سلام دوستان:23: این دومین داستان کوتاهیه که من نوشتم :3:(اولیشو اینجا نزاشتم چون خودمم میدونم خیلی داغون بود و از دومیش شروع میکنم):21: اینو قبلا تو جای دیگه ای گذاشتم ولی خواستم نظرات شما دوستان هم داشته باشم :105:اگر کمی و کاستی هست بعد از این که بهم گفتین به بزرگی خودتون ببخشید:63:راستی این وضع که تو کویر درخت در نمیاد قبلن بحث شده:21:
شاید چند هفته یا چند ماهی از آخرین باری که باران را دیده بود میگذشت . دیگر گذر زمان موضوع مهمی نبود . چند روز با چند ماه تفاوتی نمیکرد .مطمعن بود که چند سال دیگر هم وضع همین خواهد بود . دلش میخواست در جنگلی سرسبز با هزاران درخت بدنیا میامد. اما حالا در این کویر منتظر ساعقه ای می نشست تا روزی به او اصابت کند و این تکرار بی پایان را تمام کند که شاید بتواند در جهانی دیگر در جنگل سرسبز رویاهایش چشم باز کند.
خاطره خاصی نداشت .
درختی کوچک و بی بار بود. شاخه و برگی بی هدف که تنها دلیلش برای زندگی بریده شدن یا سوختن بود .
زمانی که جوان تر بود همیشه تلاش می کرد زنده بماند و زندگی کند .یادش نمیاید به چه دلیلی اما تلاش میکرد. شاید فکر میکرد اوضاع عوض میشد . احتمالا 10 سالی از ان زمان گذشته و تنها چیزی که اضافه شد خانه ای کاهگلی بود.
کمی قبلتر دو جوان زندگی خود را در انجا شروع کرده بودند . انان را نمیدید اما صدای خنده ها را می شنید. زمانی که صدای این خنده ها را می شنید بیشتر به تنهاییش فکر میکرد .باعث میشد افکار پوچ به سراغش بیایند .تنهایی ازارش میداد.
از اخرین لبخندش چقدر گذشته است. شاید اخرین لبخندش را زمانی که نهالی کوچک بود بر لب داشت .چقدر این صدایه خنده زیبا بود. چقدر میخواست لبخند بزند .اما به چه ؟ به این کویر ؟ ناگهان دو جوان به سمته درخت امدند و به سایه اش پناه اوردن تا به رویا پردازی ادامه بدهند.درخت با خود گفت : شاید به این ادمکا بتوان دل بست . شاید با انها بتوانم لبخندی بزنم .
برای اولین بار به صحبتشان گوش داد.صدای دخترک برایش صدایی قدیمی و ارامش بخش بود .آن دو منتظره فرزندی بودند.چه حرفها و رویاهای جذابی! درخت ارامش خاصی را پیدا کرده بود
پس از چند روز درخت به دو جوان خو گرفته بود و تنهایی را فراموش کرده بود و تمام افکارش را معطوف به کودکی کرده بود که هنوز چشم باز نکرده بود. زندگی برای درخت در حال تغییر بود.او حالا امیدی برای زندگی داشت...امید به کودکی که میتوانست روزی با او بخندد .اما قرار نبود همه چیز خوب پیش برود.
دو جوان پس از چند ماه تصمیم بر رفتن گرفتند. دخترک درد میکشید و پسرک مضطرب و عصبی بود . درخت نمیتوانست درک کند چه اتفاقی افتاده است . تنها دوست نداشت ان دو ترکش کنند.لحظاتی بعد مرد دخترک را بر دوش گرفته بود و به سمت جاده میدوید پسرک تا جایی دوید که دیگر درخت نمیتوانست او را ببیند .ناگهان درخت حس بغض و تنفری را در خود احساس میکرد . او برایه اولین بار عشق و علاقه را حس کرده بود و حالا دلیل زندگیش رفته بود ... انها او را ترک کرده بودند
چند روز گذشت.
پسرک برگشت اما نه مثل همیشه. ان پسرک رفته بود و پیرمردی جایش راگرفته بود . بدونه نشانه از خنده های همیشگی با کودکی در اغوش همراه با چند مرد دیگر برگشته بود . اما دخترک میانشان نبود. انها جسمی سخت و سنگین را به دوش گرفته بودند .نزدیک درخت که رسیدند یکی از مرد ها شروع به کندن کرد سپس پسرک ان جسم سخت را باز کرد.
دخترک در ان بود اما او نیز نشانی از خنده بر لب نداشت. او دیگر نشانی از زنده بودن نداشت.مرد برای اخرین بار به دخترک نگاه کرد اشکهایش جاری شده بود . حتی کودک که تا ان لحظه ارام بود نیز شروع به بی تابی و گریه کرد.
دخترک را در چاله گذاشتند و هنگامی که خاک را بر قبر دخترک میریختند درخت میتوانست ندای غمگین دختر را بشنود:پسرم
سالها گذشت ... مرد با کودک از انجا رفت. هر از گاهی سر میزد اما هر بار مدت بیشتری طول میکشید تا به انجا بیاید. ولی درخت تغییر کرده بود . با اینکه هنوز زنده بود و در جنگل های رویایش نبود اما حالا دلیلی برای زندگی داشت . به یاد اورد که چرا تقلا میکرد تا زنده بماند. هدفش را به یاد اورد.
محافظت از یک نهال. نهالی که در کنارش روییده است و درخت از سالها پیش در انتظارش بود . نهالی که از عشق دختر به کودکش ریشه گرفته بود.
نهالی که همچون فرزندش است...
آقا خیلی فاز کردم. دمت گرم!
فقط باید بگم که یکم ته بندیت رو مشخص تر میکردی. خب آخر سر خب درخته به آرزوش رسید؟ هدفی پیدا کرد؟
یکمم توصیفاتش رو بیشتر میکردی بهتر بود.
از این داستان های خلوت و کم شخصیت و افسرده کننده خیلی خوشم میاد.
ادامه بده.
ما که حال کردیم.
یا علی مدد.
پی نوشت: فونتشو بی میترا کنی و سایز چهار برای خوندن بهتره
آقا خیلی فاز کردم. دمت گرم!
فقط باید بگم که یکم ته بندیت رو مشخص تر میکردی. خب آخر سر خب درخته به آرزوش رسید؟ هدفی پیدا کرد؟
یکمم توصیفاتش رو بیشتر میکردی بهتر بود.
از این داستان های خلوت و کم شخصیت و افسرده کننده خیلی خوشم میاد.
ادامه بده.
ما که حال کردیم.
یا علی مدد.
پی نوشت: فونتشو بی میترا کنی و سایز چهار برای خوندن بهتره
ممنون از نظرت داداش .:3:به من لطف داشتی .درباره فونت من یه ذره تو کارای کامپیوتری شوتم ولی چشم حتما سعیمو میکنم:35:درباره توصیفاتم درست میگی بالاخره این دومین داستان عمرم بوده جوانیو خامیو بیتجربگی :21: لطف کردی دادا
خسته نباشی کیارش خیلی دوست داشتم. کار پر احساسی بود.
اگه چند دور می خوندیش و ویرایشش می کردی بهتر بود، چون چندجا چند تا غلط املایی داشتی. مثل:مطمعن
یا: ساعقه
یا:صدایه: این اشتباهه و باید دو کلمه رو با کسره به هم ربط داد.
یا فراموش کردن علامت سوال.
و مطمئنا علاوه بر حل شدن این مسائل، بازخوانی متنت و اصلاحش به روان تر شدنش کمک می کرد.
همونطور که گفتم بار احساسیش بالا بود، اما توصیفاتش کم بود. ببین این داستان تو که الان به خودی خودش خیلی خوب بود، با مقداری توصیف زیبا می تونست عالی بشه. صحبت از یه درخت تنها بود که این تنهایی آزارش می ده. جای توصیفش خیلی زیاد بود و با توصیف می تونستی خیلی تاثیرگذارترش کنی.
در کل می گم، پسندیدم. این نکاتی که گفتم برای پیشرفتش بود و تو کارت رو خوب انجام دادی. منتظر داستان های بعدیت هستم و موفق باشی:))
تاثر گذار بود . خسته نباشی
ممنون نظر لطفتونه
خوب خیلی قشنگ بود کیا جای پیشرفت داری موفق باشی:67:
ممنون دخترم
خسته نباشی کیارش خیلی دوست داشتم. کار پر احساسی بود.
اگه چند دور می خوندیش و ویرایشش می کردی بهتر بود، چون چندجا چند تا غلط املایی داشتی. مثل:مطمعن
یا: ساعقه
یا:صدایه: این اشتباهه و باید دو کلمه رو با کسره به هم ربط داد.
یا فراموش کردن علامت سوال.
و مطمئنا علاوه بر حل شدن این مسائل، بازخوانی متنت و اصلاحش به روان تر شدنش کمک می کرد.
همونطور که گفتم بار احساسیش بالا بود، اما توصیفاتش کم بود. ببین این داستان تو که الان به خودی خودش خیلی خوب بود، با مقداری توصیف زیبا می تونست عالی بشه. صحبت از یه درخت تنها بود که این تنهایی آزارش می ده. جای توصیفش خیلی زیاد بود و با توصیف می تونستی خیلی تاثیرگذارترش کنی.
در کل می گم، پسندیدم. این نکاتی که گفتم برای پیشرفتش بود و تو کارت رو خوب انجام دادی. منتظر داستان های بعدیت هستم و موفق باشی:))
مشکل توصیفو تو داستانام خودمم حس کردم:106: مطمعنم خودم میدونستم اشتباه کردم ولی چون تو کیبورد پیداش نمیکردم گفتم بزار باشه:دی سعی میکنم اگه حافظه امون داد و جوگیر نشدم موقع داستاان نوشتن به نصایحت عمل کنم :21:ممنون حریر
خیلی جالب و خوندنی بود ریتم خاص و قشنگی هم داشت. موفق باشید
واسه اینکه اسپم زیاد نزنم همینجا ممنون از لطفتون:21:
نمیخوام نقد تکراری بکنم:دی هرچیزی که میخواستم بگم گفته شده :دی
جالب بود موفق باشی :دی:53:
وااوو قشنگ بود اخر داستانت اشکمو در اورد . هر چند غلط املایی هم داشت :دی
فضای غمگین داستانت قابل حس بود ، به نوشتن ادامه بده و موفق باشی^_^
داستان جالبی بود
شخصیت پردازی یه درخت، خیلی جالب بود.
به عنوان دومین کارت باید بگم عالی بود، عالی . البته به عنوان دومین اثرت اینو میگما.
متن زیبا و تاثیر گذار و احساسی.
داستان ضعف های خاص خودش را هم داشت مثل فضا سازی اما ازش میشه چشم پوشی کرد.