پرنس گوتیک
خراشی از سوی مرگ
جلد قبلی کتاب
اونطور که می دونم و ادب مجبور میکنه، باید در ابتدای هر کاری سلام کرد. پس به نظرم بهتره بگم ...
به امید دیدار!
چرا؟ برای اینکه ممکنه این داستان دیگر جایی برای سلام کردن نگذارد.
همیشه داستان هایی هستند که با هر فراز و نشیب و با هر تلخی ای که در خود دارند، با پایانی خوش روبرو می شوند. حتی اگر اتفاقات بر خواسته ی شخصیت داستان پیش نرود ( و داستان به چالشی تلخ کشیده شود )، باز رگه ای از امید را در قلب تان می بینید.
اما ... اما ... !
پرنس گوتیک حتی با آغازی خوش، نمی تواند پایان و خواسته هایی را که دیگران انتظار دارند، برآورده کند. پس بهتر است که قبل از شروع داستان ( و همان طور که قصد داشتم ) بگویم : من کسی نیستم که اتفاقات را خلق می کند.
ترایلایت همیشه همین گونه بوده. بنابراین هیچ نویسنده ای نمی تواند اتفاقات آن را بر روی قائده ی تخیل اش پایدار و استوار سازد - زیرا لغزش و سقوط را همیشه در پی دارد.
بنابراین از هیمن الان می خواهم که داستان را درک کنید. چگونه؟
از شما می خواهم که این داستان را حس کنید. ترایلایت و اتفاق های درون آن، تنها برای سرگرمی و پر کردن وقت خالی نوشته نشده است. نمی خواهم که این ترایلایت را دنیایی بدانید که از ذهن و قائده ی یک پسر بچه ی دوازده ساله بیرون می آید. می خواهم آن را باور کرده و به آن اعتماد داشته باشید. این تنها راه برای ادامه ( و صد البته ) به پایان رساندن شاهزاده گوتیک است.
خب، فکر کنم دیگه زیادی حس جذبه گرفتیم!:دی بهتره که داستان رو شروع کنیم!:1:
خلاصه :
_________________________
به نظرم از خلاصه چیزی نگم بهتر باشه. اینجوری با اتفاقات بهتر می تونید ارتباط ناگهانی برقرار کنید ( که مطمئنا خواسته ی من اینه، اما دست من نیست! ( اتفاقات خودشون اتفاق می افتن!! ))
اما سعی می کنم که یک درون مایه ی کلی از داستان براتون بنویسم.
تصویری از ترایلایت :
_________________________
تمام جلد های داستان در این سرزمین است ( به غیر از فصل یک در جلد یک ).
این یک نارنیا یا یک سرزمین میانه ی دیگر نیست. این یک سرزمین واقعی در دنیای ذهن شماست. این دنیایی که همه ی ما داریم، می تواند گاهی اوقات به قدری قوی شود که دنیایی واقعی برای ما خلق کند. ( فکر کنم متوجه شده باشید که منظورم از درک ترایلایت چیست! )
ترایلایت تشکیل شده از :
سه دروازه ( دروازه ی مرگ ، دروازه ی ذهن و دروازه ی ترس ).
دو کوهستان ( هر دو به نام های مالرک هستند ).
چهار قبلیه ( به نظرم بهتره که خودتون با اونها آشنا بشین ).
نمای کلی داستان و هدف :
_________________________
هر داستانی شخصیت مخصوص خود را دارد. ولی به نظرم بهتره که در مورد کاسپر بگم : هر دنیایی شخصیت مخصوص به خود را دارد.
کاسپر شخصیتی نیست که جایی در بین انسان ها داشته باشد. پس شاید بهتر باشد که هر چه سریع تر به دنیایی که به آن تعلق دارد بازگردد. اما ...
هدف کلی داستان، پیدا کردن پراکسی ( کلید های دروازه های ترایلایت ) است. کلید هایی که با باز کردن دروازه ها، می توان تکه ی پازل گمشده ای را پیدا کرد. تکه پازل هایی که همه ی آنها با به هم پیوستن، گذشته ی کاسپر و شخصیت واقعی اش را تشکیل می دهند.
هدف دیگر داستان پیدا کردن پدرش و پرنس گوتیک است. ( در رابطه با پرنس گوتیک و پدر کاسپر حرفی نمی زنم | پدر کاسپر را در فصل یک به طور مبهم می شناسید. )
و سرانجام آخرین هدف داستان، درست کردن پازل دیگری است؛ دروازه ها چگونه به وجود آمده اند و برای چه.
فصل دهی :
_______________________
فصل اول
سوالات مهم شما :
_______________________
به نظر میاد که داستانت خیلی قشنگ باشه
حتما روش خیلی کار کردی
مقدمه ی خوبی هم داشت دوست دارم بقیه داستانتم بخونم
ولی یه سوال کوچیک در باره ی مقدمه:
اون جایی که میگه : "خراشی که در ذره ذره ی خون هایم رخنه کرده" یعنی چی؟
اخه معمولا می گن در ذره ذره ی وجودم
__________
به نظر میاد که داستانت خیلی قشنگ باشه
حتما روش خیلی کار کردی
مقدمه ی خوبی هم داشت دوست دارم بقیه داستانتم بخونم
ولی یه سوال کوچیک در باره ی مقدمه:
اون جایی که میگه : "خراشی که در ذره ذره ی خون هایم رخنه کرده" یعنی چی؟
اخه معمولا می گن در ذره ذره ی وجودم
سلام نازگل عزیز.
از اینکه عقیده ت نسبت به داستانم اینه، خوشحالم!
البته. چون خودم از افرادی که با فکر کاری رو انجام میدن، خوشم میاد.
خوشحالم که دوست داری ادامه رو بخونی. یک جدول زمان بندی شده قرار می دم و فصل ها رو به ترتیب همون روزها قرار میدم.
خب، سعی می کنم این سوالت بدون جواب باقی بمونه. ( در بخش سوالات مهم پاسخ داده نمی شه. )
مطمئنم توی فصل های آخر معلوم میشود!
عالی بودحرف نداشتبه طور قصع مبهمی دلپذیری بودادامش بده مرد
سلام امیر / امیرحسین (:دی) عزیز.
خوشحالم که تونستم ابهام نمای دلپذیری ایجاد کنم!
حتما ادامش میدم!
سلام من کلی منتظر ادامه ی گرگینه خفته بودم
عالی بود اما اگه تا فصل ده شفاف سازی نکنی من میدونم و تو 😐
سلام بنیامین، خوبی؟
گرگینه ی خفته رو من خیلی اهمیت بهش میدم.
به خاطر همین گذاشتمش برای تابستون ( و مطمئنا تمومش می کنم. )
نگران نباش تا فصل دو شفاف سازی ( برخی چیزها :دی ) میشن!
از اینکه خوندی و نقد کردی ممنونم!
فصل اول برای دانلود قرار گرفت.
توجه :
به دو دلیل فصل دوم به سرعت اضافه می شود :
1. داستان در جای حساسی به پایان رسید.
2.فانتزی کمی وجود داشت.
همچنین از صفحه آرا و دوست خارق العاده ام، بنیامین ( Bookbl ) تشکر می کنم.:8:
شاد باشین و امیدوارم لذت ببرین.:53:
جملاتی که گفتی توی تایپیک اول خیلی شفاف بود وبه نحوی یک خلاصه کامل بود وهمینطور یک مقدمه برای خواننده که ذهن با موضوع داستان اشنا می کنه .
اما در مورد فصول که ارائه دادی هنوز نخوندم واز دادن نظر معذور هستم.:دی
خب در اخر امیدوارم که همینطور به گرفتن قلم در دستت ادامه بدی.:3:
جملاتی که گفتی توی تایپیک اول خیلی شفاف بود وبه نحوی یک خلاصه کامل بود وهمینطور یک مقدمه برای خواننده که ذهن با موضوع داستان اشنا می کنه .
اما در مورد فصول که ارائه دادی هنوز نخوندم واز دادن نظر معذور هستم.:دی
خب در اخر امیدوارم که همینطور به گرفتن قلم در دستت ادامه بدی.:3:
سلام. خوب هستی دوست عزیز؟
بله. سعی کردم که بتونم پیش زمینه ای برای روبرویی با ترایلایت قرار بدم.
عیبی نداره! اگه خوندی منتظر نظرتم.
شاد باشی:25:
سلام نادر
خواستی از این کاوره استفاده کن:دی شرمنده بده:1:
سلام/ کاور( راستی ناراحت نشین من فقط دارم کاور زدن تمرین می کنم که سینا ایرادامو بگیره)
@ admin
این تایپک بسته شد
اگر نویسنده فصل جدید داد برای من خصوصی کند تا تایپک باز شود .
آخرین تایپکی بود که بستم دوستان لطفا فصل دهی کنید تا ما مجبور به این کار نشیم :53:
منظورم داستان های بقیه دوستان هم بود چه قدیمی وچه جدید ...... بعد هشت ماه تایپک بسته می شود البته به غیر از داستانهای بزرگان :53: