سلام!
این یه داستان کوتاه و سه صفحهایه که خودم نوشتم.
خوندنش زیاد وقتتون رو نمیگیره. خوشحال میشم بخونینش و نظرتون رو بهم بگین.
البته مال چند ماه پیشه 🙂
باشه قبوله این جا خالی از سکنه اس ://
منم میرم. خدافظ
سلام
شاید باید گفت به شیرینی توت فرنگی های تازه بود... و به تلخی اشک هاشون.
زیبا بود ممنون، تصویر سازی جذابی داشت و لحنی که به اون تصویر سازی میومد.
امیدوارم بیشتر بنویسی 🙂
داستان قشنگی بود. لذت بردم از خوندنش . ادامه بده
سلام، ممنون که داستانت رو با ما به اشتراک گذاشتی.
از خوندن کارت به شدت لذت بردم، با اینکه سیر داستان کلیشه ای بود (منظورم همون عاشق شدن و بعد جدا شدن و... است) اما بیان تو به عنوان یک نویسنده انقدر عالی بود که باعث ایجاد کشش ادامه دادن برای من خواننده می شد.
منتظر دیدن کارهای دیگه ات هم هستم:53::53:
فقط میتونم بگم، واعاو 🙂
خیلی حوشم اومد ازش، با اینکه از داستانای احساسی خیلی خوشم نمیاد ولی این کارت هم کشش داشت، هم با جزيیات نوشته شده بود هم حوصله سر بر نبود
بازم بنویس، انجمنو رونق بده 🙂