Header Background day #23
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

ماجرای من

27 ارسال‌
15 کاربران
68 Reactions
5,599 نمایش‌
caspian
(@caspian)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 45
شروع کننده موضوع  

سلام
نمی تونستم کجا بزنم، همینجا زدمش ... یه داستانه که من نیمچه نویسنده :دی می خوام بنویسم.این یه جورایی مقدمه و فصل اولشه ... البته بازتر میشه
ولی نظرتون رو در مورد موضوع و همین چند سطر بهم بگید.چطوره؟!

نمیدونم از کجا باید شروع کنم ... از یکی از ماجراهام یا از اولین روز
بهتره از روزی که به این کار گمارده شدم شروع کنم.اون روز من و سه برادرم در محضر او بودیم.که ناگهان برادر بزرگم رو احضار کرد و به اون ماموریتی داد : رفتن به زمین و آوردن تیکه ای از خاک اونجا ! چه کار ساده ای
بعد از لحظاتی برادرم برگشت اما در کمال تعجب دستش خالی بود! یعنی نتونسته بود کار به این سادگی رو انجام بده؟!
من متوجه ی صحبت هاش با او نشدم ولی بین صحبت هاش از یه قسم حرف می زد که مانع از انجام کارش شده بود.واقعا عجیب بود آخه چه چیزی بالاتر از دستور او وجود داره؟! وقتی که برادر بزرگم نتونست این کار رو بکنه کار به دو برادر دیگم سپرده شد ولی همون طور که فکرشو می کردم اونام نتونستن کار رو انجام بدن.آخه وقتی بزرگترین ما نمی تونست حتما دلیلی وجود داره پس ما هم نمی تونیم این کار رو انجام بدیم.
اما در کمال تعجب من فراخوانده شدم.واقعا حضور در محضر پرجلابت و شوکت اون حس ناچیزی بسیاری رو در تو ایجاد می کنه.با این که هاله ای از نور بین ما رو پوشونده بود؛به طوری که من جز صداش نمی تونستم چیزی ببینم ولی حضورش رو حس می کردم،قدرتش رو تا اعماق وجودم و نفوذش رو...نفوذ بی بدیل اون رو در تک تک سلول هام حس می کردم.
دستور ساده بود : به زمین برو و هر طور شده تکه ای از خاک اونجا رو برام بیار ...
مگه انکاری هم می تونست وجود داشته باشه.فوری به سمت زمین راه افتادم.زمین یکی از سیارات یکی از هزاران منظومه ی یکی از میلیاردها کهکشان بود.جایی نسبتا خوش آب و هوا،که از ماده ای به نام خاک ساخته شده بود.ماده ای ساده و پست.نمیدونم این ماده رو برای چی می خواست؟ولی پرسش در کار نیست،وقتی دستوری داده میشه فقط باید اجرا بشه.
به زمین رسیدم،و خواستم تکه ای از خاک اونجا رو بردارم که صدای حزن آلودی گفت : خواهش می کنم این کار رو نکن!
این چه کسی می تونست باشه؟!وقتی که خوب دقت کردم فهمیدم صدای زمینه.
- ولی این دستور،دستور و فرمان اونه
- خواهش می کنم تو هم مانند برادرانت برگرد و من رو از این کار معاف کن
- کار؟! کدوم کار؟!
- اون با این تکه از من می خواد موجودی رو ایجاد کنه که به پستی همین خاکه ... موجودی که ممکنه مورد غضب قرار بگیره، و این گونه منی که وجود موجود از منه هم مورد خشم و غضب قرار می گیرم
- تو این رو از کجا می دونی؟!
- خواهش می کنم نپرس،فقط من رو راحت بذار.تو هم برگرد
- اما نمی تونم،دستور،دستور اوست و بایستی اجرا بشه
- به خودش قسم این کار رو نکن
حالا فهمیدم چرا برادرانم نتونسته بودن این کار رو انجام بدن.در بین ما،وجودی عزیزتر از وجود اون وجود نداره و این موجود پست این رو به خوبی فهمیده و داره از اون استفاده می کنه.ولی این دستور مستقیم او بود؛حالا بایستی چی کار کنم.اگر برگردم و بگم نتونستم شرمنده میشم با این که دلیلم منطقیه ولی نمی خوام که پیش حضور او شرمنده بشم و در اولین ماموریتم شکست بخورم.ولی از یک طرف قسم به وجود او،بالاترین چیزی که میشناسم، من رو در تنگنا قرار داده...واقعا باید چی کار کنم؟!
تصمیمم رو گرفتم.دستور او بالاتر از هر قسمیه.
- ساکت شو ... چطور جرات می کنی با این ترفند من رو از ماموریتم عقب بندازی؟!
- اما ...
- اما نداره
دست بردم و تکه ای از این خاک رو برداشتم.در همین لحظه صدای ناله ی عجیبی شنیدم،ناله ای که گویا صدای ناله ی هزاران نفر بود ولی چیزی که برام عجیب بود قدرتی بود که ناله ها رو پس زد،قدرتی که فقط در او سراغ داشتم.ولی چرا صبر نکرد تا برگردم؟!ناگهان نوری که می دونستم از جانبه اونه بالای سرم ظاهر شد،دستوری دیگه؟!
- و ما امروز تو را مامور کردیم بر قبض روح مخلوق جدید ... توئی که دستور ما را بالاتر از هر چه بود دانستی ... توئی که رحم و شفقت بر این مخلوق را بعد از فرمان قرار دادی و توئی که ماموری بر گرفتن و بازپس گیری بزرگترین دارائی این انسان
و این گونه بود که کار و ماموریت من آغاز شد و از اون روز اسم جدیدی بر من نهاده شد،اسمی زیبا :
مرگ


   
wizardh، sossoheil82، Amirpoa و 11 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
s4m
 s4m
(@s4m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
 

خیلی خوب بود ادامه بده خیلی جالب بود ! خوشم اومده موفق و پیروز و سربلند باشی عزیز


   
yasss، warrior و caspian واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
warrior
(@warrior)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 145
 

سعی کن متنی که مینویسی ادبی باشه و لحن حرف زدنشون گفتاری و ساده(در صورت نیاز). همه ی داستان گفتاری ننویس.

منبع: تاریخ انبیاء/علامه مجلسی/ حدیثی از امام صادق(ع)/

چهار فرشته مامور برای برداشتن خاک شدن.
اول جبرئیل که زمین گفت:«پناه میبرم به خدا از انکه چیزی از من برداری.»
بعد از اون اسرافیل فرستاده شد و رمین با همین جمله اون رو بر گردوند.
بعد از اون میکائیل رو فرستاد که زمین باز هم همین رو گفت.
پس خدا به ملک الموت فرمود که حتما قبضه ای خاک بیاورد. وقتی زمین پناه برد به خدا تا ملک الموت مقداری خاک بر ندارد ملک الموت فرمود:«من نیز به خدا پناه میبرم از اینکه برگردم و قبضه ای خاک از تو بر ندارم.»پس قبضه ای از جمیع خاک های روی زمین برداشت.
اون حرف عزرائیلی رو هم که تو گفتی ازسید ابن طاووس نقل شده که عزرائیل او حرف رو زد که البته هردوش ممکن درست باشن و اینطوری خدا به عزرائیل گفت.

-:«چنانچه طینت ایشان را از زمین قبض کردی و زمین نمی خواست، همچنین روح هر که به روی زمین است؛ و هر که مردن را بر او حکم کرده ام، از امروز تا روز قیامت، همه را تو قبض خواهی کرد.»

و نوشتنن داستان در این مورد شوخی نداره، باید طبق حقایق باشه و حدودش رعایت بشه.


   
ida7lee2، yasss، mhD00 و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
caspian
(@caspian)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 45
شروع کننده موضوع  

warrior;2301:
سعی کن متنی که مینویسی ادبی باشه و لحن حرف زدنشون گفتاری و ساده(در صورت نیاز). همه ی داستان گفتاری ننویس.

منبع: تاریخ انبیاء/علامه مجلسی/ حدیثی از امام صادق(ع)/

چهار فرشته مامور برای برداشتن خاک شدن.
اول جبرئیل که زمین گفت:«پناه میبرم به خدا از انکه چیزی از من برداری.»
بعد از اون اسرافیل فرستاده شد و رمین با همین جمله اون رو بر گردوند.
بعد از اون میکائیل رو فرستاد که زمین باز هم همین رو گفت.
پس خدا به ملک الموت فرمود که حتما قبضه ای خاک بیاورد. وقتی زمین پناه برد به خدا تا ملک الموت مقداری خاک بر ندارد ملک الموت فرمود:«من نیز به خدا پناه میبرم از اینکه برگردم و قبضه ای خاک از تو بر ندارم.»پس قبضه ای از جمیع خاک های روی زمین برداشت.
اون حرف عزرائیلی رو هم که تو گفتی ازسید ابن طاووس نقل شده که عزرائیل او حرف رو زد که البته هردوش ممکن درست باشن و اینطوری خدا به عزرائیل گفت.

-:«چنانچه طینت ایشان را از زمین قبض کردی و زمین نمی خواست، همچنین روح هر که به روی زمین است؛ و هر که مردن را بر او حکم کرده ام، از امروز تا روز قیامت، همه را تو قبض خواهی کرد.»

و نوشتنن داستان در این مورد شوخی نداره، باید طبق حقایق باشه و حدودش رعایت بشه.

ممنون از یادآوری
منم سعی و تلاشم روی همین موضوع است
در کل ممنون از نظرت

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

warrior;2301:
سعی کن متنی که مینویسی ادبی باشه و لحن حرف زدنشون گفتاری و ساده(در صورت نیاز). همه ی داستان گفتاری ننویس.

منبع: تاریخ انبیاء/علامه مجلسی/ حدیثی از امام صادق(ع)/

چهار فرشته مامور برای برداشتن خاک شدن.
اول جبرئیل که زمین گفت:«پناه میبرم به خدا از انکه چیزی از من برداری.»
بعد از اون اسرافیل فرستاده شد و رمین با همین جمله اون رو بر گردوند.
بعد از اون میکائیل رو فرستاد که زمین باز هم همین رو گفت.
پس خدا به ملک الموت فرمود که حتما قبضه ای خاک بیاورد. وقتی زمین پناه برد به خدا تا ملک الموت مقداری خاک بر ندارد ملک الموت فرمود:«من نیز به خدا پناه میبرم از اینکه برگردم و قبضه ای خاک از تو بر ندارم.»پس قبضه ای از جمیع خاک های روی زمین برداشت.
اون حرف عزرائیلی رو هم که تو گفتی ازسید ابن طاووس نقل شده که عزرائیل او حرف رو زد که البته هردوش ممکن درست باشن و اینطوری خدا به عزرائیل گفت.

-:«چنانچه طینت ایشان را از زمین قبض کردی و زمین نمی خواست، همچنین روح هر که به روی زمین است؛ و هر که مردن را بر او حکم کرده ام، از امروز تا روز قیامت، همه را تو قبض خواهی کرد.»

و نوشتنن داستان در این مورد شوخی نداره، باید طبق حقایق باشه و حدودش رعایت بشه.

ممنون از یادآوری
منم سعی و تلاشم روی همین موضوع است
در کل ممنون از نظرت


   
warrior، barsavosh و فسیل واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
barsavosh
(@barsavosh)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 150
 

ایده ی جالبی بود. امیدوارم موفق باشی
اون حدیث رو نشنیده بودم. خیلی جالب بود


   
yasss، caspian و warrior واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
warrior
(@warrior)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 145
 

موفق باشی و منتظرم ببینم چی کار می کنی:دی


   
caspian واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
mhD00
(@mhd00)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 28
 

خیلی حال کردم وقتی دیدم نقشش منفیه :bb8:


   
ida7lee2 و warrior واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
warrior
(@warrior)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 145
 

mhD00;2329:
خیلی حال کردم وقتی دیدم نقشش منفیه :bb8:

عزرائیل منفی:0160:؟ پس چرا من همیشه فکر می کردم مثبت:be7:


   
ida7lee2 و caspian واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
caspian
(@caspian)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 45
شروع کننده موضوع  

mhD00;2329:
خیلی حال کردم وقتی دیدم نقشش منفیه :bb8:

آخه کجای نقشش منفیه !!!!؟؟؟


   
warrior واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
kristal
(@kristal)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 313
 

خیلی قشنگ بود من که خوشم اومد ...حتما ادامه بده.
فقط در مورد اون موضوع که گفتی موجودی پست باید بگم انسان برترین مخلوق خداست که روح خدا رو درون خودش حمل میکنه فقط از بهشت رانده شده و آدم هایی هستن که دوباره به بهشت برگردونده میشن.


   
yasss و caspian واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
caspian
(@caspian)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 45
شروع کننده موضوع  

kristal;2341:
خیلی قشنگ بود من که خوشم اومد ...حتما ادامه بده.
فقط در مورد اون موضوع که گفتی موجودی پست باید بگم انسان برترین مخلوق خداست که روح خدا رو درون خودش حمل میکنه فقط از بهشت رانده شده و آدم هایی هستن که دوباره به بهشت برگردونده میشن.

ممنون
من خاک رو پست دونستم نه ذات انسان رو


   
warrior و *HoSsEiN* واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

داستانتو خواندم.
گرچه قبلاً اين داستانو شنيده بودم ولي باز هم خيلي زيبا توانسته بودي بنويسيش،‌اينكه فرشته ها با غرور خود را برتر از خاك ميدانه هم جالب بود.
خب فضا سازي و شخصيت پردازي كه نداشتي و البته تو داستان كوتاه نميشه زياد انتظار داشت. زاستي بايد بگم اينكه اخرش متوجه شدم طرف عزرائيله برام خيلي جالب بود. دستت درد نكنه، به قول شاعر گفتني قلمت طلا.
فكر كنم بايد داستانتو به بخش داستان كوتاه منتقل كنم.


   
yasss، warrior، barsavosh و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
caspian
(@caspian)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 45
شروع کننده موضوع  

*HoSsEiN*;2388:
داستانتو خواندم.
گرچه قبلاً اين داستانو شنيده بودم ولي باز هم خيلي زيبا توانسته بودي بنويسيش،‌اينكه فرشته ها با غرور خود را برتر از خاك ميدانه هم جالب بود.
خب فضا سازي و شخصيت پردازي كه نداشتي و البته تو داستان كوتاه نميشه زياد انتظار داشت. زاستي بايد بگم اينكه اخرش متوجه شدم طرف عزرائيله برام خيلي جالب بود. دستت درد نكنه، به قول شاعر گفتني قلمت طلا.
فكر كنم بايد داستانتو به بخش داستان كوتاه منتقل كنم.

ممنون از نظرت ... لطف کردی برای جابجایی
اما اگر بتونم می خوام ادامه بدم تا ببینم میشه تبدیل به داستان بلندش کرد یا نه


   
yasss، فسیل و *HoSsEiN* واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

مي خواي ادامه اش بدي؟
پس ببخشيد فكر كردم داستان كوتاه است، اگه ادامه اش را نوشتي يه پيغام بهم بده تا دوباره منتقلش كنم.
راستي اگه داستان بلنده يكم روي فضا سازي، محيط و ... كار كن.
اگه اينو داستان بلند كردي با همين متن كه نوشتي ميشه يكي دو فصل بلند نوشت. دستت طلا مومن.


   
caspian واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
nilay
(@nilay)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 158
 

خیلی عالی نوشتی از همون اول داستان فهمیدم در مورد خلق انسان نوشتی واقعا عالی بود


   
caspian و فسیل واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: