موضوع: انتخاب طرح
منبع: هنر داستان نویسی – ابراهیم یونسی – انتشارات نگاه
تایپ: رضا
بیشتر مطالبی را که گفتیم میتوان در چند کلمه خلاصه کرد: «بر طرح بد نباید وقت صرف کرد.» بیشتر نویسندگان تازهکار میپندارند که همهی وقتِ کار را باید صرف نگارش داستان کرد، اما اشتباه میکنند.
«آرنولد بِنت» در این زمینه پرسشی پیش میکشد: «محک خوبی و بدی طرح چیست؟» و خود، بدیت پرسخ پاسخ میدهد و میگوید خوبی و بدی طرح کشش و انتظار داستان است. اگر داستان قدم به قدم پیش رفت و ادامه یافت و انتظار آن رشد کرد، سرح خوب است و اگر افت کرد، بد.
اگر طرح داستان خوب باشد، نگارش داستان نسبتاً آسان است و احتمال اینکه نویسنده در نیمهی راه داستان بماند زیاد نیست و چیزی ناراحتکنندهتر از این نیست که آدم در نیمهی راه بماند و راه به جایی نبرد. بدیهی است نویسندهی تازهکار در بدو امر، این گرفتاری را به کمی تجربه خویش استاد میدهد، ولی باید گفت که این گرفتاری بیشتر اوقات از ضعف طرح سرچشمه میگیرد.
از آنچه گفته شد نتیجه میگیریم که نویسنده باید طرحی را انتخاب کند که:
ساده و مناسب داستان کوتاه باشد.
باورکردنی باشد، زیرا خوانندهی امروزی دیگر هر چیزی را که چاپ شد وحی مُنَزل نمیداند و اعتقاد و ایمان کودکانهی پیشینیان خود را ندارد.
طرفه باشد، چه اگر مرور مطالب کهنه و نشخوار شده باشد کسی به خواندن داستانی که بر اساس آن بنا شده است رغبت نشان نمیدهد.
کشش داشته باشد و توجه و علاقهی جمع کثیری را برانگیزد و تنها خواهش و میل تعداد قلیلی را ارضا نکند، و این کار هنگامی میسر است که طرح داستان با مردم حقیقی و شرح و وصف و نمایاندن احساس و اعمال آنها سر و کار داشته باشد، چون در آخرین تحلیل، داستان کوتاه گزارشی است از بخشی از زندگی و احوال شخص یا اشخاص در جامعهای معین.
نویسنده اگر خود احساس کند که داستانش فاقد روح و احساس نیست، خواننده نیز احساس خواهد کرد، و از سایر نقایص آن درخواهد گذشت. اما اگر عاری از روح و احساس باشد، نیرومندترین وصفها و زیباترین الفاظ و عالیترین قدرت ترکیب، قادر نخواهد بود آن را نجات دهد؛ بدیهی است که چنانچه طرح داستان نطفهی علایق انسانی را در خود نداشته باشد، خودِ داستان هم نخواهد داشت.
طرح داستان باید آنقدر ساده باشد که بتوان همهی نکات اساسی و اصلی آن را حداکثر در دویست و پنجاه تا سیصد کلمه نوشت، وگرنه پیچیده است و مناسب داستان کوتاه نیست.
داستان واقعاً بکر، چیز نادری است. جست و جوی طرح واقعاً بکر، کوششی بیهوده است، چون به جرأت میتوان گفت داستانهای بیشماری که تاکنون نگارش یافتهاند، به کلیهی موقعیت های متصور و ممکن پرداخته اند. اگر نویسنده بتواند پیچ تازهای در داستان وارد کند و موقعیت آشنایی را از زاویه ای تازه ارائه کند در کار خویش موفق است.
نویسنده تازهکار باید بداند که یک طرح کهنه و پیش پا افتاده را نمیتوان فقط با چاشنی «تازگیهایی» قابل قبول ساخت. اغلب طرح کهنه و پیش پا افتادهای را میگیرند و چیزهای جدیدی از قبیل نیروی اتم و تلویزیون را چاشنی آن میکنند و با این نیرنگ میکوشند طرح کهنه و آشنا را تغییر سیما دهند؛ این عمل نوعی انتحال ادبی است که نه خواننده را خوش میآید و نه نویسنده را به جایی میرساند.
گفتیم نویسنده تازهکار باید کاری کند که داستان را باور کنند. بدیهی است مراد از این گفته این نیست که فقط به چیزهایی بپردازیم که احتمال وقوع دارند، بلکه منظور این است که سعی کنند پندار واقعیت را در خواننده ایجاد کند. نیازی به گفتن نیست که وقتی خواننده فهیم باشد و ناشر رعایت ذوقش را کند کار به اینجا نخواهد کشید و داستانی که ایمان خواننده را به رخ دادن وقایع خود متزلزل کند مجال چاپ نخواهد یافت.
پس، یکی از کارهای مهم نویسنده این است که کاری کند داستان واقعی بماند، یعنی کیفیتی بدان دهد که خواننده آن را باور کند؛ حوادث را به شیوهای در داستان بیاورد که طبیعی بنمایند، و شکی نیست این کار هنر و قابلیت میخواهد. نمونهی بارز این استادی را میتوان در آثار ولز نویسندهی نامدار انگلیسی به خوبی دید. وی با استادی شگرف حوادث ناممکنی را در پیشروی خواننده مینهد و با چیرهدستی وی را به دنبال داستان و بسط و گسترش حوادث آن میکشد. خواننده وقتی به ذهن و اطلاعات خویش مراجعه میکند میبیند که چنین وقایعی احتمال وقوع ندارند، با این حال بیمیل نیست که آنها را باور کند و راست بپندارد، و در پی سرنوشت اشخاص داستان میرود.
نویسنده هنگامی که به حوادث میپردازد، باید از خود بپرسد «باور کردنی است؟ مردم میپذیرند؟ خواننده، برای اینکه متقاعد شود، دلایل و جهات کافی دارد؟ اشخاص داستان چنان مردمی هستند که اعمالی را که طرح داستان از آنها میخواهد انجام دهند و چیزهایی را که باید، بگویند؟»
اگر توانست با اطمینان به این پرسش پاسخ مثبت دهد از عهدهی پروراندن طرح برخواهد آمد.
و اما داستان باید طوری باشد که علاقه و میل جمع کثیری را برانگیزد. «...در نویسندگی نیز مانند نقاشی هیجان کار به حدی است که وقتی آغاز شد هنرمند در کار خویش غرق میشود و تا آنجا که میتواند پیش میرود. اما درست همانطور که نقاش تا احساسات مردم را ارضا نکرده است پولی نمیگیرد، نویسنده نیز تا موقعی که به تمایلات مخاطب پاسخ ندهد کارش خواستار نمییابد. با این همه، هستند نوسندگانی که میپندارند آنچه را که مردم باید بپسندند و بخرند و اگر نمیخرند گناه از آنها است. من حتی یک نفر را ندیدهام که بپذیرد مردم به این علت آثارش را نمیخرند که جالب نیستند. بدون شک نقاشانی بودهاند که مدتها کارشان خریدار نداشته و عامه مردم ارزش هنرشان را درک نکرده است، و سرانجام به شهرت رسیدهاند. لیکن متأسفانه از آنان که آثارشان برای همیشه در بوتهی فراموشی مانده است اطلاعی نداریم، و عدهی این کسان به مراتب بیشتر است.» نویسنده با مردم سر و کار دارد و مصالح کارش مردماند.
داستانش را مر دم باید بخوانند و مردم هم نمیخوانند مگر اینکه چیزهایی را که میخواهند در آن بیابند. این، چیزی است ابتدایی، اما اکثر نویسندگان توجهی بدان ندارند. عدهای دوست دارند داستان خوشفرجام باشد، جمعی مایلند خوشفرجام نباشد؛ عدهای به تیرگی و ابر اندوهی که بر آثار نویسندگان قدیم روس بال میگسترد ابراز علاقه میکنند. به هرحال، نویسنده باید کار خود را واقف جامعهای کند که در آن زندگی میکند. منعکس ساختن زشتیها و پلیدی ها، تیرگیها و تیرهبختیها و سرودن شادیها و ستایش کار و شرافت و انسانیتِ مردمی که در میانشان زندگی میکند وظیفهی او است. البته جایی که درد هست و فشار محیط به نوای دلانگیز نغمهها، آهنگ ناله میدهد، نویسنده باید تأثیر مخالف را از نظر دور ندارد.
طبقه بندی طرحها:
اغلب کوتاه نویسان، طرحها را به چند گونه تقسیم میکنند. مثلاً یکی از سخنشناسان آمریکایی آنها را به طرحهای احساساتی، مرموز، معمایی و سمبولیک (نمادی) طبقهبندی میکند. اما به هر حال، در ارزش اینگونه طبقه بندیها تردید هست، زیرا بیشتر طرحها در عمل واجد خصوصیات و کیفیات چندین طرح از این دستهاند. طرحی که مادهی اساسی ساختار آن، حادثهای غیرمنتظره باشد، طرحی ضعیف است. بیشتر طرحهایی که نکتهی اصلی آنها را حادثهای غیرمنتظره تشکیل میدهد و طی آن خواننده به هویت حقیقی شخصیت اصلی داستان پی میبرد، از این گونهاند:
دختری با پسری رفیق میشود و کار این رفاقت سرانجام به ازدواج میکشد؛ درست در هنگامی که خطبهی عقد جاری میشود، کسی سر میرسد و معلوم میشود که عروس و داماد خواهر و برادرند- همین!
بنای یک طرح خوب بر پایهی همین یک غافلگیری کاری دشوار است، تازه معلوم نیست که این غافلگیری در عمل غافلگیری باشد، و لذا نویسنده اگر چیزهای جالب دیگری با آن درنیامیزد نمیتواند چیز درخوری از آن بپردازد و باز، طرحی که نکتهی آن فقط معما باشد پروراندنش بسیار دشوار است. نمونهی بارز این گونه طرحها داستان «خانم یا ببر» نوشته «فرانکاستاکتن» داستان نویس آمریکایی است. نویسنده تازهکار هنگامی که به بسط چنین طرحی میپردازد در مییابد که معما یا مشکلش، تازه اگر آنقدر مؤثر باشد که خواننده را بگیرد، نمیتواند به نتیجهی قانعکنندهای منتهی شود.
طرحهایی نیز که مادهی اصلی ساختارشان احساسات صرف باشد خواننده را مشمئز میکنند.
به هرحال، کار درست این است که نویسنده تازهکار گرد چنین طبقه بندیهای خنک و نامعقولی نگردد و طرح داستان را به صورت مواد مرکبی که تجسّد و تجسُم چندین عناصر از عناصر پیش گفته باشد بنگرد.
در ساختن طرح از چه باید پرهیز کرد؟
برای ساختن طرح، دستورالعملی وجود ندارد؛ کسی نمیتواند به نویسنده بگوید که طرح داستان خود را چگونه بسازد و به چه نحو گسترش دهد. این خودِ اوست که باید طرح را به تدریج و بنا بر واقعهی اصلیای که اساس کار خود قرار داده است بسط دهد و کامل کند. اما اگر روشی قیاسی یا استنتاجی در خصوص القای اندیشه چیدن حوادث و اجتماع اشخاص داستان و مناسبات و کردار و گفتارشان و خلاصه، عناصری که طرح را به وجود میآورند، وجود ندارند چیزهای معینی هست که نویسنده باید آنها را به خود گذارد.
نویسنده مجاز نیست طرحهایی را که آشکارا به مسائل جنسی میپردازند، اساس کار خویش قرار دهد. پرداختن به طرحهایی نیز که پیرامون ناخوشی و مسائل اشمئزاز آورد دور میزنند کار درستی نیست، خاصه در جامعهای که زندگی شکوفا باشد و مردم کار کنند و از غم و درد و ناراحتی و ناخوشی اثری نباشد. در این گونه جماعات داستانهایی که به بستر مرگ منتهی میشوند و یا مصالح و موادشان را وقایعی تشکیل میدهد که به اعدام بیگناه یا بیگناهان میانجامد حسن استقبال نمیشوند. فراموش نکنیم که اشکال ظلم و مفاسد اجتماعی با پیشرفت و تکامل جامعه رابطهی مستقیم دارند و اگر بنا است نویسنده در قالب داستان خود این مفاسد را عریان یا تمسخر کند نحوهی کارش باید با پیشرفت و تکامل جامعه متناسب باشد و از مفاسد و ظلمهایی سخن بگوید که وجود دارند، نه مفاسد و مظالمی که جامعه با آنها آشنایی ندارد و نویسنده از راه مطالعه با آنها آشنا شده است.
از آوردن وقایعی که جز «تصادف» عللی ندارند باید پرهیز کرد؛ توجیه وقوع این گونه حوادث بسیار دشوار و حتی ناممکن است. نکته اساسی طرح را نباید اتفاق تشکیل دهد.
نویسندهی تازهکار مجاز نیست طرح داستان خود را بر واقعه یا وقایعی استوار کند که خود او یا اشخاص داستان در خواب دیده اند.
بهتر است که نویسندهی تازهکار در پرداختن به داستانهای عاشقانه، طرح خویش را بر این حوادث استوار نکند: ازدواجهای نابرابر؛ ازدواجهای پنهانی؛ عشاقی که به امید نزدیکی بیشتر رشتهی محبت میگسلند؛ طرحی که در آن داماد به هنگام اجرای مراسم عقد در مییابد که عروس خواهر گم شدهی او است؛ مردی که سهواً با زن معلومالحالی ازدواج میکند و در مییابد که ساقدوش فاسق عروس است؛ و بالاخره داستانی که پایه و اساس آن بر عشق و فداکاری استوار باشد و خوشفرجام نباشد.
بدیهی است در اینجا وقتی پای نویسنده کارآزموده به میان بیاید دیوار محدودیت فرو میریزد .
طرحهای دیگری هم هست که نویسندهی تازهکار باید از آنها بپرهیزد: طرح «کارمند ساعی» که در آن جوانی فعال مشکلات را پشت سر مینهد و با دختر مدیر مؤسسه ازدواج میکنند؛ «بزدل» که در آن مردی که به نامردی شهره بوده ناگهان دلیری خیرهکنندهای ابراز میکند و بر قضاوتهای غلط ذهنی قلم بطلان میکشد؛ وصیتنامهی گمشده؛ اسکناس جعلی؛ وارث قلابی؛ غاصب یا طرار؛ درآمد ولخرج؛ غیبت ناگهانیِ شخصیت اصلی و ظهور ناگهانی او در پایان داستان.
همهی این طرحها و طرحهای بسیار دیگر، چیزهای کهنه و پوسیدهای هستند که زمانی در بنای طرحها مورد استفاده بودهاند ولی اینک از بازی رانده شدهاند. البته هرچند گاه ظاهر میشوند اما تجدید حیاتشان به «پیچی» نو و گسترشی طرفه نیاز دارد.