باد با هياهوي فروان رقص ويراني را به نمايش گذاشته بود و ابر هاي تيره را به هم ميكوباند و وحشت را براي زمينيان ميفرستاد. باد جلوي حركت بال هايم را ميگرفت اما من به حركتم ادامه ميدادم. كبوتري بودم اما مانند شاهين بال هايم را بر پهنه ي آسمان باز كرده بودم و با قدرت به پيش ميراندم. از ميان ابرهاي تيره گذر ميكردم و با سرعت به جنگ باد ميرفتم. با اينكه به پايم نامه بسته بودند اما وجودش را احساس نميكردم و برايم مسئله اي نبود. من من بودم، بهترين نامه رسان سپاه ايران. بهترين سرباز پرنده در جنگ با دشمنان و در كنار همه ي اين ها بهترين رفيق و همراه جهان پهلوان رستم دستان. با غرور به راهم ادامه ميدهم و از پيچ و خم رعد هاي آسماني ميگذرم. ديگر نزديكي هاي درهي سرخ كمر هستم و بالاخره اين ماموريت هم با موفقيت دارد به پايان ميرسد.
به پايين رفتم اما خبري از سپاه ايران نبود و تنها دود بود كه همه جا را گرفته بود و چندين هزار سرباز گرگين خوي توراني كه با اسب بر روي تن ايرانيان ميتاختند. مسير را تغيير دادم اما عقابي از سپاه تورانيان به دنبال من افتاد. عقاب به سمت من خيز بر داشت و مرا هدف گرفت. با عجله مسير خودم را تغيير مي دهم تا از دست آن موجود شرور فرار كنم. من محرمانه ترين نامه ها را حمل مي كردم پس نبايد ميگذاشتم به دست عقاب هاي توراني بيوفتم. آنان دشمنان خوني ما بودند و از ديرباز تا به حال كبوتر هاي زيادي رشادت به خرج داده بودند و جلوي اين عقابان وحشي خو دوام آورده بودند. من هم بايد جلوي اين پرنده ي خونخوار مقاومت ميكردم. من هم بايد اسطوره ميشدم.
بال هايم را به سختي خلاف جهت وزش باد تكان ميدادم و ابر هاي تيره را پشت سر ميگذاشتم. اما حريف قدري داشتم. او خود را در عرض چند ثانيه بالاي من رساند اما من هم پرنده ي ضعيفي نبودم. اوج گرفتم و با پنچه ي آزاد خود چشم چپش را كور كردم. فريادي كشيد و اين بار با خشم دو چندان به دنبالم افتاد. پنجه هايش را به من نزديك ميكرد تا مرا بگيرد اما من با هزار سختي از دستش فرار ميكردم و نمي گذاشتم كه طعمه ي دام او شوم.
ديگر داشتم خسته ميشدم و بال هايم از زخم پر شده بود. اما من سرباز سپاه ايران بودم. نبايد شرافتم را زير پا ميگذاشنم. به همين دليل باز به راهم ادامه دادم تا اين نامه به دست تورانيان نيوفتد. يك لحظه غافل از عقاب شدم و در اين لحظه بود كه او با پنجه ي خود بالك بال سمت راستم را كند. تعادلم را از دست دادم و به سمت پايين پرتاب شدم. با شدت به زمين خيس از باران برخورد كردم و بال هايم ضربه هاي فروان خوردند. بالا را نگاه كردم و عقاب را ديدم كه چگونه بر كرانه ي آسمان جولان ميداد و مانند مستان از هر طرف پرواز ميكرد. بعد از نمايش پيروزي به زمين باز گشت و به سمت من حركت كرد. من كه ديگر باخته بودم بايد با هر ترفندي كه بود نامه را از دست او نجات ميدادم. سرم را پايين آوردم و نامه را بلعيدم. عقاب كه شاهد اين صحنه بود به شدت عصباني شد و با حركتي وحشيانه پنجه هيش را در گلوي من فرو كرد. مزه ي خون بود كه در دهانم پخش شد.اين من بودم كه در آخرين لحظه شرافتم را به سپاه ايران ثابت كردم و با غرور مانند يك ايراني چشمانم را بستم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
ببخشيد اگه نتونستم صحنه ي جنگ پرنده هارو خوب نمايش بدم....
آخه من زياد جنگ پرنده نديدم
من فقط یک مشکل با آ خرش دارم شبیه تعبیر وارونه یک رویا تمام شد :24:
یک سرباز با فوای ایرانی در جا مرد .:17:
داستان جالبی بود و از تشبیه اولیه داستانت نهایت لذت رو بردم
شرمنده برا این داستان سواد من نمیکشه نقد کنم به نظر من خیلی خوب بود البته یه ویرایشش کن
ميدوني.....
وقتي كه داشتم مينوشتمش چند بار برق ها رفت و اومد بخاطر همين نثرش يك دست نشد.....
به خوبي خودتون ببخشيد
خیلی دوست داشتم...آفرین.فقط چند مشکل کوچیک داشت.من مشکلات نگارشی رو حساب نمی کنم چون به هر حال تو نویسنده ای ویراستار نیستی.موضوع جالب بود،زاویه دید هم خوب بود.ولی خب میدونی که رخش بهترین یار رستم بود؟و نمیدونم آیا در شاهنامه اشاره ای به استفاده از کبوتر های نامه بر شده یا نه ولی این قضیه کبوتر ها و شاهین ها در جنگ جهانی دوم واقعا اتفاق افتاده بود.
و اینکه مقاومت کبوتر رو خوب نشون دادی...این شوق زندگی شرافت مندانه زیبا بود.در کل پسندیدم.
آرمان جان
خیلی عالی بود،اگه از قضیه تاریخیش بگذریم،که مسئله ی مهمی هم نیست،باید بگم،کلا خوب توصیف به کار برده بودی،اراده و شرفشم خوب ترسیم شده بود،هر چند از آخرش ناراحت شدم،ولی خوب هر داستانی یه پایانی داره،اگه صحنه ی جنگ توی هوا رو بیشتر کنی دیگه عالی ترم می شه.
:53::53::53:
خیلی خیلی زیبا بود.
ایده ش هم جاب بود که از زبون یک پرنده به دنیا نگاه کردی.
یه پیشنهاد!
نمیخواستی کبوتر با عقاب چند کلمه ای حرف بزنه؟ مثلا عقاب میاد تحقیرش میکنه یا اینکه چیزایی میگه که بتونه نا امیدش کنه.
به هرحال خیلی قشنگ بود.
گریه م نگرفت.:22:
خب الان منم نظر بدم؟
خوب بود
ولي مشكلاتي هم داشت كه چون قصد نقد ندارم زياد بستش نمي دم فقط يك سري چيزهاي خيلي سطحي را ميگم
خب در زمان قديم چپ و راست نمي گفتند،صحنه مبارزه در اسمان بهتر ميشد كار كرد مثل به تعقيب و گريز در ميان ابر ها ،مانورهاي حرفه اي ، ترسش و غمش و خيلي چيزهاي ديگه.
وقتي از زبان يه پرنده مينويسي بايد خودتو اون تجسم كني نه يك انسان .
يه كبوتر چطور نامه را مي خوره؟ ميشد بگي توي گل انداختمش و يا يه جوري نابودش كردم، ما با يه پرنده سروكار داريم جهان پهلوان رستم و ... يكم براش بي معني نيست؟ ميتواني يه پهلوان از نوع خودش خلق كني و بگي اون دستور داده اين پيام را برسانه.
محيط و توصيفات و ... زياد كار نشده بودن، ميدان جنگ، دود ها، اتش ها، خون ها و ... را شرح ميدادي بهتر ميشد .
در اخر ايده نوشتن از زبان يه پرنده نامه رسان جالب بود.