فصل پررونق اکران تابستانی و نمایش بلاک باسترهای این فصل از اواسط ماه می میلادی و با اکران «مرد عنکبوتی شگفت انگیز 2» شروع شده. کمپانی های بزرگ فیلمسازی هم مطابق معمول هر سال با کیسه های جاداری در دست، آماده نظاره کردن میزان فروش کلیدی ترین محصولات خود در بازار تابستانه و به انتظار درو کردن اسکناس هستند.
تابستان مهمترین فصل سال برای اقتصاد صنعت فیلمسازی است. تلاش دو سه ساله شرکت های بزرگ فیلمسازی برای ساخت بلاک باسترهای عظیم و تولیدات پرهزینه در اکران این فصل به بار می نشیند و غول های تولید، بودجه سال آینده شان را در چنین موسمی به جیب می زنند.
آغاز شدن موسم تعطیلات در کشوری که «سینما رفتن» در آن یکی از مهمترین تفریحات مردم محسوب می شود، مترادف است با رد و بدل شدن ارقام میلیاردی در چرخه اکران و رونق وحشتناک کار و بار سینماچی ها. سری می زنیم به فهرست اکران تابستانه سال 2014 در آمریکای شمالی تا ببینیم امسال چه بلاک باسترهایی قرار است بر هم زننده آرامش گیشه ها باشند.
معنی بلاک باستر (Blockbuster) که معرف حضورتان هست، اگر نیست خدمت شما عارض می شویم که «بلاک باستر»ها تولیدات عظیم و پرخرجی هستند که به منظور ترکاندن گیشه و رقم زدن فروش های نجومی راهی چرخه اکران می شوند.
این نوع از تولیدات به لحاظ زمانی معمولا طولانی تر از تولیدات عادی هستند و بودجه ای که برای ساخت شان در نظر گرفته می شود، چند برابر تولیدات معمولی است و عموما به چند صد میلیون دلار نیز می رسد. از آنجایی که محیط عریض و طویل اکران تابستان بستر مناسبی برای دور دور کردن فیلم هایی از این دست است، سینمادوستان جهان تابستان امسال نیز از تماشای چند بلاک باستر ناب بی بهره نخواهند بود.
تولیداتی که در ادامه به آنها اشاره می کنیم، تنها چند فقره (!) از مهمترین هیولاهایی هستند که قرار است در صورت خوش اقبالی، سینماهای دنیا را طی چند ماه آینده فتح کنند، یا از سر بدبیاری های پیش بینی نشده، با سر به زمین بخورند.
X-Men: Days of Future Past
مردان ایکس: روزهای گذشته آینده
* کارگردان: برایان سینگر
* بودجه: 200 میلیون دلار
مگر می شود صحبت از بلاکباسترها باشد و پای ابرقهرمان ها به میان نیاید؟ فیلم های «کامیک بوکی» یا ابرقهرمانی پای ثابت چهار فصل اکران هستند و وجود هر کدام از آنان در فیلمی، ضامن فروش چند صد میلیون دلاری.
داستان تولید فیلم های مردان ایکس از ابتدای هزاره سوم میلادی شروع شد و از سال 2000 تا امروز، شش فیلم از این مجموعه ساخته شده که بودجه این شش فیلم روی هم حدود یک میلیارد دلار، و فروش آن رقمی بالغ بر 2 میلیارد و 300 میلیون دلار بوده است. سود 300 میلیون دلاری آخرین فیلم این مجموعه با نام «ولورین» مسئولان کمپانی فاکس قرن بیستم و استودیوی کتاب های مصور مارول را بر آن داشت تا نسخه جدیدی از هنرنمایی آقای «گرگ نما» و دوستانش را به هواداران این داستان ها هدیه کنند.
مردان ایکس در «روزهای گذشته آینده» باید به گذشته بروند و با متحد شدن با نسخه های جوان تر خودشان در گذشته، با دشمنان بجنگند و آینده شان را نیز نجات دهند. جدیدترین فیلم مردان ایکس هم همانند فیلم های قبلی این مجموعه پر از ستاره های سینماست و هیوجکمن، جیمز مک آوی، مایکل فاسبندر، هالی بریف جنیفر لارنس و الن پیج در آن به ایفای نقش می پردازند. فیلم برای تعدادی از منتقدین صاحبنام سینمای آمریکا به نمایش درآمده و امتیاز نسبتا قابل قبولی هم کسب کرده اما چیزی که اکثر بینندگان فیلم روی آن اتفاق نظر داشته اند سردرگم بودن فیلم در بعضی از دقایق، و عدم وجود ضد قهرمان های درست و حسابی در آن است.
Maleficent
پلید
* کارگردان: رابرت استرامبرگ
* بودجه: 180 میلیون دلار
اگر از متولدین دهه 50 یا 60 باشید، قطعا انیمیشن بی نظیر «زیبای خفته» (محصول 1959) را در کنار «سیندرلا»، به اندازه موهای سرتان تماشا کرده اید. مسئولان کمپانی والت دیزنی که از محبوبیت بی مثال این انیمیشن نزد اکثریت قریب به اتفاق بچه های دیروز آگاه بودند، تصمیم گرفتند نسخه سینمایی این اثر را هم روانه سینماها کنند؛ آن هم در قالب پروژه ای عظیم و پر خرج با بازی آنجلینا جولی در نقش جادوگر کذایی این افسانه قدیمی.
البته نسخه جدید «زیبای خفته» کپی نعل به نعل آن انیمیشن قدیمی نیست و بیشتر حول محور شخصیت ضد قهرمان پلید می گردد و سعی می کند نحوه تبدیل شدن او از یک فرد زیبا و خوش قلب به یک فرد پلید که کمر به طلسم کردن یک طفل معصوم تازه متولد شده می بندد را روایت کند.
فیلم در ابتدا قرار بود توسط تیم برتون ساخته شود و اتفاقا دلیل جلب شدن توجه آنجلینا جولی به پروژه هم حضور برتون بود؛ اما برتون از کارگردانی آن انصراف داد تا استرامبرگی که طراح تولید پروژه های فانتزی مشابهی نظیر «آلیس در سرزمین عجایب» و «اُز بزرگ و قدرتمند» بود، زمامداری کار را در دست بگیرد.
فیلمبرداری اثر با تاکید تیم تولید بر حضور «جولی» به عنوان بازیگر نقش اول در سال 2012 و در دهکده ای در انگلستان آغاز شد و مسئولان دیزنی هم به لحاظ بودجه سنگ تمام گذاشتند تا «پلید» یکی از امیدهای اول فروش در اکران تابستانه امسال باشد.
Godzilla
گودزیلا
* کارگردان: گرت ادواردز
* بودجه: 160 میلیون دلار
هیولای بدترکیب و در عین حال دوست داشتنی ژاپنی که از سال ها قبل با هنرنمایی هایش در برابر رقبای غولتشنی نظیر «گیدورا» در دهه 60 خودمان بارها میهمان تلویزیون و حتی سینماهای ایران بود، دوباره روی پرده آمده. باز هم توسط آمریکایی ها و دور از سرزمین مادری اش.
گودزیلا در اصل نتیجه نامبارک آزمایش های اتمی انسان در اقیانوس ها بود و سر و کله اش بعد از یکی از آزمایش های خطرناک اتمی در دل اقیانوس پیدا شد. از همین روست که به «هیولای اتمی» شهرت دارد.
کمپانی برادران وارنر از چند سال قبل تصمیم گرفت تا این شبه اژدهای ژاپنی را مجددا احیا و در قالب یک بلاک باستر شش دانگ راهی سینماها کند. طبعا آخرین نسخه ساخته شده از این هیولا با آن سلف مضحکی که در دهه 50 میلادی تولید شده بود، از زمین تا آسمان توفیر دارد.
فیلم پر خرج گرت ادواردز نحوه پیدایش گودزیلا در عصر حاضر را روایت کرده و آن را به جنگ هیولاهای دست ساز انسان معاصر فرستاده است. حاصل کار هم ظاهرا آنقدر شگفت انگیز از کار درآمده که «تاد مک کارتی» منتقد سختگیر و مشهور نشریه «هالیوود ریپورتر» آن را یک بلاک باستر تابستانی درجه یک خوانده که نه تنها هیجان انگیز است؛ که هیجانش را با چنان تلاش کمیابی سازمان داده که هنگام دیدنش دلتان می خواهد از فرط خوشی فریاد بکشید!
برایان کرانستون (همان وال تروایت بخت برگشته سریال برکینگ بد) و الیزابت اولسن بازیگران اصلی جدیدترین ورژن «گودزیلا» هستند.
Transformers: Age of Extinction
ترنسفورمرها: عصر انقراض
* کارگردان: مایکل بی
* بودجه: 165 میلیون دلار
سه فیلم قبلی از مجموعه ترنسفورمرها یا «تبدیل شوندگان» با عنوان های «ترنسفورمرها»، «ترنسفورمرها: انتقام شکست خوردگان» و «ترنسفورمرها: تاریکی ماه» مجموعا 710 میلیون دلار بودجه بر بدن زده اند و در مقابل 2 میلیارد و 700 میلیون دلار در سرتاسر دنیا فروخته اند. با توجه به این آمار و ارقام مدهوش کننده، آیا چشمپوشی از چنین سود هنگفتی کار صحیحی است؟ قهری است که نه! به همین دلیل دست اندرکاران استودیوی «هازبرو» برای ساخت فیلم جدیدی از این مجموعه حتی لحظه ای تردید هم به ذهنشان راه ندادند و بعد از فروش سرسام آور فیلم قبلی که 1 میلیارد و 100 میلیون دلار در اکران جهانی فروش کرد، تولید چهارمین فیلم از این سری با نام «عصر انقراض» را با همکاری کمپانی معظم پارامونت فی الفور آغاز کرده اند.
داستان فیلم از نظر زمانی چهار سال بعد از اتفاقات «تاریکی ماه» رقم می خورد و در آن قهرمانان فیلم (مارک والبرگ و جک رینور) به یاری اتوبات ها می شتابند تا در کنار آنها از کشور چین که مورد حمله خطرناکی قرار گرفته دفاع کنند. با این حساب از زمان رغبت نشان دادن دولت چین برای مشارکت های مادی و معنوی در تولیدات هالیوودی، این بزرگترین محصول سینمایی است که در تولید آن، چشم بادامی های چینی هم حضور دارند.
شیالبوف، بازیگر معروف سه نسخه قبلی در فیلم جدید حضور ندارد و جایش را به مارک والبرگ داده، در عوض کارگردان نسخه جدید این تبدیل شونده های عظیم الجثه هم همانند نسخه های قبلی «مایکل بی» است و اکثر کارشناسان اکران متفق القول اند که «عصر انقراض» مهمترین و موفق ترین فیلم اکران تابستانه خواهد بود.
سلام
من برگشتم با یکی دیگه از پر خرج ترین و جذاب ترین فیلم های امسال .
معرفی و نقد فیلم لبه ی فردا | Edge of tomorrow 2014
رفی و نقد فیلم لبه ی فردا | Edge of tomorrow 2014
نام فیلم: لبه ی فردا
کارگردان: داگ لیمان
نویسنده ی کتاب: هیروشی ساکازوراکا
فیلمنامه نویسان: دانته هارپر، جوبی هرالد، الکس کرتزمن، کریستوفر مک کوئری، روبرتو اُرچی
ژانر: اکشن / علمی_تخیلی
تاریخ اکران: 16 جوئن 2014
بازیگران: تام کروز، امیلی بلونت، بیل پکستون، جوناس آرمسترانگ، شارلوت ریلی و ...
اولین تریلر رسمی فیلم اکشن «لبه فردا» توسط کمپانی سازنده فیلم یعنی برادران وارنر منتشر شد؛ بنابر گزارش اختصاصی سینماباکس، این فیلم به کارگردانی “داگ لیمان” برگرفته از کتابی ژاپنی به نام «هر آنچه میخواهی کشتن است» نوشته “هیروشی ساکورازاکا” است که “دانته هارپر” آن را بصورت فیلمنامه درآورده است.
داستان این فیلم درباره سربازی به نام بیل کیج (با بازی تام کروز) است که پس از کشته شدن در یک جنگ علیه بیگانگان قدرت عجیبی بدست می اورد و بار دیگر زنده می شود و به موقعیت قبلی خود باز میگردد، این امر باعث می شود تا او با هر بار کشته شدن توانایی خود را نیز افزایش داده تا حتی بتواند به گونه ای سرنوشتو آینده ی خود را تغیر بدهد خود را تغییر دهد.
این عنوان در تاریخ ۶ ژوئن ۲۰۱۴ (۱۶ خرداد ۹۳) در سینماهای آمریکای شمالی به اکران درخواهد آمد.
د و بررسی فیلم لبه فردا ( Edge of Tomorrow )
داستان فیلم درباره گروهی از موجودات بیگانه می باشد که قصد انهدام زمین را دارند و حال گروهی نظامی تحت عنوان " نیروی دفاع متحد " وظیفه مقابله با این موجودات عجیب و غریب را دارند تا سیاره زمین را از شر آنها خلاص نمایند. ویلیام کیج (تام کروز) سخنگوی تحلیل گیر ارتش امریکا می باشد که او نیز مانند همه انسانهای سیاره زمین درگیر مسائل مربوط به این جنگ عظیم می باشد اما ژنرال بریگام ( برندن گلیسون ) او را مجبور می کند که به نیروهای مقاومت بپیوندد در صورتی که کیج ابداً یک سرباز آموزش دیده نیست و حتی توان استفاده مناسب از سلاحی که در اختیارش قرار می دهند را هم ندارد. با اینحال وی به همراه گروهی دیگر به میدان جنگ اعزام می شوند و در این محل به سرعت توسط مهاجمین قلع و قمع می شوند! اما زمانی که کیج در این جنگ کشته می شود، بلافاصله در مقر UDF از خواب بر می خیزد و به نوعی هربار که او خود را به صحنه جنگ می رساند و کشته می شود، در این محل از خواب بر می خیزد. این ویژگی کمک می کند تا کیج بتواند استراتژی های جنگی بهتری را در مقابله با رفتار مهاجمین به کار بگیرد و از عهده نابودی آنان برآید اما مشکل اینجاست که کیج ابدا یک سرباز ورزیده نیست و نمی تواند یک قهرمان باشد. با اینحال زمانی که او با یک سرباز آموزش دیده و حرفه ای به نام ریتا ( اِمیلی بلانت ) آشنا می شود، در کنار او آموزش های نظامی می بیند و ...
یکی از امتیازات مثبتی که « لبه فردا » دارد، حضور داگ لیمان به عنوان کارگردان فیلم بوده است. لیمان کارگردان باهوشی است و مهمترین ویژگی اش، اهمیت به روایت داستان واصطلاحاً قصه گویی است. وی در کارنامه هنری اش آثار اکشن پرفروشی از جمله « هویت بورن » و همچنین کمدی خوش ساخت « Swingers » را دارد که در تمامی این آثار روایت داستان و قصه گویی نقش بسزایی داشته است. « لبه فردا » که جدیدترین فیلمِ لیمان محسوب می شود نیز دارای چنین ویژگی مثبتی است که راه این اثر را از دیگر همتایانش جدا می سازد و باعث می شود تا فیلم یک سر و گردن بالاتر از آثار اکشن پر خرج روز سینما که اکثرا دچار " بی مغزی " هستند باشد.
فیلمنامه « لبه فردا » تنها به دنبال بهانه ای برای محیا کردن بستر جنگ میان زمینی ها و بیگانگان نبوده است. در فیلمنامه چند بار بازنویسی شده « لبه فردا » ، ما با قهرمانی مواجه هستیم که برخلاف روند رایج اینگونه آثار، ابداً شبیه یک قهرمان نیست و اتفاقاً بسیار ساده و ترسو معرفی می شود. لیمان به خوبی در معرفی کیج به عنوان بازیگر اصلی فیلم، از اضافه گویی و اغراق در به تصویر کشیدن این شخصیت خودداری کرده و ویژگی های قهرمانانه بیهوده ای را بی جهت به وی تزریق نکرده است. کیج نه از سلاح و فنون جنگی سر در می آورد و نه از قواعد جنگ اطلاعات مفیدی دارد. وی تنها یک قربانی در این مسیر بوده که حالا باید با تمام مشکلات بسازد و از پس آنها برآید. خوشبختانه تماشاگر با توجه به اینکه کیج رفتاری منطقی دارد و فیلم هم او را به یکباره تبدیل به ارتشی یک نفره نمی کند، بسیار راحت و بدون هیچگونه مشکلی با او ارتباط برقرار می کند.
در مقابل کیج، شخصیت ریتا با بازی اِمیلی بلانت قرار دارد که حضور او نیز موثر بوده است. معمولاً در آثار بلاک باستری ، به حضور بازیگران زن توجه ویژه ای نمی شود و اغلب از آنها به جهت فروش بیشتر در گیشه های سینما استفاده می شود اما شخصیت ریتا در « لبه فردا » بیشتر از یک صرفاً " حضور " است. ریتا علاوه بر حضور مستمر در صحنه های اکشن فیلم، در پیشبرد درامِ داستان نیز نقش بسزایی داشته و رابطه میان او و کیج نیز یکی از نکات مثبت « لبه فردا » محسوب می شود که هرگز برای تماشاگر آزار دهنده نیست.رابطه میان کیج و ریتا شاید در وهله اول چندان دلچسب به نظر نرسد اما لیمان به آرامی این دو را در طول مدت زمان فیلم به یکدیگر نزدیک کرده و باعث شده که یکی از بهترین روابط میان زن و مرد در یک اثر بلاک باستری در سالهای اخیر رقم بخورد که آزار دهنده نیست و اتفاقاً بسیار جذاب و دلنشین از آب درآمده است.
فارغ از شخصیت پردازی مناسب فیلم ( البته در مقیاس یک اثر اکشن ) ، « لبه فردا » ایده های جذابی هم در زمینه بازگشت به گذشته و به عبارتی سفر در زمان مطرح کرده که شمشیری دو لبه محسوب می شده است. این ایده می توانست با بررسی دقیق به نقطه قوت فیلم تبدیل شود ( اتفاقی که برای فیلم « لوپر » رخ داد ) و یا می توانست عامل اصلی ضعف و سردرگمی مخاطب باشد که وضعیت « لبه فردا » به مورد اولی نزدیک تر می باشد هرچند که در این زمینه عالی نیست. فیلم با مطرح کردن موضوع جابجایی زمان، مفاهیمی همچون علاقه ، مسئولیت و احساس را به داستان اضافه کرده که شاید روی کاغذ می توانسته لوس باشد اما در اجرا به لطف هوشمندی لیمان، از این کلیشه فرار کرده است.
در بخش اکشن، « لبه فردا » چشم نواز و پر خرج است و این ولخرجی تهیه کنندگان به خوبی در میدان های نبرد خودنمایی کرده است. کیفیت CGI به کار رفته در ساخت جلوه های ویژه فیلم بسیار بالا بوده و کارگردانی لیمان در این صحنه ها نیز قابل ستایش است. خوشبختانه اکشن در « لبه فردا » به هیچوجه باعث سردرد و یا سردرگمی مخاطب نمی شود و البته مشاهده سه بعدی این صحنه ها نیز لطف تماشایش را دو چندان می کند.
تام کروز یکی از کسانی بود که در چند هفته گذشته باعث نگرانی کمپانی وارنر از بابت کاهش محبوبیتش در میان مخاطبین سینما ( براساس نظرسنجی های مختلف ) شده بود. این نگرانی ها حتی به مرحله ای رسید که کمپانی قصد داشت زمان اکران فیلم را به وقت دیگری موکول کند و در واقع به زمان " بی رقیب تری " موکول نماید. کروز در « لبه فردا » مانند دو دهه ی اخیر پر انرژی و خستگی ناپذیر ظاهر شده و اما یک تفاوت بارز با آثار اکشنی که در سالهای اخیر در آنها ایفای نقش کرده دارد و آن اینکه در اینجا وی از پس درامِ فیلم و رابطه با لیتا نیز به خوبی برآمده است و این بخش از داستان را برای تماشاگر تبدیل به سوهان اعصاب نکرده است. « لبه فردا » دلیل خوبی هست برای اینکه به کمپانی ها ثابت کند تام کروز کماکان برای حضور در آثار اکشن بهترین گزینه محسوب می شود. اِمیلی بلانت در نقش ریتا نیز مکمل خوبی برای کروز بوده است. اصولاً کمتر دیده شده که بلانت در ایفای نقشی کوتاهی کرده باشد و یا کم فروغ ظاهر شده باشد . وی در « لبه فردا » نیز بار دیگر حضوری موثر را تجربه کرده است. بلانت از جمله بازیگرانی است که هم می تواند در نقش ملکه ویکتوریا فیلم « ویکتوریای جوان » خوش بدرخشد و هم اینکه در نقش یک نظامی حرفه ای در « لبه فردا » قابل توجه باشد.
« لبه فردا » اثری جذاب و تماشایی است که به شعور مخاطبینش توهین نمی کند. فیلم ابداً شاخ و برگ اضافی به داستان اضافه نمی کند و بی جهت المان های آخرالزمانی که بعضاً محتوایی فلسفی به خود می گیرند را هم به فیلمنامه اضافه نکرده است. « لبه فردا » یک اکشن با کلی صحنه های جنگ میان انسانها و ربات هاست که در این میان یک رابطه جالب و دلنشین هم میان کیج و ریتا ضمیمه داستان شده تا ارزش فیلم دو چندان باشد. تماشای « لبه فردا » برای کسانی که علاقه وافری به ژانر اکشن دارند توصیه می شود و مطمئن باشند که بعد از مدتها می توانند یک اثر بلاک باستری تماشایی را شاهد باشند که خستگی را از تن خارج می کند به شرط اینکه به این نکته آگاه باشید که شما در حال مشاهده یک اثر اکشن بلاک باستری هستید!
دمت گرم فقط پستت یکم بهم ریخته شده.در کل عالی بود مرسی
..................
تو اینا فقط edge of tomorrow رو دیدم.البته هنوز بعضی هاشون نیومده(کیفیت خوب).اینم چون شنیدم از روی مانگای(نه انیمه) all you need is kill ساخته شده نگاه کردم ولی خیلی فرق داشت حتی آخر داستان رو هم دوباره نوشته بودند به خاطر همین تناقض زیاد داشت
لعنت به دوران امتحانا و حجم دانلود
جلل خالق هیچکدومشو ندیدم:4654980460722281494:bc3:
حتما ببینشون قشنگن
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
دوباره من اومدم:103:
خب بریم سراغ فیلم ها. این فیلمی که اینجاست رو من خودم هم ندیدم اما به عنوان یکی از از قشنگ ترین فیلم ها انتخاب شده پس دیدنش خالی از لطف نیست.
نام فیلم : داستان زمستانی (Winter’s Tale)کارگردان: Akiva Goldsmanفیلمنامه:Akiva Goldsman ، Mark Helprinژانر: درام درجه بندی سنی : PG-13 (مناسب برای افراد بالای 13 سال )مدت زمان فیلم : 118 دقیقه کشور : آمریکا زبان : انگلیسی تاریخ اکران فیلم : 14 فوریه 2014بازیگران:کالین فارلراسل کراوجنیفر کانلیجسیکا براون فایندلی
تبدیل شوندگانو دوست دارم:0229::0229::(s1817)::(s1817):
من آمده ام آی من آمده ام.:1:
و این است لوسی...برای دوست داران فانتزی.
خلاصه داستان : لوسی (با بازی جوهانسِن) توافق میکند به نیابت از نامزدش، بستهای را به خلافکارها تحویل دهد. او که توسط انسانهای بدکار اسیر شده است به زور تن به یک عمل جراحی میدهد که در جریان آن یک بسته مواد مخدر داخل شکمش قرار داده میشود با این امید که با این کار او را به یک حامل مواد تبدیل کنند. در عوض...
باور عامیانه ای درباره عملکرد مغز در میان مردم وجود دارد که در آن گفته شده انسان تنها قادر به استفاده از 10 درصد مغز خود هست و 90 درصد دیگر دست نخورده باقی مانده است. این باور که سالهاست در میان عموم مردم پذیرفته شده ، از لحاظ علمی تا حدود زیادی رد شده و دانشمندان معتقد هستند که چنانچه 90 درصد مغز انسان بی استفاده بود، ضربه به این نواحی از مغز نمی بایست تغییری در حالت انسان ایجاد می کرد در صورتی که اینطور نیست و این بخشها پیوسته به یکدیگر متصل هستند. همچنین دکتر بری بایرشتاین که یکی از معروف ترین محققان علوم اعصاب در جهان به شمار می رود معتقد هست که این باور بطور کامل مردود است چراکه تصاویر گرفته شده از مغز نشان می دهد که حتی زمانی که انسان فعالیت خاصی هم انجام نمی دهد، باز هم مغز کار خودش را انجام می دهد و همیشه همه بخش های آن فعال می باشد.« لوسی » جدیدترین ساخته لوک بسون بر پایه همین نظریه ساخته شده است. فیلم داستان دختر 25 ساله ای به نام لوسی ( اسکارلت جوهانسون ) می باشد که در چین تایپه زندگی و تحصیل می کند. او که توسط حقه بازی های دوست پسرش تبدیل به یک دلال مواد مخدر شده، روزگار سختی را در این کشور می گذراند و استرس کار نیز حال و روز او را بسیار بد کرده است. لوسی در یکی از روزهای سختش می بایست کیفی شامل محموله ای خطرناک از مواد ترکیبی به نام CPH4را به فردی به نام آقای جانگ برساند اما لوسی در حین انجام کار دستگیر می شود و بسته های مواد مخدر بزور داخل شکمش جاساز می شود. لوسی در وضعیت اسارت، متحمل شکنجه هایی نیز می گردد که باعث پاره شدن بسته در شکمش می شود و پس از مدت کوتاهی وی متوجه می شود که قدرت تمرکز فوق العاده ای پیدا کرده که قادر به تغییر شرایط اطرافش می باشد به همین دلیل تصمیم می گیرد انتقام خودش را از کسانی که زندگی او را نابود کرده اند بگیرد و...
« لوسی » همانطور که گفته شد قرار بوده درباره قضیه استفاده ده درصدی از مغز و در ادامه افزایش این قدرت استفاده و نتایجش باشد اما این موضوع به درستی در جریان فیلم بسط و گسترش نمی یابد و به راحتی به حال خود رها می شود تا پیکره داستان براساس همان داستان مواد مخدر و شخصیت اصلی زن که قرار هست همه افراد را قلع و قمع کند بنا شده باشد. متاسفانه بسون از جمله کارگردانانی به شمار می رود که در طول سالها فعالیتش ایده های ناب و جذابی را به دنیای سینما معرفی کرده اما کمتر دیده شده که بتواند آنها را به خوبی پرورش داده و اثری ماندگار خلق کرده باشد که « لوسی » نیز از جمله این آثار به شمار می رود.
فیلم با ایده ای جذاب کار خود را آغاز می کند و شخصیت ساده و مظلومی به نام لوسی را به تماشاگر معرفی می کند که همه جوره می توان واژه « قربانی » را به وی اطلاق کرد. فیلم سپس بسته های مشکوک درون شکم وی را به وسیله چند لگد پاره می کند و از اینجاست که فیلم رویه تخیلی به خود می گیرد و شخصیت معصوم داستان را تبدیل به یک ماشین آدمکشی می کند که ظاهراً احساس و اعصاب درست و حسابی ندارد و ترجیح می دهد بهانه ای برای کشتن انسانها پیدا کند تا اینکه با آنها مراوده ای داشته باشد! فیلم از زمانی که وارد فضایی تخیلی می شود، ایده استفاده از قدرت مغز را مطرح می کند اما این ایده به هیچ عنوان چیزی به جز محیا کردن بستر اکشن بیشتر نبوده است. نکته جالب درباره « لوسی » این هست که در فیلم قدرت مغز لوسی دستخوش تغییراتی می گردد اما قدرت هایی که وی با استفاده از آن موفق می شود دشمنانش را پا در آورد، ارتباط مشخصی با فیزیک بدنی اش ندارد و به نظر می رسد که کارایی بالای مغز وی باعث شده تا قدرت جاذبه نیز تحت تاثیر قرار بگیرد که این هم در نوع خودش یک نظریه جالب و در عین حال عجیب و غریب تلقی می شود که از بسون شاهد هستیم.
با اینحال « لوسی » به عنوان یک اثر اکشن می تواند مخاطبش را راضی نگه دارد. بسون که سالهاست در ساخت و تولید آثار اکشن فعالیت دارد و اثار پرفروشی نظیر « ربوده شده » را نیز در کارنامه اش به عنوان تهیه کننده می بیند، اینبار خودش به سکان کارگردانی فیلم تکیه زده و با استفاده از داستان نصفه و نیمه فیلم توانسته لحظات اکشنی بوجود بیاورد که بتواند مخاطبین فیلمش را هیجان زده کند. اکشن « لوسی » را به نوعی می توان نسخه بهبود یافته و " با مغز " فیلم « کرانک » با بازی جیسون استاتم به حساب آورد که البته در اینجا دوربین ابدا باعث سردرد مخاطب نمی شود و چندتایی هم خلاقیت با استفاده از ویژگی نگه داشتن زمان درش بکار رفته تا تماشاگر لذت بیشتری از اکشن فیلم ببرد؛ کما اینکه این خلاقیت ها می توانست با بررسی و آنالیز بهتری در خدمت داستان فیلم باشد.
بسون از جمله کارگردانانی است که علاقه بسیاری به استفاده از بازیگران زن به عنوان شخصیت های اصلی داستانش دارد که نمونه آن را می توان در آثاری نظیر « نیکیتا » که خود کارگردانش بوده و بسیاری دیگر از آثار اکشن که تهیه کننده اش بوده نیز مشاهده کرد. بسون در « لوسی » نیز از اسکارلت جوهانسون در نقش اصلی داستان استفاده کرده که انتخاب بسیار خوبی به نظر می رسد. جوهانسون که حالا پس از حضور در « انتقام جویان » و « کاپیتان آمریکا » با اعتماد به نفس بیشتری در آثار اکشن حضور پیدا کرده، در نقش لوسی بهترین بازیگر فیلم هست و تقریبا در تمام مدت زمان فیلم در تصویر حضور دارد. جوهانسون به خوبی موفق شده از دختر مظلوم و ساده ابتدایی فیلم شخصیتی هیولا در میانه فیلم ترسیم کند و در لحظات اکشن نیز بهترین عملکرد ممکن را داشته باشد. شاید بتوان همکاری بسون با جوهانسون را یکی از بهترین همکارهای بسون با بازیگران زن در نقش اصلی قلمداد کرد. مورگان فریمن در نقش دانشمند باهوشی که در اواسط داستان با لوسی آشنا می شود مثل همیشه قانع کننده هست و صدای دلنشین فریمن مخصوصا در هنگام سخنرانی ها نیز یکی از نکات جذاب برای هر تماشاگری محسوب می شود.
« لوسی » با ایده های جذابی شروع می شود اما در ادامه این ایده ها به انحطاط می رود و در نهایت با کلی سوال بی جواب و حفره در فیلمنامه به پایان می رسد. شاید بهتر می بود که بسون کمی از تمرکزش بر روی اکشن فیلم می کاست و در عوض به پرورش ایده جذاب داستانش می پرداخت و یا حتی این ایده ها را بطور کامل در خدمت اکشن بکار می گرفت تا نتیجه اش اکشنی متفاوت از آثار بدنه هالیوود می بود. اما با اینحال « لوسی » کماکان یک اثر اکشن نسبتاً تماشایی هست که حداقل می تواند برای یکبار دیدن مخاطب فیلم مناسبی باشد. فیلم یک اسکارلت جوهانسون و چندتایی هم اکشن با طعم تخیل دارد که شاید بتواند 90 دقیقه مخاطبش را سرگرم کند.