Header Background day #21
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

آشنايي با موجودات افسانه‌اي ايران وجهان

35 ارسال‌
11 کاربران
127 Reactions
12.1 K نمایش‌
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

سلام دوستان بوك پيجي
باز هم يا يه تاپيك جديد وجالب همراهتونيم
در اين تاپيك قراره موجودان افسانه اي ايران و ديگر ملت ها رو معرفي كنيم
اميوارم دوستان از اي موضوع بيشترين استفاده را ببرند
و همين‌طور كمكي به دوستان نويسنده‌ي ما باشه
و همين‌طور در تكميل آن كوشا باشيد


   
anahitarafiee2، hera، mohamad.psp802 و 16 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

جن

جن کلمهٔ «جن» در اصل به‌معنای چیزی است که از حس انسان پوشیده باشد. نام دسته‌ای از موجودات فراطبیعی است. اعتقاد بر این است که وجودش از آتش بدون دود است (قرآن ۵۵:۱۴؛ الرحمن، ۱، «و جنیّان را از رخشنده شعلهٔ آتش خلق کرد.») که هم به‌صورت آشکار و هم به‌صورت ناپیدا زندگی می‌کنند. در قسمت‌های مختلفی از قرآن از آن یاد شده. هفتادودومین سورهٔ قرآن به نام آن (الجنّ) نامگذاری شده‌است. محققان فرهنگِ عرب ریشهٔ این واژه را از کلمهٔ "جناً می‌دانند، اما ممکن است ریشهٔ خارجی داشته‌باشد. منابع قدیمیِ فارسی واژهٔ فارسی «پری» و کلمهٔ عربیِ «جن» را به‌طور هم‌معنی به‌کار می‌بردند.

انواع و تغذیه

پیامبر جن‌ها را به سه گروه تقسیم می‌کند: آنهایی که بال دارند و در آسمان پرواز می‌کنند، آنهایی که به مارها و سگ شبیه‌اند و آنهایی که بدون توقف سفر می‌کنند. عبدالله بن مسعود از قول پیامبر می‌گوید:زمانی که جن‌ها برای شنیدن آیات قرآن آمده بودند، بعضی از آنها شبیه کرکس و مار، بقیه به صورت مردان سیاه با لباس‌های سفید بودند. آنها حتی ممکن است مانند اژدها، گور، و یا تعدادی از جانوران دیگر ظاهر شوند. روایت است که پیامبر به جن‌ها گفته که می‌توانند از استخوان‌هایی تغذیه کنند که هر زمان جن‌ها به آن دست بزنند، بر آن گوشت می‌روید. حیوانات جن‌ها نیز می‌توانند از سرگین‌هایی تغذیه کند که به دانه و علف تبدیل شده و به استفاده گله‌های جن می‌آیند. (آمده «غذای شما جنیان هر استخوانی که گوشت دار و بدون گوشت که برآن نام خدا ذکر شده باشد و پس مانده و فضله و مدفوع علفی که حیوانات شما آن را خورده‌اند.»)

ادبیات دینی

جن حضور برجسته‌ای در ادبیات دینی حماسی دارد. گفته می‌شود که پیامبر امام علی را برای کمک به جن‌های مؤمن در برابر دشمنان بت‌پرست منصوب کرد.

جن در ادبیات غیردینی

تعریف جن در ادبیات غیردینی بسیار متنوع تر از تعریف مذهبی است. تنوع قابل توجهی در اشکال منتسب به جن در افسانه‌های ایرانی وجود دارد. آنها ممکن است زیبا یا زشت، سیاه یا سفید، بزرگ و یا کوچک باشند. به طور کلی، جن مسلمان زیبا توصیف شده، در حالی که آنهایی که کافر هستند به صورت هیولاهای بد ترکیب با سر یک چشم در وسط پیشانی، بزرگ و با دندان‌های نیش بیرون زده به تصویر کشیده شده‌اند. برخی جن‌ها با بدن‌های مرکب توصیف شده‌اند، که ممکن است بدن انسان و سر شیر و یا اندام حیوانات مختلف داشته باشند؛ یا انواعی دیگر با سر فیل، یا نفس آتشین و یا بوی نا مطبوعی که متصاعد می‌کنند توصیف شده‌اند. تصور می‌شود که آنها می‌توانند به هر شکلی که تمایل دارند ظاهر شوند. معمولاً جن‌هایی که نوع حیوانی دارند را به صورت مار، بز، کبوتر، گوسفند وحشی و یا سگ توصیف می‌کنند. زمانی که جن به شکل حیوان شکار در می‌آید به او شکار ابوجهل گویند که در مقابل آن، حیوانات واقعی را شکار ابراهیم می‌گویند. ممکن است آنها بر روی زمین یا در آبها زندگی کنند و یا در حمام‌ها، خانه‌ها، قبرستانها و یا آب انبارها و یا حتی در درختان روزگار بگذرانند. جن‌هایی که در آب انبارهای هند هستند از کمر به بالا شبیه انسان ولی پایین تنه‌شان مانند حیوانات است. جن‌ها گرچه جمعیت بیشتری در سوریه، هندوستان و وبار دارند ولی در تمام سرزمین‌ها پراکنده‌اند. نسناسها یک چشم و یک پا دارند و آنها هستند که با ایجاد آتش در خانه‌های انسانها برای ایشان مزاحمت ایجاد می‌کنند، نسناس به همراه شق در برخی منابع جزء جن‌ها به شمار رفته‌اند. نوع دیگری از جن‌ها که Ḡaddār نامیده شده با هر کسی که به او دست یابد خفت‌وخیز جنسی و مقاربت می‌کند، این موجود دارای دو جنس نر و ماده است.

عشق انسانی

تصور می‌شود جن‌ها ممکن است عاشق انسان‌ها شوند که در این صورت معشوقه خود را می‌دزدند، از ازدواج بین آنها ممکن است بچه هم متولد شود. به همین دلیل بود که تصور می‌شد برخی قبایل عرب نژادشان به جن‌ها می‌رسد. از روابط عاشقانهٔ میان انسان و جن داستان‌هایی نقل شده. ابن ندیم فهرستی از این عشق‌ها نگاشته، چند کتاب مشهور هم در این‌باره نوشته شده.

هنر

در دنیای هنر گاهی جن‌ها به عنوان الهه شعر و موسیقی می‌باشند و القاء کنندهٔ شعر به شاعران. جن‌هایی که پیرامون شخصی پرسه می‌زنند چه شعر الهام کنند چه نکنند، بر اساس این که نر یا ماده باشند tābeʿ یا tābeʿa خوانده می‌شوند؛ بقیه‌شان با نام‌های hātef، شق، نسناس، یا غادار شناخته می‌شوند. علاوه بر ارتباطی که جن‌ها با شاعران برقرار می‌کنند، آنها با فالگیرها و پیامبران نیز رابطه برقرار می‌کنند. در ادبیات غیر دینی هم مانند ادبیات دینی جن‌ها را سازندگان و صنعتگران ماهر توصیف کرده‌اند. برای همین تصور می‌شد سازه‌های بزرگی مانند تخت جمشید و اهرام توسط آنها ساخته شده است.
ساختار اجتماعی

ساختار اجتماعی جن‌ها شبیه اجتماع انسان‌ها است. آنها پادشاه و دادگاه دارند و عروسی می‌کنند و سوگواری می‌گیرند. اگر جن مسلمان خود را به شکلی به غیر از شکل اصلی خود در آورد و به قتل برسد، قاتل را مسئول این قتل نمی‌دانند. پادشاهی از جن‌های مسلمان زعفر بود که گفته می‌شود در رویداد کربلا به امام حسین پیشنهاد کمک نمود. بر اساس نسخه‌ای از زندگی نامه زعفر، زعفر در دهه ۱۳۰۸ هجری شمسی درگذشت و فرزندش کاظم شاه جن‌های مسلمان شد. علاوه بر شکل حیوانی، جن‌ها گاهی برای گمراه یا نابود کردن انسانهای قربانیانی خود به شکل انسانی در می‌آیند. گفته شده که جنی به صورت زنی زیبا در آمده بود قربانی اش وی را از روی پاهای حیوان مانند اش شناسایی کرد و طنابی را به دور گردن آن جن انداخت و با کشیدن روی زمین در پشت شتر وی را به قتل رساند. در میان سیستان گفته می‌شود جنی به نام مردآزما (ارزیابی کننده مردان) وجود دارد. اگر مرد از وی نترسد مردآزما با او دوست می‌شود و در زندگی به او کمک می‌کند، در غیر اینصورت او را با ترساندن دیوانه می‌کند. برخی بر این باور اند که مردآزما نر است و با قربانیانش آمیزش جنسی می‌کند.

جن در فرهنگ عامه

تصور بیشتر مردم از جن به عنوان موجودی فرمان‌بر است. اقدامات خاصی برای جلوگیری از آزارشان و یا احضار آنها انجام می‌شود. آنها را با نامهای خاصی مثل از ما بهتران و عزیزان یاد می‌کنند تا از احضار ناخواسته آنها که ناشی از ذکر نام آنها است جلوگیری نمایند همچنین سوت زدن، تحریک آنها با پرتاب سنگ، ریختن خاکستر یا آب گرم بدون ورد لازم، سوزاندن تخم مرغ و پوست پیاز باهم و یا کارهایی مانند جارو زدن بی‌مورد در شب باعث احضار آنها می‌شود. شکارچی پیری که جنی در شمایل یک تازی را زخمی کرده بود، زمانی که به قرار گاه جن‌ها وارد شد توسط آنها توبیخ شد و سه روز بعد جان باخت؛ همچنین جن‌ها شکارچیانی که بیش از حد حیوانات را می‌کشند تعقیب می‌کنند. آن‌ها چنین شکارچی زیاده‌خواهی را از طریق تبدیل او به گوزن نری که وی زخمی کرده‌بود تنبیه می‌کردند. جن‌ها این شکارچی را مجبور می‌کردند تا مشقات یک حیوان شکار شده را تحمل کند، از تعقیب و گریز گرفته تا کشتن، سر بریدن، پوست کندن و کباب شدن.

به طور کلی برای در امان ماندن از گزند و آسیبهای جن و همچنین دور نگه داشتنش، آیه قرآنی «بسم الله الرحمن الرحیم» را می‌خوانند (به نام خداوند بخشنده مهربان).

بعضی از زمانها در هفته گزند جن‌ها افزایش می‌یابد مخصوصاً شب‌های شنبه و سه شنبه، آنها با خطر یا آسیبی که برای مردم ایجاد می‌کنند باعث حوادث یا بیماری می‌شوند و یا مصیبت به بار می‌آورند، غیر از اینها ممکن است یکی از کودکان انسان را بدزدند و جایش را با فرزند جن‌ها عوض کنند. همچنین ممکن است به خانه‌ای وارد شده و اموالش را بدزدند. در میان بلوچ‌ها گفته می‌شود دیوی وجود دارد به نام دیو یاهلو که شبیه گاو نری است که در شب دیده می‌شود و به قربانیانش حمله می‌کند. جن دیگری در میان بلوچ است به نام جن سنگ جبوک که به سمت قربانیان خود سنگ پرتاب می‌کند ولی آنها هرچه اطراف خود را نگاه می‌کنند کسی که سنگ پرتاب می‌کند را نمی‌بینند.

جن زده‌ها و کمک جن به انسان‌ها در باورهای عامیانه

برخی از مردم بر این باورند که اغلب آسیبها وارده از طرف جن به انسان، اختلالات عصبی، مخصوصاً صرع است که گفته می‌شود جن به داخل بدن فرد وارد شده. آنان معتقدند زمانی که جن در بدن فردی وارد می‌شود شخص حالت جسمی خاصی را در بدن خود تجربه می‌کند. به‌زعم آن‌ها، درمان کسانی که جن زده شده‌اند فقط با دعا امکان‌پذیر نیست بلکه بعضی اوقات وی را می‌بندند و وحشیان وی را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند تا جن از بدن وی خارج شود. برای نوع خاصی از جنون که گفته می‌شد توسط جن ایجاد شده به دعانویس رجوع می‌کردند که ادعا می‌کرد داروهای خاصی که در کتابی که سلیمان نوشته برای درمان آن افراد وجود دارد، «جن به آنها دقیقاً گفته که چگونه بیماری‌های ایجاد شده توسط آنها را درمان کنند و چه چیزهایی را به عنوان دارو مصرف کنند.

گاهی اوقات پیش می‌آید جنی به فردی برای به دست آوردن ثروت یا قدرت کمک کند و یا نیرویی برای رهایی از یک بیماری به او بدهد. یک مرد که این قدرت شفا را پیدا کرده بود توانست با ریختن بزاق خود بر روی بثورات پوستی آنها را درمان کند. او این توانایی را از زنی از اجدادش که بچه جنی را با بستن حلقه آهنی به پایش تسخیر کرده بود به ارث برده بود. زمانی که مادر جن برای درخواست آزادی فرزندش التماس می‌کرد زن به او گفت که باید در قبال آزادی فرزندش چیزی به او بدهد. آن جن در دهان زن تف کرد و به او گفت که فرزندان تو تا هفت نسل توانایی درمان بثورات بوستی با مالیدن بزاق بر روی پوست بیمار را دارند.

عده‌ای بر این باورند که آسیب پذیرترین قربانیان جن‌ها زنان در بستر زایمان و نوزادانشان هستند. به همین دلیل مادر و نوزاد وی نباید در دو هفته اول زایمان تنها بمانند. زمانی که زنی بعد زایمان اولین بار به حمام می‌رود تهدید آسیب رساندن جن به طور قابل توجهی کاهش می‌یابد. این گفته‌ها در حالی است که تاکنون زنان بسیاری در نقاط مختلف جهان به علت شرایط خاص به تنهایی زایمان کرده‌اند، بی‌آنکه چنین مشکلاتی متوجه آن‌ها باشد! بسیاری از باورها در این‌باره با خرافه‌ها و تصورهای عامیانه و محلی در هم‌آمیخته‌است و این باعث شده‌است که تصویر مرسوم از این موجود بیشتر براساس وهم و خرافه باشد و نه مبتنی بر روایات معتبر دینی یا تجربه‌های مستند. برخی عقیده دارند که جن‌ها از آهن می‌ترسند، و هرکسی موفق شود سوزنی در بدن و یا لباس آنها وارد کند می‌تواند کنترل آنها را در دست بگیرد، ترس زیاد آنها از آهن باعث می‌شود تا آنها نتوانند آهن را از بدن یا لباس خود در آورند.

ایرانی یا عربی؟

در داستانهای عامیانه فارسی جن‌ها معمولاً برای انسانها مضر هستند. هر چند برخی می‌گویند جن به همراه ḡūl از داستانهای سامی منشأ می‌گیرند، ولی ممکن است از شیاطین مافوق بشر در فرهنگ ایرانیان منشأ گرفته باشد و دوباره از طریق یک تبادل فرهنگی میان ایرانیان و اعراب دوباره به فرهنگ ایران بازگشته باشد. آنها در برخی از انواع داستانها ظاهر شده‌اند که این گواهی است بر حضورشان در فرهنگ عامه ایران.

از این بین، در یکی از داستانهای اخیر گفته می‌شود که دو نفری که قوز بر پشت داشتند با جن دیدار می‌کنند. نفر اول به حمام می‌رود و می‌رقصد، در آن هنگام عروسی جن‌ها بوده، پس پاداش می‌گیرد و جن‌ها قوزش را بر می‌دارند. نفر اول این داستان را برای نفر دوم هم تعریف می‌کند و نفر دوم هم به همان مکان می‌رود و می‌رقصد، چون مراسم عزای جن‌ها بوده، جن‌ها قوزی بر بالای قوز او ایجاد می‌کنند. از آن در فرهنگ عامیانه فارسی زبانان به عنوان قوز بالای قوز یاد می‌شود. در مواردی در قصه‌های عامیانه از جن به عنوان یاری کننده یاد شده، مثلاً زمانی که گفته‌اند جن از مهارت خود در بافتن فرش استفاده می‌کند. یکی از این جن‌های یاری رساننده سیمرغ در داستانهای عامیانه است (با افسانه سیمرغ در داستانهای حماسی اشتباه نشود)، گفته می‌شود دسته‌ای از جن‌ها است.


   
Bys، milad.m، ida7lee2 و 12 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
wizard girl
(@wizard-girl)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 697
 

اسب بالدار یا اسب بزرگ (یا به عربی: فَرَس اعظم و فرس ثانی) نام یکی از صورت‌های فلکی است.
این صورت فلکی را معمولاً از روی چهارگوش بزرگ آن می‌شناسند البته تنها سه ستاره در سه گوش از این چهارگوش به اسب بزرگ تعلق دارند و ستاره گوشه شمال شرقی یعنی سُرَّةالفَرَس متعلق به صورت فلکی زن برزنجیر است.
هفتمین صورت فلکی بزرگ آسمان اسب بالدار( فرس اعظم ) یا PEGASOS است . این صورت فلکی به علت داشتن بخش مربعی شکل که ستاره آلفای آن متعلق به آندرومداست، یافتنش در آسمان کار مشکلی نیست و می‌توان آن را در قسمت پائینی آندرومدا با دنبال کردن راس المسلسه که در قسمت شرقی مربع است پیدا کرد . ستاره منکب الفرس یک غول سرخ است که دارای قدر متغیر بین 3/2 تا 7/2 است . جنب الفرس هم با قدر 8/2 در قسمت جنوبی ستاره آلفا قرار گرفته‌است . در فاصله 30.000 سال نوری از ما و کمی بالاتر از ستاره فم الفرس که همان اپسیلون اسب بالدار است ، M15 که یک خوشه کروی است به چشم می‌خورد که باید با چشم مسلح آن را رصد کرد . به علت گسیل پرتو ایکس از این مجموعه احتمال حضور یک حفره سیاه در آن می‌رود.
ریشه تاریخی در مورد این صورت فلکی افسانه‌ای کهن وجود دارد که بر طبق آن پگاسوس یا اسب بالدار آسمان همان اسبی بود که پرسیوس یا برساوش سوار بر آن معشوقه خود یعنی آندرومدا را از دست هیلای دریا نجات داده است.

پگاسوس (به یونانی: Πήγασος) و (به انگلیسی: Pegasus) در اسطوره‌های یونان، اسب بالدار جاودانی؛ یار باوفای بلروفون است.
وقتی پرسئوس سر مدوسا را برید، مدوسا از پوزئیدون حامله بود، از گردن بریدهٔ او پگاسوس به دنیا آمد.
پگاسوس توسط بلروفون اهلی شد. پگاسوس در طی ماجراهای این قهرمان، مرکب او بود و به او در از بین بردن کایمرا کمک کرد. اما زمانی که بلروفون می‌خواست به کمک او به المپ برسد، توسط زئوس از اسب سرنگون شد و پگاسوس به تنهایی به المپ رسید و در آنجا ماندگار شد.

پگاسوس
یونانی: Πήγασος
فرانسوی: پگاسوس
عنوان: اسب بال‌دار
پدر: پوزئیدون
مادر: مدوسا
مرگ: نامیرا، ساکن در المپ
ویژگی‌ها: یار باوفای بلروفون

:دی


   
milad.m، ida7lee2، فرشید و 9 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 637
 

دوال پا

دَوال‌پا یکی از موجودات خیالی در اسطوره‌ها و داستان‌های ایرانی است که بالاتنه انسان دارد و پاهایش مانند تسمه دراز و پیچنده‌اند. دوال‌پا در زبان فارسی مصداق آدم‌های سمجی است که به هر دلیل به حق یا ناحق به جایی با کسی می‌چسبند و آن‌جا را رها نمی‌کنند چنان‌که هنگامی بچه‌ای سماجت کند و به مادر اصرار ورزد مادر به او گوید: «چرا مثل دوال‌پا به من چسبیده‌ای.»
در افسانه‌ها راه چاره رهایی از دست دوال‌پا مست کردن او دانسته شده‌است.
دوال‌پا در افسانه‌های ایرانی این‌گونه توصیف شده: «موجود به ظاهر بدبخت و ذلیل و زبونی است که به راه مردمان نشیند و نوحه و گریه آن‌چنان سر دهد که دل سنگ به ناتوانی او رحم آورد. چون گذرنده‌ای بر او بگذرد و از او سبب اندوه بپرسد گوید: بیمارم و کسی نیست مرا به خانه‌ام که در این نزدیکی است برساند. و عابر چون گوید: بیا تو را کمک کنم. دوالپا بر گردهٔ عابر بنشیند و پاهایتسمه‌مانند چهل‌متری خود را که زیر بدن پنهان کرده بود گشوده گرداگرد بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد.»
دَوال در فارسی به معنی تسمه است.
در کتاب سندباد بحری توصیفی این‌گونه از دوال‌پا دیده می‌شود: «دوال‌پا پیرمردی است که دم جاده نشسته گریه می‌کند و هر رهگذری که می‌رسد به او التماس کرده میگوید مرا کول بگیر از روی نهر آب رد کن. هر کس او را کول بکند یک‌مرتبه سه ذرع پا مانند مار از شکمش درآمده دور آن کس می‌پیچد و با دست‌هایش محکم او را گرفته فرمان می‌دهد: کار بکن بده به من. برای این‌که از شر او آسوده بشوند باید او را مست کرد.»

نمونه حکایت از سلیم جواهریسلیم جواهری مردی ساده‌دل و پاک‌طینت بود. روزی در یک سفر دریایی کشتی‌اش در یک گرداب و بر اثر طوفان شدید غرق شد. او تخته پاره‌ای به کف آورد و بدین وسیله خود را به جزیره‌ای رساند. روزهای مدام در این جزیره دورافتاده تک و تنها می‌زیست و از برگ گیاهان و شکار حیوانات ارتزاق می‌کرد.
روزی در حین گردش در جنگل به موجودی شبه انسان برخورد که پاهای او شل و دراز بود، به گونه‌ای که نمی‌توانست راه برود. این موجود علیل - یعنی دوال‌پای - از او خواست که او را بر دوش بگیرد و تا خانه‌اش حمل کند. سلیم با توجه به قلب سالم و پاک خود بر او ترحم آورد و بدون این که از طینت پلید این موجود بدنهاد آگاه باشد، او را بر پشت خود سوار کرد و به راه افتاد. دوال پای کم کم و به تدریج پاهای دراز و باریک خود را به دور گردن سلیم حلقه کرد و کمی فشار داد و به او اخطار کرد که اگر از دستورهای او سرپیچی کند، او را خفه می‌کند. سلیم نیز وقتی خود را فریب خورده و گرفتار دید، چاره‌ای جز پیروی نداشت.
بدین ترتیب روزها سپری شد و سلیم مجبور بود ضمن حمل پیکر سنگین دوال‌پای به دستور او با دوندگی در کوه و جنگل غذای او را جمع آوری و برای خوردن او آماده کند.سلیم گاه خیلی خسته و درمانده می‌شد، ولی دوال پای حتی اجازه استراحت نیز به او نمی‌داد. التماس‌های سلیم هم هیچ نتیجه‌ای نمی‌داد.
سلیم با خود اندیشید که ناگزیر باید عقل و خرد خود را به کار گیرد. روزی خوراکی از مواد بی‌هوش‌کننده تهیه کرد و به او خورانید. پس از ساعاتی اثر غذای مسموم جلوه‌گر شد و سلیم، دوال‌پای بی‌هوش شده را از پشت خود سرنگون کرد و به دیار عدم فرستاد و خود نجات یافت.


   
milad.m، reza379، ida7lee2 و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 637
 

آل

آل یا زائوترسان موجودی خیالی-افسانه‌ای است. در باور عامه، موجودی است که اگر زن تازه‌زا را تنها بگذارند، سراغش می‌آید و بدو آزار یا آسیب می‌رساند.
آل یک گونه از موجودات اهریمنی در باور مردمان قفقاز، ایران، آسیای میانه و بخش‌هایی از جنوب روسیه است. در باورهای سنتی، نقش آلها در تولید مثل انسانهاست به همین دلیل آنها را اهریمن وضع حمل یا زایمان می‌دانند.
آلها در مناطق گوناگون دارای نامهای مختلفی هستند مثلاً در ارمنستان به «آلک»، در میان کردها به «اُل»، در افغانستان و تاجیکستان به «هال» یا «خال»، در کشورهای ترک‌زبان آسیای میانه به «آلباستی» یا «آلماستی» و در میان مردم کشمیر و بدخشان به «هالماستی» معروفند.
در فرهنگ بختیاری‌ها هم وجود آلها با عبارات رایجی مانند «آل برده» و «الهی آل ببردت» به چشم می‌خورد.
در روایات ارمنی، آلها قلب و شش زن درحال زایمان، زن آبستن و زنی تازه زایمان کرده (زائو) را می‌دزدند وسبب مرگ او می‌شوند. آنها همچنین با آسیب رساندن به جنین در زهدان مادر سبب سقط جنین می‌شوند. آلها نوزادان زیر چهل روز را دزدیده و اقدام به تعویض آنها با بچه خود یا بچه جن می‌کنند. (مانند الفها در باورهای ژرمنی). آلها نیز مانند انسانها داری دو جنس زن و مرد هستند.

ماهیت وجودی آلهاویرایش]در بسیاری از منابع خبر از وجود قومیت هایی با ماهیت انسانی گزارش گردیده که دلالت بر وجود جماعتی از زنانی دارد که در دوران هایی زندگانی بر مبنای وحشی زیستی و غارت گری دارد که با نام آل شناخته میشده اند.در این منابع ، محل سکونت اصلی آلها ، جلگه های بین رودخانه دون و دریای سیاه تا سرزمین قفقاز و آتروپاتن قدیم درج شده است. در برخی منابع از زنانی جنگ جو و سرکش به نام آمازون یاد کرده‌اند که تقریباً در همان منطقه سکونت داشتند. در کتاب مشیرالدوله آمده است : " زنان آمازون در جلگه ای موسوم به تمیس سیر در کنار ترمودون سکنی داشتند و ملکه این مردم تالس تریس نام ، بر تمامی مردمانی که از کوه های قفقاز تا رود فازریون کنونی منتشر بودند ،سلطنت میکرد."
داستان زنان آمازون بسیار مفصل و خواندنی است. نویسندگان پیش از میلاد اغلب در آثار خود از آن ها یاد کرده‌اند. نوشته های آن ها گویای آن است که آمازون ها گروهی از آل ها بوده‌اند و صرفاً به دلیل این که یک پستان داشتند (به شوند اینکه با دست راست تیراندازی کنند پستان راست را میسوزاندند) از سوی یونانی ها موسوم به صفت آمازون شدند که طبعاً در بین آریایی ها به همان نام اصلی ، یعنی آل نامیده می شدند. این زنان جنگاور و مهیب ، در تاخت و تاز ، جنگ ها و آوارگی های قوم خود یعنی آلان یا آل سهیم بودند. و بعید نیست که دسته های انبوهی از آن ها به جنوبقفقاز سرازیر شده و بدواً و مدت ها به صورت مهاجرانی آواره تا به کادوسیه و آتروپاتن رسیده و در آن جاها زندگی کرده‌اند و بعدها در نتیجه تصادماتی با بومیان ، سرکوب و طرد شده‌اند اما تهاجمات پنهانی و جنگ و گریزهایشان شاید به حکم قانون نزاع بقا ادامه یافته و تدریجاً چهره ای افسانه ای یافته‌اند. از این رو محتمل است که (آله ژن = زن آل) افسانه ها ، همان زن های آل تاریخی باشند که یونانی ها آن ها را آمازون خوانده‌اند. در برخی منابع مطالبی آمده که نسان می دهد زنان آل را ساورومات نیز نامیده‌اند. دیاکونوف می نویسد ، "ساورومات ها قومی بودند که زنان بر آن حکومت می کردند و کاهنان و جنگاورانشان زنان بودند." این زنان سلحشور یعنی ساورومات را هرودوت از بازماندگان آمازون ها می دانسته.
چگونگی راهیابی آلهای تاریخی قفقاز به افسانه هااکنون باید دید که آلهای یاد شده به صورت موجوداتی اسرار آمیز که همیشه در خفا و کمین هستند ، چگونه وارد زندگی و فرهنگ برخی قوم ها بخصوص اقوام شمال غرب فلات ایران و بسیاری مناطق دیگر شده‌اند. آل تاریخی که دست کم از دوران مادها تا یورش مغولان گوشه ی پر ماجرایی از تاریخ جوامع ماوراء قفقاز را اشغال کرده‌اند ، بارها به سرزمین های جنوبی سرازیر شده‌اند (گاه با تاخت و تاز و غارت و گاه نیز به عنوان آواره و پناهنده) زیستن به صورت مخفی و مخوف ، در حاشیه ی زندگی اهالی ، بیشتر موافق وضعیت اخیر یعنی آوارگی و از هم پاشیدگی زندگیشان میباشد.در این بین این آلهای آواره و اکثراً مونث در کوره بیابان ها و جنگل ها به صورت مخفیانه زندگی کردند که در این گذر با چهره هایی نا خوشایند و ژولیده از غارت های شبانه روستاها و دیر ها گذران زندگی میکردند. مهمترین شاخصه این نوع زندگیه تنها و بی همسری ، رو آوردن به دختر بچه دزدی در بسیاری روایات است که در این داستان ها آورده شده این زنان حتی به زنان باردار حمله ور گردیده و نوزاد در جنین مادران را به طرز وحشیانه ای از رحم خارج کرده و میرباییدند. و اینکه برای این آلان فقط فرزند مونث ارزش داشته و فرزند ذکور را از بین میبردند ، شاید بر این مبنا باشد که نژادی و جنسی از خود را فقط مورد قبول داشتند و دختر بچه ها را در نزد خود و به رسم خود پرورش میدادند. در برخی منابع نخستین یورش آلان ها به صفحات جنوب قفقاز و ارس که شرح آن در نوشته ها آمده است ، بار اول در حدود 75 م در عهد پادشاهی بلاش اول و بار دوم در سال 130 م در زمان پادشاهی بلاش دوم ، رخ داده است و در مواردی بسیار در دوران های دیگر به سرزمین ایران به صورت پراکنده حمله ور شده و یا مهاجرت کرده‌اند.
اجزای بدن و صورت آلها بر اساس افسانه هااجزای بدن وصورت آلها بدین سان توصیف شده‌است: بینی گِلی، چشمانی آتشین، موهایی ژولیده و نامرتب، دندانهایی آهنین با نیشهایی به جلو آمده مانند گراز وحشی و پستان‌هایی آویزان مانند پیرزنها. بنابر باورهای کهن، آلها پس از دزدیدن قلب و شش زن و زمانی که دیگر زن زنده نمانده‌است، اقدام به فرار و عبور از اولین آب جمع شده در یک جا یا اولین منبع آب می‌کنند. طلسمهای مانع آل، مانند دیگر طلسمها برای دیگر شیاطین است. این طلسمها شامل افسون، دعا، اشیای فلزی، سیر و پیاز و جلوگیری کردن از رسیدن آل به آب است. در ایران آلها به شکل پیرزنی لاغر و استخوانی با بینی گِلی وصورتی سرخ به همراه سبدی حصیری برا ی شش و جگرهای دزدیده شده تصویر شده‌است. در آسیای میانه، آلها چنین روایت شده‌اند: موجوداتی چاق و زشت و پیرزنانی پرمو با پستان‌های آویزان به همراه سبدی پشمی که جگر و شش‌های قربانیان را درون آن قرار می‌دهند. برطبق بسیاری از روایات خاور نزدیک، خدا یک آل را برای همسری آدم یا اولین بشر آفرید امّا آدم فانی و خاکزاد با آل که از جنس آتش است، ناسازگار بود. این آغاز و ریشهٔ دشمنی آلها با حوا وهمه دختران اوست.
چاقوی آل هادر ادبیات شفاهی کرمان، آل بعد از بریدن جگر زن حامله آن را در جوی آب می شوید تا بخورد. به محض خورده شدن جگر، زن حامله خواهد مرد. در اکثر خانواده های قدیمی یکی از مردان کهنسال در جوانی خود به آل در حال بردن یا شستن جگر برخورد کرده است. آل به نهیب جمله ای مانند (نقل قول از داستان روایت شده): "چه کار می کنی؟ برو این جگر را از هر کجا برداشتی بگذار سر جایش پتیاله" می ترسد و فرار می کند و چاقوی خود را به جا می گذارد. این چاقو تیغه ای آبی رنگ دارد و هیچ وقت تیزی خود را از دست نمی‌دهد. در تمامی داستان ها راوی ادعا می کند که این چاقو را تا چند سال اخیر در اختیار داشته است.
فیلم‌ها و بازی‌ها با موضوع آلدر سال ۱۳۸۸ فیلمی به نام آل به کارگردانی بهرام بهرامیان بر پایه همین موضوع، ساخته شد. این فیلم در ژانر وحشت و محصول ایران است و بیش از هشتاد درصد آن در ارمنستان فیلم‌برداری شده‌است. همچنین قرار است بازی ویدیویی آل نیز بر پایه داستان فیلم در سال ۱۳۸۹ ساخته شود.


   
milad.m، reza379، ehsanihani302 و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

اژدهااژدها (با تلفظ اَژدَها) یکی از موجودات افسانه‌ای در فرهنگ‌های جهان است. اژدها در اساطیر جهان جایگاه ویژه‌ای دارد.
تالارگفتمان 1
واژه‌شناسی در فارسی ریشه واژه اژدها و (ضحاک) یکی است و صورت‌هایی دیگر چون «اژدر»، «اژدرها» و «اژدهات» دارد، به معنی «ماری است افسانه‌ای و بزرگ، با دهان فراخ و گشاد.»
اژدها یا اژدر که در زبان اوستایی «اژی» (-aži)، در زبان پهلوی ساسانی (فارسی میانه) «از» (az) و در زبان سانسکریت «اهی» (-ahi) خوانده و نامیده می‌شود، به معنی «مار یا افعی مهیب و سهمگین» است. در متون کهن ایرانی، گاه این واژه به گونه عام به کار می‌رود.
در اساطیر و ادبیات جهان اژدها جانوری است که در کهن‌ترین سنن نماد ویرانکاری و نیز آب و آبادانی بوده است. روزگاری دراز اساطیرشناسان می‌پنداشتند که اژدها نمایشگر شر و انگیزه پیشرفت بشر است و سرگذشت بشر سراسر کوششی است برای رهایی از قدرت درهم شکننده اژدها.
تالارگفتمان 2

کهن‌ترین تصویر موجود از اژدها بر روی دروازه بابل واقع در موزه پرگامون.

رابطه میان اصل و آغاز جهان و اژدها در کیهان‌شناسی بابلیان آشکار است. در این کیهان‌شناسی، تیامات یا اژدهایی که نماد ظلمت آغازین است غالباً به صورت ماری خشمگین نموده شده و مردوک یا قهرمان خورشیدی بر آن چیره می‌شود. بدینگونه جهان روشن پدرسالاری جهان آغازین مادرشاهی را تسخیر می‌کند.
تالارگفتمان 3

تندیس اژدها در سنگاپور

در مصر باستان اژدها رمز طغیان‌های بزرگ رود نیل بوده است و سود و زیان آن طغیان‌ها را که بارورکننده یا ویران کننده‌اند نشان می‌داده است. از این رو اژدها غالباً هم با خداوند اُسیریس و هم با الههٔ هاتور همانند می‌شده و گاه نیز ازلحاظ خیر و برکتی که داشته با اُسیریس و به سبب ویرانکاری اش با «ست» دشمن اُسیریس یکی می‌شده است.
اژدها همیشه حیوانی نیرومند و سهمگین پنداشته شده و گاه _ چنانکه در چین _ مقدس بوده و پرستیده می‌شده است، زیرا او را بخشندهٔ آب و باران می‌دانسته‌اند. در بعضی نقاط اژدها را همان تمساح دانسته (تمساحی بزرگ) و پنداشته‌اند که تمساح آورنده باران است. اقوام بسیار معتقد بودند که اژدها خدای طوفان و هوای بد و سیل و دیگر بلاهای آسمانی است و طوفان بر اژدها سوار شده موجب لغزش زمین و زمین‌لرزه می‌شود. تقریباً همه جا اژدها با شب و تاریکی و بطن مادری و آب کیهانی پیوسته و مربوط بوده است.
برخی از اژدهاهای چندسر مشهورند، چون لادون که نگاهبان سیب‌های زرین هسپریدها بود. بعضی اژدهاها یا مارهای چندسر نیز شاخ‌هایی به اشکال گوناگون داشتند از قبیل اژدهای قرمز هفت سر به نام آپوکالیپس، وانی، اژدهای چینی و ژاپنی نیز چندین شاخ دارد. نزد اقوام سرخ پوست پوئبلو مار شاخدار نماد روان و روح آب بوده است، و به باور مانی شیطان یا اهریمن درآغاز بر آب‌ها فرمان می‌راند، «او همه چیز را تباه می‌کرد و ویران می‌ساخت».
اژدها تنها موجود اساطیری ای است که در فرهنگ تمام ملل جایگاهی داشته است. چین، ژاپن، ایران، مصر، یونان، روم، شمال اروپا در کتب تاریخی از این موجود یاد شده است.
پروفسور فرهاد عسکری محقق و فیلسوف اعتقاد دارد که این موجود در گذشته وجود داشته ولی نه به این شکل که مجسمه و روایات ذکر کرده‌اند، بلکه شاید به صورت موجود (مار عظیم) مانند کنت دراکولا یا ضحاک.
در اساطیر و ادبیات ایران تالارگفتمان 4

رستم در حال کشتن اژدها اثر عادل عدیلی

سیمای اژدها در تاریخ اساطیری ایران، در نهایت سهمناکی، زشت‌رویی و پلشتی است. آنها از نخستین یاران اهریمن می‌باشند که آفرینش نیکوی اورمزد را آشفته می‌نمایند؛ ولی توانایی تباه آن را ندارند. اگر فدیه گران‌بهایی نثار ایزدانی همچون آناهیتا و وای می‌کنند (یشت ۵، بندهای ۲۹-۳۱ و ۴۱-۴۳ و نیز یشت ۱۵، بندهای ۱۹-۲۱). بر اساس ادبیات اوستایی، هنگامی که اورمزد نخستین سرزمین نیک خویش را می‌آفریند (ایرانویج)، آنگاه اهرمن همه تن مرگ برای تباهی آن، اژدهایی (اژدهای سرخ) را در رود دائیتی پدید می‌آورد (وندیداد ۱، بندهای ۲-۴). از سوی دیگر نیز ایزد هم با رزم‌افزارهای خود به نبرد با اژدهای زرد برمی‌خیزد تا او را نابود سازد (یسنه ۹، بند ۳۰).
بر اساس ادبیات ودایی و اوستایی، دو اژدهای ورتره و اپه اوشه (اپوش)، آبها را در دژ جادویی خود اسیر، ابران آسمانی را سترون و زمین را خشک و کویر می‌سازند؛ ولی سرانجام به دست ایزدان ایندره و تیشتر تباه می‌گردند. از دیگرسو نیز اژی دهاکه (ازدهاگ/ضحاک) و افراسیاب تورانی نشان از اژدهایان اساطیری دارند که با گذشت زمان و به هنگام تغییر ساختار ساده و نخستین (روایت اوستایی) داستان به شکل پیچیده و پویا (روایات پهلوی ساسانی و خدای نامه)، جامة نوین پادشاه انیرانی (= نا ایرانی) را بر تن می‌نشانند. خشکسالی، سترونی، زوال و مرگ، ارمغان دشخدایی آنان بر ایران می‌باشد.
پرداخت شخصیت و ویژگی‌های اژدها در روایات اساطیری چندان کامل و دقیق نیست، زیرا اسطوره تنها به آن بخش از سرگذشت زندگی یک بوده اهریمنی (یا حتی قهرمان) می‌پردازد و آن را آنچنان می‌بالاند و با شکوه و اغراق درمی‌آمیزد که برای نمایش جهان‌بینی ویژه خویش و دیگر اهداف خود نیاز دارد. اما این پرداخت در روایات حماسی (برخلاف نمونه‌های اساطیری شکل کامل‌تر و پویاتری دارد و اژدها در این داستان‌ها چهره‌های گوناگونی دارد که از میان آنها دو گونه بیش از دیگر نمونه‌ها دیده و تکرار می‌شود.
اژدها در نخستین چهره، سیمای «فرمانروای بیگانه اژدروشی» را به خود می‌پذیرد که با تازش بر ایرانشهر و چیرگی بر پادشاه این سرزمین، فرمانروایی را در دست می‌گیرد، زندگی مردمان و ستوران آنان را تباه، باران و آب را دربند و خشکی و نیاز را بر سرتاسر زمین حکمفرما می‌سازد. این فرمانروای دژکامه انیرانی با رزم‌افزار جادویی و سپند قهرمان بی‌همتایی از تبار پادشاهان نیکوی ایرانی، تباه می‌گردد. آشتی، آرامش و زیبایی ارمغان پادشاهی نیک قهرمان بر ایران زمین است. روایت کارزارهای «فریدون و ضحاک»، «اسفندیار و ارجاسب تورانی» (هر دو به نقل شاهنامه) و داستان نبرد پادشاهانی همچون «منوچهر، زو و کی خسرو با افراسیاب اژدهاوش» را می‌توان در شمار گونه‌هایی جای داد که اژدها با چهره پادشاه دژکامة انیرانی پدیدار می‌گردد.
اژدها در نگارگری از آن جا که نگارگران دورهٔ اسلامی، برای ترسیم جانوران خیالی، از طرح‌های سنتی یکسانی استفاده می کرده‌اند و به ندرت، آن جاندار را به خلاف آن چه که گذشتگان کشیده بودند، می‌کشیدند، تصویر اژدها در نگارگری‌های دورهٔ اسلامی، تصویر واحدی است.
در این تصویر، اژدها، به شکل ماری بزرگ ترسیم می‌شود که دست و پاهایی همچون شیر دارد. بر روی کتف‌ها و بالای پاهای این جانور، پشم‌هایی دیده می‌شود. پشتش حالتی شبیه پولک دارد و زیر شکمش، خط‌هایی موازی است. اژدها در هیچ یک از نگارگری‌های ایرانی، بال ندارد. ولی در اسطوره‌ها و داستان‌های عامیانه بالدار هم در نظر گرفته شده است، همانطور که در فرهنگ دهخدا آمده :جانوری اساطیری بشکل سوسماری عظیم دارای دو پر، که آتش از دهان می افکنده و پاس گنجهای زیرزمین میداشته است.

سر اژدها، معمولاً همچون سر گرگ است. پوزه‌ای دراز و دهانی باز دارد که زبان باریکش از آن بیرون است. گاهی نیز شعلهٔ آتشی از آن می‌جهد.
با توجه به شباهت زیاد اژدهای نگارگری‌های اسلامی با اژدهای نگارگری چینی، و نیز با توجه به این که تصویر کردن اژدها در نگارگری‌های اسلامی، پس از دورهٔ تیموریان و انتقال فرهنگ چینی توسط مغولان به ایران، رواج یافت، می‌توان حدس زد که طرح اژدهای نگارگران اسلامی بعد از مغول، بر گرفته شده از اژدهای چینی است.
خون اژدها در نزدیکی شهر دهلران در استان ایلام چشمه قیری وجود دارد که بر پایه گفته‌های مردم محلی، این چشمه، خون اژدهایی بوده که در جنگ با پهلوانی اساتیری، اسفندیار رویین‌تن، به هلاکت رسیده است.
در نزدیکی شهر قروه در استان کردستان نیز چشمه آب معدنی سرخ رنگ در کنار صخره‌ای اژدها شکل، به نام باباگورگور وجود دارد که به گفته مردم این چشمه خون این اژدها است.
درخت خون اژدها نام یکی از درخت‌های جزیره سقطرا (سُقُطری عربان، مجمع‌الجزایر واقع در باختر اقیانوس هند، میان دو قارهٔ آسیا و آفریقا و در دهانهٔ خلیج عدن از آن کشور یمن) خون اژدهاست. این درخت با نگاه از بالا مانند یک بشقاب پرنده گرد است و برگ‌های سوزنی شکلش به سمت بالا کشیده شده و از رو به رو یکسره به قارچ ماند. تنه درخت هیچ شاخ و برگی ندارد و تنها سر درخت پر از برگ‌های سوزنی شکل است. صمغ درخت اژدها را برای رنگ کاری و برق اندازی کار گیرند و و فزون بر کار بردهای پزشکی صمغ، سالهای سال کیمیا گران هم برگ‌هایش را به کارهای خود زده‌اند.
معبد اژدها در ده کیلومتری جنوب شرقی گنبد سلطانیه، در نزدیکی روستای ویر، در پهنه‌ای مستطیل شکل در دامنه کوه دو اژدهای بیمانند و شگفت آور قرار گرفته است. این محل به نام معبد اژدها و داش کسن (سنگبر) خوانده می‌شود و مردم محل آن را به نام شیرین و فرهاد می‌نامند. در درون این مجموعه هنری زیبا، سه غارتاق دستکند با اندازه‌هایی مشخص در دل کوه سترگ کنده شده که پیرامون ورودی‌های آن را کنده کاریها و سنگبریهای زیبای و چشمنوازی جلوهای ویژه بخشیده‌اند. مهمترین بخش این کنده کاریها، که در نوع خود در ایران منحصر به فرد است، دو تصویر اژدهاست که در روبروی یکدیگر، با طول بیش از ۵ متر، به شکل قرینه در دل سخت سنگ کنده شده‌اند، که در پیچ و خم‌های خود جهانی از اسرار نهفته دارند. پیرامون این نقش برجسته‌های یگانه و بیمانند، مهرابه‌ای زیبا و نقشدار، با طرحهای اسلیمی، گل و بوته، و مقرنس بر پیکره بیجان سنگ کنده کاری شده‌اند. تقارن در هرجای این نیایشگاه به چشم می‌خورد. دانشمندان و اندیشمندان ایرانشناس بر این پندارند که غارهای معبد اژدها، یکی بزرگتر در جنوب و دو تا قرینه در شرق و غرب، نخست نیایشگاه آیین مهرپرستان، میترائیسم، بوده و کاربرد آن را حتی در دوران پس از اسلام هم نگه داشته بوده است. مار در آیین مهر و اژدها در فرهنگ ایرانی، نقشی بنیادین و اثرگذار دارند. اژدها با جهت گیری خود به درون نیایشگاه، گویی خوش آمدگوی تازه واردان است.


   
faezeh، milad.m، reza379 و 4 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sorosh
(@sorosh)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 90
 

برای دیگر کاربردها، سیمرغ (ابهام‌زدایی) را ببینید.
سیمُرغ نام یک چهرهٔ اسطوره ای-افسانه‌ای ایرانی است. او نقش مهمی در داستان‌های شاهنامه دارد. کنامش کوه اسطوره‌ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را می‌پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری می‌رساند. جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسیگوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده‌اند. از جمله منطق الطیر٬ عطار نیشابوری نیز از آن دسته‌اند.
سیمرغ در دوره ساسانی نشان سیمرغ نگاره ایست با ساختاری پیچیده؛ مرغی افسانه‌ای با دُم طاووس، بدن عقاب و سر سگ و پنجه‌های شیر. نشان سیمرغ در دوره ایران ساسانی، بر بسیاری از جاها و ظرفها نقش بسته و شاید نشان رسمی شاهنشاهی ایران بوده باشد. نگاره‌های کشف شده بر بخش غربی دیوار افراسیاب، در شهر سمرقند، شاه یا شاهزاده‌ای را نمایش می‌دهند که همان طرح، همانند جامه خسرو پرویز بر دیوار طاق بستان، روی جامه اش نقش بسته. پژوهشگر نگاره‌های دیوار افراسیاب، پروفسور مارکوس موده، (استاد انستیتوی باستان‌شناسی و هنر شرقی دانشگاه مارتین لوتر آلمان) در پژوهش خود یادآور شده که به دلیل وجود این نگاره بر پیکره خسرو بر طاق بستان، ممکن نیست نشانی ساده بوده باشد، او همچنین شبیه بودن کلاه در این دوپیکره را دلیل دیگری بر مهم بودن شخصیت گمنام نقش بسته بر دیوار افراسیاب می‌داند و در ادامه به این نتیجه رسیده که نگاره سیمرغ، به احتمال بسیار پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان می‌دهد، چون تاریخ تقریبی ساخت آن نگاره‌ها با سالهای پایانی شاهنشاهی ساسانی منطبق، و همچنین از بین یکصد پیکره نقش بسته بر آن دیوار، تنها یک نفر جامه اش به این نشان آراسته است. جامه ابریشمی (یا کفتان) دیگری از پایان دوره ساسانی در موزه سرنوچی پاریس با همان نقش به نمایش گذاشته شده. شماری تکه پارچه ابریشمی، کاشی‌ها و ظرفهای سیمین و زرین آن دوران نیز، سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان
پیشینه پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان می‌رسد. آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می‌آید، می‌توان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که در بردارندهٔ تخمهٔ همهٔ گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای «وروکاشاً» یا «فراخکرت» قرار دارد. کلمهٔ سیمرغ در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزء نخستین آن به معنای «مرغ» است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شده‌است و به هیچ وجه نمایندهٔ عدد ۳۰ نیست؛ بلکه معنای آن همان نام «شاهین» می‌شود. شاید هدف از این واژه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده‌است.
سیمرغ پس از اسلام هم در حماسه‌های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می‌یابد. سیمرغ در شاهنامهٔ فردوسی دو چهرهٔ متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همهٔ موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضاد هستند. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می‌شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد «زال» آغاز می‌شود.
آنچه نمادی از اهریمنی بودن سیمرغ در خوان پنجم اسفندیار باشد در شاهنامه نیست. سیمرغ مظهر خرد تمام و بی نقص است که پاسخ تمام پرسش‌ها در خود دارد، و اسفندیار فره ایزدی دارد و رسالت انتشار مذهب بر دوش اوست که در مسیر تعالی خود سیمرغ را از میان برمی‌دارد. اسفندیار با وجودی که فرهٔ ایزدی دارد و مرتکب گناهی نمی‌شود ولی شخصیت نیکی در شاهنامه ندارد چنان که با حیله پس از هفت خوان راهنمای خود را می‌کشد در قیاس با رستم که وفای به عهد می‌کند و راهنمای خود در هفت خوان را به پادشاهی مازندران می‌رساند
«سام» پدر زال فزمان می‌دهد فرزندش را که با موهای سپید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود. سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می‌افکند، زال را به آشیانه می‌برد و می‌پرورد. سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده‌است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ) به سراغ زال می‌آید، سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می‌دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند. سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک‌های مهمی به زال می‌کند.. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده‌است و سیمرغ با چاره جویی به هنگام، این مشکل را بر طرف می‌کند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می‌آموزد موفق می‌شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند. سیمرغ هم چنین زخم‌های بدن رستم و رخش را درمان می‌کند.
اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزلهٔ موجودی مادی تصویر می‌شود، اما صفات و ویژگی‌های کاملاً فراطبیعی دارد. ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می‌ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست. سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی، چهره‌ای روحانی و فرا طبیعی ندارد. اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل‌پذیری اسطوره‌ایش که در شاهنامه ظاهر می‌شود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می‌یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب می‌گردد. اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغهٔ عرفانی گرفته‌است.
پس از شاهنامهٔ فردوسی کتاب‌های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده‌است. از جملهٔ آنها کتاب‌ها و رساله‌های زیر را می‌توان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمهٔ رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمهٔ دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شده‌است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.
منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هدهد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی‌های راه باعث می‌شود مرغان یکی یکی از ادامهٔ راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه». سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز می‌شود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می‌دهد.


   
mohamad.psp802، milad.m، reza379 و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sorosh
(@sorosh)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 90
 

شیردال (در پارسی میانه: بَشکوچ) موجودی افسانه‌ای با تن شیر و سر عقاب (دال) و گوش اسب است. تندیس‌های به شکل شیردال در معماری کاربرد زیادی دارند.
شیردال‌ها در معماری عیلامی کاربرد داشتند و نمونه برجسته‌ای از آن در شوش پیدا شده است. روی کفل این شیردال نوشته‌ای است به خط میخی عیلامی از اونتاش گال که آن جانور را به اینشوشیناک خدای خدایان عیلام هدیه کرده است. این شیردال که بدست بانو گیرشمن بازسازی شده‌است در قلعه شوش نگهداری می‌شود. مردم ایران باستان شیردال‌ها را نگهبان گنجینه‌های خدایان می‌پنداشتند. تالارگفتمان 5


   
milad.m، reza379، vania و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

اشوزوشتشوزوشت (Ašō.zušta) یا مُرغ بَهمَن نام جغد افسانه‌ای در اسطوره‌های ایرانی است که ناخن می‌خورد. در اسطوره‌های ایرانی، اشوزوشت را خدایگان آفریده اند تا در مقابل اهریمن قرار گیرد. او کتاب می‌داند و هنگامی که گفتارهای کتاب مقدس را برمی‌خواند دیوها به ترس می‌افتند.

در «صددر» آمده : «خدایگان به افزونی مرغی بیافریده است که او را «آشوزوشت » خوانند و «بهمن‌مرغ » نیز خوانند.

وردی که باید از سوی دینداران خوانده شود اینست:
"ای مرغ اشوزوشت! از این ناخن‌ها به تو آگاهی می‌دهم و آن‌ها را ویژةٔ تو می‌دانم. باشد تا برای تو نیزه‌ها و کاردهای بسیاری شوند، کمان‌ها و تیرهای شاهین‌پر بسیار و فلاخن‌های بسیاری شوند علیه دیوان مازنی." موارد فوق شاید تشابهی را با نام "آشو زرتشت "ایجاد نماید که هیچ ارتباطی در این بین وجود ندارد . اینگونه افسانه ها و داستانهای باستانی ممکن است در طول تاریخ به نحوی دستخوش تغییرات قرار گرفته باشند .

تالارگفتمان 6
کیستی : جغد افسانه‌ای ایرانی
نام دیگر : مرغ بهمن
معنی نام : دوست حق
آفریننده : خدایگان
دشمن : دیوهای مازَنی
ویژگی‌ها : دانستن کتاب مقدس

   
ida7lee2، milad.m، sossoheil82 و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

بختک

تالارگفتمان 7
بَختَک حالت اختناق و سنگینی است که گاهی در خواب به انسان دست می‌دهد، رؤیای وحشتناک توأم با احساس خفقان و سنگینی بدن که انسان را از خواب می‌پراند. خفتک، خفتو، برفنجک، درفنجک و فرنجک و فدرنجک و برغفج و برخفج و خفج و فرهانج و کرنجو، سکاچه و تپتپو هم گفته شده به عربی کابوس می‌گویند.

عوام احساس سنگینی را که گاه اوقات به شخصی که خوابیده دست می‌دهد به وسیله آن توجیه می‌کنند. پدیده پزشکی فلج خواب در واقع همان بختک است.
افسانه‌ها و باور عامیانه

بَختَک در افسانه‌ها و باور عامیانه ایرانی نام موجودی تخیلی است که شبها قصد خفه کردن افراد در خواب را دارد. برخی منابع نیز بختک را با کابوس هم‌معنی دانسته‌اند. البته بختک با کابوس هم معنا نیست، بختک موجودی نامریی است که شب هنگام بر بدن انسان چیره می‌شود و تمام بدن را در اختیار گرفته و قفل می‌کند، درین حالت انسان فقط نظاره‌گر ناتوانی خود است. ترسی بدون دلیل وجود انسان را در بر می‌گیرد و انسان توان کوچک‌ترین واکنشی نسبت به این ترس ندارد. در برخی باورهای قدیمی معتقدند که بختک روی سینه افراد می‌نشیند و تمام وجود آنها را فلج می‌کند. شاید ترس انسان گرفتار از این موجود نیز بدلیل این است که حضور آنرا بر روی خود احساس می‌کند ولی نمی‌تواند آنرا ببیند. برخی دیگر بر این باورند که بختک در درون انسان رخنه می‌کند و بدن را در اختیار می‌گیرد. اصطلاح «بختک روی زندگیش افتاده» نیز ازین جا وارد ادبیات فارسی شده‌است.
بختک یا فرنجک، به عقیده عوام، کنیز اسکندر بود. هنگامی که کلاغ به مشک محتوی آب حیات که اسکندر با خود از ظلمات آورده بود منقار زد و آن را درید و آب حیات بر زمین ریخت، این کنیز بی درنگ مشتی از آن آب را برداشته نوشید و اسکندر که سخت خشمگین شده بود به ضرب شمشیر بینی او را بینداخت، و فرنجک از گِل، و به قولی از خمیر، بینی ئی برای خود ساخت. فرنجک که به سبب نوشیدن آن آب عمر جاودانه یافته‌است چون کسی را به پشت خفته ببیند بر سینه او می‌جهد. اگر در آن حال خفته بیدار شده چنگ در بینی او اندازد فرنجک از بیم آن که بینیش کنده شود گنجی از گنجهای اسکندر را که می‌شناسد رشوت خواهد داد تا دست از بینیش بردارد. بختک که به سبب همین افسانه بینی گلی، دماغ گلی و خمیری نیز خوانده می‌شود به عقیده عوام در تاریکی و بخصوص زیر درخت‌ها و در جنگل‌ها و باغ‌ها می‌گردد. ظاهرأ این اعتقاد از ناآگاهی عوام به گاز کربنیکی که شب‌ها از گیاهان متصاعد می‌شود و کسی را که در جنگل یا در زیر درخت خفته باشد به خفقان می‌افکند ناشی شده‌است. برخی افراد معتقدند، در صورتی که بتوان گلو یا دماغ بختک را گرفت، می‌توان هر آرزویی کرد تا بختک آن را برآورده کند.

سازوکار علمی ایجاد پدیده

در طی خواب در مرحلهٔ حرکات سریع چشم (REM)، یعنی مرحله‌ای که فرد خواب (رویا) می‌بیند، مغز انتقال پیام‌های عصبی به سوی عضلات اسکلتی (به استثنای عضله دیافراگم و عضلات چشم) را متوقف می‌سازد، تا انسان رویاهای خود را برون ریزی نکند (یعنی مثلاً وقتی در خواب می‌بیند می‌دوید، از رختخواب بلند نشوید و شروع به دویدن نکنید).
هنگامی که شما قصد دارید از خواب بیدار شوید، مغز مجدداً کنترل عضلات را به دست می‌گیرد. اما گاهی اوقات، قبل از اینکه مغز کنترل عضلات اسکلتی را به دست گیرد و عضلات از حالت فلج بودن خارج گردند، انسان هوشیاری خود را باز می‌یابید که نتیجهٔ آن احساس ترس آور فلج بودن بدن خواهد بود.
نقطهٔ مقابل این عارضه زمانی است که برخی افراد هنگام دیدن رویا، دست‌ها و پاهای خود را تکان می‌دهند و یا در موارد شدید تر دچار خوابگردی (راه رفتن در حین خواب) می‌شوند.

در فرهنگ ملل

در زبان آلمانی به این نامها نیز معروف است:

  • Mahr – Schrätel – Alb – Alf

آلمانی‌ها نیز مثلی مترادف دارند:

  • Es lag mir wie ein Alp auf der Brust

  • مثل بختک (با سنگینی جثه به روی کسی یا چیزی افتادن)
  • چنان بسان فرنجک فرو گرفته مرا * که بود مردنم آسان و دم زدن دشوار «مختاری غزنوی»

شیوع

در تحقیقی آماری که توسط ف. صداقت همدانی و همکاران در بین دانشجویان پزشکی انجام شد، نشان داده شد که تقریباً ۲۵٪ دانشجویان حداقل یکبار فلج خواب و یا همان بختک را تجربه کرده‌اند. تجربهٔ فلج خواب حداقل یکبار در طول زندگی در بین مردم شایع می‌باشد.


   
ida7lee2، vania، milad.m و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

پری
پَری از موجودات خیالی و افسانه‌ای فرهنگ عامه و خرافات مردم است. نام سرزمین پریان در آثار اسطوره‌ای، پریستان در کوه قاف (آسیای مقدم) است. در آغاز هزارهٔ یکم پ. م. بخشی از اینجا موطن اسکیت‌های اشکودا بود.
پری در اوستا موجودی اهریمنی است (همانند فری) که مردم را می‌فریبد،اما در فرهنگ ایرانیان پس از اسلام، پریان موجوات خوب و دوست داشتنی هستند که مردم نیکوکار و خوش نیت را دوست دارند و آن‌ها را به خوشبختی و کامروایی می‌رسانند.

پریان در منابع گوناگون پری در اوستا موجودی اهریمنی است و از آن به صورت زنی بسیار زیبا و فریبنده یاد شده که با پنهان و آشکار شدن پی درپی و تغییر شکل‌های گوناگون، مردم را می‌فریبد و به بیراهه می‌کشاند یا موجب دیوانگی آنان می‌شود. پری از آتش می‌گریزد، بنابراین، برای شناختن یا فرار دادن پریان بدکار باید پیوسته آتش در خانه روشن بماند. همچنین فلزات و چیزهای نوک تیز موجب فرار پریان است.
در هفت خوان‌های رستم و اسفندیار، زنی زیبا و آراسته در حالی که عود می‌نوازد به پهلوان نزدیک می‌شود و او را به شادخواری و شادکامی دعوت می‌کند. اما هر دو پهلوان او را می‌شناسند و در نبرد او را می‌کشند.
پریان در فرهنگ ایرانیان پس از اسلام، موجوات خوب و دوست داشتنی هستند که مردم نیکوکار و خوش نیت را دوست دارند و آن‌ها را به خوشبختی و کامروایی می‌رسانند. پادشاه پریان مردی نیک و آزاده است و دختر و پسر شاه پریان رمزی از کمال، زیبائی، ثروت و خوشبختی هستند که هر دختر و پسر جوان آرزوی همسری ایشان را دارد. داستان پری زیبائی که بخت را تقسیم می‌کرد در داستان‌های مربوط به جمشید شاه آمده است.
در اساطیر ایرانی، پری‌ها از نسل فرشتگان تبعیدی از بهشت هستند که در صورت توبه کردن به بهشت باز می گردند. در منابع قدیمی تر آنها عاملان شیاطین بودند ولی در منابع جدیدتر تبدیل به موجودات غیر شر شدند. پری‌ها موجوداتی بالدار، بسیار دلنشین و با ظاهر فرشته آفریده شده اند. در طبقه بندی موجودات اسطوره ای، آنها آفریده‌هایی مابین فرشته و ارواح شیطانی هستند. پری‌ها گاهی اوقات برای ملاقاتهایی به دنیای میرا (جهان ما) مسافرت می‌کنند.
پری‌ها هدف سطح پایین موجودات شروری به نام دیوسان بودند. دیوسانان با حبس پری‌ها در قفس‌های آهنین، اقدام به آزار آنها می کردند. این آزارها بعلاوه عدم اعتماد به نفس خود پریان، باعث می شد که آنها هم به صف مبارزان با خوبی به پیوندند.
در شعر پری و بهشت توماس مور شاعر ایرلندی، در قسمت لاله رخ، یک پری اجازه بازگشت به بهشت را بعد از سه بار تلاش در دادن هدیه‌ای به فرشته محبوب خدا بدست می آورد.
اولین تلاش این است که آخرین شرابی که لیبرا با خون قلبی که برای او شکسته و از آن شرابی برای خدا درست کرده را پیدا کرده و هدیه دهد. این خون باید از متعلق به سرباز جوانی که برای حفظ جان محمود اورنگ‌زیب (ششمین پادشاه مغول هند در سده ۱۷-۱۸ میلادی) کشته شده است، باشد.
هدیه بعدی، یک نگاه پاک و ناب از یک عشق از خود گذشته. آهی که باید ربوده شود باید از لب‌های دختری باکره و در حال مرگ با عشقش در ریونذوری بوسیله طاعون باشد نه اینکه ترجیح دهد در تبعید از عشقش با بیماری زنده بماند.

سومین و آخرین هدیه، اشک یک پیر مرد شیطانی در حال دیدن عبادت یک کودک در خرابه‌های معبد خورشید در بعلبک لبنان است.
مداخله پریان در دنیای فناپذیر به صورت اپرایی فکاهی توسط گیلبرت و سالیوان در سال ۱۸۸۲ زیر عنوان "همزادها و پری‌ها" ساخته شد.


   
ida7lee2، vania و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

دیودیو یکی از واژه های کهن و قدمت آن به دوران آریاییان می‌رسد. دیوان گروهی از پروردگاران آریائی بوده‌اند. پس از جدائی ایرانیان از هندوان و ظهور زرتشت پروردگاران مشترک قدیم یعنی دیوها که مورد پرستش هندوان بودند، نزد ایرانیان گمراه‌کنندگان و شیاطین خوانده شدند. چنانکه در آئین مزدیسنا کلاً به مردم بدمنش هم اطلاق می‌شود. واژهٔ دیو در اوستا به صورت دَئوَ و در پهلوی دِو و در فارسی دیو گفته می‌شود. در زبان هند باستان دِوَ یا دَئوه به معنی فروغ و روشنائی و نام خداست. اشتقاق این واژه در میان اقوام آریائی نیز معنی خدا دارد چنانکه در یونانی زئوس و در لاتینی دَئوس در فرانسه دی‌اُ و در انگلیسی دِئیتی و در ایرلندی دیابکار می‌رود.
دیو در اسطوره‌های هندوستان و آیین هندو دیو (به سانسکریت: देव) در دین هندوئیسم به معنی خدا و الوهیت است. در هندوئیسم مدرن، می‌توان آن را آزادانه به هر موجود خیرخواه خارج از جهان مادی اطلاق کرد. دیوها همچنین نابرادری اسوراها به شمار می‌آیند که قدرتی هم پایه دارند. دیوها همواره با اسوراها در حال جنگ هستند.

دِوی (به سانسکریت: देवी) و (به انگلیسی: Devī) برابر ایزدبانو است؛ این واژه در آئین هندو به جای شاکتی یا نمود مادینه خداوند به کار می‌رود. او همتای مادینه‌ای است، که بدون وی، نمود نرینه، که نمایانگر هوشیاری و پرواگری است، ناتوان و ناپایاست. دِوی، گوهر و هسته همه ایزدبانوان هندوست. سه نمودگار شناخته شده مادر جاودانه در آئین هندو، لاکشمی(خدای دارایی و توانگری)، پارواتی (خدای مهر و امید مینوی) و سرسوتی(خدای دانش، شناخت و هنر) هستند.
دیوان در شاهنامه تالارگفتمان 8

جدال رستم و دیوسفید

هنگامی که آریاییان در منطقه ایران ویج از یکدیگر جدا شدند گروهی از آنها به سمت سیستان رفتند. در این منطقه با ایرانیان سیاه‌پوست مواجه گشته و با آنها جنگیدند. بعدها این جنگها به صورت افسانه در کتاب شاهنامه به جنگ ایرانیان و دیوان مشهور شده‌است.

پیدایش دیوان در فرهنگ مزدیسنا در اسطورهٔ آفرینش آمده است که پس از آنکه اهورامزدا دست به آفرینش جهان مینوی و مادی زد و امشاسپندان و ایزدان و فروهرها پدید آمدند، اهریمن هم بیکار ننشست و دست به آفرینش جهان بدی زد و در برابر امشاسپندان، کماریکان و در برابر ایزدان، دیوان را پدید آورد. به این ترتیب در برابر هر ایزدی دیوی به کار گمارده شد. تعداد و شمار دیوان را مانند ایزدان بسیار می‌نویسند. آنچه از نوشته‌های اوستائی و پهلوی بر می‌آید تعدادی از آنان معروف و وظیفهٔ آنان نیز معلوم است و برخی از آنان مانند ایزدان گمنام هستند.

نام و وظائف دیوان بنابر نوشته‌های اوستائی و پهلوی نام و وظائف تعدادی از دیوان چنین است:

نام دیو نام مشابه توضیح اوستایی پارسی میانه
اپوش دیو خشکسالی و با اسپخروش دیو با ایزدان باران‌ساز (از جمله تیشتر) جنگ می‌کند. apaoša apōš
استوئیدات دیو مرگ جان را بستاند.
اسروشتی دیو ناشنوائی و نافرمانبرداری است.
اشکهانی اشگهانیه یا اژگهن دیو تنبلی است.
اَکه‌تَش دیو انکار است. -akataš akataš
اَکومَن اَکه‌مَنه دیو اندیشه بد و برگزیده دیوان است. -akōman -aka.manah
بوتی دیو بت‌پرستی است.
بوشاسب بوشایست دیو خواب سنگین است و مانع از بیداری هنگام سپیده دم می‌شود. -būšyastâ būšâsp
پئری‌مئتی دیو بدمنشی و تکبر است.
پس دیو مردمان را از انجام کار باز می‌دارد.
پوش دیو دیوی است که انبار می‌کند نه خود به کار می‌برد و نه به دیگران می‌دهد.
پینیه دیو خست است.
ترومئتی دیو نخوت و غرور است.
تب دیو فهم مردمان را پراکنده می‌کند.
جهی دیو ماده شهوت‌انگیز، پناه دهندهٔ گناهکاران است.
چشمک دیو زمین‌لرزه و آورندهٔ گردباد است.
خشم برهم زنندهٔ آسایش آفریدگان اهورامزداست.
دروگ‌دیو دروج٬ دروغ دیو دروغ و تباه‌کنندهٔ جهان راستی است. druj-
دریوی دیو گدائی و دریوزگی است.
دیر دیو پس‌انداختن کار مردمان است.
رشک دیو کین‌توزی و بدخواهی است.
زرمان دیو پیری است.
ساوول دیو گسترش پادشاهی بد و ستم و بیداد و آشوب در زمین و سردار دیوان است. sâwul -saurva
سپزگ دیو سخن‌چینی است.
سهم دیو ترس و نهیب است.
سیچ سیژ دیو نابودی است.
گوزهر گوچهر مخالف ماه است.
مرشئون دیو فراموشی است.
میتوخت دیو بدگمانی است.
ننک دیو ننگ است.
نسو دروج نسو دیوی است که بر تنِ مرده می‌تازد و آن را ناپاک می‌کند.
وای‌بد دیو مرگ است.
ورون دیو شهوت است.

   
ida7lee2، vania و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

دیو سپید تالارگفتمان 9

تالارگفتمان 10

رستم و دیو سفید

دیوِ سپید بر پایه داستان‌های شاهنامه نام فرمانروای دیوان در کشور مازندران بود. او کیکاووس شاه ایران و سپاهش را در غاری به بند کشید که رستم برای آزادی ایرانیان به نبرد دیو سفید رفت. رستم به کمک اولاد غار دیوسفید را یافت و دیو سپید را در غار خفته دید. برای به جا آوردن آیین جوانمردی او را از خواب بیدار کرد و با وی جنگید. یک دست و یک پای دیو را برید و جگرش را از سینه بیرون کشیده و از کاسهٔ سر او، کلاه‌خودی برای خویش ساخت کیکاووس و یارانش را نیز آزاد کرد.

رفتن کاووس به جنگ دیو سپید حادثهٔ رفتن کیکاووس به جنگ دیوان مازندران اینگونه آغاز شده که پس از جلوس، همه را تحت امر و فرمانبردار دید در نتیجه کمی مغرور شده بحثی که شاهان پیش از او جسارت ابراز او را نداشتند ابراز نمود و گفت که وی قصد تسخیر مازندارن را دارد. دیوی از کشور مازندران در این وسوسه و تحریک نقشی ایفا نموده و طراری او مثمر ثمر افتاده بود:

چنان بُد که در گلشن زرنگار همی خورد روزی می خوشگوار
یکی تخت زرّین بلورینش پای نشته بَرو بر جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران به هم همی رای زد شاه بر بیش و کم
چو رامشگری دیوزی پرده دار بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندارن یکی خوش‌نوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را گشاید بر تخت او راه را

دیو از زیبایی‌های مازندارن بسیار گفت و توانست اندیشهٔ کیکاووس را نسبت به تصرّف آنجا عوض نماید. کیکاووس در مجمع بزرگان برای مقدمهٔ آغاز بحث جنگ مازندران، اشاره کرد که اگر دلیران و جنگاوران ایرانی کاهلی پیشه گیرند از راحت‌طلبی و آسایش سیر نخواهند شد. با این سخنان همهٔ بزرگان روی زرد و دژم به کیکاووس ابراز دشتند که کسی از میان ایشان آرزوی جنگ دیوان مازندران را ندارد.
خوان هفتم داستان نبرد رستم با دیو سپید خوان هفتم از هفت‌خوان رستم است. دیو سپید در غار تاریک و هولناکی زندگی می‌کند و رخساری سیاه، گیسوانی سفید و هیکلی تنومند دارد.دیو سپید دیوی است که پزشکان معتقد بودند خون دل و مغز او داروی کوری کیکاووس و سپاهیانش است.

-----------------------------------------------------

چمروش از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

چَمروش یا چمروش مرغ، در بندهش مرغی غول آسا است که انیرانی را که سودای گزند به ایران را دارند، نابود می‌کند. بدین روایت چمروش مرغی است که چونان مرغان دیگر میان آسمان و زمین پرواز می‌کند و کاری بزرگ به انجام می‌رساند.
در این روایت بسیاری از مردمان انیرانی، هر سه سال بر سر البرز برای رفتن به سرزمین‌های ایرانی گرد آیند، برای زیان رساندن، کندن و نابود کردن جهان، تا بُرزایزد، از دریای ژرف ارنگ برآید و چمروش مرغ را بر فراز آن کوه بلند (البرزکوه) برایستاند و چمروش مرغ، همهٔ مردم سرزمین انیران را، بدانگونه که مرغ دانه را برمی چیند، از زمین برچیند.

شرح
چمروش، نام پرنده ایست در اساطیر ایران، که گفته می‌شود که در قله البرز زندگی می‌کند.
چمروش را به صورت موجودی توصیف کرده‌اند که بدن او، همچون سگ است و دارای سر و بالهایی همانند یک پرنده می‌باشد. گفته می‌شود که این پرنده بر روی زمین، زیر درخت سوماً (همان هوم) سکونت دارد که این محل همان جایی است که سیمرغ نیز شب‌ها را در آن به سر می‌برد. وقتی که سیمرغ از مکانی که شبها در آن سکنی دارد، فرود می‌آید و به پایین می‌رسد، تمامی دانه‌های رسیده بر زمین سقوط می‌کنند. این دانه‌ها توسط چمروش جمع آوری می‌شوند، و او سپس آنها را در بخش‌های دیگر زمین نیز، می‌پراکند.
یک شرح معروف از چمروش که در روایات فارسی مورد اشاره قرار گرفته‌است، شرح ذیل است: «اهورامزدا، خالق و آفرینشگر بزرگ، در سواحل دریای وروکاشا یک درخت و دو پرنده می‌آفریند که جاویدان و بدون مرگ هستند. هر سال هزار شاخهٔ جدید بهاری، از آن درخت می‌رویند و همه انواع دانه‌ها بر آن شاخه‌ها پدید می‌آیند و تمامی آنها به زودی تبدیل به دانه‌های رسیده می‌شوند. سپس پرنده‌ای به نام آمروش می‌آید و بر یکی از شاخه‌های درخت می‌نشیند و باعث لرزیدن شاخه و پراکنده شدن و بر زمین ریختن تمامی دانه‌های آن می‌شود. پرنده‌ای دیگر به نام چمروش می‌آید و تمامی دانه‌ها را با بال‌های خود از همه طرف جمع آوری می‌کند و همهٔ آنها را به دریا می‌ریزد. سپس تمامی دانه‌ها، به ابری پر از باران داخل می‌شوند و هنگامیکه آن ابر، می‌بارد دانه‌ها به زمین وارد می‌شوند و سرانجام تمامی دانه‌ها از زمین می‌رویند و ظاهر می‌شوند.»
چمروش در واقع نمونهٔ اولیه‌ای از تمامی پرندگان در زمین است، و گفته می‌شود که این امر به عنوان قانونی حاکم بر همهٔ پرندگان زمین و برای حمایت از تمامی آنان، صورت می‌پذیرد. بر طبق گفتهٔ اوستا بندهش]، ایران زمین هر سه سال یکبار توسط بیگانگان (انیران)، مورد هجوم و غارت واقع می‌شود و وقتی این اتفاق می‌افتد، فرشته برج، چمروش را به روی بالاترین نقطه از قله کوه می‌فرستد تا او ضمن پرواز، بیگانگان(انیران) را به سان پرنده‌ای که به دانه‌های ذرت نوک می‌زند، برمی چیند.
در اساطیر یهودی، گاهی چمروش معادل با پرنده‌ای غول آسا به نام زیز تلقی شده‌است.


   
ida7lee2، reza379، sossoheil82 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sorosh
(@sorosh)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 90
 

برای دیگر کاربردها، ققنوس (ابهام‌زدایی) را ببینید.

تالارگفتمان 11


قُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به فارسی: ققنوس، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) پرندهٔ مقدّس افسانه‌ای است که در اساطیر ایران،اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده . دربارهٔ این موجود افسانه‌ای گفته می‌شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یک بار، بر توده‌ای بزرگ از هیزم بال می‌گشاید و آواز می‌خواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می‌افروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید می‌آید که بلافاصله آتش می‌گیرد و می‌سوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می‌شود. ققنوس در اغلب فرهنگ‌هانماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده‌است. امّا برخی فرهنگ‌ها ویژگی‌های دیگر هم به او نسبت داده‌اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان می‌کندنیازمند منبع]، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده‌است و...
گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه‌ای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و رومرفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته‌است.
علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشته‌است: گویند ققنوس هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی‌باشد و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند. (به نقل از برهان قاطع)

​ر فرهنگ اروپاییویرایش]

تالارگفتمان 12

ققنوس از خاکستر خویش، برمی خیزد


در فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرنده‌ای است افسانه‌ای و بسیار زیبا و منحصربه‌فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه‌ها ۵۰۰ یا ۶۰۰ سال در صحاری غرب عمر می‌کند، خود را بر تلی از خاشاک می‌سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود او دگر بار با طراوت جوانی سر برمی‌آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می‌کند و می‌گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالباً تمثیلی از فناناپذیری و حیات جاودان است. ققنوس در اصل از ایران باستان به فرهنگ اروپا راه یافته است.
طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، روی هم در نُه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی ۴۸۴ تا ۴۲۴ قبل از میلاد با شرح کامل محفوظ مانده‌است. یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح در مورد ققنوس نوشته‌است:
«ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب ۵۰۰ سال را درست نگه می‌دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را می‌آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می‌رسد مع‌هذا گمان نمی‌رود در میان مصریان - شاید جز انگشت شماری از کشیشان - کسی بداند که ۵۰۰ سال چه وقت به سر می‌رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می‌گذارد و در کجا دفن می‌کند.»
این مورخ، بر اساس متن انگلیسی، والد ققنوس را پدر می‌خواند ولی از ققنوس به صیغه خنثی (it) نام می‌برد. مولفان بعدی برای ققنوس غالباً از صیغه تأنیث استفاده کرده‌اند، اما از آن جا که این پرنده افسانه‌ای تک و منحصربه‌فرد بوده و زاد و ولد آن از جفتگیری ناشی نمی‌شده، بنا بر این بحث در مورد جنسیت آن چندان مهم به نظر نمی‌رسیده‌است.
مورخی رومی به نام پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس به زبان لاتین مطلب نوشته‌است، در نوشتهٔ او آمده‌است:
«چه بسیار مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می‌روند، امّا در ابتدا به شکل دیگری بوده‌اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می‌ماند و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می‌شود. این پرنده، پرنده‌ای است که آشوری‌ها یا به تعبیر برخی منابع احتمالاً سوری‌ها یا فنیقی‌ها آن را ققنوس می‌نامند. این پرنده، دانه و علف معمولی نمی‌خورد، ولی از عصارهٔ میوه‌ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می‌خورد. وقتی ۵۰۰ ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می‌سازد و با چنگالش از مرغوب‌ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود بستری می‌سازد و بعد می‌میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می‌کند، و داستان چنین ادامه می‌یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس کوچکی سر بر می‌کشد تا آن طور که می‌گویند ۵۰۰ سال دیگر زندگی کند و در آن زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در می‌آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع می‌کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می‌درخشد.»
از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده‌است، می‌توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد:
اول اینکه ققنوس از بدن بی جان پدرش به وجود می‌آید و جسد پدرش را به شهر هلیوپولیس می‌برد و در قربانگاه معبد آفتاب می‌سوزاند. و روایت دیگر اینکه ققنوس در تلی از چوب و خاشاک خوشبو آتش می‌افکند، بال می‌زند و شعله می‌افروزد، خود در آتش می‌سوزد و از خاکسترش ققنوسی دیگر زاده می‌شود. پس بطور خلاصه می‌توان در مورد این اسطوره در فرهنگ اروپایی گفت: «ققنوس در آتش می‌سوزد و دیگر بار از خاکستر خود زاده می‌شود». در همین ارتباط در زبان انگلیسی مثلی بدین مضمون رایج است که: «هر آتشی ممکن است ققنوسی در بر داشته باشد»


   
ida7lee2، ابریشم، milad.m و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Prominent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 582
 

قِنطَروس یا سانتور یا نیماسب (به یونانی: Κένταυροι، تلفظ: کنتاوروس یا قنطورس) در میان اساطیر یونان جز معروف‌ترین موجودات است. سانتور موجودی است نیمی انسان و نیمی اسب، با سر و دو دست و بالاتنهٔ انسان و بدن و چهار پای اسب، به این شکل که قسمت انسانی از جایی که گردن اسب باید شروع می‌شد به جای آن قرار دارد.
قنطورس یا سانتور، نام اَخلاف ایکسیون، پادشاه تسالی، بود. ایکسیون به خاطر قتل پدرزنش، عذاب وجدان داشت. زئوس بر او ترحم کرد و او را به کوه المپ برد. اما ایکسیون عاشق هِرا همسر زئوس شد. زئوس از ماوقع مطلع شد و ابری را به شکل هرا به سراغ ایکسیون فرستاد. از نزدیکی ایکسیون و این ابر موجودی به اسم سانتاروس به دنیا آمد و از آمیزش او با مادیان‌های کوه پلیون، تمام سانتورها به وجود آمدند. اکثر آن‌ها موجوداتی رام نشده و وحشی بودند و به مستی و مسائل شهوانی شهرت دارند. تنها استثناء در این میان سانتور خردمند کایرون بود.

سانتورها قدرت تکلم انسان را دارند و در رنگ‌های گوناگون یافت می‌شوند. سانتورها با روش‌های ویژه‌ای از دید انسان‌ها مخفی می‌مانند. همچنین آن‌ها در جنگل زندگی می‌کنند و زیستگاه اصلیشان کشور یونان است.
سانتورها روش‌های ویژه‌ای در استتار و مخفی ماندن دارند که این روش‌ها هنوز در پرده‌ای از ابهام قرار دارد. آن‌ها به صورت قبیله‌ای زندگی می‌کنند و از علومشان برای زندگی استفاده می‌کنند... سانتورها بر علوم سحر آمیز شفا و پیش گویی و همچنین نجوم تسلط خاصی دارند.
تیراندازی سانتورها با تیر و کمان زبانزد خاص و عام است. اکثر سانتورها از برخورد و معاشرت با انسان‌ها خشنود نمی‌شوند و خود را بسیار برتر از انسان می‌دانند و با انسان بر خورد خوبی ندارند. تنها سانتور نیک‌رفتار اساطیر یونان کیرون نام داشت که آموزگار بسیاری از پهلوانان یونان، من‌جمله آشیل، یاسون و آکتئون بود که با تیر هراکلس از پای درآمد.
تالارگفتمان 13

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

ساتیرها (به یونانی: Σάτυροι) در اسطوره‌های یونان، ارواح جنگلی با بالا تنهٔ انسانی و پایین تنهٔ بز هستند و اغلب بر روی سر خود شاخ دارند. این موجودات افسانه‌ای اغلب اوقات دارای نعوظی غیر قابل کنترل است.
ساتیرها همراه با سیلون‌ها جزو شرکت‌کنندگان همیشگی در مراسم دیونوسوسی بودند.

تالارگفتمان 14


   
ida7lee2، Anobis، ابریشم و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 3
اشتراک: