من دگر خسته شدم از این رویاهای پوچ
دوست دارم پر بگیرم ازتمام بی کسی ها شاید این بار کوچ کوچ
شاید این موعد توانم ساعت و ثانیه هارا رد کنم
از تمام شرم هایم بگریزم، سرزنش را سد کنم
گر همکنون قعر هستم ،قعر را جنّت کنم
عهد مدفون نگاهت را باز از سر کنم
شاید این وهله ی آخر باشد
میتوانم ساده باشم عشق را رهبر کنم
گر بخواهم میتوانم سیم را من زر کنم
ای چ بد کردم نکردم یار را محرم کنم
ای عجب بودم ندانستم ک هستم
اندر این ساحت نه زار و خسته هستم
چون توانم من تورا در آب بینم
چشم خود را گر بشویم آب را من ناب بینم
وز تمام زندگی را خواب بینم خاب بینم
آه ای خواب خموش
دوست دارم بگذرم
از سراب لحظه هایت من دگر بیزارم
r.n
من هیچ تخصصی توی شعر و شاعری ندارم برای همین نظر نمیدم :دی
ولی جالب بود لذت بردم از خوندنش :دی ممنون :53: