در مورد آن چه آگاهی دارید، بنویسید
معمولا وقتی به کسی میگویید دربارهی آن چه آگاهی داری بنویس، وحشت زده میگوید: «اما چیزهایی که من میدانم، آن قدر جالب نیستند که به درد نوشتن بخورد.»
قطعا همین طور است اگر آنها را ننویسید. اما اگر شروع به نوشتن کنید و برای خودتان مهم باشد، متوجه میشوید کم کم برای دیگران هم جالب میشود. درست است که ما داستایفسکی، آلبرت انشتین، وینستون چرچیل و آنجیلینا جولی نیستیم اما ما سرمایهای داریم که هیچ کدام از آنها ندارند؛ خودمان.
مثال:
«بن همپیر» در یک کارخانه کار میکرد. چه کاری؟ او یک پرچکار بود. یک روز خسته از کار به فکر نوشتن از کارش افتاد. یک سال کار مداوم کرد و در انتها مجموعهای از تجربیات او در کار پرچکاری به نام «داستانهایی از خط تولید» چاپ شد. کار او به عنوان کتاب ماه آمریکا شناخته شد و چهارصدهزار دلار به خاطر حق سینمایی کتاب دریافت کرد. چرا؟ چون هیچ کس تا آن زمان دربارهی زندگی یک پرچکار چیزی نشنیده بود. پس همیشه فکر کنید اگر این موضوع مرا جلب کرد (لزومی ندارد حتما در مورد شغلتان باشد، این موضوع میتواند دربارهی لذت دیوانهوار شما از بستنی خوردن باشد یا علاقهی زیاد شما به باز گذاشتن در یخچال و ایستادن رو به روی آن) پس نظر دیگران را هم جلب خواهد کرد.
دو نقل قول:
«در تمام نوشتههایم بارها و بارها داستان زندگی شخصیام را گفتهام.» ایزاک باشویس سینگر
«راجع به مدارس نوشتم چون همه به مدرسه رفتهاند. دربارهی اتوموبیلها نوشتم چون نیمی از آدمها اتومبیل دارند. دربارهی عشق نوشتم چون غالبا همهی آدمها،
حتی اگر الان نیستند یک روزی عاشق بودهاند و به زودی هم خواهند شد.» چاک بری
تمرین:
یک کاغذ بردارید یا یک صفحهی Word باز کنید و بالای آن بنویسید: «هفتهی گذشته با دوستانم دربارهی چه موضوعاتی حرف زدم.»
لیستتان را تا جایی که میتوانید طولانی کنید. هر چه یادتان میآید بنویسد، حتی اگر غیرمعمول باشد. وقتی تمام شد، مورد علاقهترین موضوع برای خودتان را (نه لزوما موضوعی که فکر میکنید برای دیگران جذاب است) انتخاب کنید و بین ۴۰۰ تا ۸۰۰ کلمه دربارهی آن بنویسید.
بعد که به اندازهی کافی آن را پرداختید امتحان کنید و به دوستانتان (و چه بهتر حتی به غریبهها) بدهید و بیینید چه قدر برایشان جالب است. قرار نیست شاهکار باشد. همین که توجهشان را اندکی جلب کند، شما موفق بودهاید.
ممنون از پیشنهاد فوقالعاده تون :53:
واقعا ایده و دیگاه نو و زیبایی است ...
در مورد آن چه آگاهی دارید، بنویسیدمعمولا وقتی به کسی میگویید دربارهی آن چه آگاهی داری بنویس، وحشت زده میگوید: «اما چیزهایی که من میدانم، آن قدر جالب نیستند که به درد نوشتن بخورد.»
قطعا همین طور است اگر آنها را ننویسید. اما اگر شروع به نوشتن کنید و برای خودتان مهم باشد، متوجه میشوید کم کم برای دیگران هم جالب میشود. درست است که ما داستایفسکی، آلبرت انشتین، وینستون چرچیل و آنجیلینا جولی نیستیم اما ما سرمایهای داریم که هیچ کدام از آنها ندارند؛ خودمان.مثال:
«بن همپیر» در یک کارخانه کار میکرد. چه کاری؟ او یک پرچکار بود. یک روز خسته از کار به فکر نوشتن از کارش افتاد. یک سال کار مداوم کرد و در انتها مجموعهای از تجربیات او در کار پرچکاری به نام «داستانهایی از خط تولید» چاپ شد. کار او به عنوان کتاب ماه آمریکا شناخته شد و چهارصدهزار دلار به خاطر حق سینمایی کتاب دریافت کرد. چرا؟ چون هیچ کس تا آن زمان دربارهی زندگی یک پرچکار چیزی نشنیده بود. پس همیشه فکر کنید اگر این موضوع مرا جلب کرد (لزومی ندارد حتما در مورد شغلتان باشد، این موضوع میتواند دربارهی لذت دیوانهوار شما از بستنی خوردن باشد یا علاقهی زیاد شما به باز گذاشتن در یخچال و ایستادن رو به روی آن) پس نظر دیگران را هم جلب خواهد کرد.دو نقل قول:
«در تمام نوشتههایم بارها و بارها داستان زندگی شخصیام را گفتهام.» ایزاک باشویس سینگر
«راجع به مدارس نوشتم چون همه به مدرسه رفتهاند. دربارهی اتوموبیلها نوشتم چون نیمی از آدمها اتومبیل دارند. دربارهی عشق نوشتم چون غالبا همهی آدمها،
حتی اگر الان نیستند یک روزی عاشق بودهاند و به زودی هم خواهند شد.» چاک بری
تمرین:
یک کاغذ بردارید یا یک صفحهی Word باز کنید و بالای آن بنویسید: «هفتهی گذشته با دوستانم دربارهی چه موضوعاتی حرف زدم.»لیستتان را تا جایی که میتوانید طولانی کنید. هر چه یادتان میآید بنویسد، حتی اگر غیرمعمول باشد. وقتی تمام شد، مورد علاقهترین موضوع برای خودتان را (نه لزوما موضوعی که فکر میکنید برای دیگران جذاب است) انتخاب کنید و بین ۴۰۰ تا ۸۰۰ کلمه دربارهی آن بنویسید.
بعد که به اندازهی کافی آن را پرداختید امتحان کنید و به دوستانتان (و چه بهتر حتی به غریبهها) بدهید و بیینید چه قدر برایشان جالب است. قرار نیست شاهکار باشد. همین که توجهشان را اندکی جلب کند، شما موفق بودهاید.
سخته خيلي سخت
نميتوانم، براي اولين بار بايد شكست در نوشتن را قبول كنم؛ هيچ وقت خاطره يا زندگي نامه نويس خوب نبودم.
سخته خيلي سخت
نميتوانم، براي اولين بار بايد شكست در نوشتن را قبول كنم؛ هيچ وقت خاطره يا زندگي نامه نويس خوب نبودم.
من هم با حسین موافقم :22:
خیلی سخته یاس عزیز حداقل 400 تا 800 کلمه اش رو کم می کردی می نوشتی چند خط . اون طوری آدم می دونست چیکار کنه ! :63::65:
به نظر من تمرین خیلی خوبیه، اونایی که می گن خیلی سخته عموما کسایی هستن که کتابای فانتزی زیاد می خونن و خودشون فانتزی می نویسن ولی ها ها من مشکلی ندارم چون یه کار اجتماعی هم داشتم =))
رمان های ایرانی نمونه ی بارزی از این جور داستانا هستن، ترکیبی از خاطرات و تخیل. من این مدل نوشتن رو خیلی دوست دارم. هر نویسنده ی تازه کاری باید سعی کنه که کارای اولشو با خاطرات خودش شروع کنه و بعد کم کم تخیل هم واردش بشه. یادمه اولین باری که رمان می نوشتم اول یه نگاه به خونه ی خودمون می نداختم ببینم چه جوریه که محیط داستانو همونطوری تعریف کنم؛ خیلی کار جالبی بود؛ تازه لازم نبود به خودت زحمت تصور کردن و توصیف کردن رو بدی =))
به نظر من تمرین خیلی خوبیه، اونایی که می گن خیلی سخته عموما کسایی هستن که کتابای فانتزی زیاد می خونن و خودشون فانتزی می نویسن ولی ها ها من مشکلی ندارم چون یه کار اجتماعی هم داشتم =))
رمان های ایرانی نمونه ی بارزی از این جور داستانا هستن، ترکیبی از خاطرات و تخیل. من این مدل نوشتن رو خیلی دوست دارم. هر نویسنده ی تازه کاری باید سعی کنه که کارای اولشو با خاطرات خودش شروع کنه و بعد کم کم تخیل هم واردش بشه. یادمه اولین باری که رمان می نوشتم اول یه نگاه به خونه ی خودمون می نداختم ببینم چه جوریه که محیط داستانو همونطوری تعریف کنم؛ خیلی کار جالبی بود؛ تازه لازم نبود به خودت زحمت تصور کردن و توصیف کردن رو بدی =))
هانیه تقلب کرده. پلیس سایت بیاد بگیرش. :70::24:
ولی عجب فکر باحالیه ها!
به نظر من تو ایران همه ملت شکست عشقی خوردن! همه داستان عاشقانه می نویسن خو! من بدم میاد داستان عاشقانه، ولی یکی دوتا داستان عاشقانه خوندم خوشم اومد. یعنی بد نبود. و فکر کنم یه چیزیه مثل همین چیزی که هانیه خانم گفت! چون تقریبا بیشتریا دارن خاطرات خودشون رو با چنان تخیلی قاطی می کنن که آدم بال در میاره! عاقا اصلا داستانای عاشقانه فانتزی تر از داستانای فانتزین! هر کی فهمید به منم بگه! رمان افسون گر و می گل رو به پیشنهاد یه دوست خوب خوندم. بد نبودن ! حالا اسمشون رو الان مدیرا میان میگن نباید بگی! حلالم کنید!