Header Background day #16
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

مچ گیری:دی

40 ارسال‌
24 کاربران
122 Reactions
6,805 نمایش‌
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
شروع کننده موضوع  

سلام بچه ها
بیاین اینجا و پیست رو بزنین ببینم آخرین مطلبی که کپی کردین چی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟:دی
اینجا پیست کنین ببینم
سانسور هم نکنین می خوام مچتونو بگیرم:دی


   
andromeda, ida7lee2, ******** and 7 people reacted
نقل‌قول
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
شروع کننده موضوع  

در قرآن کریم به فراوانی از قیامت یاد شده‌است، این یادآوری گاه با برهان و گاه با آوردن مثالها بوده و سعی برآن بوده تا فهم آن را به ذهنها نزدیک سازد.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ
﴿۶۲﴾
«کسانی که ایمان داشتند و یهودیان و مسیحیان و صابئین (پیروان حضرت یحیی ) هر که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و کردار نیک انجام داده باشد، چنین افرادی پاداششان در پیشگاه خدا محفوظ بوده و ترسی بر آنان نیست و غم و اندوهی بدیشان دست نخواهد داد....»

در قرآن کریم با اسامی مختلفی از قیامت یاد شده‌است که در ادامه برخی از آنها را نام می‌بریم.

قیامت

«یوم القیامه» در آیات ۱۲ انعام، ۱۴ و۳۶ مائده، ۱۳ اسرا، ۹ و۱۷حج، ۳۲ اعراف، ۱۶ مومنون، ۲۵ نحل و برخی آیات دیگر آمده‌است. به معنای برانگیخته شدن پس از مرگ. قائم شدن و روز قیامت را بهمین جهت قیامت گویند که در آن وقت مردگان زنده شوند و قیام کنند و روز قیامت؛ روزی است که خلایق همه برای محاسبه محشور شوند.

آخرت

و الدار آلاخره خیر للذین یتقون (اعراف/۶۹)

وسرای آخرت بهتر است برای کسانی که تقوا پیشه گیرند (گناه نکنند )

معاد

به قیامت، «معاد» گفته می‌شود، از آن جهت که «محل بازگشت» است؛ بازگشتن به جایی که قبلاً آنجا بود. معاد را نزد اهل کلام حشر گویند و آن دو قسم است: جسمانی و روحانی. مراد از معاد در کلمات متکلمان و فلاسفه بازگشت انسان است بعد از مرگ و حیات بعد از مرگ است و تصویر آن چنین است که انسان بعد از مرگ مجدداً زنده شده و در روزی که آن را روز معاد گویند به حساب اعمال وی رسیدگی و نیکوکاران پاداش نیکوکاری خود را گرفته و منعم شوند به نعم جاودانی و بدکاران به کیفر اعمال زشت خود برسند و مهذب شوند به عذاب جاودانی. یکی از مسائل مهم که از دیر زمان مورد توجه ادیان و متکلمان و فلاسفه قرار گرفته‌است همان مساله زندگی بعد از مرگ و معاد است. پیروان ادیان کلاً معتقد به زندگی بعد از مرگ بوده و یکی از اساسی ترین مسائل مذهبی به حساب می‌آورند.
دیگر اسامی قیامت در قرآن که با کلمه یوم آغاز می‌شود

یَوم الدین؛ روز جزا (۲ حمد، ۳۵ حجر، ۲۰ صافات، ۱۲ ذاریات، ۱۵ و ۱۷ و۱۸ انفطار، ۸۲ شعرا، ۵۶ واقعه، ۷۸ ص و...)

یَوم یَنظر المَراء ماقَدَّمَتْ یَداه؛ روزی که انسان به کارهای از پیش فرستاده‏اش می‏نگرد (نباء آیه ۴۰)

یَوم تُبْلی السرائِر؛ روزی که پرده‏ ها کنار می‏رود و اسرار فاش می‏شود (۹ طارق)

یَوم یکون الناسُ کالفَراش المَبْثوث؛ روزی که مردم همانند پروانه‏ های پراکنده مبهوتند (۴ قارعه)

یَوم المَوعُود؛ روز موعود (۲ بروج)

یَوم یَفِرُّ المرء مِن اَخیه و اُمّهِ وَاَبیه؛ روزی که انسان از برادر و مادر و پدرش می‏ گریزد (۳۴ عبس)

یَوم الفَصْل؛ روز جدایی (۲۱ صافات، ۴۰ دخان، ۱۷ نبا، ۳۸ مرسلات و...)

یَوم لایَنْطِقون؛ روزی که کس سخن نمی‏گوید (۳۵ مرسلات)

یَوم عَسیر علی الکافرین غیر یسیر؛ روز بسیار سخت و دردناک برای کافران نه آسان (۹ مدثر)

یوم عسر؛ روز دشوار (۸ قمر)

یَوم یَخرجُونُ مِن الاَجداث سِراعاً؛ روزی که مردم از گور شتابان بیرون می‏ آیند (۴۳ معارج)

یَومُ التغابُن؛ روزی که مردم در می‏ یابند که در دنیا باخته ‏اند (۹ تغابن)

یَومُ لاتملک نفسٌ لنفْس شَیئاً؛ روزی که هیچ کس مالک چیزی نیست (۱۹ انفطار)

یَومُ لایُخْزی اللَّهُ‏النَّبی والذین آمنوا معه؛ روزی که خداوند پیامبر و مؤمنان را خوار نمی‏ کند (۸ تحریم)

یَومُ الجَمع؛ روزی که مردمان گرد می‏آیند (۷ شوری)

یَوم تَری المؤمنین و المؤمنات یَسمی‏ نورهم بین اَیْدیهم؛ روزی که زنان و مردان با ایمان برای اعمال شایسته‏ شان با نور خویش که در پیش آنان است، حرکت می‏کنند (۱۲ حدید)

یَوم معلوم؛ روزی که قطعی و حتمی است (۳۸ شعرا)

یَوم مشهود؛ روزی که جملگی در آن حاضر شوند (۱۰۳ هود)

«يَوْمَ يَسْمَعُوْنَ الصَّيْحَةَ بِالحقِّ ذلِكَ يَوْمُ الخُروج * اِنَّا نَحْنُ نُحْيى وَ نُمِيْتُ وَ اِلَيْنا المَصِيْرُ* يَوْمَ تَشَقَّقُ الأَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعَاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسُيْرٌ»
روزى كه مى شنوند صيحه را (نفخ در صور) به حقيقت و راستى ، آن روز روزِ خروج (زنده شدن مردگان و خارج شدن از زمين) است . البته ما خلق را زنده ساخته و مى ميرانيم و بازگشت همه به سوى ماست روزى كه شكافته و منشق گردد زمين از مردگان بسرعت (رها كند زمين مردگان را) آنروز روز حشر و قيامت مى باشد و اين جريان (زنده نمودن مردگان) براى ما آسان است .
یَوم یُدَعّون اِلی نارِجَهنّم دَعّا؛ روزی که تکذیب کنندگان معاد با شدّت و عنف به دوزخ پرتاب می‏ شوند (۱۳ طور)

یَوم الخروج؛ روزی که از گورها بیرون می‏ آیند (۴۲ ق)

یَوم یسمعون الصیحة؛ روزی که فریاد رستاخیز را می‏ شنوند (۴۲ ق)

یَوم الخلود؛ روز جاودانگی (۳۴ ق)

یَوم الخروج؛ روز رستاخیز (۴۲ ق)

یَوم الوعید؛ روز تهدید (۲۰ ق)

یَوم عظیم؛ روز بسیار بزرگ (۱۵ انعام، ۱۵ یونس، ۱۳ زمر، ۳۷ مریم، ۵۹ اعراف، ۲۱ احقاف، ۱۳۵ و ۱۵۶ و ۱۸۹ شعرا)

یَوم عقیم؛ روز بدفرجام (۵۵ حج)

یَوم الیم؛ روز بسیار دردناک (۶۵ زخرف)

یَوم التَنّادِ؛ روزی که مردم یکدیگر را می‏خوانند (۳۲ غافر)

یَوم الحساب؛ روزی که به حسابها می‏رسند (۱۶ و ۲۶ ص)

یَوم یقوم الحساب؛ روز محاسبه (۴۱ ابراهیم)

یَوم یقوم الناس؛ روز رستاخیز مردم (۶ مطففین)

یَوم التَّلاق؛ روز ملاقات (۱۵ غافر)

یَوم الازفة؛ روزی که نزدیک است (۱۸ غافر)

یَوم الحَسَرة؛ روزی که حسرت‏ها دارد (۳۹ مریم)

یَوم یَقوم الاشهاد؛ روزی که گواهان برای گواهی بر می‏خیزند (۵۱ غافر)

یَوم یقوم الروح و الملائکه صفا؛ روزی که روح و ملائکه به صف می‌ایستند (۳۸ نبا)

یَوم لابیع فیه و لاخُلَّه؛ روزی که داد و ستدها و روابط سودی ندارد (۲۴۵ بقره)

یَوْمَ تبیضُّ وجوه و تَسودّ وجوه؛ روزی که چهره‏هایی سپید و چهره‏هایی سیاه گردد (۱۰۶ آل عمران)

یَوم تقوم الساعه؛ روزی که رستاخیز برپا شود (۱۲ و ۱۴ و۲۶ و ۵۵ روم، ۲۷ جاثیه)

یَوم البعث؛ روز رستاخیز (۵۶ روم)

یَوم الوقت المعلوم؛ روز و وقت معلوم (۳۸ حجر، ۸۱ ص)

یَوما ثقیلا؛ روز گرانبار (۲۷ انسان)

یَوم تشخص فیه الابصار؛ روز خیره شدن دیدگان (۴۲ ابراهیم)

منبع

قرآن کریم
:دی


   
پاسخنقل‌قول
Michael
(@wingknight)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 487
 

چهار دست و پا کنار باتلاق روی زمین صفت و محکم قرار داشتم و به این خاطر خدا رو شکر کردم.به طرف کسی که ناجی من بود برگشتم تا از اون تشکر کنم اون شنلی سیاه رنگ داشت .کلاه شنل تا روی صورتش پایین اورده بود و صورتش رو پنهان کرده بود سیاهی شنل درست با محیطی که اون درش قرار داشت هم شکل بود طوری که اگر کمی از من فاصله می گرفت میتونست به خوبی از دید من خارج بشه و من هم هیچ وقت اون رو نم یدیم اما اون همونطور همونجا ایستاده بود.
به زور سر پا ایستادم و رو به اون گفتم :

اخ اخ نزدیک بود یه فصل از داستانمو اینجا لوبدم ولی برای اینکه چیز نشه چند خط اولشو میزارم ببخشید که باقیشو پاک کردم!:26:


   
پاسخنقل‌قول
Bookbl
(@bookbl)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 203
 

من پیست کردم دیدم کاور کتاب سورن اومد 😐
هیچی دیگه ... شانس بیاریم سینا جادوگر ریشه رو پیست کنه .....


   
lord.1711712 reacted
پاسخنقل‌قول
.AVA.
(@ava)
Active Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 7
 

تالارگفتمان 1
اینو از انجمن کپی کرده بودم می خواسم عکسه رو بردارم خخخخخخخخخخخخ


   
پاسخنقل‌قول
Bookbl
(@bookbl)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 203
 

کار منو کجا میخواستی ببری؟


   
پاسخنقل‌قول
soren.kt2342
(@soren-kt2342)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 415
 

bookbl;8473:
من پیست کردم دیدم کاور کتاب سورن اومد 😐
هیچی دیگه ... شانس بیاریم سینا جادوگر ریشه رو پیست کنه .....

کاور من ......خطرناکه ......حواست باشه :21:
سینا شرکت نمیکنه اگرم شرکت کنه با احتیاط کامل


   
ida7lee2 reacted
پاسخنقل‌قول
soren.kt2342
(@soren-kt2342)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 415
 
نمیدانستم چطور مرا گرفتند ، تعدادشان زیاد بود یا قدرتشان ، اما به هرحال در اخر من و رئیسم را گرفتند ، حالا ما در کلیسا بودیم ، با دستبند هایی محکم بر دستانمان، حالا بی برو برگرد میخواستند مارا اعدام کنند ، بی هیچ رحمی ، اما من نمیخواستم بمیرم ، نه اینقدر زود ، حتما راهی برای فرار پیدا میکردم.
چندی پیش بود که برای کشتن تاجری به این مکان تفریحی امدم ، البته خود رئیسم هم اینجا بود اما با هویتی جعلی ، من ان فرد را کشتم ، ارام و بی سر و صدا ، درست مثل همیشه ، اما اتفاقات بعد از ان بود که مهم بود ، سرباز ها محاصره ام کردند ، در اتاقی کوچک بی هیچ پنجره ای ، سرانجام از روی اجبار تسلیم شدم ، قبل از من رئیسم را هم گرفته بودند ، حالا ما در کلیسا بودیم ، برای دعا کردن اینجا نبودیم ، برای مرگ اینجا بودیم ، برای مردن ، اول رئیسم را بالای سکو بردند ، یکی از سرباز ها تپانچه ای در اورد و به سمت رئیسم نشانه رفت ، هنوز شلیک نکرده بود ، روبروی من پنجره ی نازکی بود که به راحتی میشکست ، دستبندم هم حالا باز شده بود ،اماده برای فرار بودم ، دو شمشیرم درست کنار ان پنجره بودند ، دیگر وقت فرار رسیده بود .
در موقعیتی که هیچکس حواسش به من نبود و همه منتظر شلیک ان سرباز بودند ، با سرعت به سمت پنجره دویدم و درحالی که دستانم را از شر ان دستبند خلاص میکردم جهش بلندی کردم ، زمانی که به پنجره رسیدم دستم را دراز کردم و غلاف چرمین دو شمشیرم را گرفتم و سپس به پشت چرخیدم و بعد صدای شکستن شیشه بود که همه را شوک زده کرد ، معطل نکردم ، در حالی که روی زمین فرود می امدم برای حفظ تعادل ملقی زدم سپس درهمان حالت نشسته با عجله به سمت جمعیت رفتم ، امروز اینجا مهمانی برگزار بود ، همه بودند ، بچه ها، زن ها ، میتوانستم خیلی راحت خودم را در ان ها گم کنم ، هرچند که لباسم جلب توجه میکرد اما خب چه فرقی دارد ، مهم این بود که فرار کنم ، صدای شوک زده سرباز ها را میشنیدم که به دنبال من بودند ناگهان یکی از ان ها فریاد زد :
-اونجاست ، اونجاست
لعنتی ، از حالت نشسته به حالت خمیده تغییر حالت دادم و با سرعت به سمت جمعیت حرکت کردم ، سبزه های حرس شده بلندی که در انجا قرار داشت خیلی خوب مرا پنهان میکرد اما حالا سرباز ها دنبال من بودند ، ناگهان جلوی رویم دو سرباز قرمز پوش سبز شدند ، از نگهبانان جشن بودند ، متوقف نشدم ، همانطور با سرعت به سمتشان حرکت کردم و در لحظه ای که در چند متری ان ها بودم ، یکی از شمشیر ها را از غلافش در اوردم و با حرکت چرخشی ، پهلوی هر دوی ان ها را برش دادم ، سپس تعادل خودم را به دست اوردم و به راهم ادامه دادم ، طولی نکشید که سرباز های بیشتری راهم را سد کردند ، دقیقا پنج تا ، ان یکی شمشیر را هم از غلافش در اوردم و چرخی به خودم دادم و زمانی که اولین سرباز داشت شمشیرش را به سمتم روانه میکرد با همان چرخش از جلویش کنار رفتم و یکی از شمشیر هایم را درون پهلویش فرو کردم سپس ضربه شمشیر دومین سرباز را با ان یکی شمشیرم دفع کردم و با بیرون کشیدن ان یکی شمشیرم از پهلوی سرباز اولی و مستقیم فرو کردنش در قلب سرباز دومی ، کمی ترس را به صورت ان سه سرباز دیگر وارد کردم ، نایستادم تا با ان سه سرباز دیگر مبارزه کنم چون سرباز های بیشتری از پشت داشتند نزدیک میشدند ، به سمت زمین بازی بچه ها رفتم ، انجا که درخت های بلند بسیاری داشت و پر از بچه بود ، با حرکات زیگ زاگی از بین درختان گذشتم و خیلی سریع شمشیر هایم را همانجا انداختم و از درخت بلندی بالا رفتم ، درست تا بلند ترین شاخه اش بالا رفتم و زمانی که دیدم سرباز ها تقریبا مرا گم کرده اند نفس اسوده ای کشیدم ، تا اینجا خوب پیش رفته بودم ، ناگهان صدای شلیکی باعث شد تا دستانم ول شود و من از روی درخت به پایین بیافتم همین هم جانم را نجات داد و باعث شد گلوله به من برخورد نکند ، ارتفاع زیاد بود ، باید روی سطح نرمی فرود می امدم و چه جایی نرم تر از یک خربار کاه ؟
در هوا ملقی زدم و درست در تپه ی کاه ها فرود امدم ، حالا دیگر شانس زیادی برای فرار نداشتم و همینطور شمشیری برای نبرد ، همه ی سرباز ها محاصره ام کرده بودند ، راهی به ذهنم نمیرسید ، مگر بی رحمی ، خیلی سریع روی زمین سر خوردم و از بین پای یکی از سرباز ها گذشتم و با سرعت گلوی پسر بچه ای را چسبیدم و فریاد زدم:
-اسلحه هاتون رو بندازین وگرنه این پسر رو میکشم !
نمیدانم چرا ان ها هیچکاری نکردند اما زمانی که میخواستم دوباره فریاد بزنم و جان پسر بچه را تهدید کنم ، گرمی خون را بر روی پوستم و سردی تیغه شمشیر را درون گوشتم احساس کردم ، دستانم شل شد و گردن پسر بچه را رها کردم ، او فریاد زنان به سمتی فرار کرد ، تیغه سرد شمشیر از بدنم بیرون کشیده شد ، من بر روی زمین افتادم و دنیا بر دیدگانم محو شد
من زدم این اومد
چیزی نیست یکی از داستان کوتاه های خودمه

   
ida7lee2 reacted
پاسخنقل‌قول
Bookbl
(@bookbl)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 203
 

تالارگفتمان 2
عکسه رو کار داشتم .......


   
پاسخنقل‌قول
mahna.re13772
(@mahna-re13772)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 56
 

فرهنگ لغت مامانم :
این آشغالا که میزاری تو گوشت = هندزفری .
این آشغاله که شب و روز دستته = گوشیم .
این آشغال که همش سرت توشه = لب تاپ.
این آشغالا که میخوری = قره قروت و لواشک و پاستیل
این آشغال دونی = اتاقم.
آشغال = خودم :|||
این آشغالی که میخواد بیاد بگیرت :l = منظورش آقامونه :l
����������

بععععله و طبق معمول من دارم جک میزارم


   
lord.1711712 reacted
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 587
 
Neda S

میخواستم یکی از دوستامو تو یه سایتی تگ کنم


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 3 / 3
اشتراک: