کورالاین ماجرای دختری با نام کورالاین را نقل می کند که همسایه*ها کارولاین صدایش می زنند و او هر دفعه در پاسخ می گوید:«کورالاین. درستش کورالاین است.» دختری حدوداً ۹ یا ۱۰ ساله، باهوش و شجاع و دوست داشتنی که با پدر مادر همیشه پر مشغله اش -که هر دو در خانه کار می کنند- در آپارتمانی بزرگ زندگی می کند. داستان احوال کورالاین را در اواخر تابستان و در نزدیکی های بازگشایی مدارس شرح می دهد. موقعی که به تازگی به خانه ی جدیدشان اثاث کشی کرده اند. خانه ی بزرگی که جستجو یا به قول خود کورالاین «کاوش» در آن سرگرمی خوبی به شما می آید. در این خانه درهای متعددی وجود دارد و در همیشه قفل شماره ی ۱۴ نیز یکی از همین درها است. به نظر میرسد کورالاین از تنهایی و تعطیلات تابستانی خسته شده و کاوش در گوشه و کنار خانه و سربه سر همسایه های پایینی گذاشتن یا کلافه کردن همسایه ی بالایی هم مشکلی سر رفتن حوسله ی او را بر طرف نمیکند. پدر و مادرش هم همیشه مشغول کارهای خودشان هستند و به نوعی او را از سر وا میکنند. در این بهبهه، یک روز بالاخره کورالاین در اتاق شماره ۱۴ را باز میکند و بدون اجازه ی والدینش پا به آن میگذارد...
کورالاین در نگاه اول به نظر می رسد برای کودکان نوشته شده باشد اما بسیاری از جمله نگارنده بر این عقیده اند که این کتاب برای افراد همسن و سال کورالاین واقعاً ترسناک است. درست است که کتاب در ژانر فانتزی نوشته شده اما وهم آلود بودن داستان که به نظر می رسد نویسنده هم با به کار بردن «مه» در لابه لای ماجرا و فضاسازی ها سعی در تأکید آن دارد، به نوعی آن را به کابوس های سورئالیستی شبیه می کند. نوع روایت داستان هم خود بر ترسناک تر شدن وقایع می افزاید. روایتی که به نظر می رسد از نگاه یک بزرگ سال اما کاملاً آشنا با حال و روز و زبان یک فرد ۸ ساله جلو می رود. به راحتی طوری شرح می دهد که شدیداً کودکانه است در عین حال سادگی و بی آلایشی اش در کنار وقایع داستان به جایی می رسد که فضای داستان حتی در حالت راکد و بدون پیش آمد خاص مثل کابوس ترسناک است.
در این فضا بیشترین نقطه ی اتکاء خواننده خود کورالاین است. دختری که علی رغم سن کم و استدالال های بعضاً کودکانه اش کارهایی می کند و چیزهایی می گوید که برای لحظه ای لبخند بر لب می نشاند و فضای وهم و ترس را فرو می ریزاند. کورالاین یک راهنمای دوست داشتنی هم دارد، یک گربه. گربه ای بامزه که در آن فضا با او بودن خود کمی باعث دلگرمی است. شخصیت گربه را تا حدودی می توان شبیه سگ بدنام در کتاب لیراییل در نظر گرفت. کسی که گفتارش آگاهی دهنده و کمی آرامش بخش است و جاهایی امید کورالاین را زنده میکند اما او هم در آخر ترس خود را به کورالاین واگذار می کند.
کورالاین در طول داستان مسیر پر پیچ و خمی پشت سر می گذارد و با مسائلی روبرو می شود که او را به تدریج پخته می کند و در جاهایی رفتار شجاعانه اش علی رغم ترس باطنیش واقعاً تحسین برانگیز است. در آغاز وارد ماجرایی می شود که به نظرش چندان مهم نمی آید اما کم کم به وخامت ماجرا پی می برد. مسئولیت های سنگینی را می پذیرد و بازی ای را می پذیرد که ممکن به قیمت روح و قلبش تمام شود. او به آن چه ندارد و فقط آرزوی داشتنش را دارد می رسد و سپس در می یابد همان چیزی که نداشت بهتر بود یا شاید بتوان گفت آرزوی داشتن یک چیز بهتر داشتن همان چیز است. با اندکی دقت در می یابیم که فضای ابتدایی داستان هیچ فرقی با فضای انتهایی ندارد و تنها تغییر در خود کورالاین است. راوی به خوبی کاری می کند که با خواندن متن به راحتی خود را به جای کورالاین حس می کنید و در انتهای داستان با این که پدر و مادر آخر داستان همان پدر و مادر اول هستند و همان طور پر مشغله اند و حتی به نظر می رسد حوادث در بین کتاب را به یاد نمی آورند، اما در آخر با دیدنشان از چشم کورالاین دوست دارید بی دلیل آن ها را در آغوش بفشارید و پذیرای گرمای مهر و محبت تلویحی شان باشید. کاری که به دلیل احتیاج ندارد.
با این که به نظر می رسد این کتاب برای کودکان ۸ یا ۹ ساله ترسناک است اما تجربه ی شخصی من نشان می دهد که افراد در این سن از خواندن شدن داستان برایشان لذت می برند، هرچند شاید این تجربه خیلی محدود باشد و کتاب های مناسب تری برای این سن و سال وجود دارند.
گفتنی است در سال ۲۰۰۹ انیمیشن بر اساس این کتاب با نام کورالاین ساخته شد.
قسمتی از متن کتاب:
کورالاین قلّک پولش را باز کرد و به سوپرمارکت رفت. دوتا بطری بزرگ، شربت آبلیمو خرید، یک کیک شکلات و یک بسته ی جدید سیب و به خانه برگشت و آن ها را برای شام خورد.
مسواک زد و به اتاق مطالعه ی پدرش رفت. کامپیوترش را روش کرد و یک داستان نوشت.
داستان کورلاین
یک دختر بود به اسم سیب. او خیلی میرقصید. آنقدر رقصید و رقصید که پاهایش تبدیل به سوسیس شد. پایان
از داستان یک پرینت گرفت و کامپیوتر را خاموش کرد. بعد زیر جمله*ها عکس دختر کوچک را در حالی که می*رقصید، کشید.
برای خودش حمام را پر آب کرد و آنقدر در آن حباب حمام ریخت که حبابها از وان بیرون زدند و کفِ زمین را پوشاندند. بعد از آب تنی، اول خودش را و بعد هم زمین را تا آنجا که میتوانست خشک کرد و به تختش رفت.
کورالاین شب بیدار شد. به اتاق پدر و مادرش رفت ولی تخت مرتب و خالی بود. اعداد درخشان و سبزرنگ ساعت دیجیتالی ۳:۱۲ صبح را نشان میدادند.
کورالاین، تنها، در نصفه شب، شروع به گریه کرد. هیچ صدای دیگری در آپارتمان خالی نبود.
رفت روی تخت پدر و مادرش دراز کشید و بعد از مدتی خوابش برد.
نترس! دوختن دکمه ها روی چشم هایت اصلا درد ندارد!