خب یه قسمت از مقدمه داستان از این قراره :
پس از 600 سال از پادشاهی بر روی سرزمینش یک پیشگو ازنسل پیشگویان دنیای قدیم پیشگویی انجام داد که باعث شد ساندل پیشگو را بکشد اما پیشگویی بین مردم رواج یافت و به صورت شعر درامد . ساندل تمام کسانی که این شعر را می خواندند به دار اویخت پس همه این شعر را فراموش کردند و فقط بعضی ها ان را به یاد داشتند ان هم نه مردم عادی بلکه فقط جادوگرانی بزرگ که زمزمه می کردند :
شش کتیبه پیدا خواهد شد
قدرتش از ان پادشاه خبیث خواهد بود
زمانی که هفتمین محافظ ، قدرت هفتمین کتیبه را پیدا کند
باشد که قدرت نهان اشکار شود
زمانی که هفت کتیبه یکی شود
پادشاه خبیث به قدرتی مخوف می رسد
باشد که قدرت هفت کتیبه پادشاه خبیث را نابود کند
جنگی نابرابر شکل خواهد گرفت
هفتمین محافظ در هفتمین قرن از هفتمین سال هفتمین روز دوران میانه ظهور خواهد کرد.
داستان تو دوتا سایت فقط قراره میگیره
بوک پیج و زندگی پیشتاز
نظر بدید بگین چطوره ، سعی می کنم زود ، زود فصل بدم اما اگه می خواین فصل ها بلند باشن باید تحمل کنید ممنون از دوستای کتابخون خوبم
سه جلد هست
مقدمه
فصل یک:
http://s4.picofile.com/file/8178376692/1.pdf.html
فصل دوم :
http://s6.picofile.com/file/8251260042/2.pdf.html
خب من كلاً با فوتوشاپ اشنايي ندارم ولي اين تصوير يه تصوير اماده است كه روش فونت گذاشته شده ديگه؟:wh1:بسي كاور خوبي هستش.
فقط يكم رنگ زردش زياده. منظورم دور فونت هاي سمت راسته.
يكم رنگ زردو كم كني درست ميشه يعني به جاي زرد يه رنگ بهتر بزاري .
بعدش اگه توانستي يكم خون هم روي كتيه بزار ، ديگه اخر كاور ميشه.:shy:
یه فصل بده منم اگه وقت کردم برات یه کاور میزنم ، شاید خوشت اومد.اینو قبلا برا یکی از بچه ها درست کرده بودم (فک کنم 6-7 ماه پیش بود) ولی اون پشیمون شد و دیگه داستان رو ادامه نداد و کلا داخل نت نذاشتش.
خیلی قشنگه
من دوس دارم یه بوم خالی سفید پیدا کنم . بعدش رنگ روش بپاشم
این جوری کاور میسازم من
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
فصل اول رو بخونید کاور هاتون بهتر میشه و خیلی جذاب تر اما با این وجود خیلی خوبه دمتون جیز
بسي عالي شد، من اگه جاي نويسنده بودم اينو انتخاب مي كردم، در عين سادگي زيبا هم هست. گرچه من نويسنده اين اثر نيستم ولي كارت خيلي خوبه.
مرسی حسین جان لطف داری من دارم تمرینی کاور میزنم یاد بگیرم
فعلا آماتوریه:دی
خوشم اومد خوب بود....امیدوارم جای سفیر کبیر و پر کنی من که به سینا امید ندارم ...حتی به خاطر شایعات که می گفت عید قرار فصل بده نشستم یبار کتاب دوباره خوندم ولی چشم آب نمی خوره
تو به کارت ادامه بده احساس می کنم داستان خوبی در میاد
مرسی حسین جان لطف داری من دارم تمرینی کاور میزنم یاد بگیرم
فعلا آماتوریه:دی
ممنون عزیزم
کاورت خوبه ، برای فصل اول ان شالله ازش استفاده می کنم فقط اسم نازگل (ویراستار) و خودت(طراح کاور) رو رو کاور بزن
خوب از مقدمه معلومه كه قشنگه ولي شعرشخوب مون ياد شعر سرنوشت سفير كبير رو بخاطرم ميارهايشالا كتابت مثل كتاب سفير كبير معروف بشهبا آرزوي موفقيت
امیدوارم کتابم در حد خودش خوب باشه و ان شا الله 1 فروردین خوندین نظراتتون رو بدین
این داستان اول از هفت زاویه نوشته شده بود در هفت فصل اما بعدا اون رو تغییر دادم و دارم از اول می نویسم (( را ستش از دید یک شخص نوشتن راحت تره و منم تنبل تشریف دارم)) و تعداد فصل هم بیشتره
خب یه قسمت از مقدمه داستان از این قراره :
پس از 600 سال از پادشاهی بر روی سرزمینش یک پیشگو ازنسل پیشگویان دنیای قدیم پیشگویی انجام داد که باعث شد ساندل پیشگو را بکشد اما پیشگویی بین مردم رواج یافت و به صورت شعر درامد . ساندل تمام کسانی که این شعر را می خواندند به دار اویخت پس همه این شعر را فراموش کردند و فقط بعضی ها ان را به یاد داشتند ان هم نه مردم عادی بلکه فقط جادوگرانی بزرگ که زمزمه می کردند :
شش کتیبه پیدا خواهد شد
قدرتش از ان پادشاه خبیث خواهد بود
زمانی که هفتمین محافظ ، قدرت هفتمین کتیبه را پیدا کند
باشد که قدرت نهان اشکار شود
زمانی که هفت کتیبه یکی شود
پادشاه خبیث به قدرتی مخوف می رسد
باشد که قدرت هفت کتیبه پادشاه خبیث را نابود کند
جنگی نابرابر شکل خواهد گرفت
هفتمین محافظ در هفتمین قرن از هفتمین سال هفتمین روز دوران میانه ظهور خواهد کرد.یکی بهم گفت شبیه داستان سینا است ، خب منم بگم وقتی نوع نگاه یه نویسنده رو دوست داری ، باعث میشه نوشته هات شبیه بشه خود به خود ( البته سعی کردم تقلید نکنم ))
فصل اول رو 1 فروردین 94 میدم
داستان تو دوتا سایت فقط قراره میگیره
بوک پیج و زندگی پیشتاز
نظر بدید بگین چطوره
اینم لینک مقدمه و یه خط از فصل اول:http://s6.picofile.com/file/81744656...f.htmlلینک جدید مقدمه ویرایش شده توسط نازگل
بهار در هر سرزمینی باشد نشانه سبزی و شادمانی و شکوفه زدن درختان است اما در سرزمینی که ساندل پادشاه آن است هیچ شادمانی وجود ندارد این جمله ای بود که همه ی مردمان سرزمین پادشاهی آن را یه خوبی درک می کردند.
پسر خمارت شدم.
داستانت تا اینجا که خوب بود.
در ضمن توی پیام خصوصیی که برات میفرستم یه چیزایی نوشتم و گذاشتم امیدوار به درد بخور بشه.
ای بابا
اول فروردین ؟؟؟؟؟؟؟
میخوای تو سال تحویل داستانتو بزاری؟
من اون لحظه از کجا نت بیارم؟
خطها همه شلوغ؟؟؟
هان؟؟؟هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بهتره قبل عید برام خصوصی کنی
خخخخخخخخخخخخخخخخ
کاملا جدی بودم...........بله
عالیه خیلی خوبه :77:
.
.
ولی من نمیتونم از چیزی ایراد نگیرم:19:
برای همین بگم که:
تو صفحه 2 پاراگراف 2 خط4 (تثبیت) تثبت تایپ شده
یعنی هیچ چیزی بیشتر از تایپ اشتباه یا نیمه کاره دیونم نمیکنه :s18:
.
بعد تو همون صفحه نوشتید(( هر کدام از محافظان هم از خون ریچارد کبیر بودند)) که به نظرم همون حالت قبلی خوب بود.:26::26:
.
.
و یه چیز دیگه:43:
.
.
.
داستانت خیلی قشنگه :db459c4ae8a21f94eccدست خودت و ویراستارت نازگل خانوم درد نکنه:g:
سلام ممنون بابت رمانتون از مقدمه و خلاصش خیلی خوشم اومد
یک عید یه خورده دور نیست؟
درهر صورت من منتظر ادامش هستم
امیدوارم موفق بشید
امید وارم موفق باشی.
خیلی خوبه امیدوارم بقیه داستان هم به خوبی مقدمه باشه. موفق باشی