|
خلاصه داستان :
|
این موضوع حلقه بردگی هیجان داستان را میگیره اینطور که هر دفعه اریا بخواد خودی نشون بده و کار بزرگی بکنه این طور خواننده حس میکنه که اخرش نتیجه ای نداره و پیشگو میتونه هر لحظه اریا را کنترل و بیهوش کنه اگه یه جوری داستانو پیش ببری که حلقه از بین بره به نظر من جالب میشه
و یه نکته دیگه اینکه زمانی که اریا تو معبد شائولین اموزش میدید یه کتاب از یه دریچه اومد که ففط اریا میتونست بخونه و حتی اریا با اون هوشش نمیتونست زود تمومش کنه و باهاش مشکل داشت در مورد اون کتاب و اینکه چیه و از کجا امده هم یه توضیحی بدی خوب میشه
یعنی با این احتساب ممکنه آریا فقط درمان نکرده باشه بدن رو
یه کاری هم باهاش کرده باشه؟
بله ممکنه!به بخشی از این قضیه تو فصل بعد یا بعدیش پرداخته میشه!
داستانت خیلی قشنگه و خوبیش اینه که داستان سریع پیش میره ولی خوب اگه بتونی یه مقدار از قدرت واقعی اعصا و ماهیتش شرح بدی جالب تر هم میشه یا به طوری که یکی از رازهای مهم قدرتش که درباره حقیقت شمشیر یا حقیقت اعصا هستش برای عموم افراد داستان مشخص بشه داستان را خیلی جالب تر میکنهو در مورد داستان من که میگم خود اریا از اول به مارکوس حمله کرده چون فقط مخ خودش میکشه که از اون همه نگهبان و ... بتونه داخل اتاق نفوذ کنه و بعدشم خیلی راحت قبول کرد پدر جانی را درمان کنه
میگم اقا این داستانو همینجوریشم بدون ویراش بزاری ما قبول داریم بعد بدبن ویرایشش کنن خواهشا ما را زیاد منتظر نزارین و امیدوارم این داستانو زود تموم نکنی چون خیلی میتونه پیشرفت کنه
متاسفانه نمیشه درباره عصا و شمشیر و ماهیتش چیزی بیان کنم چون این یک داستان چند جلدی و باید توی جلد های بعدی نشون داده بشه به علاوه سطح شمشیر ها با سطح داستان فرق می کنه و من هر کاری کنم نمی تونم وارد داستانشون کنم پس فعلا باید صبر کنید تا جلد های بعدی.
اشتاباهات توی داستان خیلی زیادی و حتی نوع نوشتن من هم مشکل داره چون خودم همین چند وقت پیش که داشتم می خوندمش از بعضی اشتباهاتم خندم گرفت ولی سعی می کنم داستان رو بنویسم و سریعتر بزارم.
این موضوع حلقه بردگی هیجان داستان را میگیره اینطور که هر دفعه اریا بخواد خودی نشون بده و کار بزرگی بکنه این طور خواننده حس میکنه که اخرش نتیجه ای نداره و پیشگو میتونه هر لحظه اریا را کنترل و بیهوش کنه اگه یه جوری داستانو پیش ببری که حلقه از بین بره به نظر من جالب میشه
و یه نکته دیگه اینکه زمانی که اریا تو معبد شائولین اموزش میدید یه کتاب از یه دریچه اومد که ففط اریا میتونست بخونه و حتی اریا با اون هوشش نمیتونست زود تمومش کنه و باهاش مشکل داشت در مورد اون کتاب و اینکه چیه و از کجا امده هم یه توضیحی بدی خوب میشه
دقیقا برعکس، به نظر من همه چیز نباید به میل خواننده باشه و خواننده می تونه یکجاهایی متعجب هم بشه که چرا داستان اونطوری پیش نمیره، بهعلاوه اون حلقه در نمی یاد، نه تا وقتی که آریا زندست حتی اگر اون شیطان بدن آریا رو هم تصقیر کنه اون حلقه در نمی یاد..
کما بیش از کتابم یاد می کنم تو ادامه ولی اون هم مثل شمشیر و عصا بیشتر توی جلد های بعد بهش پرداخته میشه.
داستان خوب و جالبیه
ممنون از زحماتتون
7 فروردین!!!!!!!!!!!!!!!
تشکر.
ممنون داستان خیلی خوبیه من تک تک داستان های کاربرا رو میخونم
و برسیم به نقد کردن به نظرم بهترین نقد برای همه اینه هر چقدر میتونی فقط بنویس بد و خوب مهم نیست روزی 5 صفحه هرچی به ذهن میاد بنویس هر ایده رو بنویس ختی بی ربط به داستان هم باشه
تمرین نوشتن باعث میشه موقعی که داری داستانت رو مینویسی مغزت هنگ نکنه ایده کم بیاری من خودم همیشه یه کتاب چه همرام دارم تک تک ایده هست به نظرم من هیچ نوشته بدی وجود نداره
علط املایی نگارشی چیزی نیست به داستان ضرر بزنه کمبود ایده است
و یک نکته دیگه به نظز من اول داستان یا دو سه صفحه اول داستان همه چی اون کتاب هست یا به قولی سر داستان هست سر کنده شه هیچ جوره زنده نمیمونه حتی اگه خون اشام باشه :65:
یا پایه یک خونه است کج بنا نهاده شه مهم نیست بالایه خونه چقدر محکم کاری کنی نصف خواننده ات رو از دست دادی سعی کن با یک ایده خوب و محکم بیایی جلو
که تو هم اول داستان شروع خیلی خوبی داشتی استعدادش رو داری نیمه کاره ول نکنی :65:
اگه از نوشتن این داستان زده شدی سعی کن یه چیز دیگه بنویسی تنوع داشته باش
موفق باشی :54:
در رابطه با پیمان هایی که فقط با مرگ برداشته میشن اریا میتونه با اطلاعاتش از علم پزشکی غیر جادوگرها اینو بفهمه که میتونه با یک سری وسایل پزشکی حداقل برای چند ثانیه بمیره و بعد دوباره سریع احیا شه و با این کارش میتونه به راحتی جادوگر هایی را که مرگ را مساوی تمام شدن پیمان میدونن دور بزنه. حتی میتونه حلقه بردگی و پیمانش با جانی را هر وقت بخواد بشکنه که فقط یه مقدار ریسک داره که به نظر من اریا اینجور ریسک ها را به راحتی میتونه قبول کنه
درمورد کتابخونه ی مخفی و اون گربه که در فصل 12بود همتوضیح بده وفصل چهاردهم روهم بده یا حداقل زمان فصل دهی رو اعلام کن ممنون نویسنده ی عزیز (*_*)
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
اریا بعد ازمبارزه با جادگران کارتر وسایلی رو بدست اورد که رئیس جادوگرا بهش داد درموردشون یه توضیح بدی خوب میشه
(*_*)
اخ ببخشید بچه ها خیل وقته نیومدم.
البته فصل 14 هم 80 درصدش رو نوشتم ولی متاسفانه امروز اومدم با این نرم افزارAdvanced.SystemCare.Ultimate.8.0.1.662 تعمیر کنم مشکلات سیستم رو، متاسفانه ویندوز پرید و من تا همین الان داشتم نصب می کردم.
البته خوشبختانه از فایل ورد اصلی یک کپی داشتم ولی از فصل 14 فقط 3 صفحه توش مونده بود و بقیش همونی بود که توی دستکتاب بود.
دوستان بازم شرمنده فعلا از داستان خبری نیست اگر خواستید فقط بیاید اخر اردیبهشت یک نگاه بندازید شاید تا اون موقع بازنویسیش کردم گذاشتمش شایدم نه ولی سعی می کنم برسونمش.
الان ها هم باید برم درس بخونم. فعلا با اجازه!
من که هنوز نخوندمش ولی قول میدی که کاملش کنی؟ مثل بعضی نویسنده ها رهاش نمیکنی؟ حالا هر چه قدر طول بکشه مهم نیست فقط کامل شه همین. اما به نظر من اگر کتاب رو فصل فصل ارائه نمیکردی و نکنی خیلی بهتر بود. البته حالا این نظر منه ولی اون طوری هم رو خودت فشار کمتری بود هم اگر اگر اگر نتونستی به دلایلی ادامش بدی جزو نویسندگانی نبودی که نصفه کاره رها کردن داستانشونو. در ضمن اون طوری با آرامش خیلی بیشتری مینوشتی و داستانت شاهکار تر میشد!
تو سایت فعلا دو سه داستان خوب وجود داره که اینم یکی از اوناست
ولی نمی دونم وقتی نویسنده تصمیمی به نوشتن میکنه خودشو ملزم نمی دونه که به اون نوشتن ادامه بده
منم خیلی وقتا دلم میخاد یه داستان بنویسم ولی تا مطمئن نشم اونو ادامه میدم جایی نمیزارم ولی شما که اینقدر همتشو داری و شروع میکنی چرا وسط کار جا میزنی
اگر نویسنده ای مینویسه برای دل خودش مینویسه و نباید منتظر بقیه باشه و خوشحال میشم این کار به پایان خوبی برسه در سریعترین زمان ممکن..
ممنون
فعلا این تاپیک بسته میشه تا حسین برگرده، احتمالا مشکلی پیش اومده. قبلا هم اتفاق افتاده ولی خب برگشتند.
سال قبل این موقع بود داشتم با حسین چت میکردم :دی
امیدوارم زودتر برگرده 🙂 و موفق باشه
سلام.
من برگشتم با شروعی جدید...
رویایی ترین خبر امروز
( به شدت تعجبب کردم البته )
تشکر. به زودی شروع میشه!
از اول بخونید چون خیلی بخش های و فصل های جدیدی اضافه میشه- البته بعضی جاها هم بدون تغییر-
امروز از اون روزایی بود که واقعا به یه خبر خوب نیاز داشتم:12f1dcb03b9bb8e8cc7 جون من اینبار دیگه داستانو نصفه نیمه ول نکن که دیگه اونقدر داستان نصفه خوندم کم کم داره از هرچی داستانه حالم بهم میخوره:6c6b50ddc483acf3abd لاقل یه خبری چیزی بدین بعد غیب شین از آقایون قدیمی که فعلا هیچ کدوم در دسترس نیستن و مارو گذاشتن توی خماری:a009c956bb1086030f7 از حرفام ناراحت نشو ولی اگه واقعا میخوایی تا آخرش ادامه بدی شروع کن.:ea8e50cf4bbee9a1913
حالا از شکایت که بگزریم کاورت خیلی باحاله:shy: فقط توی متن سعی کن یکم اون پاراگراف سوم رو اصلاح کنی به نظر جمله بندیش توذوق میزنه و بهتره برای همهی متنت هم تکلیف نوشته رو روشن کنی که قرار متن ادبی باشه(که بهتره) یا اینکه قراره متن عادی و مهاورهای باشه چون آوردن هردوی این بیانها باهم یکم ناجوره البته سلاح مملکن خویش خسروان دانند.
ولی در کل خیلی از اینکه برگشتی خوشحالم قشنگ دل مارو شاد کردی.:(s1817):