خوب تو این تاپیک قصد ندارم در باره تاریخ داستان نویسی نکته ای بگم یا گفته بشه، یا هر نکته خلاقانه و مبتکرانه در نویسندگی.
این تاپیک برای این زده شده که من به عنوان کوچکترین عضو از این مجموعه از شما خواهش کنم که تجربیاتتون رو در اختیار نویسنده های جوانتر قرار بدید، سختی های نویسندگی نقد های تندی که به شما شده، استقبال کمی که به شما شده، یا توجه ای که در نخست شده و بعد از یاد رفته ولی شما تا آخر ادامه دادید، من از شما خواهش میکنم که این تجربه هاتون رو در اختیار دیگران بذارین، دلیلی که این تاپیک رو امروز ۱۵ فروردین میزنم اینه که امروز نگاه میکنم و میبینم داستان هایی وجود دارند که حتی نویسنده ها خودشون هم فراموششون کردن، از همینجا یه خواهش دیگه هم از شما میکنم، نویسنده هایی که داستان های خودشون رو فراموش کردن، فراموش نکنید چرا داستانتون نوشتید. شاید برای این بوده که کسی بهتر از شما نمی نوشته، لطفا ادامه بدید...
اگه خدا کمک کنه تیم نقد داستان های بلند بوک پیج یکی یکی خدمت داستانا هم میرسه، اگه مدیران کمک کنند نظر سنجی های دوره ای هم برای کتاب های برگزیده قرار میدیم.
من همینجوری یه روز گفتم بزار یه داستان کوتاه بنویسم اسمشم گذاشتم زندگی بیهوده خب استقبال طبیعتا کم بود و نقد ها شدید مخصوصا خانم ida lee و خودمم قبول داارم ابن شد که نصمیم گرفتم هم داستان بلندی که تو ذهنم بودو بنویسم و هم بهتر بشم. نوشتم البته به کندی و همچنین به کندی پیشرفت ولی به نظرم نوشتن خوبه حتی اگه فقط خودت خوشت بیاد
خب من همین طوری ورد رو باز کردم با سیستم ....
بعد شروع کردم به نوشتن مطالبی بعد مطالب رو پاک کردم و شروع کردم به نوشتن افسانه اولین رانده شده که یهووووووووویی به مغزم خطور کرد البته اول اسمش و موضوعش اول شخص بود بعد تغییر کرد به سوم شخص ...
چون نتونستم با اول شخص کل محیط اطرافم رو توصیف کنم و درموردش توضیح بدم ...
فقط همین
نمیدونم راستش
اولاش که با انشاهای مدرسه شروع شد و همیشه رو انشاهام بیشتر از بقیه کار میکردم
14سالم که بود یه ایده ساده به ذهنم رسید (گرچه قبلشم ایده زیاد به ذهنم میرسید ولی از کنارشون میگذشتم). طرفدار K-pop بودم و با خوندن فن فیکشنای بقیه، تصمیم گرفتم منم یکی بنویسم و ایده م رو فن فیکشن کردم. و بعد داستانی دیگه..... و از چند ماه پیش شروع به نوشتن داستان کوتاه بومی کردم :دی
از نظر من "نوشتن" مثل یه سرسره ست، فقط کافیه شروع کنی... :16:
@Hermit
خب فرزندم همه شو یه دفعه ای بذار هم خودتو راحت کن هم ما رو :23:
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@Hermit
:9a1d645a22388add4f9
:5:
درمورد خودمم از وقتی یادمه دلم میخواست داستان بنویسم، ولی داستان نوشتن جدی و تلاش برای بهتر شدن رو بعد از خوندن سفیر کبیر سینا شروع کردم. اواسط تابستون دوم دبیرستان می شد :دی
یادمه اولین فصل اولین داستانمو که ول کرده بودم گذاشتم روی نظرات وبلاگ قدیمی و بانو سمیه @proti روش نظر داده بود. البته اونو ادامه ندادم ولی از همون موقع کم کم نوشتم دیگه :دی
@Hermit
ول کرده بودی؟! با خودت و داستانت درست صحبت کن :22:
عشقم به تاریخ باعث شد اولین داستان کوتاهمو بنویسم :1: