خب دیگه وقتشه
فکر میکنم وقتشه بریم سراغ تمرینات
روش تمرینها
هر هفته یک موضوع میذاریم و توضیحات درباره تمرین میدیم. تمام هفته روش کار میکنیم و درباره کارهای هم نظر میدیم .هفته بعد تمرین جدید
حالا تمرین اول:
تمرین: خلق ایده
1. کتابی باز کنید. تصادفی یک جمله انتخاب کنید و کتاب را ببندید. بدون اینکه به محتوای بخشی که جمله را از آن گرفتهاید نگاه کنید، شروع کنید به نوشتن. بگذارید کلمات جریان پیدا کنند. متوقف نشوید و قلمتان را زمین نگذارید. این تمرین را سه بار انجام دهید. هربار ماجرا را در جهت دیگری پیش ببرید.
]
متن جالبی بود. منو هم متوجه یه نکته کرد.
همش فکر میکردم که باید اون جمله ای که از کتاب پیدا میکنیم، اولین جمله ی متنی باشه که میخایم بنویسیم!
نمیدونم چرا اینطوری فکر کردم.:106:
اون عکسا هم یه کم سخته ها. من که نتونستم چیزی بنویسم. پاک ناامید شدیم
كارگاه چرا اينطور شده؟ پروتي بيا يه موضوع خوب بده اين چه عكس هاييه كه گذاشتي؟؟؟؟؟؟؟؟
ايده؟؟؟
سرم درد مي كنه، صداي آه هاي مكرر و با صداي بلند از اتاقي ديگر ناراحتم مي كنه، اما كاري از دستم بر نمياد، اين ها هم تقصير منه!
چرا؟ من مسبب تمام اين سختي ها و بلاها بودم،كسي كه از روي يك هوس كودكانه تخته احضار ارواح درست كرد تا با دوستاش كمي سرگرم بشه،اما عجب سرگرمي دردناكي، تخته واقعاً كار كرد و يك روح را با اين دنيا وارد كرد، روح خبر از مرگ تك تك ما را به همراه اورده بود، ان هم به دست خودش! دوستام تك به تك كشته شدن اما روح منو نكشت فقط كاري كرد تا ابد نتوانم راه برم ، اون كاري كرد تا ابد فلج بشم.
اما من باز به كمك شخص ديگه اي به سراغ تخته رفتم و يك روح ديگه احضار كردم، اين بار روح در قبال كردي قول زنده كردن دوستام و برگرداندن سلامتيمو داد، اون از من ميخواست كه جنازه اش را پيدا كنم و به يه جادوي كثيف به جهان برش گردانم!
اما اون سابقه تاريكي داشت، پادشاهي ظالم كه زمان زندگانيش و حكومتش به عنوان تاريكترين و سياه ترين تاريخ در جهان برشمارده ميشه!
كارگاه چرا اينطور شده؟ پروتي بيا يه موضوع خوب بده اين چه عكس هاييه كه گذاشتي؟؟؟؟؟؟؟؟ايده؟؟؟
سرم درد مي كنه، صداي آه هاي مكرر و با صداي بلند از اتاقي ديگر ناراحتم مي كنه، اما كاري از دستم بر نمياد، اين ها هم تقصير منه!
چرا؟ من مسبب تمام اين سختي ها و بلاها بودم،كسي كه از روي يك هوس كودكانه تخته احضار ارواح درست كرد تا با دوستاش كمي سرگرم بشه،اما عجب سرگرمي دردناكي، تخته واقعاً كار كرد و يك روح را با اين دنيا وارد كرد، روح خبر از مرگ تك تك ما را به همراه اورده بود، ان هم به دست خودش! دوستام تك به تك كشته شدن اما روح منو نكشت فقط كاري كرد تا ابد نتوانم راه برم ، اون كاري كرد تا ابد فلج بشم.
اما من باز به كمك شخص ديگه اي به سراغ تخته رفتم و يك روح ديگه احضار كردم، اين بار روح در قبال كردي قول زنده كردن دوستام و برگرداندن سلامتيمو داد، اون از من ميخواست كه جنازه اش را پيدا كنم و به يه جادوي كثيف به جهان برش گردانم!
اما اون سابقه تاريكي داشت، پادشاهي ظالم كه زمان زندگانيش و حكومتش به عنوان تاريكترين و سياه ترين تاريخ در جهان برشمارده ميشه!
بی نظیره این ایده. برگشت ضحاک و شروع روز واپسین. می شه ازش مجموعه فوق العاده ای ساخت.
بی نظیره این ایده. برگشت ضحاک و شروع روز واپسین. می شه ازش مجموعه فوق العاده ای ساخت.
ضحاكو از كجا اوردي؟ :دی روز واپسين كجا بوده؟:دی من كه نگفتم روحه ايرانيه:65: فوق فوقش يه پادشاه طالم بياد و سعي كنه حكومت را در دست بگيره اين كه روز واپسين نميشه.
ضحاكو از كجا اوردي؟ :دی روز واپسين كجا بوده؟:دی من كه نگفتم روحه ايرانيه:65: فوق فوقش يه پادشاه طالم بياد و سعي كنه حكومت را در دست بگيره اين كه روز واپسين نميشه.
لازم نیست بگی. وقتی می گی سیاه ترین دوره ناخودآگاه ذهن می ره طرف ضحاک.
و در اساطیر اومده روز واپسین با برگشتن ضحاک به این دنیا شروع می شه.
میدونم پروتی جان
همه چیش نسبت به چند خط بودنش عالیه
فقط اون جمله ای که قرمز کرده
ال انجا نیست ... او هیچ جا نیست ...
این جمله به نوعی نشانه ی کتابش به حساب میاد
اگر این جمله اون حس جذابیت رو انتقال نده
به نظر من رو کل اثر تاثیر میزاره
همه چیش خوبه فقط این جملش رو بهتر کن
حتی اگه شد تبدیل به دو جملش کنی هم مهم نیست ولی خیلی تاثیر میزاره اگه
بهتر از این باشه
خب ما قرار نیست نشونه کتاب رو در نظر بگیریم
برای من و شما که اون کتاب رو خوندیم شاید خیلی واضح باشه اما اگر کسی اولین بار باشه که با اون جمله روبرو میشه نظرش فرق میکنه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
كارگاه چرا اينطور شده؟ پروتي بيا يه موضوع خوب بده اين چه عكس هاييه كه گذاشتي؟؟؟؟؟؟؟؟
دقیقا کی اومده پستای اینجا رو پاکیده
حسین جان قرار شد رو روال جمله بریم جلو از عکس موثر تره
عکسا رو برداشتم
دو جنگجو روی اوروس را با ملافه های کتانی و پتوهای نرم پشمی پوشاندند. زمانی که در سلول اوروس بسته شد، لبخندی زد. با تکان دستش سنگ کوچک و سیقل خرده ای در دستانش ظاهر شد. ملافه ها را به کناری زد و سنگ را در دستش بررسی کرد. سنگی که نگهبانان زندان به بیرون برده بودند در واقع سنگی بدلی بود که اوروس با استفاده از جادو و مهارتش ساخته بود. حالا تنها کاری که لازم بود انجام دهد صبر کردن بود.
به زودی نیکلاس به دیدنش می آمد تا سنگ اصلی را از او بگیرد. و ان موقع فقط باید معامله می کرد. آزادی در مقابل سنگ مقدس. و پس از آن دوباره می توانست به پیش متحدانش برگردد. آنها باید می فهمیدیند که نباید با دم شیر بازی کنند ...
این ادامه ی متن من بود ....