Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

هرگز نمی ترسم !

14 ارسال‌
7 کاربران
36 Reactions
2,716 نمایش‌
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

من سینا با خودم عهد بستم هیچ وقت نترسم برای همین از همان بچگی ترسناکترین فیلمها از قبیل جن گیر ، طالع نحس ، اره و... را می دیدم و مثلا احضار روح میکردم.حدود دو هفته پیش دختر جوان همسایه بغلی ما یک شب در حالی که آتش گرفته بود از پشت بام خانه شان به حیاط پرید و تا سر حد مرگ سوخت در حدی که استخوان هایش دیده می شد او مرد . ما سریع خود را به کنار خانه شان رسانیدم و پدرم زنگ زد به پلیس و پلیس بعد از چند دقیقه ای آمد و بعد از تحقیق و نگاه کردن تمام اتاق های خانه ای که ویلایی بود و سه خواب داشت علت سوختگی را نتوانست بفهمد . او با پدرش زندگی می کرد پدرش نیز از فهمیدن مرگ دخترش دیوانه شد و شروع به داد و فریاد زدن کرد و گریه می کرد او را نیز به تیمارستان منتقل کردند تا درمان شود .
خانه شان هم فعلا متروک مانده تا یکی بیاد بخرد . آن موضوع فراموش شد .
یکی از روزهای آخر هفته مادرم و پدرم چون حال مادربزرگم بد بود به شهر رفتند و گفتند شب می مانند
منم برای اینکه تنها نباشم به دوستم مهرداد زنگ زدم و گفتم بیاد خانه ما ، آن شب ما در مورد همه چیز صحبت کردیم از درس گرفته تا دوست دخترانمان تا اینکه بحث رسید به ترس و وحشت مهرداد با لحنی از تمسخر گفت:
اگه من الان اینجا نبودم تو از ترس شلوارت رو خیس میکردی مگه نه و بعد خندید.
گفتم:
اگه یه نفر تو دنیا باشه که از هیچ چیزی نترسه اونم منم خودت خوب میدونی .
مهرداد با بی حوصلگی گفـت:
برو بابا اینا همش حرفو دروغه
منم با عصبانیت گفتم:
چرند نگو هیچم دروغ نیست
من از بچگی با جن و روح بزرگ شدم اصلا هم از هیچی نمیترسم
مهرداد گفت:
اگه راست میگی خوب ثابت کن چرا همیشه حرفش رو میزنی ؟ عملی ثابت کن .
منم گفتم:
خیلی خوب با احضار روح چطوری؟
مهرداد گفت:
خوب از هیچی بهتره!
ساعت 12 نصفه شب بود و من و مهرداد داخل حیاط شروع به احضار روح کردیم 15 تا شمع رو به صورت دایره در کنار هم قرار دایم و روشن کردیم و داخل آن نشستم و شروع به خواندن وردی از کتاب علوم خفته کردیم ( آن کتاب را در کتابخانه پدرم پیدا کرده بودم ) . همین طور در حال خواندن بودیم که برق خانه ها و منطقه هم قطع شد و سکوت فضا را پر کرد.
هنوز چیزی از فراخوندن روح نگذشته بود که صدایی از داخل خانه متروک آمد. هردو نگاهی به داخل خانه کردیم .
مهرداد ترسید و از چهره اش معلوم بود واقعا ترسیده است گفت:
من به این چرت و پرتا اعتقاد ندارم اگه راست میگی همین الان برو داخل خونه بغلی ...
بعد لبخندی شیطنت آمیز زد و به من نگاه کرد گفـت:
چیه میترسی؟
راستش کمی میترسیدم اما برای کم کردن روی مهرداد سریع پاسخ دادم:
عمرا بترسم الان میرم .
سپس نردبان را روی دیوار گذاشتم خانه آن ها دیوار به دیوار خانه ما بود خانه ما نیز حیاط دار و ویلایی بود و در حالی که ازش بالا می رفتم گفتنم :
اگه داخل خانه شدم و بهت ثابت شد اونوقت چی بهم میدی ؟
مهرداد گفت:
تا یک هفته هرکاری تو بگی میکنم
گفتم:
خوبه و از دیوار به حیاط خانه دخترک پریدم
مهرداد از نردبان بالا آمد و در حالی که کنجکاوانه داخل حیاط را نگاه می کرد انگشت اشاره اش را به طرف اتاق دختر گرفت و گفت:
باید بری داخل اتاق دختره بعد از پشت پنجره وقتی دیدمت حرفت ثابت میشه
گفتم :
باشه و به سمت داخل خانه رفتم و وارد آن جا شدم
چراغ قوه ضعیف و کم نورو داخل خانه انداختم و به آرامی از پله های سنگی خانه بالا رفتم تا به در بسته اتاق دخترک رسیدم. صدای پا در آن تاریکی به گوش می رسید و من با چراغ قوه با ترس اطراف را نگاه میکردم اما هیچ چیزی نبود . مانده بودم کلیدش کجاست؟
که نور چراغ قوه روی پله های پشت بام افتاد و کلید زنگ زده نمایان شد آن را برداشتم تا آن را برداشتم احساس کردم کسی پشت سرم است برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم هیچ چیز نبود کلید را داخل قفل انداختم و در را باز کردم در با صدایی ناله کنان باز شد معلوم بود مدتی است خراب است نور ضیف ماه کمی داخل اتاق دختر را روشن کرد .
در اتاق یک تختخواب ، یک کمد چوبی دو در و یک آیینه که پر از تار عنکبوت شده بود داشت . عروسک ها سوخته و پر پر شده بر روی زمین افتاده بودند .
واقعا عجیب بود در دو هفته این قدر قدیمی به نظر برسد .
فکر اینکه دوهفته پیش یکی اینجا سوخته و مرده مثل خوره مغرم را می خورد همین که پاهایم را داخل اتاق گذاشتم در محکم بسته شد و عرق سردی از پیشانیم سرازیر شد با احتیاط قدم برداشتم
و به سمت آینه قدی و بزرگ اتاق رفتم و داخلش به چهره ی رنگ پریده خودم نگاه انداختم یک لحظه یک نور سفید با هاله آتشین داخل آینه افتاد که باعث شد قلبم یکدفعه بایستد ، سریع برگشتم اما چیزی پشت سرم نبود دوباره به آینه نگاه کردم خبری از آن نبود با خیالی آسوده گفتم:
چه خیالاتی شدم .
سپس به سمت پنجره رفتم اما پنجره هم باز نمیشد هر چه زور زدم باز هم نشد محکم به شیشه کوبیدم تا توجه مهرداد رو جلب کنم چون مهرداد در حیاط رو به روی پنجره ایستاده بود . من اورا میدیدم ولی او من را نمی دید شیشه بسیار کثیف و خاکی بود
فریاد زدم :
مهرداد صدامو میشنوی اما خبری نبود! مهرداد من گیر افتادم میخوام بیام بیرون اما نمیشه !
نمی شنید سپس به سمت در رفتم و هرچی مشت و لگد زدم خبری نشد انگار کسی در راه از پشت قفل کرده بود قلبم داشت می ایستاد . سایه ای را پشت سرم احساس کردم برگشتم اما کسی پشت سرم رو تخت و حتی کنار کمد هم نبود . برگشتم و به در لگد زدم به یک باره صدایی دخترانه و کلفت گفت:
تازه اومدی به این زودی میخوای بری ؟؟ بعد شروع به خنده شیطانی کرد !
با سرعت برق برگشتم و یکدفعه سر جام خشک شدم و چشمام از حدقه بیرون زد و انگار یک پارچ آب یخ روی سرم ریخته باشند تنم مثل بید شروع به لرزیدن کرد لبم بسته و دهانم قفل شده بود روی تخت دختر روحی جسد گونه و سوخت با هاله ای آتشین بصورت وحشتناکی بهم نگاه می کرد و لبخند میزد
او گفت:
تو منو احضار کردی همین چند دقیقه ی پیش میخواستی بدونی چطوری مردم هان؟
منم مثل تو یک روح و احضار کردم یک روح خبیث از اعماق جهنم ازاون خواستم تا از آنجا برایم بگه اما چیزی نگفت همینطور ادامه دادم تا اینکه عصابانی شد و با حرارت جهنم من آتیش زد و از پشت بوم به پایین انداخت .
نفس زنان به او نگاه میکردم فهمیدم من دیوانه روح دختر همسایه را احضار کردم !
سپس او خنده شیطانی کرد و از تخت بلند شد و طوری که در هوا پرواز می کرد به سمت من آمد و به حرفش ادامه داد :
خوب آقای نترس حالا نوبت تو است که با من بیایی بعد فریادی کشید و آتش تمام خانه را پر کرد! انگار واقعا خانه آتش گرفت از شدت درد به خودم پیچیدم تمام وجودم آتیش بود من را با خودش به پشت بام برد و همین که به سمت لبه پشت بام رسیدیم
نا پدید شد و گفت بیا دنبالم منم با سرعت در حیاط افتادم و همه جا سیاه شد!
یک دفعه با صدای مهرداد از جا پریدم
مهرداد :
چیه چت شده چرا داد بیداد میکنی گمشو پاشو
تمام خیس عرق شده بود و داشتم یخ می زدم در حالی که قلبم تند تند میزد و نفس نفس میزدم گفتم :
چی شده ؟
مهرداد گفت:
از من میپرسی ؟
هی داشتی میگفتی آتیش آتیش سوختم و از روی پشت بوم خودت رو مثل دیوونه ها پرت کردی پایین.......
با تعجب گفـتم:
دیشب چی شد؟
مهرداد گفـت:
بابا مثل اینکه حالت خیلی بده
یادت نیست قرار شد برای رو کم کنی احضار روح کنی که بهونه کردی و گفتی بزار باشه فردا حالا هم باید احضار کنی مگه نگفتی نمیترسم
یادم آمد چه اتفاقی افتاد سرش داد زدم:
دروغ گفتم نمیترسم! من ترسو ترین آدم تو دنیام
با گریه گفتم :
دیگه هم احضار روح نمیکنم
مهرداد خنده ی پیروزمندانه کرد و گفت:
میدونستم چاخان میکنی
اشک هایم را پاک کردم و او را کنار زدم و از روی تخت بلند شدم پام درد می کرد و انگار در رفته بود دردش را تحمل کردم و گفتم:
هر طور دوست داری فکر کن حالا برم صبحانه حاضر کنم تا از گشنگی نمردیم.
بعد لنگ کنان به آشپزخانه رفتم در حال درست کردن چای بودم که دوباره همان صدای دختر در گوش هایم پیچید که گفت :
همدیگر را خواهیم دید سینا و بعد شروع به خندیدن کرد
با ترس برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم اما کسی در آشپزخانه نبود . سرم را تکان دادم و مشغول درست کردن چای شدم ، رفتم در یخچال را باز کردم و پنیر را برداشتم تا در یخچال را بستم چند سانت عقب رفتم و شکه پشت در یخچال را نگاه کردم در حالی که داشت قلبم از جا در می آمد گفتم:
مهرداد آدم باش .
پایان


   
barsavosh, *HoSsEiN*, danialdehghan2 and 9 people reacted
نقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 471
 

خب پیشرفتت کاملا ملموس بود. البته باید این رو بگم: ایده و موضوع داستان بی اندازه کلیشه ای بد.( وقتی توی یه بازه زمانی کوتاه از یک موضوع زیاد استفاده کنی این اتفاق میفته.)
نگارشت پیشرفت کرده و معلومه وقت گذاشتی براش، خوبه.
یک سری علائم نگارشی هستند که رعایت کردنشون برای روان کردن و دلچسب کردن متن خیلی خوبه. مثلا: من سینا با خودم عهد بستم... بهتره بشه: من، سینا، با خودم عهد بستم...
از این نکات پیدا می شد تو داستان. به هرحال اون قدری با ویرایش کردن داستان سطحش رو بردی بالا که دیگه حرف زیادی برای زدن نمونه. پیشنهاد می کنم از تنوعت کم نکنی. جن درسته موضوع جذابیه اما چون زیاد روش کار کردی ایده هات کیفیتشون کم شدن.
کیفیت مهمه،نه کمیت.


   
danialdehghan2, lord.1711712, ida7lee2 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

Harir-Silk;21368:
خب پیشرفتت کاملا ملموس بود. البته باید این رو بگم: ایده و موضوع داستان بی اندازه کلیشه ای بد.( وقتی توی یه بازه زمانی کوتاه از یک موضوع زیاد استفاده کنی این اتفاق میفته.)
نگارشت پیشرفت کرده و معلومه وقت گذاشتی براش، خوبه.
یک سری علائم نگارشی هستند که رعایت کردنشون برای روان کردن و دلچسب کردن متن خیلی خوبه. مثلا: من سینا با خودم عهد بستم... بهتره بشه: من، سینا، با خودم عهد بستم...
از این نکات پیدا می شد تو داستان. به هرحال اون قدری با ویرایش کردن داستان سطحش رو بردی بالا که دیگه حرف زیادی برای زدن نمونه. پیشنهاد می کنم از تنوعت کم نکنی. جن درسته موضوع جذابیه اما چون زیاد روش کار کردی ایده هات کیفیتشون کم شدن.
کیفیت مهمه،نه کمیت.

ممنون حریر عزیز چشم رو علائم نگارشی هم دقت بیشتری میکنم و اینکه رو ایده های ژانر های دیگه هم فکر میکنم ممنون
یاعلی


   
پاسخنقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1002
 

با تشکر از میلاد عزیز برای نوشتن این داستان
درمورد ایده که حریر گفت. دو نکته ای که به عنوان خواننده به چشمم خورد رو بخوام بگم اولش اینه که این تقریبا ژانر وحشت به حساب میومد. من زیاد در این ژانر داستان نخوندم. ولی هرچی خوندم اینطور بود که توصیفات واقعی و خیلی حرفه ای لازمه تا ترس القا بشه. اگر بتونه ترس رو برسونه اونوقته که واقعا یه داستان خیلی خوب داریم. این ژانر فقط هدف ترسوندن داره 🙂
دومین نکته، اینکه، هرچیزی که نیاز شد توی داستانو یهو وارد نکن. اول بگو مثلا پدربزرگش جن گیر بود و وسایلش بعد فوتش توی انبار بود، اما این پسر باور نمیکرد، بعدش حرفی از کتاب احضار رو بیار.
راستی چند جا احضار رو نوشتی احظار :39:

موفق باشی :دی :53:


   
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

Hermit;21380:
با تشکر از میلاد عزیز برای نوشتن این داستان
درمورد ایده که حریر گفت. دو نکته ای که به عنوان خواننده به چشمم خورد رو بخوام بگم اولش اینه که این تقریبا ژانر وحشت به حساب میومد. من زیاد در این ژانر داستان نخوندم. ولی هرچی خوندم اینطور بود که توصیفات واقعی و خیلی حرفه ای لازمه تا ترس القا بشه. اگر بتونه ترس رو برسونه اونوقته که واقعا یه داستان خیلی خوب داریم. این ژانر فقط هدف ترسوندن داره 🙂
دومین نکته، اینکه، هرچیزی که نیاز شد توی داستانو یهو وارد نکن. اول بگو مثلا پدربزرگش جن گیر بود و وسایلش بعد فوتش توی انبار بود، اما این پسر باور نمیکرد، بعدش حرفی از کتاب احضار رو بیار.
راستی چند جا احضار رو نوشتی احظار :39:

موفق باشی :دی :53:


بعد از اینکه تو خوندیش من ویرایشش کردم تا تونستم غلط ها رو درست کردم ...:36:
بله خودم قبول دارم که ترسناک نبود ولی سعی کردم ترسناکش کنم که خوب نتونستم .:33:
یاعلی


   
lord.1711712 reacted
پاسخنقل‌قول
Aragon
(@p_sh)
Reputable Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 187
 

سلام
داستان جالبی بود اما سریع پیش رفت، بهتر بود برای ترسناکتر کردنش از توصیفات بیشتر یاستفاده میشد
مثلاً در قسمتی که روح دختر را دید، اگر دختر مرده و روح آتشین او با جزئیات بیشتر و ترسناک توصیف میکردی تاثیرش بیشتر میشد
یا موقع خود کشی بهتر بود شرایط را بیشتر توضیح میدادی
مثلاً شاید، اگر اولش میگفتی: خواب بودم، صدای جیغی بلند از خانه همسایه من را از خواب پراند بهتر بود یا یک چیزی مثل این.
راستی چطور اینقدر سریع تونست روح احضار کند؟ (یکی از مواردی که سریع از رویش گذشته بودی)
ولی در کل داستان جالبی بود.
تا سینا باشه دیگه دنبال احضار روح نره.
ممنون داستان خوبی بود.


   
lord.1711712 and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

eragorn;21397:
سلام
داستان جالبی بود اما سریع پیش رفت، بهتر بود برای ترسناکتر کردنش از توصیفات بیشتر یاستفاده میشد
مثلاً در قسمتی که روح دختر را دید، اگر دختر مرده و روح آتشین او با جزئیات بیشتر و ترسناک توصیف میکردی تاثیرش بیشتر میشد
یا موقع خود کشی بهتر بود شرایط را بیشتر توضیح میدادی
مثلاً شاید، اگر اولش میگفتی: خواب بودم، صدای جیغی بلند از خانه همسایه من را از خواب پراند بهتر بود یا یک چیزی مثل این.
راستی چطور اینقدر سریع تونست روح احضار کند؟ (یکی از مواردی که سریع از رویش گذشته بودی)
ولی در کل داستان جالبی بود.
تا سینا باشه دیگه دنبال احضار روح نره.
ممنون داستان خوبی بود.

ممنون بابت نظرت بله یکم سریع پیش رفت تالارگفتمان 1
در مورد احضار روح هم خوب نیست زیاد توضیح بدم میری انجام میدید جن زده میشید بعد بیاو درست کن تالارگفتمان 2
یاعلی


   
Aragon and Aragon reacted
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
 

میلاد جان اولین چیزی که به چشم می خوره اینه که انگار داری یه خاطره برا دوستت تعریف می کنی نه داستان.
داستان باید کاراکتر رو وارد کنی و بهتره برای جذاب تر شدن نوشتن به خصوص تو این ژانر شما بیای و با داستان شوکه کننده ی مرگ دخترک داستانت رو شروع کنی ولی نه مثل خاطره که من سینا هستم و خیلی نترسم چون فیلم وحشتناک می بینم :دی این خیلی آماتورانه است من از شما که خیلی وقته داری می نویسی انتظار دارم بهتر شروع کنی حداقل داستانهات رو.

از اول ما رو ببر تو متن :

با صدای جیغ و فریاد از خواب بیدار شدم، به سرعت خودم را به کنار پنجره رساندم و به پشت بام خانه ی همسایه چشم دوختم، شعله ی قرمز رنگی بر روی پشت بام ایستاده بود.

این طوری.

ما رو ببر تو داستان، خاطره نگو! این عین خاطره گفتنه. برای کارهای ترسناک پیشنهاد می کنم نوشته های لاوکرافت رو بخونی. یه چند شب احتمالن خوابت نمیبره ولی ارزشش رو داره :دی

موفق باشی

امیدوارم دفعه ی بعد که می نویسی حداقل این ایرادات رو نداشته باشی


   
milad.m and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
 

از همون اول توی داستان اشکالات متعدد به چشم می خوره و منطق نداره. برای مثال اینکه راوی عهد می بنده با خودش که هرگز نترسه، دلیلش چی بوده؟ یه دفعه ناگهانی این تصمیم رو گرفته؟ چرا پدر راوی زنگ زده به پلیس؟ به اورژانس باید زنگ می زد قاعدتا. و اینکه پلیس چرا برای فهمیدن علت اتاق های خونه رو گشت؟ نباید اول سراغ پشت بوم می رفت؟ و موارد دیگه ای که تعدادشون خیلی بیشتر از اونیه که تک تکشون رو بگم. ضمن اینکه غلط های دستوری و املایی توش خیلی زیاده و باید اصلاح شه.
در کل خوشم نیومد از داستان. خیلی خام و ناشیانه نوشته شده بود و اگه بخوام از ده بهش نمره بدم 2 می دم.


   
Lady Joker and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

Lady Rain;21443:
میلاد جان اولین چیزی که به چشم می خوره اینه که انگار داری یه خاطره برا دوستت تعریف می کنی نه داستان.
داستان باید کاراکتر رو وارد کنی و بهتره برای جذاب تر شدن نوشتن به خصوص تو این ژانر شما بیای و با داستان شوکه کننده ی مرگ دخترک داستانت رو شروع کنی ولی نه مثل خاطره که من سینا هستم و خیلی نترسم چون فیلم وحشتناک می بینم :دی این خیلی آماتورانه است من از شما که خیلی وقته داری می نویسی انتظار دارم بهتر شروع کنی حداقل داستانهات رو.

از اول ما رو ببر تو متن :

با صدای جیغ و فریاد از خواب بیدار شدم، به سرعت خودم را به کنار پنجره رساندم و به پشت بام خانه ی همسایه چشم دوختم، شعله ی قرمز رنگی بر روی پشت بام ایستاده بود.

این طوری.

ما رو ببر تو داستان، خاطره نگو! این عین خاطره گفتنه. برای کارهای ترسناک پیشنهاد می کنم نوشته های لاوکرافت رو بخونی. یه چند شب احتمالن خوابت نمیبره ولی ارزشش رو داره :دی

موفق باشی

امیدوارم دفعه ی بعد که می نویسی حداقل این ایرادات رو نداشته باشی

ممنون بابت نقدی که کردی . خب میشه گفت یک خاطره بود ولی من سعی کردم مثل یک داستان بکنمش .
خاطره مال یک بنده خدایی از آشنایان خودم بود که برام تعریف کرد سعی کردم به صورت داستان دربیارمش که نشد ....
الان اون فرد درسلامت کامل هستش ولی یک مدتی افسردگی گرفته بود و حال خوشی نداشت !!
یاعلی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

تانوس;21444:
از همون اول توی داستان اشکالات متعدد به چشم می خوره و منطق نداره. برای مثال اینکه راوی عهد می بنده با خودش که هرگز نترسه، دلیلش چی بوده؟ یه دفعه ناگهانی این تصمیم رو گرفته؟ چرا پدر راوی زنگ زده به پلیس؟ به اورژانس باید زنگ می زد قاعدتا. و اینکه پلیس چرا برای فهمیدن علت اتاق های خونه رو گشت؟ نباید اول سراغ پشت بوم می رفت؟ و موارد دیگه ای که تعدادشون خیلی بیشتر از اونیه که تک تکشون رو بگم. ضمن اینکه غلط های دستوری و املایی توش خیلی زیاده و باید اصلاح شه.
در کل خوشم نیومد از داستان. خیلی خام و ناشیانه نوشته شده بود و اگه بخوام از ده بهش نمره بدم 2 می دم.

ممنون بابت نقد و نمره دادن به داستان ، تلاش بیشتری میکنم تا مشکلاتم بر طرف بشه ...
یاعلی


   
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

میلاد داستانت شبی فیلم ترسناکه یکم تنوع بش بده اما قلمت رو دوسدارم وووووووووو اشکال نگارشی داری .
مرسسسی منتظرت بقیه داستانتم


   
milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

MIS_REIHANE_;21525:
میلاد داستانت شبی فیلم ترسناکه یکم تنوع بش بده اما قلمت رو دوسدارم وووووووووو اشکال نگارشی داری .
مرسسسی منتظرت بقیه داستانتم

ممنون ریحانه خانم بابت اینکه خوشتون آمد سعی می کنم حتما بیشتر روی نگارش کار کنم ....


   
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

خیلی خوشحال شدم
میلاد نثرت از اولین روی که اینجا امدی تا الان خیلی فرق کرده که این نشان دهنده توجه به پیشنهادات بچه هاست.
باید بگم جایی از داستان واقعا ترس را احساس کردم، البته نه زیاد.
میلاد باید روی سرعت داستانت کار کنی، باز هم سرعتت بالاست، مثل این هستش که توی یه جمع دوستانه بخوای یه داستان تعریف کنی، موقع تعریف کردن گفتاری دیگه توصیف زیاد لازم نیست ولی موقع نوشتنش فرق داره.
خواننده تو و واکنش هاتو نمیبینه که با دیدن ترس تو بترسه ، خواننده از روی توصیفاته که ترس درونش ایجاد میشه.
نکته بعدی شروع داستانه، شروعت یکم مایوسم کرد، یک داستان خوب سه بخش داره، شروع خوب، اوج عالی و پایان مناسب، در نبود هر یک از این سه تا داستان کمی میلنگه و از زیباییش کم میشه.
نکته بعدی که باید بهش دقت کنی، روند وقایع هستند، باید خودتو جای شخصیت بزاری و ببینی در موقعیت چیکار می کنی؟ ایا وقتی وارد اتاق دختره شدی، و در پشتت بسته شد و ترسیدی میری سمت پنجره؟ یا فورا درو چک می کنی؟ ایا وقتی گیرافتادی سعی نمی کنی با چیزی پنجره را بشکنی؟ چرا درون خونه را شرح ندادی؟ چرا پدر دختره یک دفعه دیوانه شد بدون هیچ اتفاقی؟ بهتر نبود میگفتی از خونه انها صداهای بی دلیل می امده؟
دوستش ترسیده ، شخصی که بترسه درخواست نمی کنه دوستش بره که خودش تنها بشه، سعی میکنه اینو منصرف کنه.
وقتی بترسی و درخواستی ازت داشته باشند سریع قبول نمی کنی، سعی می کنی بهانه بیاری، خیلی زود طرف قبول می کرد، اگه دوستش بگه برو از بانک دزدی کن وگرنه ترسویی ، این فورا قبول می کنه؟ ضمن اینکه شخصی که فیلم ترسناک میبینه دلیل برنترس بودنش نیست، این اصلا اصولی نیست، اگه می گفتی اعتقادی به روح و جن و ... نداره و بارها به محل هایی که میگفتن تسخیر شده است رفته بیشتر قابل قبول بود.

در اخر بازم میگم پیشرفتت خیلی خوب بوده و داستانت هم خوب بود.
موفق باشی.


   
milad.m and ابریشم reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

*HoSsEiN*;21594:
خیلی خوشحال شدم
میلاد نثرت از اولین روی که اینجا امدی تا الان خیلی فرق کرده که این نشان دهنده توجه به پیشنهادات بچه هاست.
باید بگم جایی از داستان واقعا ترس را احساس کردم، البته نه زیاد.
میلاد باید روی سرعت داستانت کار کنی، باز هم سرعتت بالاست، مثل این هستش که توی یه جمع دوستانه بخوای یه داستان تعریف کنی، موقع تعریف کردن گفتاری دیگه توصیف زیاد لازم نیست ولی موقع نوشتنش فرق داره.
خواننده تو و واکنش هاتو نمیبینه که با دیدن ترس تو بترسه ، خواننده از روی توصیفاته که ترس درونش ایجاد میشه.
نکته بعدی شروع داستانه، شروعت یکم مایوسم کرد، یک داستان خوب سه بخش داره، شروع خوب، اوج عالی و پایان مناسب، در نبود هر یک از این سه تا داستان کمی میلنگه و از زیباییش کم میشه.
نکته بعدی که باید بهش دقت کنی، روند وقایع هستند، باید خودتو جای شخصیت بزاری و ببینی در موقعیت چیکار می کنی؟ ایا وقتی وارد اتاق دختره شدی، و در پشتت بسته شد و ترسیدی میری سمت پنجره؟ یا فورا درو چک می کنی؟ ایا وقتی گیرافتادی سعی نمی کنی با چیزی پنجره را بشکنی؟ چرا درون خونه را شرح ندادی؟ چرا پدر دختره یک دفعه دیوانه شد بدون هیچ اتفاقی؟ بهتر نبود میگفتی از خونه انها صداهای بی دلیل می امده؟
دوستش ترسیده ، شخصی که بترسه درخواست نمی کنه دوستش بره که خودش تنها بشه، سعی میکنه اینو منصرف کنه.
وقتی بترسی و درخواستی ازت داشته باشند سریع قبول نمی کنی، سعی می کنی بهانه بیاری، خیلی زود طرف قبول می کرد، اگه دوستش بگه برو از بانک دزدی کن وگرنه ترسویی ، این فورا قبول می کنه؟ ضمن اینکه شخصی که فیلم ترسناک میبینه دلیل برنترس بودنش نیست، این اصلا اصولی نیست، اگه می گفتی اعتقادی به روح و جن و ... نداره و بارها به محل هایی که میگفتن تسخیر شده است رفته بیشتر قابل قبول بود.

در اخر بازم میگم پیشرفتت خیلی خوب بوده و داستانت هم خوب بود.
موفق باشی.

ممنون حسین عزیز بابت نکته هایی که گفتی و سعی میکنم حتما سرعتش رو متعادل بکنم ...
حتما از نقد های دوستان استفاده میکنم و روی نگارش متن هم حتما کار میکنم ....
بازم ممنون ....:3:


   
*HoSsEiN* reacted
پاسخنقل‌قول
اشتراک: