Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

دوستان مادر بزرگ

11 ارسال‌
4 کاربران
16 Reactions
3,023 نمایش‌
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

دوستان ببخشید اگر خوب نشده واسه اینکه مدتی ننوشتم .
چند وقت پیش مادر بزرگم خونه ی ما بود و چند روزی رو پیش ما موند یه بار بهش گفتم که تا حالا جن دیدی و گفت موقعی که تو خونه ی خودش تنها هست و بعد از نماز که نشسته میخوابه چند تا خانوم که حجاب دارن و چادری هستن و خیلی هم خوشگل هستن میان پیش مادر بزرگم و بیدارش میکنن و باهاش سلام و احوال پرسی میکنن!گفتم اذیتت نمیکنن گفت نه خیلی بی آزارن و نمیدونم میگفت خودش یا اون خانوما برای مامان بزرگم چایی میارن!
خلاصه وقتی اینو گفت بهش گفتم که هر وقت اونا رو دید بهشون بگه بیان پیش من چون کار واجبی باهاشون داشتم. مدتی گذشتو عید شد و رفتیم خونه مامان بزرگم عید دیدنی منتظر فرصت بودم تا مامان بزرگم رو تنها ببینم و ازش در رابطه با اون قضیه سوال کنم وقتی ازش پرسیدم گفت خودش و اون خانومها برای همه دعا کردن و یادش رفته بود بهشون بگه که پیش من بیان خلاصه دوباره بهش تاکید کردم که حتما بگه و یادش نره... بعد از یه مدت مامانم رفت چند روزی پیش مامان بزرگم بمونه و به مامانم هم گفتم که اون قضیه رو دوباره به مادرش تاکید کنه بعده چند روز مامانم زنگ زد به خونه و گفت که مامان بزرگم فقط اونا رو میبینه و نمیتونه باهاشون حرف بزنه! من یه کم ناراحت شدمو گوشیو گذاشتم ...
بعد چند روز مامانم اومد خونه و یه چیز خیلی جالب و عجیب از مامان بزرگم تعریف کرد میگفت در یکی از این شبها که اونجا بود مامان بزرگم یکی از پاهاش (فکر کنم انگشتای پاش) خیلی ورم کرده بود و تا حالا سابقه نداشت این جوری بشه از طرفی هم دستشویش بند اومده بود نمیتونست دستشویی کنه خلاصه حالش خیلی بد بود رفت خوابید و نصف شب از خواب بلند شد و میخواسته بره دستشویی که تو وسط راه دستشویی میکنه و فرشا رو نجس میکنه بعد مامانم علت اینکه تونست دستشویی کنه رو ازش میپرسه که مامان بزرگم میگه خواب بوده که یهو نصف شب احساس میکنه کسی بالا سرش وایستاده و داره شکم مامان بزرگم رو محکم فشار میده و دردش میگیره که یهو با این کار دستشویش میگیره و نمیتونه خودش رو نگه داره و در نتیجه خودش رو کثیف میکنه! اینه زندگی عجیب مادر بزرگ من!! دوستان نامرئی داره که مواقع تنهایی اونا رو میبینه و جویای احوالش میشن از طرفی اگه حالش بد باشه مثل قضیه ی که تعریف کردم میان مداواش میکنن!

مادر بزرگ = مامان بزرگ :67:


   
*HoSsEiN*, Lady Joker, reza379 and 3 people reacted
نقل‌قول
mehr
 mehr
(@mehr)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 839
 

این الان داستان بود؟ یا خاطره؟


   
milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

mehr;13838:
این الان داستان بود؟ یا خاطره؟

اول شخص بود یک جورایی مثل این که واقعا برام اتفاق افتاده نوشتم ولی داستان هستش نه خاطره ! :53:
نمی دونستم باید اولش بنویسم این داستان است نه خاطره ! :71:


   
mehr reacted
پاسخنقل‌قول
mehr
 mehr
(@mehr)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 839
 

milad.m;13840:
اول شخص بود یک جورایی مثل این که واقعا برام اتفاق افتاده نوشتم ولی داستان هستش نه خاطره ! :53:
نمی دونستم باید اولش بنویسم این داستان است نه خاطره ! :71:

خب، انتظارم از داستانی که تو نوشته باشی، خیلی بیشتر بود. خیلی با عجله نوشته شده بود. توضیحاتش کم بود. هول بود طرف. بعد چیز خاصی هم نمی گفت.
برای اینکه مثلا به عنوان ی خاطره بخواد تعریف کنه، یا تو داستانت رو به صورت خاطره بنویسی هم یه چیزایی کم داره. مثل یه مقدمه چینی اولیه.


   
milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

mehr;13841:
خب، انتظارم از داستانی که تو نوشته باشی، خیلی بیشتر بود. خیلی با عجله نوشته شده بود. توضیحاتش کم بود. هول بود طرف. بعد چیز خاصی هم نمی گفت.
برای اینکه مثلا به عنوان ی خاطره بخواد تعریف کنه، یا تو داستانت رو به صورت خاطره بنویسی هم یه چیزایی کم داره. مثل یه مقدمه چینی اولیه.

بانو من که گفتم خوب نمی نویسم ......... این هم داستان های من !


   
پاسخنقل‌قول
mehr
 mehr
(@mehr)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 839
 

milad.m;13845:
بانو من که گفتم خوب نمی نویسم ......... این هم داستان های من !

یه بار دیگه هم اینو بهت گفته بودم. هیچ کسی اینجا نویسنده حرفه ای نیست، مترجم حرفه ای نیست، و الی آخر. هدف از فعالیت کردن تو این سایت، ارتقا و بهبود خودمونه. اگه قرار باشه فقط از یکی تعریف بشه، به هیچ جایی نخواهد رسید. تو اگه داری داستان می نویسی و اینجا میذاری، میدونی که بچه های اینجا نقدت خواهند کرد. ایراد ازت خواهند گرفت. اگه تحمل نقد شدن و ایراد گرفتن رو نداری که پس کلا نباید بنویسی. اینی هم که زودی بر میگردی می گی من که گفتم خوب نمی نویسم. اصلا من داغون، من ... اصلا نه روش خوبی است، نه بهانه و جواب درستی.
یا دوست داری پیشرفت کنی، یا نه. اینها فقط به خودت بر میگرده. الان هم اگه باز برگردی بگی من از این سایت میرم کلا که شماها منو نبینین، به نقطه جوشم میرسونی!


   
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

mehr;13847:
یه بار دیگه هم اینو بهت گفته بودم. هیچ کسی اینجا نویسنده حرفه ای نیست، مترجم حرفه ای نیست، و الی آخر. هدف از فعالیت کردن تو این سایت، ارتقا و بهبود خودمونه. اگه قرار باشه فقط از یکی تعریف بشه، به هیچ جایی نخواهد رسید. تو اگه داری داستان می نویسی و اینجا میذاری، میدونی که بچه های اینجا نقدت خواهند کرد. ایراد ازت خواهند گرفت. اگه تحمل نقد شدن و ایراد گرفتن رو نداری که پس کلا نباید بنویسی. اینی هم که زودی بر میگردی می گی من که گفتم خوب نمی نویسم. اصلا من داغون، من ... اصلا نه روش خوبی است، نه بهانه و جواب درستی.
یا دوست داری پیشرفت کنی، یا نه. اینها فقط به خودت بر میگرده. الان هم اگه باز برگردی بگی من از این سایت میرم کلا که شماها منو نبینین، به نقطه جوشم میرسونی!

باشه بانو هر چی شما بگید :53:


   
mehr reacted
پاسخنقل‌قول
sina.m
(@sina-m)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 390
 

میلاد داداش فکر نکنم بشه بهش گفت داستان یکم بیشتر رو داستانت کار کن لاذم نیست تو نیم ساعت داستانتو بنویسی


   
milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

sina.m;13864:
میلاد داداش فکر نکنم بشه بهش گفت داستان یکم بیشتر رو داستانت کار کن لاذم نیست تو نیم ساعت داستانتو بنویسی

سبک نوشته این طور بود زیاد نمیشه بهش پر وبال داد مسخره میشه ! :3:


   
reza379 reacted
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1062
 

میلاد مثل بچه ها شدی. هی غر میزنی. نزن دیگه خو! هیچکسی منکر فعالیت تو نیست!
ولی من دیشب داشتم میخوندمش، ساعت 3. دیگه نصفش رو خوندم، خزیدم توی منطقه ی امنم( زیر پتوم) کلا اسم جن که بیاد من مُردم. ولی این داستانت، کلیتش یه جورایی آشنا میزد. البته نسبتا اولش. یادمه مامان بزرگم یه بار برام تعریف کرده بود. که جن های محجبه و با ایمانی میان و بعد از نماز با یه زنه حرف میزنن. اذیتش هم نمیکنن. ولیمن اون موقع که اونو گفت مامان بزرگم، فکر کردم این داستان خودشه که داره میگه!:13: نکنه واقعا باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی بعد مدتی که دوباره نوشتی داستان خوبی بود. البته از اون یکی داستان که گذاشتی بیشتر خوشم اومد


   
milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

reza379;13876:
میلاد مثل بچه ها شدی. هی غر میزنی. نزن دیگه خو! هیچکسی منکر فعالیت تو نیست!
ولی من دیشب داشتم میخوندمش، ساعت 3. دیگه نصفش رو خوندم، خزیدم توی منطقه ی امنم( زیر پتوم) کلا اسم جن که بیاد من مُردم. ولی این داستانت، کلیتش یه جورایی آشنا میزد. البته نسبتا اولش. یادمه مامان بزرگم یه بار برام تعریف کرده بود. که جن های محجبه و با ایمانی میان و بعد از نماز با یه زنه حرف میزنن. اذیتش هم نمیکنن. ولیمن اون موقع که اونو گفت مامان بزرگم، فکر کردم این داستان خودشه که داره میگه!:13: نکنه واقعا باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی بعد مدتی که دوباره نوشتی داستان خوبی بود. البته از اون یکی داستان که گذاشتی بیشتر خوشم اومد

ممنون رضا عزیز امیدوارم بتونم بهتر از این فعالیت کنم تو سایت .


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: