اساطیر پایان جهان یا رستاخیز در بین بسیاری از اقوام و ملتها رایج است. این اساطیر میتوانسته است به دو صورت: اول به قیاس با آفرینش و آغاز جهان و دوم ـ که صبغهای فلسفی دارد ـ براساس وضعیت جامعه انسانی بهوجود آمده باشد. در نوع اول چون انسان برای جهان آغازی قائل است که طی آن جهان به دست خدایان بهوجود میآید، به ناچار پایانی نیز خواهد داشت؛ زیرا برای اذهان بشری تصور ابدیت و ازلیت مشکل بوده است به همین جهت جهان را محصور بین دو حادثه آفرینش و قیامت تصور میکردهاند. این دیدگاه به نوبه خود از عوامل طبیعی و تجربه روزمره انسان پدید میآید؛ زیرا همه چیز در اطراف انسان در حال کون و فساد و ایجاد و تباهی است. طبیعی است که این عادات ذهنی که بر پایه مشاهده طبیعت استوار است، برای انسانها به صورت قانون درآید که بتوان آن را به همه چیز تعمیم داد. در این میان، آنچه که از حوادث جاری این جهان، پایه اصلی قیاس برای تصور آغاز و انجامی برای جهان شده است، خود انسان، زندگی، خلقت، مرگ و جهان پس از مرگ است؛ یعنی انسان با قیاس از زندگی خویش که از دو طرف محدود به آغاز و انجام است برای جهان نیز این الگوی پیدایش و مرگ را جاری و ساری دانسته است.
دیدگاه دوم که باعث اعتقاد به پایانی برای جهان شده است؛ ناشی از توجیه و بیان فلسفه جامعه انسانی است. انسان تا زمانی که در این جهان زندگی میکند پیوسته در کنار خوشیها، گرفتار مرارتها و تلخیهای زندگی است. همیشه در کنار خوبیها، بدیها را میبیند که گاه غالب و گاه مغلوبند. ظلم، قدرت، ثروت، شهوت، شهرت، آنچنان در زندگی اجتماعی انسان ریشه دوانیده است که زندگی را بر اکثریت مردم سخت و مشکل کرده است، گذشته از آن که بقیه نیز مشکلات خویش را دارند. بنابراین، چنین وضعیتی هرگز نمیتوانسته است انسانها را قانع کند و چون این ناهماهنگیهای جامعه، از نظر انسانها به هیچ عنوان قابل اصلاح نبوده است، دست به خلق و تصور جهانی آرمانی زدهاند؛ دنیایی که در آن همه خیر مطلق است و شر را در آن راهی نیست. چون این مدینه فاضله در این جهان و با این مردمان قابل تصور نیست، پنداشتهاند که به ناچار روزی فرا میرسد که خدا یا خدایان دست به کار میشوند و این نظم موجود را که در واقع بینظمی است، بر هم میزنند و طرحی نو درمیاندازند. در آن هنگام است که دو جهان شکل میگیرد: یکی برای نیکان و دیگری برای بدان و هر دو ابدیاند.
اساطیر پایان جهان، در بین برخی از ملل مانند هندوها و یونانیها واقعا پایانی برای جهان است. پایانی که در طی آن همه چیز، چه نیک و چه بد، از بین میرود و بار دیگر که خدا قصد آفرینش جدیدی کند همه چیز را دوباره از نو میآفریند. اما در باورهای دیگر اقوام مانند زرتشتیان، پایان جهان در واقع مرگی عمومی است که انسانها، بعد از آن به جاودانگی میرسند. در واقع بنا بر این عقیده، آن حادثه، پایان عمر جهان نیست؛ بلکه تحولی عظیم در جهت بهبودی و عدالتگستری است.
پایان جهان با حادثهای ماوراء طبیعی صورت نخواهد گرفت بلکه همین عوامل طبیعی مانند باد، باران، زلزله و آتش هستند که در آن زمان رخ میدهند و جهان را به ویرانی میکشند. این حوادث در هر منطقه جغرافیایی که اسطوره پایان جهان دارند، با همان عواملی رخ میدهد که برای مردمان آنجا آشناست؛ مثلاً در سرزمین پر بارانی مانند هند، بارانهای طولانی است که سرانجام همه را در خود فرو خواهد برد و به عمر جهان خاتمه خواهد داد و یا در اساطیر اسکاندیناوی، زمستانی پیوسته و طولانی در پایان جهان رخ خواهد داد و پرواضح است که در آن منطقه، زمستان و سرمای طولانی مدت، بیشتر ایام سال را دربر میگیرد.
در ادامه، اساطیر مربوط به پایان جهان را به تفکیک ملتها و اقوام بیان میکنیم و اگر به ادیان آسمانی و دیدگاه آنان در این باره اشاره شود، قصد اسطوره پنداشتن آنها نیست بلکه صرفا جهت آگاهی و اطلاع بیشتر ذکر میشوند.
الف) اساطیر یونان
یونانیان عمر حیات انسان را به پنج نسل تقسیم کردهاند. آنها معتقدند که نسل آخر که ما در آن زندگی میکنیم، نسل آهن است. در این دوره، مردمان در پلیدی و زشتی زندگی میکنند. طبیعت آنها نیز به سمت پستی و بدی گرایش دارد و در طی نسلهای متمادی بدتر نیز میشوند و هر نسلی پلیدتر از نسل قبلی است. در آن هنگام که انسانها از ارتکاب بدی، ناراحت نشوند و یا در پیشگاه بینوایان احساس شرم نکنند، «زئوس» که امیدی در اصلاح آنان نمیبیند، مردمان را از بین خواهد برد1.
رواقیون فرقهای با گرایشهای فلسفی و عرفانی بودهاند که در یونان کهن میزیستهاند. بنمایههای اصلی عقاید آنان، همان اساطیر یونان کهن است با قدری چاشنی نجوم و دیگر علوم جدید آن زمان. آنها درباره پایان جهان دیدگاهی مبتنی بر علم هیأت آن روزگار داشتند. آنها میگفتند: هرگاه سیارات در دوره ثابتی از زمان به همان جایگاه پیشین خود و طول و عرضی که در آغاز داشتند، برسند؛ آتشسوزی پدید میآید و هر آنچه را که وجود دارد، نابود میکند. سپس کیهان درست با همان نظم و ترتیبی که پیش از آن داشته است، بار دیگر از نو برقرار میشود؛ ستارگان دوباره در مدارهای خود میگردند و هر یک گردش خود را بیهیچ تغییری در همان مدت زمان پیشین، انجام میدهد. «بالبوس» به عنوان سخنگوی این مکتب میگوید: «فلاسفه مکتب ما بر این باورند که تمامی جهان در آتش خواهد سوخت و این حادثه در آخرالزمان روی میدهد. سپس از این آتش الهی، جهان جدیدی زاده میشود و از نو با شکوه و جلال پدیدار میگردد». زمان میان یک آتشسوزی و آتشسوزی بعدی؛ یعنی طول عمر کیهان را حرکت سیارات و ستارگان تعیین میکرد و آن را سال بزرگ مینامیدند. آنها معتقد بودند آتشسوزی زمانی صورت میگیرد که خورشید و ماه و این پنج ستاره2، دوره خود را تمام کنند و به همان وضعیت سابق خود، که در آغاز جهان داشتهاند، باز گردند. عدهای طول این سال را 10800، برخی 2484 و عدهای طول آن را 6480000 سال برآورد کردهاند3.
ب) اساطیر اسکاندیناوی
اساطیر اسکاندیناوی در بسیاری از داستانها و بنمایههای خویش، فوقالعاده به اساطیر زرتشتی نزدیک است. در اساطیر زرتشتی در پایان جهان، به یک گرگ عظیمالجثه و یک مار غولپیکر برمیخوریم که در دوران «اورشیدر» و «هوشیدر ماه» از بین میروند که این دو موجود عجیب در اساطیر اسکاندیناوی نیز ایفای نقش میکنند. در باورهای مردمان اسکاندیناوی یک غول یا ضد خدا به نام «لوکی» وجود دارد که در آغاز جهان، توسط خدایان به بند کشیده شده است و در پایان جهان بندها را میدرد و به نبرد با خدایان برمیخیزد و یادآور ضحاک ایرانی است که توسط فریدون در دماوند به بند کشیده شده است و در پایان جهان آزاد میشود و باعث ویرانی بخشی از آفرینش و برهم زدن نظم جهان میگردد. در اساطیر زرتشتی در پایان عمر جهان، هر خدا با ضد خویش به نبرد برمیخیزد و آن را نابود میکند، شبیه این حادثه را میتوان در اساطیر اسکاندیناوی سراغ گرفت، با این تفاوت که در عقاید اسکاندیناویها همیشه خدایان پیروز نیستند؛ مثلاً «فریا» به نبرد «سورت» میرود که چون خوب مسلح نیست از ابر بر خاک میافتد؛ «تور» با «یورمون گاند»، مار غولپیکر جهانی، نبرد میکند که زهر مار او را از پای در میآورد و «اودین»، خدای بزرگ، طعمه گرگ «فنریر» میشود. در اساطیر هر دو ملت سخن از زمستانهای طولانی در میان است که به خاطر طولانی بودن آن زمستانها، عده بیشماری از مردمان هلاک میشوند. در این هنگام است که قهرمانانی که به عنوان یاریگر خدایان برای چنین روزی نگهداری شدهاند به یاری خدایان میآیند. براساس اساطیر ایرانی، «ور» که ساخته جمشید است، در گرد آمدهاند تا پس از این زمستانهای طولانی به روی زمین آیند و دوباره جهان را از مردمان پر سازند تا در نبرد نهایی، یاور خدا، اهورا مزدا، و دیگر ایزدان باشند. در اساطیر اسکاندیناوی نیز، جنگجویان زبده، که توسط «اودین» انتخاب شدهاند در تالاری بزرگ گردهم آمدهاند تا در نبرد نهایی یاریگر او باشند.
اساطیر اسکاندیناوی به خاطر این که در قرن دهم میلادی؛ یعنی هنگامی که مسیحیت در آن منطقه رواج یافته بود، مکتوب و منظوم شدهاند از تأثیر این دین برکنار نماندهاند؛ مثلاً قبل از حوادث پایانی جهان، سخن از وحشتی است که در باورهای مسیحی با آمدن ضد مسیح یا دجال شکل میگیرد. خورشید به تیرگی میگراید؛ ستارگان داغ از آسمان فرو میافتند و آتش تا به آسمان زبانه میکشد. نمونههای همه این حوادث را در روایات مسیحی میتوان یافت.
واقعه پایان جهان در باور اسکاندیناویها، «رگناروک» (سرنوشت خدایان) نام دارد. در حوادثی که در پایان جهان رخ خواهد داد، خدایان از بین خواهند رفت و روزگار نهایی این جهان با نشانههایی هولناک آغاز و زمستانی سخت حادث خواهد شد که «فیم بولوتر»؛ به معنی «زمستانی هیولایی»، نامیده میشود سه زمستان پی در پی که هیچ تابستانی در بین آنها نخواهد بود. کشمکش، سراسر جهان را فرا خواهد گرفت، حتی درون خانهها. ماه و خورشید در آسمان با هم مسابقه خواهند داد، در حالی که گرگها، آنها را دنبال میکنند تا بخورند. یکی از گرگها خورشید را قورت خواهد داد که باعث مصیبت انسانها خواهد شد. گرگی دیگر ماه را میگیرد و مانع از حرکت او میشود. ستارگان از آسمان بر زمین فرو خواهند افتاد. سراسر زمین و کوهها چنان به لرزه درخواهند آمد که درختان از زمین کنده خواهند شد. بر اثر این لرزشها، زنجیرها از هم میدرند و گرگ «فنریر» آزاد میشود. مار جهانی، «یورمون گاند» با حالتی هجومی از اعماق دریا بالا میآید و امواجی عظیم پدید میآورد که کشتی «ناگل فار»4 را به این طرف و آنطرف پرتاب میکند. این کشتی حامل غولی به نام «هرایم» است که معلوم نیست چه کسی است. «لوکی» که از بند رها شده است سکاندار آن کشتی است. گرگ «فنریر» دهان را چنان باز کرده که آرواره بالایش بر آسمانها و آرواره پائینش بر زمین است. «همیدال»، یکی از خدایان، در شیپور خود میدمد تا خدایان را به شورای جنگ فرا خواند. این شیپور و دمیده شدن در آن گویا از عناصری است که از باورهای مسیحی وارد اعتقادات این مردم شده است. زیرا در مکاشفه یوحنا، از دمیده شدن در شیپور سخن به میان آمده است. خدایان مسلح میشوند، اما دیر شده است. «فریا»، الهه عشق، با «سورت» نبرد میکند، اما به خوبی مسلح نیست و از ابر بر زمین میافتد. «تور» سعی میکند «یورمونگاند» را از بین ببرد، اما مغلوب زهر هیولا میشود و جان میسپارد. «فنریر»، «ادوین» را قورت میدهد. «ویدار» فرزند «اودین»، انتقام مرگ پدرش را باز میستاند؛ او پای خویش را بر آرواره این گرگ مینهد و او را دو شقه میکند. «گارم» که یک سگ شکاری هیولا مانند است و «تایر» که از دیوان است، یکدیگر را میکشند. «لوکی» و «همیدال» که از دشمنان قدیمی همدیگرند، یکدیگر را میکشند. سپس «سورت» بر سراسر زمین آتش میپراکند و همه جا را میسوزاند. «رگناروک» در واقع پایان کار خدایان کهن است اما پایان کار جهان نیست. اگر کسی پرهیزکار بوده باشد، در فضایی شادیبخش خواهد زیست. زندگی آنها میتواند در تالاری به نام «بریمیر» و یا تالار زرین دیگر به نام «سندری» ادامه یابد. در برابر این جهان نیکی و خوشی، محلی ناخوشایند به نام «ناستروند» به معنی «سواحل جسد» قرار دارد که درهایش به سمت شمال باز میشود. منفور بودن شمال نیز از عناصر مشترک با اساطیر ایرانی است؛ چون در اساطیر ایرانی، شمال جایگاه دیوان است که خود به محل نخستین زندگی ایرانیان مربوط است که شمال آن را یخبندانهای سیبری فرا گرفته بوده است و در اساطیر اسکاندیناوی نیز شمال منفور است؛ زیرا جایگاه سرمای بیشتر و زمستان طولانیتر است. این تالار از مارهای درهم بافتهای ساخته شده که زهرشان ساختمان را آلوده کرده است. کسانی که در این محل مأوا میگزینند، سوگندشکنان و قاتلان ددمنشاند. اما نوعی تجدید حیات دیگر نیز وجود دارد که در ادبیات رؤیاگونه زیر بیان شده است:
او شاهد برآمدن زمینی دوم است
از دل دریا بار دیگر سبز
آبشاران فرو میریزند و عقابان بر فراز آنها به پرواز درمیآیند
و در آبهای جاری کوهستان، ماهی شکار میکنند.
ایسها (خدایان) بار دیگر در آیداوول5 دیدار میکنند
و از مار جهانی نیرومند سخن میگویند
و به یاد میآورند داوریهای نیرومند را
و رازهای کهن خود، خدایان بزرگ را .
پس از طی این دوره، عصری طلایی فرا خواهد رسید. فرزندان خدایان کهن، میراث خود را باز خواهند یافت و انسان که با تغذیه از ژاله صبحگاهی از آن آتشسوزی فراگیر پایانی، نجات یافته است؛ نسل جدیدی بر زمین بهوجود خواهد آورد6. این حوادث، در اشعاری که برای نمونه از مجموعه «شعر ادایی» انتخاب شده است چنین بیان میشود:
خورشید به تیرگی میگراید و زمین در دریا غرق میشود
و ستارگان داغ از آسمان فرو میافتند
و آتش تا به آسمان زبانه میکشد
آنگاه ملکوتی نو و زمینی نو
با زیبایی شگفتانگیز، دوباره متجلی میشود
و خانهها سقفی از طلا مییابند
و کشتزارها میوههای رسیده میدهند
و شادی ابدی بر همه جا سایه میگسترد
در آن هنگام فرمانروایی فردی فرا میرسد که از اودین نیرومندتر است و اهریمن نیز نمیتواند بر او چیره شود:
که بزرگتر از همه است...
و من جرأت نمیکنم نامش را بر زبان آورم
و اندک هستند کسانی که میتوانند ورای زمان
پس از شکست اودین را ببینند7.
ج) اساطیر هند
در باورهای هندوها، دو نوع قیامت وجود دارد: یکی قیامت بزرگ که پایان واقعی عمر عالم است و دیگر قیامتی است که جهل انسانها را به خاطر فساد و تباهی اخلاق فرا میگیرد. هندوها عمر جهان را به ادواری تقسیم میکنند. هر دوره را یک «مهایوگا» مینامند که شامل چندین یوگاست. هر یوگا شامل یک دوره از نسل حیات بشری است و میتوان هر یوگا را برابر یکی از ادوار یونانی؛ مانند نسل زرین، سیمین، آهن و... قرار داد. این دورانها یا یوگاها را براساس وضعیت اخلاقی جامعه بشری دستهبندی کردهاند. عصر ما که در اساطیر یونان عصر آهن است از نظر هندوها «کالی یوگا» نام دارد. در پایان این یوگا که پایان یک مهایوگا نیز میباشد، «ویشنو»، خدای بزرگ در دهمین و آخرین تجلی خود، به نام «کالکی» ظاهر خواهد شد8. «در این دوره، زندگی اجتماعی و معنوی به نازلترین حد، سقوط میکند و موجبات زوال نهایی را فراهم میسازد. در این عصر مردمان کوتهبین دارای قدرت هستند و از قدرت خویش، نهایت استفاده را میکنند. فرمانروایان رعایای خویش را میکشند و مردمان همسایگان خویش را. هیچ چیز معنوی را ارزشی نیست، حتی برهمنان را یارای خاموش کردن آتش هوسهای مردمان نیست و آنان به راه خود میروند. مردمان جویای زر و زورند و ارزشهای واقعی را بهایی نیست... دزدان و غارتگران، قوانین فرمانروایی را وضع میکنند و خود فرمانروا میشوند.
سرانجام تمدن و شهروندی نیز از میان میرود و مردمان به زندگی حیوانی روی میآورند. جز پوست درختان، جامهای نمیپوشند. از میوههای جنگلی تغذیه میکنند و همه چیز در معرض نابودی قرار میگیرد. در این مرحله از انحطاط، «ویشنو» سوار بر اسبی سفید و به هیأت انسان بر زمین نمایان میشود. سراسر جهان را سواره و با شمشیری رخشان و آخته در مینوردد و بدی را نابود میکند و با نابود کردن جهان، آفرینشی دیگربار آغاز میشود تا در مهایوگای آتی، بار دیگر فضیلتها، ارزش یابند9». ویشنو در این تجلی از موبدی به نام «ویشنو یاشاس» (Visnu Yasas) متولد خواهد شد، همانگونه که در تجلیات قبلی خویش به صورت برخی از قهرمانان و بودا متولد شده است. مدتی پس از ظهور کالکی، خشم شیوا (خدای مرگ و نابودی) به اوج خواهد رسید و جهان و هر چه در آن است به قعر نابودی فرا خواهد رفت. البته اینگونه ویرانی مربوط به قیامت بزرگ است که در پایان هر هزار مهایوگا اتفاق میافتد. در آن زمان است که نابودی واقعی جهان رخ میدهد. در پایان این عصر بزرگ هزار مهایوگایی «شیوا» ویرانگر عالم است. هر چند او را تجلی ویشنو به حساب آوردهاند، اما او از خدایان کهن و متعلق به عصر آریائیان هند است. او بر مجموعه عالم، شبی را حاکم میگرداند که از نظر زمانی، معادل یک روز از عمر جهان است. نخست از پرتو خورشید آغاز میکند و برای مدت صد سال چنان آن را شدت میبخشد و گرمایی تا بدان اندازه سوزان ایجاد میکند که تمامی آبهای سطح زمین بخار میگردد. به روایتی دیگر که در مهابهاراتا آمده است، «افق برافروخته و آتشین خواهد شد. هفت یا دوازده خورشید در آسمان پدیدار خواهند شد و دریاها را خشک خواهند کرد. زمین خواهد سوخت و آتش «سام وارتاکا» (Sam Vartaka) همه عالم را از بین خواهد برد10». به واسطه تابش صد ساله خورشید، هر سه جهان؛ یعنی آسمان، زمین و جهان زیرین، خشک میشوند و میسوزند. قحطی عالم را پر میکند و با پایان یافتن صدمین سال، هیچ موجود زندهای برجا نمیماند. پس از این گرمای سخت، «شیوا ـ رودرا» ابرهایی توفانزا و مرگبار میفرستد. این ابرها که با رعد و برق هراسناک همراهند، بر فراز زمین به حرکت درمیآیند و خورشید را میپوشانند و جهان را در تاریکی فرو میبرند. رگباری از بارانهایی سیلآسا برای مدت صد سال شب و روز باریدن میگیرد تا اینکه همه چیز در اعماق آبهای بهوجود آمده از این سیل ویرانگر، محو میشود. بهجز این دریای ویرانگر، تنها پروردگار اعظم، ویشنو، است که همچنان حیات دارد. زمانی که همه عالم و خدایان دیگر نابود شدند، تخمی طلایی و بزرگ پدیدار میشود که بذر تمامی اشکال حیات را در خود دارد. پس از آن که هر سه جهان در اعماق آب فرو رفتند، ویشنو بادی خشک میفرستد. این باد برای صد سال وزیدن میگیرد و ابرهای توفانی را میپراکند. بقیه سالهایی که، از این هزار مهایوگا ـ که شب عمر جهان است ـ باقی میماند، ویشنو به خواب میرود و جهانی نیز همراه با او آرام میگیرد11.
اسطوره هندی درباره پایان جهان، هر دو دلیلی را که برای بوجود آمدن اساطیر پایان جهان، ذکر کردیم در خود دارد: آن که «قیامت بزرگ» است و در پایان هزار مهایوگا رخ میدهد، در برابر داستان آفرینش پدید آمده است و دیگری که «قیامت کوچک» است و پایان عمر یک مهایوگاست، توجیه و تفسیری فلسفی برای پاسخ به ایرادات و نابسامانیهای اجتماعی میباشد که در طی آن به خاطر وضعیت غیر قابل بهبود اجتماع، خداوند تصمیم به نابودی نوع بشر میگیرد. آنچه که در این دو نوع قیامت قابل توجه است، بر خلاف اساطیر دیگر ملل متمدن؛ مانند ایرانیان و عبریان، پایان جهان در اساطیر هند به قصد نابودی صورت میگیرد و زندگی دیگری برای مردمان فعلی در پس آن ویرانی متصور نیست؛ زیرا در آفرینش بعدی همه چیز از نو شکل میگیرد، بدون حضور موجودات قبل؛ در حالی که قیامت در اساطیر ایرانی و دیگر ادیان یک تحول عظیم به قصد اصلاح جهان و جامعه انسانی است نه نابودی کامل مردمان و جهان.
د) اساطیر بومیان آمریکا
از بین اقوام بومی ساکن آمریکای جنوبی دو قوم «مایا» و «آزتک»، برای دنیا پایانی قائلاند. آزتکها تقویمی دارند که براساس آن در روزهای مشخصی عمر هر یک از ادوار قبلی جهان به پایان رسیده است. هر یک از دنیاهای قبلی دارای خورشیدی مشخص بودهاند که در پایان آن دوره، آن خورشید نیز نابود شده است. به نظر آنان، علت ویرانیهای پیشین، اختلاف بین دو ایزد مهم این قوم؛ یعنی «کتسال کوآتل» و «تسکاتلیپوکا» بوده است. هر کدام از آن دو، اقدام به آفرینشی میکند و دیگری آن را ویران میسازد. آنها تاریخ حدوث ویرانیهای قبلی را چنین مشخص کردهاند: «ببر ـ 4»، «باد ـ 4»، «باران ـ 4» و «آب ـ 4» و دنیای ما، دنیای پنجمین خورشید است که روزی به نام «زلزله ـ 4» ویران خواهد شد12.
آزتکها در پایان هر دوره پنجاه و دو ساله، انتظار وقوع این حادثه هولناک را داشتهاند. در پایان هر دوره پنجاه و دو ساله، مراسم بیدار ماندن اضطراب آلودی برپا میکرده و آتشی میافروختهاند. آنها معتقد بودند که اگر برپایی این آتش جدید با موفقیت همراه نشود، ستارگانی هیولایی به نام «تسی تسی میمه» کنترل جهان را به دست میگیرند13.
مایاها نیز به چهار دوره برای جهان اعتقاد داشتند و فکر میکردند سه دوره قبلی با حادثهای به پایان رسیدهاند. به نظر آنان در دوران اول، فقط کوتولهها میزیستند. آنها فکر میکردند که این کوتولهها شهرهای بزرگی را که آثار آنان برجای مانده است، ساخته بودهاند. زمان آنها در تاریکی بود؛ زیرا هنوز خورشید خلق نشده بود. هنگامی که خورشید تابیدن گرفت، همه آنها به سنگ تبدیل شدند و دنیای آنان با طغیان آب ویران شد. در دومین دنیا، مجرمان و متخلفان میزیستند که باز طغیان آب آن را ویران کرد. در دنیای سوم تنها مایاها میزیستند که نژاد قبلی این قوم بودهاند و با آب ویران شده است. چهارمین دنیا، عصری است که همه انسانها در آن زیست میکنند که باز با طغیانی دیگر ویران خواهد شد14. مایاها در پایان هر سال 365 روزه، انتظار این ویرانی را میکشیدند. به همین خاطر پایان سال برای آنان، زمانی بسیار خطرناک بود و در هول و اضطراب به سر میبردند. شاید این اضطراب پایان سال مایاها را بتوان با مراسمهای آشوب و هرجومرج بینالنهرین باستان قیاس کرد. در بینالنهرین باستان نیز مردمان در پایان سال و قبل از عید «اکیتو»، که در اوایل بهار برپا میشد، به کوچهها و خیابانها میریختند که آن را سمبل آشفتگی و هرج و مرج نخستین کیهانی میدانستند که به عقیده آنان خدایان از آن آشفتگی نخستین، جهان را نظم بخشیدهاند که به مناسبت این نظم جهانی، عید اکیتو برپا میشد. البته قابل ذکر است که 2012 و پایان جهان از پبشگویی مایا ها نشئت گرفته این همان پایان تقویم مایاها ست .
پینوشتها :
1 .همیلتون، ادیت (1376)، سیری در اساطیر یونان و روم، ترجمه عبدالحسین شریفیان، تهران: انتشارات اساطیر، ص91.
2 .منظور از پنج ستاره، زمین، عطارد، زهره، زحل و مشتری میباشد.
3 .اولانسی، دیوید (1380)، پژوهشی نو در میتراپرستی، ترجمه مریم امینی، تهران: نشر چشمه، ص115.
4 .«ناگل فار» به معنی «ناخن ـ کشتی» است و اعتقاد بر این بود از ناخنهای گرفته شده مردگان ساخته میشود.
5 .«آیداوول» به معنی «دشت همیشه سبز» است یعنی جایی که «اودین»، «ویلی» و «و» پس از ساخت نخستین جهان در آنجا گرد هم نشستهاند.
6 .پیج، ر.ی (1377)، اسطورههای اسکاندیناوی، ترجمه عباس مخبر. تهران: نشر مرکز، تلخیص از صفحات 84 تا 89 .
7 .همیلتون، ادیت، پیشین؛ ص433.
8 .تجلیهای دیگر ویشنو به صورت برهما، مانو، بودا و... بوده است.
9 .ایونس، ورونیکا (1373)، اساطیر هند، ترجمه باجلان فرخی، تهران: انتشارات اساطیر، ص125.
10.الیاده، میرچا (1362)، چشماندازهای اسطوره، ترجمه جلال ستاری، تهران: انتشارات توس، ص68 .
11.روزنبرگ، دونا (1375)، اسطورههای خاور دور، ترجمه مجتبی عبداللّهنژاد، مشهد: انتشارات ترانه، ص19.
12.کندری، مهران (1372)، دین و اسطوره در آمریکای وسطا (پیش از کلمب)، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، ص150.
13.توب. کارل (1375)، اسطورههای آزتکی و مایایی، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز، ص19.
14.کندری، مهران، پیشین؛ ص243 .
سلام کریستال جونم من عضو شدددددددددددددددم
به بوک پیج خوش اومدینولی دوسته عزیز یه چنتا راهنمایی هر تاپیک برای بحث روی همون موضوعه اگه میخواین با کاربرها رابطه داشته باشین از طریقه پیغام بازدید کننده http://btm.bookpage.ir/member24.htmlممنون
سلام
پست مفیدی بود امین مرسی
در مورد اساطیر ایران چیزی نداشتی بذاری؟
در راستای بومی نویسی هم کار کن یه ذره:دی
در مورد اساطیر و تاریخ ایران بذار یکم