سلام دوستان
من هم تصميم گرفتم يكي از خواب هام رو مثل زهرا تعريف كنم البته با كمي تغيير
-------------------------------------------------------------------------------
تمام بدنم خيس آب شده و توان راه رفتن را از دست دادم. برگ هاي پهن جلوي ديدم را گرفته اند و نمي گذاشتند ديد وسيعي از جلو داشته باشم. با اين كه در اين لحظه باران نمي باريد رطوبت جنگل هاي باراني به قدري زياد هست كه آدم احساس مي كند ماهي است و دارد در آب شنا ميكند. همه ي اين ها را كنار بزاريم آدم از دست حشرات زجر كش مي شود. همش صداي وز وزشان در گوش آدم مي پيچد و همش آدم را كلافه ميكنند. مورچه هاي گوشت خوار بدترين بخش ماجرا هستند و خدا نكند كه اسير و گرفتار اين مورچه ها شويد. هنگامي كه به جونت ميوفتند تمام بند بند بدن شروع به خارش هاي شديد ميكند و تا يك آبتني در آب هاي رودحانه آمازون نكني از دستشان خلاص نمي شوي. اما باز خود اين رود خانه درد سر است. در آبش چندين تمساح در كمين لقمه چرب و خوشمزه اي مثل شما هستند. كافيست كمي غفلت كنيد تا خوراك تمساحان آمازوني شويد. باز هم به شرف تمساحان، از دست پيرانا هاي قاتل آدم نميتواند كاري انجام دهد در يك لحظه چه حواستان باشد و چه نباشد سما را يه لقمه چپت ميكنند. البته آب آمازون در كنار خطر هايي كه دارد تفريحاتي هم به همراه دارد مثلا آب فوق العاده معتدل آن كه باعث نشاط و شادابي ميشود. از ماجرا زياد دور نشويم.
تمام عوامل طبيعي سعي در اذيت كردن من داشتند و مرا تا لب مرگ برده بودند.اون از دست مورچه ها و بعد از آن تمساح غول پيكري كه قصد جانم را داشت.همين طور كه به راهم ادامه ميدادم پايم بر روي يك چيزي رفت و بعد از آن بود كه انگار چيزي زير پايم حركت كرد و بعد از آن خودم را در خطري بد يافتم. ماري قطور داشت دور پايم مي پيچيد و كم كم با بالا ميامد تا استخوان هايم را له كند و سپس مرا يك ميان وعده خوب براي خود كند. ابتدا كمي بيشتر فشار داد و من يك دردي را احساس كردم اما نه تا آن حد اما كم كم شروع كرد به بيشتر فشار دادن و حال اين من بودم كه صداي ترق تروق شكستن استخوان هايم را در جاي جاي بدنم احساس ميكردم. ابتدا دردي شديد مرا فرا گرفت اما كم كم از شدت درد بدنم بي حس شد. ديگر نميتوانستم چيزي را حس كنم كه نا گهان انگار فشار كم شد و من بر زمين افتادم. مار با پيروزي به من نگاه مي كرد و بعد دهان بي لثه اش را تا جايي كه ميتوانست باز كرد و كله اش را به يك لحظه به طرف من آورد و در اين لحظه بود كه من با فريادي از خواب بيدار شدم.
عرق تمام بدنم را گرفته بود. دستمالي برداشتم و سر و گردن خود را خشك كردم. سپس يك ليوان آب خوردم تا نفسم جا بيايد. عجب خوابي ديده بودم. در همين حين بود كه در باز شد و دوستم وارد اتاق شد.
- چي شده؟؟؟؟؟؟
-خواب بد ديدم
-تعريف كن ببينم چي ديدي كه منو از خواب بيدار كردي؟
من هم شروع كردم به تعريف كردن.....خلاصه تا آخرش را برايش تعريف كردم. در همين لحظه بود كه احساس كردم صورت دوستم در حال تغيير است. ناگهان در جلوي خودم يك آدم با بالا تنه ي مار ديدم.
-اون خواب نبود واقعيت بود. من مي خوام تو رو بخورم.
به سويم هجوم آورد و من جيغي كشيدم و در اين لحظه بود كه چشمانم را با فريادي باز كردم.
در اتاقم بودم و در اين لحظه بود كه دوستم وارد اتاق شد و گفت:«چي شده؟»
-طرف من نيا. طرف من نيا...
- ا.ح.م.ق(سيستم فحش ها رو ستاره ميزنه....مجبورم جدا بنويسم) بلند شو بريم دانشگاه تا دوباره غايبي نخوردي...
------------------------------------
من دانشگاه نميرم هنوز(اين هم يكي از تغييرات من)
نقد كردن يادتون نره
چرا داستانت هم تو گذشته است، هم تو حال؟ يكيشو انتخاب كن!
اول اين كه ممنونم به نكته ي خوبي اشاره داشتيد و بايد يه توضيحاتي در مورد داستان بدم
اين فرد داره خواب ميبينه و معلوم نيست كه داره در آينده سير ميكنه يا حال يا گذشته بخاطر همين حالت روحي اون نبايد ثابت باشه.... پس بايد هم توي آينده و حال و گذشته راوي بايد داستان رو بيان كنه.... البته اين نظر منه چون فكر مي كنم اين طور صحيح تره باشه....
شايد بعضي افراد با من موافق نباشن....
و يك نكته چون اين روح ماست كه داره توي دنيا سير ميكنه تمام حس ها رو ميتونه درك كنه ....
اشتباه می کنی. تو داری روایت می کنی. نه اون. اون احساساتشو که بیان نمیکنه. داره یه روایتی رو انجام میده. نگاه کن:
تمام بدنم خيس آب بود و توان راه رفتن نداشتم. برگ هاي پهن جلوي ديدم را گرفته بودند و نمي گذاشتند جلويم را درست ببينم. با اين كه در اين لحظه باران نمي آمد رطوبت جنگل هاي باراني به قدري زياد بود كه آدم اهساس ميگرد ماهي است و دارد در آب شنا ميكند. همه ي اين ها را كنار بزاريم آدم از دست حشرات زجر كش مي شود.
همین تیکه اول داستانت اصلا با هم همخوانی نداره. اون تکه های بنفش هم غلط دیکته ای هستن.
میدونی به نظر من تند تند داستان نوشتن و گذاشتنش فایده ای نداره، یه دور بخونید نوشته هاتون رو قبل از گذاشتن. اینجوری افراد بیشتری راغب به خوندن نوشته ها میشن.
اشتباه می کنی. تو داری روایت می کنی. نه اون. اون احساساتشو که بیان نمیکنه. داره یه روایتی رو انجام میده. نگاه کن:
تمام بدنم خيس آب بود و توان راه رفتن نداشتم. برگ هاي پهن جلوي ديدم را گرفته بودند و نمي گذاشتند جلويم را درست ببينم. با اين كه در اين لحظه باران نمي آمد رطوبت جنگل هاي باراني به قدري زياد بود كه آدم اهساس ميگرد ماهي است و دارد در آب شنا ميكند. همه ي اين ها را كنار بزاريم آدم از دست حشرات زجر كش مي شود.همین تیکه اول داستانت اصلا با هم همخوانی نداره. اون تکه های بنفش هم غلط دیکته ای هستن.
میدونی به نظر من تند تند داستان نوشتن و گذاشتنش فایده ای نداره، یه دور بخونید نوشته هاتون رو قبل از گذاشتن. اینجوری افراد بیشتری راغب به خوندن نوشته ها میشن.
چشم بانو
حالا يه ويرايشي ميرم روش
سلام آرمان:104:
با چیز که از تو سراغ دارم مشخص زیاد روش کار نکردی،کلمات تکراری زیاد بود،هماهنگی نداشت،ایده هم به هم ریخته بود،خوابی تبدیل به داستان کن که جالب باشه،یا نه ایده رو از خواب بگیر بعد خودت اضاف کن.مثل ایده جنگل از خواب بگیر بعد خودت بهش اضافه کن و....
یه ویرایشش کن.
منتظر خواب جالب بعدی هستم که تعریف کنی.:53: