سلام
تو این تاپیک حرف ها و کار های کوچیک و یهویی من قرار میگیره
اومیدوارم مورد پسندتون باشه
مرسی
خیلی خوب بودا ولی به نظرم زیاد رفت تو عمق ماجرا کتابه
هی دل قافل
خسته نباشی شما دوست عزیز
ما با دلنوشته هات بیشتر حال میکنیم برادر
ما همه جوره طرف دار نوشته های شما هستیم. منتظر دل نوشته بعدی ام.
دلنوشته شماره پنج:
سلام مجدد به همه دوستان عزيز
با يه چرت و پرت ديگه در خدمتتونيم:)
------------------------------------------------
سر از بالين غم بردار اي زيباي عاشق
كه جان از كف دهم روزي كه تو غمگين ببينم(همین الان یهویی)
ایبار نمیدونستم درمورد چی حرف بزنم اما با خودم گفتم ه بیام پای پی سی شاید یهو یه چیزی به ذهنم رسید. گشتم و گشتم اما موضوع خاصی که قابل بحث باشه پیدا نکردم اما الان می خوام واقعا یه سری چرت و پرت بگم.
چند وقت پیش می خواستم همیجوری برم بیرون یه دوری بزنم و شاید هم یه چیزی بخورم که وسط راه به یکی از دوستان همکلاسی برخوردم و بعد از کلی حوال پرسی از من پرسید کجا میری. منم که هیچ مقصد خاصی نداشتم, گفتم: هیجا.همینطوری اومد بیرون ول بچرخم.
و دوست گرام با لبخندی از اونور صوت تا اون ور صورت پهن به من گفت: من داشتم می رفتم ی تی شرت بخرم. بیا با هم بریم. تو سلیقه ات خیلی خوبه.
بنده هم از روی ادب قبول کردم درخواست ایشون رو که ای کاش زبونم می شکست و قبول نمی کردم. خلاصه ما و این دوستمون به راه افتادیم و کلیه ی مغازه های دور و اطراف رو گشتیم و گشتیم و من حاضرم شرط ببندم تو اون روز قریب به 10000000000مدل مختلف تی شرت با طرح های مختلف دیدم اما این دوست گرام هر کدوم از این تی شرت ها رو به دلیلی رد می کرد و به دنبال یه تیشرت خاص که تن فلان بازیگر فلان جایی دیده بود میگشت. منم که دیگه اعصابم خرد شده بود میخواستم این دوست عزیز رو بپیچونم و یه جوری خودمو جیم کنم. تو ذهنم دنبال یه راه خوب میگشتم که یهو گفت:وای اونجا رو!!!
من:کجا رو؟
دوست عزیز:اون مغازهه دیگه, به اون تیشرت سفیده نگاه کن. من اینو میخواستم.
من به لباس های داخل ویترین نگاه کردم یه تیشرت نابود رنگ و رو رفته مواجه شدم. ینی حداقل 100000تا تیشرت بهتر از این دیده بودیم ولی هیچ کدومو آقا نپسندیده بود. خلاصه رفتیم داخل مغازه و این دوستمون تیشرت رو پرو کردو یکم بهش ر رفت و دست آخر همین که میخواست پول رو پرداخت کنه من بهش یه نگای انداختم وآرومبطوری که مغازه دار نفهمه گفتم:تو واقعا می خوای جای این پول بدی؟ و اون هم با هزار دلیل و مدرک که فلان بازیگر اینو میپوشید آخر دست تیشرت رو خرید.
اونروز گذشت و بعد از مدت ها باز ایندوست عزیز و دیدم. بعد از احوال پرسی گفت: یادته اونروز با هم رفته بودیم تیشرت بخریم؟
گفتم: آره....چیزی شده؟
_آره, باورت میشه من تاحالا روم شده بیرون اون تیشرته رو بپوشم؟
منم قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم: آره, واقعا هم حق داری اونو بیرون نپوشی. من واقعا اون روز درک نکردم که چرا واقعا اون تیشرت رو خریدی, اونم به این دلیل که فلان بازیگر این مدل تیشرت رو می پوشید تو اون فیلم.
دوست عزیز:بیخیالش. بیا بریم یه دوری بزنیم.
من: باشه بریم.
پایان
.
.
.
.
.
واقعا چرا بعضی وقتا این کار هارو با خودمون میکنیم؟ چرا خودمون رو باور نداریم و سلیقه خودمون طبق معیار دیگر میزاریم؟ چرا سعی میکنیم که شبیه فلان بازیگر لباس بپوشیم؟ چرا واقعا؟
شاید چون فکر میکنیم که اینطوری باحال تر بنظر میاییم و یا اینطوری بقیه بیشتر تحویلمون میگیرن اما حقیقت اینطور نیست. اینا همه بر میگرده به کمبود اعتماد به نفسی که داریم. به این بر میگرده که خودمونو نمیشناسیم و سعی میکنیم از اعمال دیگران تقلید کنیم.
دوستان دارم دوستانه میگم: خودتون باشین, کپی صد تومن بیشتر نیست.
----------------------------------------------------------------------------------------------
خب حالا وقت پاسخ به دوستانه:)
خیلی خوب بودا ولی به نظرم زیاد رفت تو عمق ماجرا کتابه
هی دل قافل
خسته نباشی شما دوست عزیز
ما با دلنوشته هات بیشتر حال میکنیم برادر
آره
زیادی رفتم تو کتاب دیگه
ما همه جوره طرف دار نوشته های شما هستیم. منتظر دل نوشته بعدی ام.
بفرما,دلنوشته بعدی هم گذاشتم:)
این مساله چیز عادی ای به حساب میاد، که به افرادی به عنوان idol و اسوه نگاه بشه و بخوایم شبیهشون باشیم.
این مساله در جامعه ی جدید به سمت افراطی شدن پیش میره و بدتر میشه.
اصولا هم ازینجور افرادی که خیلی غرق این مسایل هستن و شخصیت قدرتمندی ندارن خوشم نمیاد 🙂
منم از آدم هائی که از بقیه تقلید می کنن خوشم نمیاد. آدم باید روی عقاید خودش و سلیقه اش پایدار باشه. به این جور آدما می گن سست عنصر
چرت و پرت خوبی بود ارمان خان
من ادم تقلید کاری نیستم و از این جور ادما خوشم نمیاد تازه این که بعدا میفهمن کارشون اشتباه بوده عین خیالشون هم نیست
ممنون بازم دل نوشته بنویس ارمان خان
دلنوشته شماره بعد:
خيلي وقته نيومدم دلنوشته بنويسم اما الان هم قرار نيست دقيقا دلنوشته بنويسم، شايد يه متن كوتاه بهش بگم بهتر باشه 🙂
----------------------------
آه ميكشم ، تا همه بدانند هنوز نفس ميكشم
مينوشم، تا همه بدانند به زندگي وابسته ام.
ميخوابم، تا همه بدانند هنوز رويا هايي دارم.
ميدوم، تا همه بدانند هنوز آرزوي آزادي را دارم.
اشك ميريزم، تا همه بدانند هنوز خون در قلبي جريان دارد.
ميخندم، تا همه بدانند غمها و غصهها جاويدان نيستند.
عشق ميورزم، تا همه بدانند من انسان هستم.
من انسان ام و هنوز براي انسان بودن تلاشم ميكنم.
تلاش ميكنم تا زندگي را بهتر بسازم.
زندگي كنم و زندگي كردن را به آيندگان بياموزم.
زندگي ميكنم و اعتقاد دارم بايد زندگي كنم.
زندگي ميكنم زيرا روح خدا در من در حركت است.
و دست از زندگي كردن بر نميدارم تا دنيا از من دست بردارد.
و هنگامي كه زندگي ام به پايان ميرسد ميدانم كه زندگي كرده ام.
پــــــايـــــــان
----------------------------
تا دلنوشته يا متن كوتاه بعدي بدرود
كاشكي ميتونستم خودمو لايك كنم:دی چون از اين متن كوتاه خودم خيلي خوشم اومده :21:
آیا تا بهحال توجه کردید گل نیلوفر با این که تلخی میبیند اما باز شیرینی را به اجرا می گذارد؟
سرو ها ميايستند تا وقتي به عرش آسمان رسيدند قامتشان را در پيشگاه خداوند خميده سازند
برگها زرد ميشوند و كم كم ميافتند، آن ها درخت را ترك ميگويند تا فرصتي دوباره براي جوان شدن ايجاد كنند.
گاهي اوقات ما انسان ها هم نياز داريم چيزي را از خودمان قرباني كنيم تا به شكوفايي برسيم، گاهي شجاعت لازم است تا ترس هايم را قرباني موفقيت هايمان كنيم. به آينده نگاه كنيم و گذشتمان را قرباني حال و آينده پيش رويمان كنيم. نا اميدي ها را قرباني كنيم و اميد را راه موقعيت گردانيم. بايد قرباني كرد و قرباني شد.
پايان 🙂
ارمان داداش، خیلی با نوشته هات حال کردم.
منم گاهی این شکلی میشم. یه چیزی از درونم میجوشه. بعد یهو نمیجوشه.
بیخیال.
درباره قربانی کردن، آره، یه جاهایی لازمه، ولی مهم تر از همه داشتن وجود قربانی کردنه.
که شاید من نداشته باشمش.
راستی یه سوال.
اگر موقع تولدت خورشید گرفتگی شده...
نماز آیاتتو خوندی؟:دی
چه قشنگ بود . متن خیلی عالی بود و اهنگ پیشواز هم واقعا تاثیر گذار بود .
اوف
حال ما خوب است اما تو باور نکن...
-----------------------------------------------------------------------------
دلنوشته شماره ؟:
کاشکی من یه جلبک سبز تک سلولی ساکن آب های شور بودم. حداقلش این بود که میدونستم چیکار کنم و خدا چه هدفی رو تو زندگی برای من قرار داده. زندگیمو می کردم, برعکس موجود دوپای خبیث اکسیژن تولید می کردم و بدون اینکه برای کسی مزاحمتی ایجاد کنم به زندگی فردیم ادامه می دادم, آخرشم که لازم نداره توضیح بدم(یا خوراک ماهیان کوچک آبزی می شدم و یا میمردم و طی چند میلیون سال آینده تبدیل به ذخایر نفتی می شدم). سرتونو درد نیارم, کلا آزاد برای خودم می چرخیدم و هیچ مسئولیتی نداشتم.
اما حالا چی؟
یک انسانم. صبح پامیشم از خواب,تا شب یه سری از خلق الله رو اذیت می کنم و شب هم که رسید میرم می خوابم. در کل زندگیم طبق همین رواله. داخل ذهنم آرزو های بزرگ و دست نیافتنی زیادی دارم اما از اونجایی که خودم می دونم برای من دست نیافتنیه بیخیالشون میشم با این حال به آینده امید دارم و امیدوارم که واقعا آینده ای وجود داشته باشه.
خیلی وقتا به این فکر می کنم الان در جایگاهی نیستم که خدا برام تعیین کرده اما شاید کم کاری از خودم بوده. نمیدونم چرا باید تلاش کنم که به جایگاه اصلی خودم برسم, شاید بهتر باشه اینطور بگم که من یه انگیزه می خوام که بتونم ترقی کنم اما انگیزه هایی که داخل ذهنم وجود داره خیلی کوچیکن و انرژی کافی رو بهم نمی دن تا گام بعدی رو بردارم. شاید هم پله ی بعدی که من انتخاب کردم خیلی بلنده.
کلی میگم, همین نا محدود بودن انسانیت اذیتم می کنه چون هدفی که خدا برای انسان انتخاب کرده نا محدوده. کاش انسان محدود بود, نیاز به عشق نداشت, نیاز به پیشرفت نداشت, نیاز به زندگی اجتماعی نداشت, نیاز به ارتباط انسانی نداشت, نیاز به بقای نسل نداشت, نیاز به جاودان بودن نداشت. فکر می کنم اونطوری زندگی خیلی راحت تموم می شد.
فعلا بای تا بعد
دل نوشته شماره بعد تر:
این دلنوشته کمی سیاسی شده، اما من آدم سیاست زده ای نیستم. فقط اکسیژنی هم که نفس میکشیم سیاسی شده.
.........................
دیشب یک شعر یا دکلمه یا متن( نمی دونم چی هست!) اومد تو ذهنم.
نوشتمش و اسمش رو گذاشتم ( جبرگرایی)
---------
از دنیای رنگی بیزارم
خاکستری غالب است در افکارم
آسمان لعنتی، چرا نمی باری؟
تا بشویی از آدم ها، ترس های امیدواری
تسبیح دروغین، پاره شو از بندت
شده ای بر تن ما، شلاق دینداری
جای ماکیان است، مین های زمینی
پای ناکام جوان، راهگشای ریاکاری
حرف هایی که گویند تماما بی حقیقت
پله ای می سازند با خشت حق خواری
با خدا هر کار می خواهند کردند
اسم اسلام چرکین از طمع کاری
از خون جوان ها لاله ای نمی دمد
کهریزک است قتلگاه بیداری
شال سفید، نماد صلح است،
نه مجوز برای کثیف کاری
آینده ملت زندانی است در بند
ای ناجوان مرد، علت مرگ با قرص تکراریست
از دعاهاتان، اجاق خانه سرد است
برکنید خرقه، از عباتان خون ناحق جاریست.
دلنوشته شماره.... :
حقیقت اینه که از شنیدن یک خبر واقعا شوکه شدم و البته افکارم کمی به هم ریخت. برای اینکه به اندازه اندکی ذهنم را متمرکز کنم یه شعر یا متن یا دکلمه( هر چی میخواهید اسمش رو بگذارید) در مورد همون خبر گفتم. اسمش رو گذاشتم ( کثیف)
________________________
هیس،
ساکت باشید
درس امروز ما:
پسرها فریاد نمیزنند
لاتکلم،
خاموش باشید
آیه ی امروز ما:
پسر ها درد نمیکشند
ایست،
آماده باشید
تمرین امروز ما:
پسر ها گریه نمیکنند.
مردم،
حاضر باشید
مجرم امروز ما:
پسر ها خاموش میشوند.
سلام مجدد
الان با خودتون میگید باز این اومد چرت بگه :))) و باید بگم که درست حدس زدید. من زیاد چرت و پرت میگم....
بگذریم...
تو این چند روز گذشته کمی حالم مساعد نبود و این ناخوشی احوال دلیلی شد بر یک ترانه(اسمایل قهقهه) یا هر چیز که شما صداش میکنید.
بریم سر اثل؟ اصل؟ اسل؟ مطلب.... (چرا باید سه تا حرف با صدای /س/ داشته باشیم؟)
-------------------
نفس اماره
پشت در خبری نیست
(خبری هست، کی گفته خبری نیست؟)
پشت در هیچکسی نیست
(در رو باز کن، فکر میکنی هیچ خری نیست؟)
پشت سیگار، یک فیل تر* خرابه
(اشکالی نداره، تا وقتی حالت خرابه.)
پشت آیندم، گذشته یک سرابه
(جلو هر کسی یه پل هایی طنابه.)
پشتم ذهنم، سوال ها بی جوابه
(آره میدونم! حقیقت بی کلامه...)
پشت صورتم، یک آدم شکسته ست
(پشت بعضی آدما، یک حیوون درنده ست.)
-------------
پایان؟
*یک نکته: سایت دچار خودسانسوری مضمنه و مجبور شدم با فاصله کلمه مورد نظر رو بنویسم. مثلا اگه بگم ***** روغن سایت سانسور میکنه 🙂
دل نوشته شماره بعد تر:
این دلنوشته کمی سیاسی شده، اما من آدم سیاست زده ای نیستم. فقط اکسیژنی هم که نفس میکشیم سیاسی شده.
.........................دیشب یک شعر یا دکلمه یا متن( نمی دونم چی هست!) اومد تو ذهنم.
نوشتمش و اسمش رو گذاشتم ( جبرگرایی)
---------
از دنیای رنگی بیزارم
خاکستری غالب است در افکارم
آسمان لعنتی، چرا نمی باری؟
تا بشویی از آدم ها، ترس های امیدواری
تسبیح دروغین، پاره شو از بندت
شده ای بر تن ما، شلاق دینداری
جای ماکیان است، مین های زمینی
پای ناکام جوان، راهگشای ریاکاری
حرف هایی که گویند تماما بی حقیقت
پله ای می سازند با خشت حق خواری
با خدا هر کار می خواهند کردند
اسم اسلام چرکین از طمع کاری
از خون جوان ها لاله ای نمی دمد
کهریزک است قتلگاه بیداری
شال سفید، نماد صلح است،
نه مجوز برای کثیف کاری
آینده ملت زندانی است در بند
ای ناجوان مرد، علت مرگ با قرص تکراریست
از دعاهاتان، اجاق خانه سرد است
برکنید خرقه، از عباتان خون ناحق جاریست.
قشنگ نوشتی ولی این دو سه خط اخر خرابش کردی... کلا تا مجوز برای کثیف کاری خیلی خوب بود :))
آفوفرین 🙂 چه قلب زیبایی داری 🙂