گاهی اوقات تنها چیزی ک میخوای فراره
فرار از این دنیای تاریک
اما میدونی جالب چیه ..؟
اینکه دوست داری به جایی فرار کنی ک تاریک تر باشه
اونقدر تاریک ک دیگه نتونی چیزی رو ببینی..بشنوی ..
دیگه کسی نتونه وجودتو ...حس کنه
اونقدر تاریک ک همه چیز و مثل یه ترسو به فراموشی بسپاری
دیگه کسی نتونه غم ها و درد ها و اشک هات و لمس کنه ...
فقد خودت باشی و اغوش سرد خودت
اونقدر سرد ک انگشت هات و نوازش وارانه فقد برای اینکه به خودت بفهمونی هنوز هم زنده ایی و نفس میکشی رو بازوهات بکشی
درسته اغوش یخزدت تنها چیزی ک تو توی دنیای تاریک تر از سیاهی ک ب اون پناه اوردی داری ...
اما میدونی چیه ..؟
من اغوش سرد و مرده ام رو با بوی مرگ تاریکی ک با هر نفس به عمق وجودم دعوت میکنم هزاران بار بیشتر از
لبخند هایی از روی اشک
ذوق هایی از روی اجبار
زندگی ایی از روی حرص
و
عشقی از روی هوس
عاشقانه دوست دارم...
قشنگ نوشتی ولی اون عشق اخرش زیاد با بقیه متن جور نیست
در کل لایک
اگه خودت نوشته باشی که میتونم بگم قلمت قشنگه
فقط یکم علائم نگارشی رعایت نشده
آفرین در کل:41: