Header Background day #18
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

دلنوشته ؟

56 ارسال‌
11 کاربران
133 Reactions
48.6 K نمایش‌
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

از جایی شنیدم هرگز دل انهایی که بی صدا میگریند را نشکنید ...
چون انها هیچکس را ندارند تا اشک هایشان را بزداید ...
دلم شکست ...
ساده میشکنم ، با یک تلنگر کوچک ...
انگونه نبودم .
شد ...
گاهی اوقات حرف هایی چنان آتشت میزنند که دوست داری فریاد بزنی ...
ولی نمیتوانی ...
دوست داری اشک بریزی ...
ولی نمیتوانی ...
حتی دیگیر نفس کشیدن هم برایت سخت میشود ...
انگاه تمام وجودت میشود بغض که نمیترکد ...
به این میگویند درد بی درمان ...

میدانی : عجب وفایی دارد تنهایی ...
تنهایش که میگذاری و به جمعی میروی ، کلی میگویی و میخندی ...
بعد از همه که جدا میشوی ، از کنج تاریکی بیرون میاید و دست سردش را روی شانه ات میگذارد و میگوید : خوبی رفیق ؟

زندگی ام سیاه شده است و من هم برای خالی کردن خودم صفحه های سفید دفتر را به گند میکشم ...
چشم هایم طوفانی است و هر چند در میان هزاران نفر باز هم تنهایم و مرحمی برای زخم هایم ندارم ...


   
Dark lord، *HoSsEiN*، mohammad_solimanimanesh2 و 12 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  
۷۷ حاصل جمع دو بال و پر
۷۷پـــــر؟ بله ۷۷ پــــــــــــر
مثل دو تا کلاغ که از دور می‌رسند
مثل دو تا کلاغ که پر می‌کشند بر-
بالای هر چه شعر که در دفتر من است
و قار و قار و قار، سرک مـــی‌کشند در-
ابیاتی از پنیر، و صابون و هرچه نیز
انگشتــــر و کلید و اسناد معتبــــر
۸۸ پر؟-نه دو کـوهان یک شتر
۸۸ پر!- بله هشتاد و هشت پر
مثل دو تا کلاغ که وارونه می‌پرند
وارونه مـی‌برند خبر را به دور و بر
۵۵ یک عدد گـــرم گـــرم گـــرم
حتا از ازدواج دو خورشید گرمتر
اما به شرط اینکه...وارونه‌اش کنید
تا۵ ها بچسبد محکــــــم به یکدگر
و ۲۲ ... دست عددهــاست در دعــــا
پیوسته در قنوت است با چشمهای تر
و ۱۱ دو سطر قرینه‌ست مثل شعر
یا مثل ریل‌های قطـــار است بیشتر
یا مثل نردبان مصاریـــع در غــزل
یا مثل ابروان نپیوسته‌ای که هر-
۵ -ِ شکسته را به خودش ربط می‌دهد
و بعـــــد می‌رود بــــه ۱۱۱ سفـــــر
و منتقد به شاعر هی فحش می‌دهد
که من ندیدم از این شعری عجیب تر

محمد رضا حاج رستم بیگلو


   
bahani و hera واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

ابشار انتظار از سر چشمه های بالای کوه روان می شود و صخره های لرزان هیچ درکی از تنهایی ندارند. انتظاری که فقط من میدانم و بس. خیره به استوار های سرخورده دیگر قدم از قدم بر میدارم و باز این من هستم که همچو گنبدی های کهنه خمیده شده ام. طوفان سرما وزیدن گرفته است و بازعجیب تنهایی چسبیده به جسد خون آلوده ام لبخند میزند. زمین زیر پاهایم شکافته میشود و به درونش غرق میشوم. محو از مصحف روزگار چشم میبندم و رانده شدنم را به دست نسیم فراموشی میسپارم. کوه های بسیاری همانندم در هم شکستند و فراموش شدند و روزی همراه با اتشفشان های گداخته سر بر اوردند و قاتل هزاران سبز شدند. در خود میشکنم تا ذره ای از بدنم به چشم کسی نرود. تا خاری از تنم به پای کسی نرود. تا گردی از تن من نفس کسی را نگیرد. هجوم فشار اکسیژن مایه حیات ادمیت دست به کشتن من است و خفگی عاملش سکوت. سقف اسمان رو به کبودی میزند و انگار درد تازیانه هایش تازه شده اند. با گذر هر لحظه از نیستی ام زخمی عمیق و نو بر دل اسمان شکافته میشود و نور درد به زمین انسان ها میپاشد. ماه من میمیرد و جانی نو میگیرد. زمزمه هایش جسم متلاشی شده ام را اتش میزند و حرارت تکه هایم انفجار هایی عظیم به پا میکند. شعر میخوانم و ابر میبارد. بیت هایم به کار کشتن اوست. این جنایت به پاس بودن هاست. سرزمینتان اباد شاعری انگار شکنجه شده بر خاک هایتان رمید و درختی بر مزارش رویید. زرد و بی هنگام خشک و بد چهره.
دنیا اگر عالم جهانی لایق و ممکن بود ****** ناراستند نامش به این ذلت مگر شایستگی

ایرادات این مطلبو میشه لطف کنید بگید بهم دوستان ؟؟؟؟؟؟؟


   
bahani، hera و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

کنارت مینشینم
کوچه ی خلوت ، شیطانی میخندد
و انگار موجی از تنهایی
نسیم نوازشگر موهایم میشود
سیاه است
باشکوه
عظمت توست
که این سنگ را
به عزت شرف لا اله الا
آفریننده ات
و پرواز چه زیباست به سوی او
بارانش
به شیشه ی پنجره های گورت
شلاق هایش امانم را بریدند
تن زخمی ام را محتاج درمانیم
تو و روح ازاد و رهایت
اگر سری بزنی
من تو را دیدم و ارام به خاک افتادم...


   
bahani، hera، AmbrellA و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

گاهی نوشته ها
تنها حرف هایی است که
از هنجره ی خفه ام بیرون میاید،
این فریاد های بی صدا
مغزم را پر کرده است.
شکی عمیق و عجیب
همچو بغض
چنگ میزند به گوشتی تکه و پاره!
انگار پاییز امده است،
خیلی وقت است که
باران هایش را دیگر
نه میبینم نه لمس میکنم.
حرف هایم هنجره ام را بسته
و از چشم های جاری شده اند
و این علت کوری ام.
دستانم از سرمای اینجا
سکوت اختیار کرده اند
و حتا اگر قطره اشکی حس کنند هم
لب از لب نمیگشایند
به حرمت روزه ی سکوتی که عهد بست
با تنها امید به یادگار مانده
از تو و لحظه هایمان!
سنگینی زنجیر های تنیده شده در اطرافم
کمی ازاردهنده است
اما انگار اثر انگشتی از تو
از کنار ذره ای از ان
عبور کرده که اینطور ناجوانمردانه
سخت مرا میرنجانند و عذاب،
ولی تو و دستهایت
دور از این سلول انفرادی من
قدم میزنی
بر زمینی که روزی
بر ان در اغوش رفتیم
و حرف هامان شناسه
و نفس هایمان رمز و راز زندگی این دنیا بود.
دستان تو بود که مرا ساخت
و کشاند به این تباهی از همه هیچ!
اما اگر میگوید و ولی
دیگر جایی ندارد در میان لب های تو،
و من لب فرو میبندم
در مقابلت سر به سجده
به خاکت می افتم
و تو از خدایی ات سخن بر زبان میرانی
و من نگاهم جز به تو
نمیتوان رفت
و صدای تو جز به گوش من نخواهد رفت!
اگر ارامش حاصل
از ان تو از ان من نبود
اینجا نبودیم ما
و قسمت چیز دیگر بود
بستند پای قضا و
قدر را شکستند و از زبان دوختند
نگاهی و به دل سوختند
وز اتش باران قلب تو
منم حیران و مست
میان لرزش دو دستی
از امید پر
اغوش میشود در برم
ای و سوختنم را تماشا
جز تو که راست ؟!
نگاه میکنم و پلک میبندم
بر نگاهی که
صاعقه شد بر نگاهم
و نگاه کردی
و این نگاهت سرشار کرد
نگاهم را از نگاهت
و من عاشق و رها را
در عمق نگاهت به زندان فکندی
نگاهم از نگاهت جرم من بود
ان نگاهت و نگاهت
وای از نگاهت
وای از نگاهت


   
bahani و hera واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

تلخ است تنهایی، میدانم اما پرواز تنهایی میچسبد! عمیق ترین مفهوم دنیا فقط گوشه ای از پرهای اوست، بگذار ادم ها فکر کنند باهوشند!

اشعه های زرد و سفید افتاب بعد از منعکس شدن از سیاهی بی انهای موهای پریشانش، به رنگ های بنفش و سبز ماورایی بدل میشود و سرخ ترین شقایق نیز، سرخیش را از لب های او گرفته است. با قدی بلند و رشید، قدم های استوار و محکم، راه می رود؛ همچو شاهانی در حضور هزاران ملازم اماده به خدمت! لب هایش که گشوده میشود صدایی موسیقی مانند از هنجره اش تراوش میکند اما دریغ از فهم این نت های زخمی و جاری بر زبانش!

تنها میپرد، انگار تنهایی عضوی از اوست و این تعلق او را شک بر انگیز تر از انچه تصور میکنیم جلوه میدهد. معمولا سکوت میکند اما هنگامی که ان پرده های سرخ رنگ تماشاخانه کنار میرود حرف های غریبی همچو فریاد های ویولن گوش کائنات را کر میکند. و این تفاوت یعنی او! نگهبان شب هامان، میپرد و به اسمان شب ناه میکند، لبخند میزند! نه برای اینکه سزاوارست، که حس میکند باری عظیم بر دوش دارد که چهره اش به کبودی میزند! میخواهد با لبخندی دلنشین از خستگی های او کم کند!


   
proti، bahani، hera و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

دنیای من سلام
هوایت چطور میگذرد ؟
سرد هست ؟
آیا هنوز میگذرد ؟
آنجا هم یلدا دارید ؟
آنجا هم دقیقه ای بیشتر تنها نشسته ای ؟
آنجا هم هنوز بدون من اشک هایت بی هوا مینشیند بر گونه ات ؟
از اینجا برایت بگویم
از اینکه صدای بلند موزیک در سرم طنین می اندازد و هنوز نمیدانم از چه سخن میگوید
از اینکه بی نهایت سرد و تنهایی سرد تر
از اینکه تو نیستی و فراموشت کرده ام
از اینکه قدم هایم کجا میروند هم میخواهی بدانی؟
میخواهی بدانی که طعم تلخ در گلویم گیر میکند و به سرفه میافتم؟
میدانستی دود ریه هایم را ازرده میکند و نفس ها بالا نمی آیند!
میدانستی آدم ها دوست من نیستند! آنها خود دوستند و من هنوز تنهایم!
اینجا فقط هوای شهر است که ناسزا میشنود
اینجا فقط سیاهی اسمان دودیست که مر میفهمد
اینجا فقط شهر است که از دود هایش همانندم به سرفه میافتد!
اینجا فقط من هستم حتی بیس هم برایم گریه میاورد و آنجا فقط تو هستی که سکوت کرده ای
فریاد بزن
بلند تر از کوه هایی که تنها بر ارتفاعاتش جان کندی!
امشب هم پاییز رفت و غم ها رخت بربستند و تنهایی عجیب سرد است
از امشب منتظر شب هایی میشوم که برف باشد و من باشم و تنهایی و سرما
آخر مرگ هم آسی شده دیگر سری نمیزند...

ای غایب از نظر به خدا میسپارمت

یلدای تنهایی تبریک ?


   
AmbrellA واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
M_JUST022
(@m_just022)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 35
 
بعضیا فکر کردن چون ما جوجه عقابیم و اونا شاهین پس از اونا ضعیف تریم و اونا ما رو درس دادن
ولی نمی دونستن که ما چه بخواییم چه نخواییم وقتی بزرگ بشیم، طبیعی قدرتمندتر از اونا می شیم


   
hana68722 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

به روی ابر ها میدوم
ولی تنها
در زمین پرواز میکنم
ولی تنها
من سکوت میکنم
نداشته هایم تلخ تر از ارامش بی صدای تو است
جرعه ای مینوشم از قلب سرریز شده ام
ارام ارام خون را فرو میدهم
دنیا برایم سرد و بی حس تلخ تر از درد و سخت تر از سنگ شده
قدم ها پر از سنگینی باران
و کلمه ها به سبکی برف در هوا معلق شده اند
انگار بهار امده است
اینچنین شکوفه میزند و شکوفه به زمین میرود
و خاک پتویش میشود
من میروم به کجا نمیدانم


   
ida7lee2 و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
 

hana6872;30912:
به روی ابر ها میدوم
ولی تنها
در زمین پرواز میکنم
ولی تنها
من سکوت میکنم
نداشته هایم تلخ تر از ارامش بی صدای تو است
جرعه ای مینوشم از قلب سرریز شده ام
ارام ارام خون را فرو میدهم
دنیا برایم سرد و بی حس تلخ تر از درد و سخت تر از سنگ شده
قدم ها پر از سنگینی باران
و کلمه ها به سبکی برف در هوا معلق شده اند
انگار بهار امده است
اینچنین شکوفه میزند و شکوفه به زمین میرود
و خاک پتویش میشود
من میروم به کجا نمیدانم

قدم میگذارم به روی برف
به روی رد پای سکوت به روی رد پایی از تو
تو جلو رفته ای ای جان شاید اگر سری گردانی و بنگری ...
ببینی که بازی کنان پا در رد پای تو به دنبال تو به هر سوی می آیم
لحظه ای توقف کن
لحظه ای توقف کن
لااقل صدایم کن
پاهایت به تندی باد می رود و روزگار به پاهای من کفش های سیمانی هدیه داده است.
کفش های سیمانی را خواهم شکست اما ای باد مگذار او از من بیشتر از تار مویی فاصله بگیرد.
به عقب برگرد و بگو ...
ای امید زندگانیم زودتر...


   
Atish pare، hana68722 و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

به سوگند قسم میخورم
من مراد تو هم بوده ام او مرا بوده است
تو سختی کشیدی
و سختی تو را بر مرا بوده است
که چشمم ببندم بروی درختم
جوانه زده ان ولی من بخندم
که او هم بسوزد مثال بقیه
دل من بدوزد دهان بقیه


   
Atish pare و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

خاطراتمان را مرور میکنیم!
قدیم حالمان بهتر به نظر میرسید، اما توهم که این حرف هارا ندارد. سکوت میکنم که در و دیوار بیش از این نشکنند!
زمین را له میکنم زیر پاهای سکوتم، و نفس هارا میبرم و گره میزنم به خفگی!
تار موها را با قدم نوازش میکنم، و زجر یعنی تیغ میخزید؛
در میان جنگل نفس هایش... چشم هایم از بغض پر میشود و گوش هایم از حرف به انفجار میرود. از شهوت دود دل تنگم را میهمان سیاهی میکنم...
وقتی آوای گریه ها میگوید لالا لالا... بخواب آرام، ببند چشمان بسته ات را، باز کن دل شکسته ات را به خاک بسپار!
و عمر که تمام شده بود پس چرا نفس یعنی زندگی؟!
و سنگ که سیاه بود پس چرا پیراهن سفید میپوشم!؟
اگر روزی باران میبارید شکر میگفتند و لبخند؛ و سکوت یعنی غم که نه...
تا آنجا که راهی نیست، پاهایم شکسته اند از اندازه بزرگ آرزوهایشان!
پناهی اگر بود، دارم میگویم بود که دیگر نیست...
فغانم از دهانم بلند نمیشود! دستانم فریاد میکشند، دستانم...
از وقتی که اسم رویا ها به میان آمده من مجنون شده ام! این روز ها فقط دهانم گریه میکند و چشم هایم بغض کرده اند!
اشک ها که جاری نیستند، تشنج یعنی اوج خوشبختی!
وقتی صدای پاهایت را روی تختت لمس میکنی و قدم های نرفته را به تماشا مینشینی، آن وقت در میابی مگر او کیست که اینگونه زمین گیرم کرد!
زمین را در آغوش گرفته میبوسم و دست هایم به آسمان قفل شده اند و پاهایم در دریا شناور است!
بدنم از صخره هایی که کوه نام گرفته است آویزان است و عرشی که الهی بود همین گودال نمور و تاریک است انگار!
هنجره ام فشرده میشود از حجم هوای سوخته ی دنیایم و ریه هایم پر میشود از غباری که... از غباری که...
دود ها خبر از حجله ها به شهر میبرند و کوچه ها به آرامستان من آمده اند.
باید می آرمیدم ولی مگر عرش شباهتی به الهی بودن داشت که اینجا خبر از آرمیدن باشد!؟
تشنه ام!
شراب سفید را در چشمانم میریزم و میسوزم و مینوشم و می خوابم! لالا لالا... بخواب آرام!
جواهر میشوم و فرو میروم در رگ های خراشیده ام! دست در دست خودم میشوم و آزاد و رها قدم به نیستی میگذارم!
وقتی مطمئن میشوم که جسد در گودال آرامش در زیر خروار ها مدفون است، ذره هایم نیست میشوند و من میمانم با دهانی جریده از لبخند!
فریاد های باد گوش زمان را کر میکند و ناله های آسمان زمین را خسته...
آبی نیست ولی سیاه هم نیست و سرخی لاله ها را قسم که لالا لالا... بخواب آرام...
عکس هایش از درخت مغزم فرو میریزد و انگار بیمارم؛ بیمار پاییز...
تنها برای ابر های شب نان آورده بودم که تشنگی برطرف نمیکند!
خستگی را فریاد میکشم و بی حالی را سکوت؛ بی دلیل دشنام میدهم، لالا لالا... بخواب آرام!


   
AmbrellA واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

و چه زیبا همه چیز مسخره به نظر میرسد.
وقتی رفتن بیشتر از ماندن معنا میدهد و وقتی رابطه یعنی تنهایی!
درست در دوردست ترین نقطه ی زندگانی ات مرگ منتظر نشسته است و در نزدیک ترین لحظه ها برایت دست تکان میدهد.
آن دم که از صدای فریاد سکوت به موسیقی پناه بردی تمام صداهای دنیا به تو خواهد آموخت که زیبا تر از سکوت هم مگر هست!
گاهی در میان هزارن لبخند اسیر قطره های ابر میشوی!
فقط میدانی چه میگویم؟! دارم بلند بلند زندگی میکنم!
دارم میگویم من نه، تو نه، ما نه، بلکه هیچ پادشاهی میکند!
وقتی دلت را به دست قاصدکت میسپاری، وقتی مدت ها به انتظار پاسخ قاصدکت مینشینی!
آنجاست که میفهمی تمام راه ها به یک کوچه میرسد که نامش ...
نامش بر سر زبان همه است! او برای همه است!
وقتی میخندی دردت بر تو سکوت میکند تا فردا انتقامش بجوید!
آسمانم نشان از باران دارد؛ چه شود که ستاره بارانی شود این شام حجله نام دارد!
و عشق...
و عشق...
و عشق...
و عشقی که خدا شد...
و خدایی که عشق شد...
و عاشقی که بنده شد...
و عاشقی که در بند شد...
و عاشقی که بر گور رفت، در گور رفت...
و عشقی که پایانش همین خیابان انتهای زندگیست...


   
bahani و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

درست وقتی قلمم رنگ میدهد که میخواهم بنویسم...
وقتی از تمام دنیا هایش بریده ام و رسیده ام به یک نقطه...
انتهای زندگی همین گوشه ی تاریکی است که هر شب جوهر به خودکار می اید...
و انتهای من درست زمانی است که نقطه ی پایان جمله هایم را می گذارم...
هر گاه تفکر میکنم به روز های رفته، روز های نیامده به خاطرم می اید و هر گاه انتظار روز های نیامده را میکشم روز های رفته نیشخند میزنند...
وقتی صدای موسیقی باران از بلندگوی اسمان پخش میشود و حنجره ی پرنده ام زخمی شده؛ قطعا خبری در راه است...
خبر رسید، باران هم بارید و زمین نیز لرزید...
سقوط ها سر به افلاک برده اند و صعود ها سقوط کرده اند...
نویسنده جوهر قلمش را از اشک چشمش میگیرد و مخاطب اشک چشمش را از جوهر نویسنده...
و چه زیبا همه در این دنیا تعامل میکنند؛ همانجایی که همسایه گرسنه خوابید و همسایه گرسنه خوابید...
هماجایی که همه فقط بلدند حرف بزنند، یک نفر گوش فرا داد و همه حرف زدند و حرف زدند و حرف زدند و در اخر حکم را به تنها سکوت شهر بستند و اعدام بریدند...
ودر اخر فقط بلدم نقطه پایان را بگذارم و سکوت کنم و سکوت...
و خواننده فقط بلد است نوشته هارا بخواند و سکوت کند و سکوت و سکوت...


   
bahani و AmbrellA واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sadra.mohammadi782
(@sadra-mohammadi782)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 126
 

سلام
یکم لطافت برای دل نوشته بودن کم داره یکم احساسات واقع گرایانه توش قرار بدی بدک نیست
ولی در کل خوبه ادامه بده
ماشالله چقدر دلت نوشته داره:21::21:
موفق و پیروز باشید


   
پاسخنقل‌قول
hana68722
(@hana68722)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 144
شروع کننده موضوع  

گاه دلتنگ میشم؛ دلتنگ روز های رفته...
روز هایی که رفت و منتظر بازگشتشان ماندیم...
گاه از دلتنگی سکوت میکنم و گاه از تنهایی...
عجیب بی سرو سامان زیر چتر باران نشسته ایم!
همیشه کاغذ ها، حرف ها برای گفتن داشتند و همیشه ما گوش ها برای شنیدن داشتیم...
همیشه شانه ات پذیرای گونه هایم بود...
در موسیقی سکوت غرق میشدیم و در دریای جنون غوطه ور...
قدم هارا کوچه میکردیم و کوچه هارا شهر؛ و چه دردناک شهر من بی درخت مانده...
دانه های عشق را به خاک سپردیم و بوسه های آب را به لب های خاک دوختیم...
اما نه!
کودکم موهایش درنیامده؛ مرده...
نفس نفس زدن های ابر را آرام میکردی و هق هق های من را نوازش...
چه زیبا پای لنگ دنیا را از چاله ی مصیبت هایمان بیرون کشیدی...
من زیر سایه درخت هایمان نشسته ام...
درخت های بی تو...
درخت هایی که بی تو، بی ما....
آخ عجیب کتاب هایم را به دست آتش دادم؛ و تو سکوت کردی...
همه چیز، همه چیز، همه چیز به همین آغوشت برمیگردد...
سخت اما اوج راحتی...
سینه ام دل میزند روی کلمات تو...
و پاره های سخنم... و پاره های سخنم...
آه که تکه پاره های سخنم را که از زمین جمع میکند؟!
باغچه ات سبز شده اما موهایت زرد رنگ است...
از دیدن این چنین حال تو، بر من برف میبارد...
بر انبوه جنگل نفس های تو برف می بارد...
من سفید شده ام...


   
bahani واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 4
اشتراک: