باد در گوشهايم سوت ميكشيد و كولاك بيداد مي كرد، سرما وجودم را گرفته بود و راه رفتن را برايم سخت كرده بود. اسب ها هم داشتن در اين سرما ي طاقت فرسا جان مي سپردند. نميدانستم كه به كدامين سو رهسپار شدم. خسته و كلافه پوتين هايم را در ميان برف هاي نرم فرو ميكردم.
كژال وضعيت بدتري نسبت به من داشت،روي پوست سفيد و نازكش اثر سرمازدگي شديد ديده مي شد، بعد از آن كه بر روي آب يخ زده ي رودخانه سر خورده بود به سختي ميتوانست راه برود. انگار كه مچ پايش پيخ خورده و شديدا درد مي كرد. چشمانش را بسته و در حالي كه دستان مرا گرفته بود دنبال من ميامد. وجود او قوت قلبي براي من بود ولي چه فايده كه من از او به خوبي محافظت نكرده بودم.
نمي توانستم به راحتي نفس بكشم و ديگر تاب و توان راه رفتن نداشتم، به چهره ي كژال نگاهي كردم و درد را در چهره اش حس كردم. نمي دانستم به راه رفتن ادامه بدهيم يا در همين جا استراحت كنيم. در حال كلنجار رفتن با خودم بودم كه يك ناله ي آرام كژال تصميم گيري را برايم راحت كرد.
-امشب را همين جا استراحت ميكنيم.
-چرا؟
-به وضعيت خودت نگاه كن.
-اگه امشب اينجا بمونيم گرگ هاي گرسنه حتما برامون كمين ميزارن.
-من با خودم تفنگ آوردم.
- اگه خوراك گرگ ها نشيم از سرما يخ ميزنيم.
-همين كه گفتم حرفي نباشه.
از اين كه با كژال با تندي حرف زدم از دست خودم متنفرم. او بخاطر من در همچين درد سري افتاده .
بايد آتيش روشن مي كردم، به دنبال چوب به راه افتادم. پيدا كردن چوب كار ساده اي بود چون كه برف باعث شده بود شاخه ها سنگيني كنند و راحت تر بشكنند. سريع يك كپه از چوب درست كردم و دست در جيبم كردم.
كبريت. كبريت كجاست؟ من كه با خودم آورده بودم!
سريع بقيه ي جيب هاي پيراهنم را گشتم. اما كبريتي پيدا نكردم. دست در جيب هاي كتم كردم ولي خبري از كبيريت نبود. در جيب هاي شلوارم هم گشتم اما چه فايده.
همين طور كه داشتم با خودم فكر ميكردم دستم را در جيبم كردم ومتوجه يك سوراخ در جيبم شدم. كبريت،كبريت، كبريت، سنگ آتش زا هم كه در اين برف پيدا نمي شود.....
به اسب ها نگاه كردم كه چه طور در برف ها راه ميرفتند كه يك لحضه چشمم به تفنگ افتاد. فكري در ذهنم جرقه زد.
چرا از تفنگ براي روشن كردن آتيش استفاده نكنم؟
تفنگ را برداشتم و به سمت چوب هاي آماده ي آتيش گرفتن رفتم.
كژال با تعجب در حالي كه دندان هايش به هم ميخورد پرسيد: چيكار ميخواي بكني؟
-ميخوام آتيش روشن كنم.
-باتفنگ؟مگه كبريت....
انگار كه خود كژال متوجه ماجرا شده بود.ما كبريت نداريم.
تفنگ را به سمت چوب ها نشانه رفتم. كمي مكث كردم و ماشه را كشيدم.
صوتي بلند با وجود صداي باد و كولاك در هوا پيچد و همين باعث شد كه اسب ها بترسند و فرار كنند. چوب ها به همه طرف پرتاب شدند ولي خبري از شعلهاي كوچك نبود. ديگر اميدي در وجودم نمانده بود.
سرما هم به من و هم به كژال نازنينم فشار وارد مي كرد. نمي دونستم چه كار ميتوانم بكنم. همه ي اميد ها از بين رفته بود و اسب ها هم فرار كردند. من خودم را مسئول اين بد بختي ميدانستم.
با خجالت به طرف كژال رفتم.آرام پهلويش نشستم و به صورت يخ زده اش نگاه كردم. ديگر حتي تواني براي دلداري دادن به او را هم نداشتم . به چشمان همچون آهوي او نگاه كردم، ميخواستم چيزي بگويم كه كژال خيلي آروم گفت:هيچي نگو.
انگار او هم متوجه وضعيت خيلي بدمان شد.
آرام مرا در آغوش خودش پناه داد. ميخواستم اشك بريزم ولي جلوي خودم را گرفتم. اشك هايم در آن لحظه فايده اي نداشتند، تنها باعث نا اميدي بيشتر خودم و تنها عشق زندگي ام ميشدند.
از گرماي آغوش او احساس خواب آلودگي به سراغم آمده بود و ديگر تحملي برايم نمانده بود. سرما آخر كار خودش را داشت انجام مي داد. خواب را هم در چهره ي كژال هم احساس كردم.انگار كم كم داشت موقع خداحافظي فرا ميرسيد.
وداع آخرم را مي خواستم برايش به ياد ماندني كنم.صورتش را بين دو دستم گرفتم و خيلي آرام به لب هاي خشكيده اش نزديك شدم. به ياد اولين عشق بازيمان در اوايل ازدواج افتادم، هنگامي كه در كنار بوته ي تمشك جنگلي اولين بوسه ام را بر روي لبان مخملي اش زده بودم. ميخواستم اين بوسه هم هميشه به يادش بماند. آرام چشم هايم را بستم ولب هايم را بر روي لبانش نشاندم. با اين وجود كه لبانش خشكيده بودند ولي باز هم همان احساس هميشگي را برايم داشتند، يك گرماي خاصي كه باعث شد پلكهايم سنگيني كنند و براي هميشه به خواب بروم.
پايان
آرمان رئيسي
مرداد 1394
توی کامنت ها یکی از دوستان عشق بازی رو گفت اشتباه و گفت lovely work اصن منو به خنده انداخت :)) lovely work =)) نابود شدم اصن با همین یه کلمه.
عشق بازی کلمه ی درستیه و ادبیِ همون س....س هست.
داستان جالبی بود. آخرش هم جالب توجه بوداین پیشرفت جای تقدیر داره، موفق باشید
خب مگه دروغ می گم؟؟ من اصلا با ادبی و غیر ادبیش کار ندارم جانم. اصلا میگم کلمه ی عشق بازی رو استفاده نمی کرد بهتر بود. از یک راه، از یک روش دیگه ای این رو می گفت یا اصلا نمی گفت. خب ولی خدایی عشق بازی "ادبیه"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجاش ادبیه؟ من همون غیر ادبیش رو ترجیح میدم:دی:16: به نظرم میشد طور دیگه ای بیانش کنه ولی خب آخرش خواست، خواست نویسنده ی عزیز آرمان جانه.
راستی آرمان با مهرداد رئیسی نسبتی داری؟؟؟؟:دی @Anobis
خب مگه دروغ می گم؟؟ من اصلا با ادبی و غیر ادبیش کار ندارم جانم. اصلا میگم کلمه ی عشق بازی رو استفاده نمی کرد بهتر بود. از یک راه، از یک روش دیگه ای این رو می گفت یا اصلا نمی گفت. خب ولی خدایی عشق بازی "ادبیه"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجاش ادبیه؟ من همون غیر ادبیش رو ترجیح میدم:دی:16: به نظرم میشد طور دیگه ای بیانش کنه ولی خب آخرش خواست، خواست نویسنده ی عزیز آرمان جانه.راستی آرمان با مهرداد رئیسی نسبتی داری؟؟؟؟:دی @Anobis
دیگه حالا به طور دیگه ای بیان کردنش کار ندارم، به ترجیح شما هم کاری ندارم تو متن داستانی از کلمه ی انگلیسیِ س....س استفاده نمیشه! از معادل فارسیش استفاده میشه!
کمتر نویسنده ای پیدا میشه که بتونه با صراحت حرفش رو بزنه و من از همین صراحت و جسارتش خوشم اومد، به حد کافی سا.....نسور میشیم دیگه خود سان....سوری آخه؟!!!
عشق بازی هم lovely working نمیشه :24:
چقدرم همه می خوان بگن ما از این جور صحنه ها بدمون میاد در حالیکه از درون کلن حالی به حولی میشن :22:
دیگه حالا به طور دیگه ای بیان کردنش کار ندارم، به ترجیح شما هم کاری ندارم تو متن داستانی از کلمه ی انگلیسیِ س....س استفاده نمیشه! از معادل فارسیش استفاده میشه!
کمتر نویسنده ای پیدا میشه که بتونه با صراحت حرفش رو بزنه و من از همین صراحت و جسارتش خوشم اومد، به حد کافی سا.....نسور میشیم دیگه خود سان....سوری آخه؟!!!
عشق بازی هم lovely working نمیشه :24:چقدرم همه می خوان بگن ما از این جور صحنه ها بدمون میاد در حالیکه از درون کلن حالی به حولی میشن :22:
ممنون بانو آتوسا
من هم با حرف شما كاملا موافقم......ما كه همين طوري تو منگنه قرار داريم......چرا بايد خود سانسوري كنيم؟
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خب مگه دروغ می گم؟؟ من اصلا با ادبی و غیر ادبیش کار ندارم جانم. اصلا میگم کلمه ی عشق بازی رو استفاده نمی کرد بهتر بود. از یک راه، از یک روش دیگه ای این رو می گفت یا اصلا نمی گفت. خب ولی خدایی عشق بازی "ادبیه"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجاش ادبیه؟ من همون غیر ادبیش رو ترجیح میدم:دی:16: به نظرم میشد طور دیگه ای بیانش کنه ولی خب آخرش خواست، خواست نویسنده ی عزیز آرمان جانه.راستی آرمان با مهرداد رئیسی نسبتی داری؟؟؟؟:دی @Anobis
راستي رضا جان اگه شما واژه ي مناسب تري كه به بار رمانتيك داستان آسيب نزنه ميدوني بگو....
نويسنده ها حتما استقبال ميكنن....
و يك نكته.....اين صحنه ي آخر رمانتيك بود نه اون چيزي كه شما بهش فكر ميكنيد.
نه نسبتي با مهرداد رئيسيي ندارم
منم واقعا هیچ نظری غیر از این ندارم که رمانتیکه. اصلا مگر قرار بوده چیز دیگه ای باشه؟ مطمئن لحظه ی مرگ چیزی بهتر از عشق نیست. و منم واقعا نمیدونم شما از کجا فهمیدید من به چی فکر می کنم؟؟؟؟ و در ضمن توی یک داستان صراحت و شجاعت این حرف ها اون طور که شما می گین فایده نداره. درسته حرف رو ادبیه. آره و توی داستان فارسی از واژه ی انگلیسی استفاده نمیشه و از این چیزا. و تازه من کاری به این که سانسور می کنن و این ها هم ندارم. دارم میگم . اون کلمه ی عشق بازی با بقیه ی داستان هماهنگی نداشت. یا مثلا همون چخماق که اون دفعه هم گفتم. و در ضمن این اصلا واژه ی س...س نمیشه. چون این عمل جنسیه اما اون عمل عاشقانه. پس کاملا با هم دیگه متفاوت هستن. همین رمانتیک. که خودش هم انگلیسیه. من میگم که غیر مستقیم گفتن معنی این حرف جذابیت داستان رو بیشتر می کرد. به جای این که همونطوری بیای واضح بگی عشق بازی، میتونستی به صورت غیر مستقیم بگی. مثلا: اولین باری که پس از ازدواجمان مزه ی زیبا و دلنشین و پر از احساس لب های او را تجربه کردم! من اصولا اصلا حرفم این نبود که واژگان رو برداری، و به جاش یک واژه ی دیگه قرار بدی.!!@Lady Rain
خب باید بگم داستان خوبی بود. آفرین آرمان جان
چند تا نکته رو بگم:
جایی که فهمید جیبش سوراخ شده. یه لحظه خودتو تو اون موقعیت بزار فقط میگی کبریت کبریت کبریت؟ و بعد سریع به فکر سنگ آتش زا میفتی؟ مثلا بهتر نبود بگی کبریت!!کبریتم کو؟
قسمت شلیک به چوب ها. خوب برادر من این اصلا عقلانی نیست و دلیلی نداره شخصیت داستان اینکارو کنه. حالا اگه از باروت تفنگ یا فشنگ یا چیزی استفاده میکرد یه چیزی
و اینکه کسی که حیوون همراهش داره از جمله اسب میتونه با کشتنش و استفاده از گرمای اعضای داخلی و پوستش در سرما استفاده کنه
موفق باشی
راستی و اتفاقا درستش اینه که شما به طور دیگه ای بیان کردنش کار داشته باشین نه چیز دیگه. چون حرف من از اول هم اون بود. نه این به قول شما س...س. سانسور کردن هم واقعا هیچ معنی نمیده اینجا. توی حرف ما من هیچ حرفی از سانسور نزدم. چون سانسور معمولا دیدم این بوده که یک قسمت رو حذف می کنن و مشکل شما بیشتر اونه اما به خاطر جذابیت داستان اون طور بهتره. و با عوض کردن شیوه ی حرف هیچ تغییری توی معنی حاصل نمیشه. به جز گسترده تر کردن و همچنین سود بیشتر برای داستان.!@Lady Rain
راستی و اتفاقا درستش اینه که شما به طور دیگه ای بیان کردنش کار داشته باشین نه چیز دیگه. چون حرف من از اول هم اون بود. نه این به قول شما س...س. سانسور کردن هم واقعا هیچ معنی نمیده اینجا. توی حرف ما من هیچ حرفی از سانسور نزدم. چون سانسور معمولا دیدم این بوده که یک قسمت رو حذف می کنن و مشکل شما بیشتر اونه اما به خاطر جذابیت داستان اون طور بهتره. و با عوض کردن شیوه ی حرف هیچ تغییری توی معنی حاصل نمیشه. به جز گسترده تر کردن و همچنین سود بیشتر برای داستان.!@Lady Rain
رضا جان منظور من هم از عشق بازي فقط يه سري فعاليت بود كه وارد محدوده ي جنسي نشه و فقط شامل اعمالي باشه كه باعث نشون دادن علاقه به طرف مقابل ميشه
رضا جان منظور من هم از عشق بازي فقط يه سري فعاليت بود كه وارد محدوده ي جنسي نشه و فقط شامل اعمالي باشه كه باعث نشون دادن علاقه به طرف مقابل ميشه
و واقعا برداشتی هم که از اون قسمت داستانت داشتم همین بود. یعنی برداشت دیگه ای نمیشه داشت ازش. مگه اینکه یکی واقعا نفهمه که اون اصلا دلیل نوشتنش چیه
سلام آرمان . من میخوام جاهایی که به نظرم خنده دار اومد رو بگم .
1 - اون دو تا چرا تو برف گیر کرده بودن ؟؟؟؟؟؟؟؟
2 - آخه با تفنگ میشه آتیش درست کرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
3 - اون مرده به جای این که بگیره بخوابه باید بلند میشد بره یه جایی پیدا کنه یخ نزنه
4 - یک دقیقه پیش حالش خوب بود که پس چرا مرد ؟
5 - متنت روون نبود .
6 - اون مرده به خاطر خودش زد زنه رو هم کشت .
7 - آخـــــــــــــــــــــه چرا اون جا گیر کرده بدن اونا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اووووووووووووووووف
پی نوشت : من کلاً با نقد مخالفم و به نظرم یه کار بسیار بده و برای نوشتن داستانای بعدی انگیزه نمیده ......
حالا بازم برو بقیه رو با حرفات ناراحت کن .
برو ....
سلام آرمان . من میخوام جاهایی که به نظرم خنده دار اومد رو بگم .
1 - اون دو تا چرا تو برف گیر کرده بودن ؟؟؟؟؟؟؟؟
2 - آخه با تفنگ میشه آتیش درست کرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
3 - اون مرده به جای این که بگیره بخوابه باید بلند میشد بره یه جایی پیدا کنه یخ نزنه
4 - یک دقیقه پیش حالش خوب بود که پس چرا مرد ؟
5 - متنت روون نبود .
6 - اون مرده به خاطر خودش زد زنه رو هم کشت .
7 - آخـــــــــــــــــــــه چرا اون جا گیر کرده بدن اونا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اووووووووووووووووف
پی نوشت : من کلاً با نقد مخالفم و به نظرم یه کار بسیار بده و برای نوشتن داستانای بعدی انگیزه نمیده ......
حالا بازم برو بقیه رو با حرفات ناراحت کن .
برو ....
امير جان ممنون به خاطر نظر لطفت.....به هر حال اين چيزها به نظرت حتما خنده دار اومده كه نوشتي.....
راستي اگه ناراحت ميشي ديگه نقد نمينوسم برات.......من نيت خير داشتم و قصد كمك......
دیگه حالا به طور دیگه ای بیان کردنش کار ندارم، به ترجیح شما هم کاری ندارم تو متن داستانی از کلمه ی انگلیسیِ س....س استفاده نمیشه! از معادل فارسیش استفاده میشه!
کمتر نویسنده ای پیدا میشه که بتونه با صراحت حرفش رو بزنه و من از همین صراحت و جسارتش خوشم اومد، به حد کافی سا.....نسور میشیم دیگه خود سان....سوری آخه؟!!!
عشق بازی هم lovely working نمیشه :24:چقدرم همه می خوان بگن ما از این جور صحنه ها بدمون میاد در حالیکه از درون کلن حالی به حولی میشن :22:
لیدی عزیز
همینطور که هر خواننده ای می تونه از اینکه نویسنده موضوعی رو استفاده کرده،حمایت کنه،همونقدر هم خواننده های دیگه حق داره از اون مطلب انتقاد کنه،و فقط درباره ی مسایل ادبی افراد صاحب نظر و قدیمی تر حق بیشتری دارن،چون اطلاع بیشتری دارن.
در ثانی با لحن دوستانه تری هم می شد،تذکر داد.
@
لیدی عزیز
همینطور که هر خواننده ای می تونه از اینکه نویسنده موضوعی رو استفاده کرده،حمایت کنه،همونقدر هم خواننده های دیگه حق داره از اون مطلب انتقاد کنه،و فقط درباره ی مسایل ادبی افراد صاحب نظر و قدیمی تر حق بیشتری دارن،چون اطلاع بیشتری دارن.
در ثانی با لحن دوستانه تری هم می شد،تذکر داد.
@
من موندم شما تجربه رو چه چیز در نظر گرفتین ؟ تاریخ عضویت ؟ یا مطالعات بیشتر ؟ اگر منظورتون تاریخ عضویت هست که... هیچ. اگر منظورتون مطالعات بیشتر هست که خب مسلماً شما نمی دونین چه کسی مطالعات بیشتری داره مگر اینکه بپرسید وجواب بگیرید.
لحن من دوستانه تر از این هم نخواهد شد. مودبانه دارم پست می زارم انتظار برخورد های مودبانه هم دارم
انتقاد هم درسته ولی به شرطی که از روی مطالعه و دانش باشه.
به هر حال نظر هر کسی برای خودش محترمه. دیگه بحثی ندارم پستی هم نخواهم گذاشت.
من موندم شما تجربه رو چه چیز در نظر گرفتین ؟ تاریخ عضویت ؟ یا مطالعات بیشتر ؟ اگر منظورتون تاریخ عضویت هست که... هیچ. اگر منظورتون مطالعات بیشتر هست که خب مسلماً شما نمی دونین چه کسی مطالعات بیشتری داره مگر اینکه بپرسید وجواب بگیرید.
لحن من دوستانه تر از این هم نخواهد شد. مودبانه دارم پست می زارم انتظار برخورد های مودبانه هم دارم
انتقاد هم درسته ولی به شرطی که از روی مطالعه و دانش باشه.
به هر حال نظر هر کسی برای خودش محترمه. دیگه بحثی ندارم پستی هم نخواهم گذاشت.
حرف من رو کاملا برعکس متوجه شدید،من منظورم این بود که از نظر ادبی درسته تازه کارم و با توجه به داستان های خوب شما بنده ضعیف تر،ولی از نظر اینکه مثلا فلان موضوع تو داستان باشه یا نه،مسئله سلیقه هست،و هر کس نظرش به یه اندازه ارزش داره.
ببخشید اگه ناراحتتون کردم.
حسين جان يه نقد برام بكن
ممنون ميشم *HoSsEiN*@
البته از بقيه ي دوستان هم ممنونمخيلي خوب و دقيق نقد كن
خب من امدم،
اميدوارم بيرحمانه نقد نكنم ولي ما امديم كه ياد بگيريم و خودت خبرم كردي براي همين تخصصي پيش ميرم برات و اينجور نقدي براي هيچ داستاني در اين سايت انجام ندادم.
اول از همه خب برام جالب بود كمتر در داستان ايراني در خصوص بوسه و ... چيزي ديدم، خود منم اصلا از اين موضوع استفاده نمي كنم ولي خب يك جورايي شجاعت مي خواست كه داشتي الان نري داستان بدبد بنويسيا!!!
خب خود داستان :
داستان داراي نقاط ضعف و گنگ زيادي بود دوست من،ببين ما يك با يك داستان كوتاه طرفيم نه يك داستان بلند و فصلي پس بايد تمام موارد را در اين خصوص متوجه بشم.
سوالي مثل اينكه چرا بايد در زمستان برن،كجا ميرن،چرا تقصير اينه و ده ها سوال ديگه، مثل اينه كه يه فيلمو فقط اخرشو ببيني، چيزي متوجه ميشي ازش؟ نه. اينجور نويسي در صورتي درسته كه داستانت وابسته به داستان ديگه اي باشه يا به قول معروف فن فيگ باشه.
پس نتيجه ميگيريم در روايت داستانت نقص داشتي و خواننده را همينطور در فكر رها كردي.
نكات ديگه اي هم هست، خودت در برف ماندي، درسته كه چاره اي جز استفاده از اسلحه نداري(اجباره ديگه گرچه اصولا بايد در اسباب اساسيه روي اسب چيزي ميبود) ولي اسب ها نميبندي؟ اگه اسب ها بخوان فرار كنند سعي نميكني پيداشون كني؟ دنبالشون نميري يكم؟
ترجيح مي دادم بگي رفته دنبال اسب ها و وقتي برگشته زنشو در حال مرگ ديده و نكته ديگه چرا زن زخميش را سوار اسب نكرده بوده؟
از منطق داستانت ميگذريم.
صحنه پردازی و فضاسازی: خب تا حدودي خوب بود،من كه توانستم برفو تجسم كنم مخصوصا قسمتي كه گفتي :"خسته و كلافه پوتين هايم را در ميان برف هاي نرم فرو ميكردم."
جالب بود.
گرچه بايد بيشتر روش كار كني، سرما و برف و درختان و غروب و ... را توصيف كني البته افراط نبايد داشته باشي.
شخصيت پردازي : خود شخصيت و كژال نامفهوم بودن و هيچي ازشون درك نميشد.
گرچه در داستان كوتاه نيازي به شخصيت پردازي زيادي نيست.
ايده و خلاقیت : خب ايده ،شايد ايده اي نبوديم، يعني اينكه داستان مشخص نبود نه ورودي داشت و نه موضوع خاصي ، غير همون ساختارشكنيت چيزي خاصي نداشت.
نثرونگارش داستان : نثر داستان و نوع نگارشش خوب بود اما ميشد از تشبيه هات زيبا استفاده كرد و داستانو پرورش بدي و البته جملاتت كوتاه كوتاه بودن. اين نشان ميده تازه كار و البته با استعدادي كه با كمي تمرين درست ميشه.
سرعت داستان: خيلي سريع پيش رفتي و مطالب غير لازم را وارد كردي، پيچ خوردن در درياچه و ... اضافاتش بودن، ميشد بگي پاش در اثر راه زياد درد مي كنه و ... صحنه ها سريع بود ، اين همه عجله براي چي؟ داستان كوتاه اگه تا دو ،سه هزار كلمه هم پيش بره باز هم كوتاه است،عجله نكن در نوشته هات، چشماتتو ببند و در محيط خودتو حس كن و احساسات خودتو بنويس.
در اخر منتظر كارهاي بهتري ازت هستيم.