با سلام و آرزوی لحظاتی شاد
داستان قرار داده شده، اولین متنی است که در اینترنت به اشتراک میگذارم و اولین داستانی است که به صورت جدی نوشتهام.
اگر داستان مشکلات زیادی داشت که مطمئن هستم، دارد، امیدوارم عفو کنید.
از هر گونه نقد و بیان مشکلات استقبال میکنم و ممنون میشوم که نقدهای خود را کوبنده و کامل بگویید(کلاً رحم نکنید).
فقط یک چیز را در رابطه با شخصیت اصلی بگویم، در متن زمان افعال در هنگام تعریف ماجرا متغیر است که این به دلیل آشفتگی وضع شخصیت اصلی است.
لطفاً اگر اسم داستان مناسب نیست، اطلاع دهید.
لطفاً در صورت وجود مشکل در فایل دانلودی، مشکل را به صورت نقل قول بیان کنید، ممنون.
هیولای درون
دادگاه – ساعت 10:30
قاضی در حال نشستن رو به منشی دادگاه میگوید: جناب منشی لطفاً اتهامات وارده به متهم را بیان کنید.
- بر اساس پرونده متهم، ضرب و شتم با قصد قتل مضروبان و همچنین وجود 3 قتل در پرونده
قاضی همانند کسی که برای پایان جلسه دادگاه عجله دارد، میگوید: متهم را به جایگاه بیاورید.
چندی بعد، متهم وارد جایگاه شده و اقدام به قسم خوردن میکند.
قاضی: بر اساس پرونده موجود و مشخص بودن تمام اتهامات وارده، آیا متهم تمام اتهامات را شنیده و نسبت به آنها اعتراضی دارد؟
متهم: خیر اعتراضی ندارم
قاضی: لطفاً واضح جواب بدهید که آیا تمام اتهامات وارده را قبول دارید؟
متهم با چهرهای بیاحساس میگوید: هم بله و هم خیر
قاضی بیحوصله، میگوید: قبلاً این جواب را بهطور مداوم در پرونده شما خواندم، واضح جواب بدهید.
متهم: جواب من تغییر نمیکند آقای قاضی
قاضی: جناب دادستان لطفاً شروع کنید.
دادستان: با اجازه جناب قاضی، میخواهم یک سؤال بپرسم که شاید به این پرونده ارتباط زیادی نداشته باشد.
قاضی با سر تأیید میکند.
دادستان با مخاطب قرار دادن متهم: باوجود چنین اتهاماتی و این جوابی که مدام بر آن اصرار دارید، چرا حاضر به پذیرش وکیل نشدید، باوجوداینکه هیچ وکیلی نداشتید و حتی وکیلی هم معرفی نکردید؟
متهم با بیتفاوتی میگوید: هیچ وکیلی توانایی دفاع از کاری را که من کردم، ندارد.
دادستان: پس اتهامات خود را میپذیرید؟
متهم: قبلاً هم جواب دادم، هم بله و هم خیر؟
قاضی: میشود در مورد جوابتان بیشتر توضیح بدهید؟
- آقای قاضی از طرفی این من بودم که این کارها را انجام داده ولی از طرفی هم من دخالتی در این کار نداشتم، بهتر بگویم بخشی از وجودم بر بخش دیگر فائق آمد و کنترل جسم من را به دست گرفت، به همین دلیل اتهامات را هم قبول دارم و هم نه.
دادستان باحالت تمسخر میگوید: آقای قاضی فکر کنم متهم دادگاه را با مکان دیگری اشتباه گرفتهاند، آقای قاضی کمکم دارم به این نتیجه میرسم که متهم کل دادگاه را به بازی گرفته است.
قاضی که دیگر آثار خشم در چهرهاش دیده میشد، رو به متهم میگوید: این آخرین فرصت شماست، یا بهطور کامل موضوع را مشخص کنید و یا این دادگاه را با نتیجهای که اصلاً انتظارش را ندارید به پایان میبرم تا این زمان سه جلسه دیگر در ارتباط با این پرونده تشکیلشده و مطمئن باشید این جلسه، آخرین جلسه خواهد بود و من هم تنها قاضی هستم که حاضر به برگزاری این محکمه است و تمام قاضیهای قبلی بعد از جلسه دادگاه شما به مرخصی بدون حقوق رفتن.
متهم با یک نگاه بیتفاوت و مانند شخصی که دیگر هیچچیزی برایش مهم نیست، با نگاه کردن به قاضی: آقای قاضی همهچیز را کامل شرح خواهم داد، البته اگر مثل جلسات قبلی حرف من قطع نشود و اگر در این جلسه گوشی برای شنیدن وجود داشته باشد.
- آقای قاضی.....
قاضی با بالا آوردن دستش و با نگاه جدی به متهم: آقای دادستان دیگر کافی است، بگذارید کامل مسئله را توضیح دهد و شما (متهم) تا حالا شده فکر کنید چرا این دادگاه فقط با وکلای شکات تشکیلشده، در ضمن تمام سخنان و اظهارات شما بهصورت زنده در حال پخش شدن است.
متهم که تابهحال حالت صورتش ثابت بود، با ظاهر شدن لبخند نامحسوسی بر روی صورتش، لب به سخن میگشاید:
- همانطور که همه شماها شنیدید و خواندید، من یک کارمند ساده بودم و شبها هم در تاکسیتلفنی کار میکردم، البته میدانم که اینها هیچ ربطی به پرونده ندارد، ولی ارتباط نزدیکی با اتفاقات پیشآمده دارد. بگذارید بهتر بگویم تا همین چهار ماه و شش روز و هشت ساعت قبل من هم یک فرد مثل دیگر افراد بودم که شاید تنها تفاوت من این بود که روز تا شبکار میکردم تا بتوانم زندگی خود و خانوادهام را تأمین کنم، ساعت 2:30 بود که تاکسی را تحویل دادم با دوچرخه قدیمی که زمانی مال پدرم نیز بود به سمت خانه حرکت کردم؛ ساعت 3:00 بود که به خانه رسیدم، شما تصورش را بکنید با همهٔ خستگی و تنشهای زندگی به خانه برمیگردید و میبینید کسی در خانه نیست و نهتنها که یادداشتی پیدا نمیکنید، حتی تلفن همسرتان نیز خاموش است و زمانی هم که به نزدیکان زنگ میزنید و نتیجهای نمیگیرید، چه حالی میشوید و البته باید بگویم که هنگامیکه بیشتر دقت کردم متوجه شدم در خانه تغییراتی به وجود آمده که تلاش زیادی برای پنهان کردن آن شده بود، تغییراتی که ناشی از درگیری بود؛ البته باید بگویم این تازه آغاز ماجرا بود.
صورت متهم دوباره بیاحساس شده بود، ولی بااینحال به صحبتهایش ادامه داد.
- همهٔ ما یک جنبه تاریک در وجودمان داریم، حتی شما آقای قاضی که در اکثر مواقع موفق به مهار آن میشویم و اکثر افراد تا آخر عمر آن را دربند نگه میدارند، ولی در مواردی نیز این نیروی تاریک آزادشده و میتواند شما را به یک هیولا تبدیل کند، هیولایی که تصورش فراتر از فکرها و تصورات شما است.
- خوب بهتر به مسئله اصلی برگردم، باوجود شرایطی که من داشتم برای جستجو خانوادهام به بیرون رفتم، اما ایدهای نداشتم که باید از کجا شروع کنم، بعد از یک هفته جستجو و مراجعه به پلیس و بیمارستانها و پزشکی قانونی هیچ نتیجهای در برنداشت. بعد از ی روز دیگر جستجو به خانه برگشته بودم که تلفن به صدا درآمد، به امید اینکه شاید خبری از خانوادهام باشد سریع تلفن را برداشتم ولی هیچکس پشت تلفن نبود، این اتفاق در سه شب متوالی و جستجو روزانه باعث شده بود که دیگر بر روی بعضی از قسمتهای بدنم و بعضی از رفتارهایم کنترلی نداشته باشم. در روز چهارم بود که به مخابرات مراجعه کردم و شماره تلفن مزاحم شکایت کردم، ولی تنها جوابی که به من داده شد این بود که «چنین شمارهای در سیستم موجود نیست». هر روز مانند روزهای قبل پیش میرفت تا...، ببخشید زمانش را درست به خاطر نمیآورم، صدایی را از داخل اتاق شنیدم، وقتی وارد اتاق شدم دزدی را دیدم، ولی به نظر نمیآمد که برای دزدی آمده باشد، همانجا که بودم ایستادم و فقط به او نگاه کردم و هیچچیز نگفتم و ایکاش او هم برای دزدی آمده بود وفقط دزدیش را میکرد و میرفت ولی او حامل یک پیام برای من بود، او به من گفت: زن سرسختی داشتی.
- بعدش دیگر یادم نیست چه اتفاقی افتاد، به نظر میرسید زمان از حرکت ایستاده است و زمانی که من به خودم نگاه کردم اصلاً باورم نمیشد، انگار دیگر در بدن خودم نبودم و از همه بدتر اینکه اصلاً خودم را هم نمیشناختم، موجودی که جلوی من ایستاده بود به حدی.......، نمیتوانم آن موجود را شرح بدهم فقط میتوانم، بگویم که آن موجود به معنای واقعی کلمه یک هیولا بود، هیولایی که از بند رهاشده بود، هیولایی در نیمه تاریک وجود من زندگی میکرد، نیمه تاریکی که برای سالها محدودشده بود و حالا آزاد و رهاشده بود و از همه بدتر این موضوع بود که من هیولا از وضع موجود احساس رضایت و خوشحالی میکرد و داشت لذت میبرد، وقتیکه فردا صبح بیدار شدم خودم را دریکی از اتاقها یافتم به همراه دستهای خونی و یک مرد مرده در کنارم.
- بعدازاین ماجرا دیگر من خودم نبودم و اولین خونی که ریخته شده بود باعث شده بود که هیولای درون من بهطور کامل از کنترل خارج بشود و حتی دیگر موقع انجام قتلها، خودم را مثل آن روز نمیدیدم، به نظر میرسید که دیگر من، خودم نبودم و ساعتها بعد چیزی جز خون و فردی مرده و بدنی کوفته و کبود، چیز دیگری وجود نداشت و فراموشی که من را آزار میداد.
- به همین دلیل بود که جواب من اینگونه است، چراکه این هیولای وجود من بود که این اعمال را مرتکب شده ولی من هیچ کنترلی روی آن نداشتهام، من یک کارمند معمولی بودم که در کل عمرم هم حتی یکمرتبه با شخصی درگیر نشدم و حالا شما میگویید افرادی را کشتم که طبق گفتههای قبلی، بعضی از این افراد معمولی نبودن و خودم هم مطمئن هستم که آن دزد نیز اگر در حال خودم بودم و با او درگیر میشدم، بههیچوجه سالم از آن قضیه بیرون نمیآمدم.
متهم با نگاهی منتظر به قاضی: آقای قاضی من دیگر صحبتی برای گفتن ندارم.
قاضی باحالتی متعجب به متهم نگریست و گفت: اعلام حکم را تا سه روز دیگر به تعویق خواهم انداخت ترجیح میدهم قبل از اعلام حکم، متهم را برای یک ارزیابی روانی بفرستم.
بعد از پایان جلسه دادگاه
فردی با قاضی تماس میگیرد: سلام آقای قاضی
- بفرمایید
پشت خط: جناب قاضی آن راننده تاکسی بختبرگشته و تمام افراد کشتهشده و ضرب و شتم شده متأسفانه در زمان و مکان اشتباه قرار گرفتند، تنها فردی که در مکان درست و زمان درستی بود آن دزدی بود که وارد خانه متهم شده بود و حامل یک پیام بود.
- شما کی هستید، شماره من را از کجا آوردید؟
پشت خط باحالتی که حاکی از خنده میباشد، در جواب میگوید: ما همهجا هستیم جناب قاضی، پیدا کردن یک شماره که دیگر کاری ندارد.
قاضی باحالتی متعجب میپرسد: حالا چرا با من تماس گرفتید؟
پشت خط: به دلیل اینکه دیگران برخلاف شما اصلاً علاقهای به این پرونده نشان ندادند، به شما اخطار میدهم دنباله این پرونده را نگیرید، حکم شما میتواند در آینده مردم دیگر و حتی خانواده متهم مفید باشد.
قاضی باحالتی تهاجمی میپرسد: خانواده متهم پیش شماست، چه بلایی سر آنها آوردید؟
پشت خط: ما آدم کش نیستیم، ما خانواده متهم را از دست خودش نجات دادیم، شما باید تا حالا فهمیده باشید که متهم شما دیگر یک انسان معمولی نیست.
قاضی: الو.... الو..... الووو
درود بر شما
باید بگم که چون اولین کارتونه خیلی دوست داشتم یه نقد خوب بکنم، ولی ذهنم درگیره و تا همین حد تونستم :5:
نکته ای که خیلی توجهمو جلب کرد و جزء نقدم هم نیست، استفاده از نیم فاصله بود! تجربه ی ویرایش دارید؟
راجع به اسم داستان؛ اسم مناسب نیست، چون با دیدن اسم و خوندن همون بند اول داستان، تا تهش معلوم میشه!
ایده ی داستان خوب بود گرچه یک مقدار تکراری بود، ولی اگه احساسشو زیاد میکردید میتونست داستان توپی بشه!
داستان احساس نداشت. فقط مکالمه بود. درسته که اینم خودش یه سبکه، ولی باید مهارت داشته باشی که با مکالمه ها خواننده رو درگیر کنی. شخصا احساس خاصی از داستان نگرفتم فقط اونجایی که گفت « زن سرسختی داشتی » چشمام گرد شدن!
مکالمات باید جذاب تر باشن، حداقل مکالمه ی آخر رو جذابترش کنید، چون اوج داستانه....
داستان خسته کننده بود. میخوندم که بفهمم آخرش چی میشه و قضیه چی بوده که آخرشم نفهمیدم!
به نظرم مکالمات محاوره ای باشن بهتره. مکالمات معیار بیشتر خاص کتابای تاریخی یا علمیه و فکر نکنم به مذاق خواننده های ادبیات داستانی خوش بیاد!
گره های داستان باز نشدن. باید بیشتر گره ها باز شن و حداقل اونایی بمونن که خواننده با تامل و کنار هم چیدن تکه ها بتونه خودش بازشون کنه. بزرگ ترین گره هایی که انداخته شد و حداقل برای من باز نشد این بود که پیام اون دزد چی بود؟ چرا خانواده شو دزدیدن؟ اون سازمان چی بود؟ و این که چرا نباید قاضی ها دنبال جریان رو بگیرن؟
گفتید که افعال متغیرن و به خاطر حالت آشفته ی شخصیته. نمیدونم چون آخر شب قبل خواب داستانو خوندم متوجه نشدم یا این که افعال زیاد جالب توجه نبودن! ولی یه توصیه، بهتر میبود آشفتگی رو با احساسات نشون میدادید. تو یه مقاله نوشته بود"اگه بگی هوا خیلی خیلی سرد بود خواننده فقط کلمه میبینه. اما اگه توصیف کنی و بگی مثلا دستاشو به هم می مالید تا گرم شن. بازدمش توی هوا معلوم بود. با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود. خواننده این سرما رو احساس میکنه."
و یه چیزی، خیلی اتمسفر داستان خشک و سرد بود! داستان باید روون باشه تا خواننده بتونه باهاش راه بیاد. موقع نوشتن به خودتون سخت نگیرید
و یه چیز دیگه، "خط فاصله" رو نابجا استفاده میکنید. باید پیش از مکالمه ها بیاد و گاهی برای معادل ها درون جمله. ولی شما یه جوری برای توصیف موقعیت استفاده کردید.
و بهتر خواهد بود اگه داستان رو توی پست قرار بدید. اینجوری برای خواننده ها راحت تره
« دزدی را دیدم که برای دزدی آمده بود» مگه کار دزد، جز دزدی کردنه؟!
خب حالا اشکالات فنی:
« قاضی به مانند کسی که برای پایان جلسه عجله دارد » "به مانند کسی که" مناسب نیست. مثلا بهتر بود مینوشتید "قاضی که گویی برای....."
« یک فردی مثل دیگر افراد » ... بهتر میبود "انسانی مانند دیگر انسان ها" یا "آدمی...."
« نه تنها که یادداشتی....» "که" اضافه ست
« چه حالی می شوید و البته.... » باید بعد از "می شوید" علامت سوال؟ بذارید
« موجودی که جلوی من ایستاده بود» به نظرم رسید که خودش تبدیل به یه هیولا شده و اگه اینطور باشه، باید بگید "موجودی که میدیدیم" یا "موجودی که به آن تبدیل شده بود" یا .....
« هیولای درون من » .... "هیولای درونم" باشه بهتره
و یک توصیه، کتاب که میخونید، برای نکات فنی، خیلی به نثرش دقت کنید. و برای نکات ادبی، به نوع توصیف کردن و پیش بردن داستان دقت کنید.... واقعا موثره
در آخر، زیاد توی نوشتن به خودتون سخت نگیرید، آسوده باشید تا خواننده هم با داستانتون آسوده باشه
پیروز باشید :53:
درود بر شما
باید بگم که چون اولین کارتونه خیلی دوست داشتم یه نقد خوب بکنم، ولی ذهنم درگیره و تا همین حد تونستم :5:
نکته ای که خیلی توجهمو جلب کرد و جزء نقدم هم نیست، استفاده از نیم فاصله بود! تجربه ی ویرایش دارید؟
راجع به اسم داستان؛ اسم مناسب نیست، چون با دیدن اسم و خوندن همون بند اول داستان، تا تهش معلوم میشه!
ایده ی داستان خوب بود گرچه یک مقدار تکراری بود، ولی اگه احساسشو زیاد میکردید میتونست داستان توپی بشه!
داستان احساس نداشت. فقط مکالمه بود. درسته که اینم خودش یه سبکه، ولی باید مهارت داشته باشی که با مکالمه ها خواننده رو درگیر کنی. شخصا احساس خاصی از داستان نگرفتم فقط اونجایی که گفت « زن سرسختی داشتی » چشمام گرد شدن!
مکالمات باید جذاب تر باشن، حداقل مکالمه ی آخر رو جذابترش کنید، چون اوج داستانه....
داستان خسته کننده بود. میخوندم که بفهمم آخرش چی میشه و قضیه چی بوده که آخرشم نفهمیدم!
به نظرم مکالمات محاوره ای باشن بهتره. مکالمات معیار بیشتر خاص کتابای تاریخی یا علمیه و فکر نکنم به مذاق خواننده های ادبیات داستانی خوش بیاد!
گره های داستان باز نشدن. باید بیشتر گره ها باز شن و حداقل اونایی بمونن که خواننده با تامل و کنار هم چیدن تکه ها بتونه خودش بازشون کنه. بزرگ ترین گره هایی که انداخته شد و حداقل برای من باز نشد این بود که پیام اون دزد چی بود؟ چرا خانواده شو دزدیدن؟ اون سازمان چی بود؟ و این که چرا نباید قاضی ها دنبال جریان رو بگیرن؟
گفتید که افعال متغیرن و به خاطر حالت آشفته ی شخصیته. نمیدونم چون آخر شب قبل خواب داستانو خوندم متوجه نشدم یا این که افعال زیاد جالب توجه نبودن! ولی یه توصیه، بهتر میبود آشفتگی رو با احساسات نشون میدادید. تو یه مقاله نوشته بود"اگه بگی هوا خیلی خیلی سرد بود خواننده فقط کلمه میبینه. اما اگه توصیف کنی و بگی مثلا دستاشو به هم می مالید تا گرم شن. بازدمش توی هوا معلوم بود. با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود. خواننده این سرما رو احساس میکنه."
و یه چیزی، خیلی اتمسفر داستان خشک و سرد بود! داستان باید روون باشه تا خواننده بتونه باهاش راه بیاد. موقع نوشتن به خودتون سخت نگیرید
و یه چیز دیگه، "خط فاصله" رو نابجا استفاده میکنید. باید پیش از مکالمه ها بیاد و گاهی برای معادل ها درون جمله. ولی شما یه جوری برای توصیف موقعیت استفاده کردید.
و بهتر خواهد بود اگه داستان رو توی پست قرار بدید. اینجوری برای خواننده ها راحت تره
« دزدی را دیدم که برای دزدی آمده بود» مگه کار دزد، جز دزدی کردنه؟!
خب حالا اشکالات فنی:
« قاضی به مانند کسی که برای پایان جلسه عجله دارد » "به مانند کسی که" مناسب نیست. مثلا بهتر بود مینوشتید "قاضی که گویی برای....."
« یک فردی مثل دیگر افراد » ... بهتر میبود "انسانی مانند دیگر انسان ها" یا "آدمی...."
« نه تنها که یادداشتی....» "که" اضافه ست
« چه حالی می شوید و البته.... » باید بعد از "می شوید" علامت سوال؟ بذارید
« موجودی که جلوی من ایستاده بود» به نظرم رسید که خودش تبدیل به یه هیولا شده و اگه اینطور باشه، باید بگید "موجودی که میدیدیم" یا "موجودی که به آن تبدیل شده بود" یا .....
« هیولای درون من » .... "هیولای درونم" باشه بهترهو یک توصیه، کتاب که میخونید، برای نکات فنی، خیلی به نثرش دقت کنید. و برای نکات ادبی، به نوع توصیف کردن و پیش بردن داستان دقت کنید.... واقعا موثره
در آخر، زیاد توی نوشتن به خودتون سخت نگیرید، آسوده باشید تا خواننده هم با داستانتون آسوده باشه
پیروز باشید :53:
سلام
بابت نقد خوبتان بسیار ممنونم و در نوشته های بعدی حتماً مشکلاتم در این داستان را در نظر میگیرم وتلاش میکنم که دیگر تکرار نشود.
در مورد بی احساس بودن داستان باید بگویم نمیشد با روند داستان و شخصیت داستان که کلاً به فردی بی احساس تبدیل شده زیاد احساسات را وارد داستان کرد
در صورتی که میخواستم داستان را واضحتر بیان کنم، فکر نکنم دیگر داستان کوتاه میشد
راستی مسئله اصلی در داستان خود فرد بود و سازمان و دیگر قضایا جزء فرعیات داستان قرار گرفته بود
تمام مشکلاتی که در توصیفات و تعریفات فرد وجود داشت ناشی از حالات روحی فرد بود.
راستی مقدار داستان خیلی زیاد بود، نتونستم داخل پست قرارش بدهم.
پیام آن دزد هم مربوط به همسر متهم بود که افراد پشت خط بتوانند واکنش متهم را سنجیده و نسبت به نظریه خود مطمئن شوند، آنها فکر میکردند که متهم دیگر یک انسان معمولی نیست ولی مطمئن نبودند.
راستی قضات قبلی از ادامه پرونده منع نشده بودند، فقط از ادامه خسته شده بودند.
یکی از اهداف من این بود که خیلی گره ها باز نشود.
بابت تمام نکات گفته شده ممنون هستم و تمام حرف های شما را قبول دارم و در نوشته های آینده رعایت خواهم کرد
در مورد تمام نکات توصیفی و نگارشی، تمام مشکلات ذکر شده را قبول دارم. ممنون
در صورتی که اسم خوبی برای داستان در نظر داشتید، خوشحال میشم اسم را ذکر کنید.
در رابطه با جوابهایم اگر نقد و اشکالی وجود داشت ممنون میشم بیان کنید .
ممنون بابت نقدتان
و امیدوارم این داستان بیشتر نقد شود تا تمام اشکالات خودم را بفهمم، تا دیگر تکرار آنها را تکرار نکنم.
ممنون.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
راستی یادم رفت بگویم، زیاد کار ویرایش انجام ندادم فقط کار ویرایش پایان نامه و بعضی پروژه های درس های دانشگاه را انجام دادم، فقط وقتی در رابطه با ورد دنبال موضوعی میگردم، تمام موضوعات مرتبط و پیشنهاد شده را هم مطالعه میکنم.
بازم ممنون
@eragorn
البته یه نکته ای رو باید بگم، من تحصیلات ادبی ندارم و نظراتی که میدم فقط حسم به نوشته ست که با تجربه هام ترکیب شده. پس اگه چیزی به نظرتون اشتباه اومد میتونید ردش کنید. :دی
منظورم از "احساس" این نبود که فیلم هندیش کنید! همون "انسان نبودن" یا "آشفتگی" رو جوری بیان کنید که خواننده واقعا حسش کنه.
(نظر کاملاً شخصیم) آدما وقتی بی احساس میشن که خودشون قتلها رو انجام بدن ولی شخصیت بدون آگاهی آدم میکشه و اصرار بر این داره که از قتل ها چیزی یادش نمیاد فقط جسدها رو میبینه. پس فکر نکنم این موضوع آن چنان روی احساستش تاثیر بذاره که موجود بی احساسی بشه! و خب قاتل های زنجیره ای و بی احساس، بیشتر آدمای خونسردی ان و من این خونسردی رو حس نکردم.
بله، داستانایی که نویسنده میخواد مبهم باشن بیشتر گره هاشون باز نمیشه؛ ولی این نباید به فهم خواننده از داستان لطمه بزنه! مثل الآن که شما پاسخ 3تا از سوالای منو دادید! گره هایی میتونن باز نشن که خواننده بتونه با فکر کردن، به پاسخ شون برسه نه که نیاز به توضیح نویسنده باشه. فرض کنید این داستان جایی چاپ بشه، آیا اون موقع میتونید پاسخ سوالات خواننده ها رو بدید؟
نیازی نیست داستان رو طولانی تر کنید، مکالمات رو هدف دار تر بیان کنید. و این که فاصله ی میان خطوط زیاده، اگه روی حالت پیشفرض (1.08) بذارید شاید صفحات کمتر شن.
میتونید به این انجمن ها سر بزنید : ملزومات داستان نویسی ... تمرین های داستان نویسی
من که نمیتونم اسم پیشنهاد بدم، خودتون باید این کارو بکنید. شخصاً برای داستانهام اسمایی انتخاب میکنم که مفهومی از داستان توش باشه یا این که به فضای داستان مربوط باشه.
من نظر قبلیمو یه تصحیح بکنم : باید بگید "موجودی که میدیدیم" ....> موجودی که میدیدم
اینجا میتونید برای نقد داستان تون درخواست بدید :درخواست نقد تیم نقد a (بچه های تخریب)
(و باز هم نظر شخصیم) امضای بهتری آخر داستان بزنید بهتره. اسم خودتون اون گوشه ست و توجه زیادی جلب نمیکنه و این که اسم داستان رو بزرگ تربنویسید که توجه جلب کنه بهتره. و نوشته کادر داشته باشه بهتره.
@eragorn
البته یه نکته ای رو باید بگم، من تحصیلات ادبی ندارم و نظراتی که میدم فقط حسم به نوشته ست که با تجربه هام ترکیب شده. پس اگه چیزی به نظرتون اشتباه اومد میتونید ردش کنید. :دی
منظورم از "احساس" این نبود که فیلم هندیش کنید! همون "انسان نبودن" یا "آشفتگی" رو جوری بیان کنید که خواننده واقعا حسش کنه.
(نظر کاملاً شخصیم) آدما وقتی بی احساس میشن که خودشون قتلها رو انجام بدن ولی شخصیت بدون آگاهی آدم میکشه و اصرار بر این داره که از قتل ها چیزی یادش نمیاد فقط جسدها رو میبینه. پس فکر نکنم این موضوع آن چنان روی احساستش تاثیر بذاره که موجود بی احساسی بشه! و خب قاتل های زنجیره ای و بی احساس، بیشتر آدمای خونسردی ان و من این خونسردی رو حس نکردم.
بله، داستانایی که نویسنده میخواد مبهم باشن بیشتر گره هاشون باز نمیشه؛ ولی این نباید به فهم خواننده از داستان لطمه بزنه! مثل الآن که شما پاسخ 3تا از سوالای منو دادید! گره هایی میتونن باز نشن که خواننده بتونه با فکر کردن، به پاسخ شون برسه نه که نیاز به توضیح نویسنده باشه. فرض کنید این داستان جایی چاپ بشه، آیا اون موقع میتونید پاسخ سوالات خواننده ها رو بدید؟
نیازی نیست داستان رو طولانی تر کنید، مکالمات رو هدف دار تر بیان کنید. و این که فاصله ی میان خطوط زیاده، اگه روی حالت پیشفرض (1.08) بذارید شاید صفحات کمتر شن.
میتونید به این انجمن ها سر بزنید : ملزومات داستان نویسی ... تمرین های داستان نویسی
من که نمیتونم اسم پیشنهاد بدم، خودتون باید این کارو بکنید. شخصاً برای داستانهام اسمایی انتخاب میکنم که مفهومی از داستان توش باشه یا این که به فضای داستان مربوط باشه.
من نظر قبلیمو یه تصحیح بکنم : باید بگید "موجودی که میدیدیم" ....> موجودی که میدیدم
اینجا میتونید برای نقد داستان تون درخواست بدید :درخواست نقد تیم نقد a (بچه های تخریب)
(و باز هم نظر شخصیم) امضای بهتری آخر داستان بزنید بهتره. اسم خودتون اون گوشه ست و توجه زیادی جلب نمیکنه و این که اسم داستان رو بزرگ تربنویسید که توجه جلب کنه بهتره. و نوشته کادر داشته باشه بهتره.
سلام
در آینده بیشتر تلاش میکنم و سعی میکنم مفهوم را بهتر برسانم
راستی اصلاً قصد گذاشتن امضا و یا نوشتن اسمم را نداشتم، درست قبل از آپلود فایل اسمم را اضافه کردم و همینجوری هم نوشتم.
فکر کنم مشکل اصلی داستان شخصیت متهم باشه، چون کلاً شخصیت عجیب و قریبی دارد.
بابت نظراتت ممنون
این نوشته و نقد ها میتواند به من کمک کند تا در آینده بهتر بنویسم و این اولین تجربه من در نوشتن به صورت جدی بود و شاید خیلی مشکل های موجود بخاطر اولین تجربه باشد.
راستی فاصله خطوط در ابتدا بر روی پیش فرض بود و تعداد صفحات، چهر صفحه میشد البته در صفحه چهار 4-5 خط بود.
باز هم بابت نقدت تشکر میکنم.
واقعا جالب بود
اما يكم بايد بيشتر تلاش كني چون اين چيزي كه من خوندم فقط يه سري ديالوگ بود و بيشتر به يك قسمتي از يك فيلم نامه بلند ميخورد كه البته تو فيلم نامه هم علاوه بر ديالوگ به بيان حالت و همچنين تا حدودي به صحنه و فضا اشاره ميشه. شما كار فيلم نامه نويسي ميكنيد احيانا و يا تجربه بازيگري داريد؟
واقعا جالب بود
اما يكم بايد بيشتر تلاش كني چون اين چيزي كه من خوندم فقط يه سري ديالوگ بود و بيشتر به يك قسمتي از يك فيلم نامه بلند ميخورد كه البته تو فيلم نامه هم علاوه بر ديالوگ به بيان حالت و همچنين تا حدودي به صحنه و فضا اشاره ميشه. شما كار فيلم نامه نويسي ميكنيد احيانا و يا تجربه بازيگري داريد؟
سلام
بابت بیان نظراتتون بسیار ممنون هستم
و همانگونه که گفتید باید تلاش کنم، چون تا بحال تجربه نوشتن نداشتم.
تا بحال تجربه فیلم نامه نویسی و بازیگری نداشتم و شاید در آینده، البته زمانی که در نوشتن به مقدار قابل قبولی برسم، یک فیلم نامه بنویسم (البته اگر کسی بخواندش :21:).
راستش داستان رو خوندم و ایده جالبی بود ولی بهرحال اصلا دست از نوشتن برندار و مطمئن باش بعد اینکه صدها صفحه نوشتی کم کم قلق کار بدستت میاد و نه زودتر.
در مورد نقدهایی که دوستان اشاره کردن هم فکر کنم دیگه حرفی برای گفتن نمونده باشه که بگم ...
خب به نظرم اگه میخوایی در مورد یه فرد ( که از قرار معلوم کمی هم دوقطبیه شخصیتش ) قاتل داستانی بنویسی بهتره قبلش بری چندتا داستان معروف تو این سبک رو بخونی تا یه پیش زمینه ای تو ذهنت باشه چرا که این روش خیلی موثره و بهت کمی هم که شده راهو نشون میده.
ولی من با اون دوستمون آنوبیس کاملا موافقم چرا که ساختار نوشتارت کاملا شبیه فیلم نامه و نمایش نامه هاست نه داستان و بهت پیشنهاد میدم اگه تونستی کتابی در مورد اینا پیدا کنی و بخونی چون ممکنه استعدادت تو فیلم نامه نویسی باشه نه داستان نویسی محض. ( واسه همین بهت نمایش نامه ها و اثرهای معروف شکسپیر رو پیشنهاد میدم بخونی مثلا لیرشاه رو )
داستانتون را خواندم
از همان اول گفتگو ها باعث خستگیم شد، ببین این یه داستانه نه فیلم نامه، نباید بصورت این گفت و ان گفت بنویسی، توصیفات را به کلی نادیده گرفتی توصیف خیلی مهمه و بخش جدا نشدنی از داستان به شمار میره و باعث میشه خواننده دچار خستگی نشه.
گنگ نویسی را دوست دارم ولی گنگ نویسی که اخرش به سوالات پاسخ بده، من به جواب هیچ کدام از سوالاتم نرسیدم، مرد کی بود؟ دزد کی بود؟ خانواده کجان؟ مردم چیکار می کنند؟ دادگاه چرا زنده است؟ همه این ها باید جواب داده میشد.
در کل ایده داستان خوب بود اما باید پرورشش و گسترش بدی و روش کار کنی.
خود داستان هم خوب بود ، یکم از حالت کتابی خارجش کن.
راستی:قا ضی نمیتونه بصورت مستقیم طرفو اعدام کنه و دادگاه تجدید نظر و حکم دیوان و قوه قضاییه و ...
داستانتون را خواندم
از همان اول گفتگو ها باعث خستگیم شد، ببین این یه داستانه نه فیلم نامه، نباید بصورت این گفت و ان گفت بنویسی، توصیفات را به کلی نادیده گرفتی توصیف خیلی مهمه و بخش جدا نشدنی از داستان به شمار میره و باعث میشه خواننده دچار خستگی نشه.
گنگ نویسی را دوست دارم ولی گنگ نویسی که اخرش به سوالات پاسخ بده، من به جواب هیچ کدام از سوالاتم نرسیدم، مرد کی بود؟ دزد کی بود؟ خانواده کجان؟ مردم چیکار می کنند؟ دادگاه چرا زنده است؟ همه این ها باید جواب داده میشد.در کل ایده داستان خوب بود اما باید پرورشش و گسترش بدی و روش کار کنی.
خود داستان هم خوب بود ، یکم از حالت کتابی خارجش کن.راستی:قا ضی نمیتونه بصورت مستقیم طرفو اعدام کنه و دادگاه تجدید نظر و حکم دیوان و قوه قضاییه و ...
سلام
ممنون بابت نقد و پیشنهادات شما.
در آینده سعی میکنم داستان را اصلاح کنم به صورتی که سوالات کمی در مورد داستان باقی بماند، البته ممکنه زیادی طول بکشد ولی اصلاح خواهد شد.
ممنون این نقدها و نظرات موجب افزایش تجربه و تقویت من میشود بگونه ای که در آینده راحتتر بتوانم این داستان را اصلاح کرده و در نوشته های آینده کمتر اشتباهات این چنین مرتکب شوم.
ممنون
سلام خسته نباشید لذت بردم
1 - از توصیفات فضای دادگاه خبری نبود به نظرم اگه دادگاه یا مثلا حضار و جو دادگاه توصیف می کردید خیلی بهتر می شد.
2- بعضی جاها نیاز بود که از علائم نگارشی استفاده بشه. که البته زیاد اشکال مهمی نیست.
3- و اینکه توصیفاتم متهم از حال و هوای خودش به نظرم خیلی خلاصه بود و می شد آب و تاب بهتری بهش داد.
سلام خسته نباشید لذت بردم
1 - از توصیفات فضای دادگاه خبری نبود به نظرم اگه دادگاه یا مثلا حضار و جو دادگاه توصیف می کردید خیلی بهتر می شد.
2- بعضی جاها نیاز بود که از علائم نگارشی استفاده بشه. که البته زیاد اشکال مهمی نیست.
3- و اینکه توصیفاتم متهم از حال و هوای خودش به نظرم خیلی خلاصه بود و می شد آب و تاب بهتری بهش داد.
سلام
ممنون بابت نظرات و پیشنهادات
لطفاً مشکلات نگارشی را که یافته بودید بیان کنید.
ممنون
درود
داستان جالبی بود
پایانش بهتر از روندش بود
خیلی از مشکلات رو بچه ها گفتن و تکرارشون رو لازم نمیبینم
اسمی که انتخاب کردین شاید مناسب نبود
انتظار روند بهتری رو داشتم و در مکالمات سعی کنین احساسات و نحوه ی بیان رو درست شرح بدین، قابل لمس تر.
ممنون ازین که داستان رو نوشتید
موفق باشین :53:
سلام
ممنون بابت نظرات و پیشنهادات
لطفاً مشکلات نگارشی را که یافته بودید بیان کنید.
ممنون
گفتم که عزیزم چیز زیاد مهمی نبود چند جا مثلا بهتر از ویرگول استفاده بشه یا تقطه ویرگول، و در واقع فک نکنم که صم بشه بهش اشکال گفت.