آگاهسازیها
پاککردن همه
داستان های صوتی
3
ارسال
2
کاربران
2
Reactions
1,703
نمایش
شروع کننده موضوع 1399/06/16 09:38
مارک تواین در کتاب صوتی مردی که هادلبرگ را به تباهی کشاند، شهری را به تصویر میکشد که سرشار از شرافت و نجابت و خالی از فساد و پر از مردمانی صادق و مسئولیتپذیر است اما تمام اینها با ورود یک فرد غریبه به شهر تغییر میکند.داستان صوتی مردی که هادلبرگ را به تباهی کشاند (The Man That Corrupted Hadleyburg) از جایی آغاز میشود که فرد غریبه برای گرفتن انتقام به شهر هادلبرگ برمیگردد. او قسم خورده است که همه شهر را پر از تباهی و فساد کند. او یک کیسه مملو از طلا را به ادوارد و ماری ریچاردز، دو نفر از مردم شهر هادلبرگ میدهد و از آنان درخواست میکند تا این کیسه را به فردی ناشناس و نیکوکار برسانند که چندین سال پیش به غریبه 20 دلار پول کمک کرده و او را مورد نصیحت قرار داده تا دیگر قمار نکند و به این طریق مسیر زندگی او را متحول کرده است.حال تنها یک راه برای شناسایی آن فرد ناشناس نیکوکار وجود دارد و آن جملهای است که او چند سال قبل به غریبه گفته بود. آن کسی که این جمله را بداند، کیسه پول نصیبش میشود.خبر کیسه پول و مبلغ بسیار زیاد درون آن، که ارزشی معادل 40 هزار دلار دارد، در همه شهر پخش میشود و شهر به تکاپو میافتد. همه مردم میخواهند جمله را حدس بزنند و آن کیسه پول را صاحب شوند. حتی شریفترین مردم شهر هم به دنبال آن هستند که کیسه را مال خود کنند.در مرحله بعدی غریبه آن جمله را در یک یادداشت مخفیانه به خانه ریچاردزها میفرستد. ماری سر از پا نمیشناسد و قصد دارد با گفتن جمله، کیسه پول را از آنِ خود کند غافل از اینکه او تنها کسی نیست که این جمله برایش فرستاده شده است.مارک تواین (Mark Twain) از تمامی افرادی که این داستان را میخوانند یا میشنوند خواسته تا آن را نوعی بازنویسی طنز از داستان باغ عدن محسوب کنند، جایی که آدم و حوا در آن به خوشی و در آسایش زندگی میکردند اما با انجام یک گناه، وادار به خروج از آن شدند.به اعتقاد برخی نوشتن این داستان حاصل یکی از تجربههای شخصی مارک تواین است. تواین در سال 1885 به کلیسایی در شهرک دانشگاهی اوبرلین جهت ایراد سخنرانی رفت اما حضار از سخنان او خیلی استقبال نکردند. به عقیده راسل بی. نای استاد دانشگاه آمریکایی، تواین در حقیقت با نوشتن این داستان دارد از آن شهر انتقام میگیرد، درست همانند کاری که فرد غریبه در این داستان انجام میدهد. شباهتهایی نیز میان شهر اوبرلین و هادلبرگ وجود دارد. اوبرلین به عنوان شهر مذهبی و برجسته از نظر آکادمیک مشهور بود. صحنهای که تواین در داستانش، مردم شهر هادلبرگ را توسط فرد غریبه به سخره میگیرد، در یک کلیسا روی میدهد درست مثل تجربه خود تواین.تواین در سخنرانیاش در آن کلیسا بخشهای طنزی از دو کتاب ماجراهای هاکلبریفین و زبان وحشتناک آلمانی را برای مردم میخواند اما مخاطبانش نه تنها از این سخنان استقبال نکردند بلکه از گستاخی محتوای آنها بسیار خشمگین شدند. مردم اوبرلین ارزش نوشتههای خوب و ظریف تواین را درک نکردند به همین دلیل شاید او با این کار خواسته تا انتقام هاکلبریفین را از آنان بگیرد.با مارک تواین بیشتر آشنا شویم:مارک تواین با نام اصلی ساموئل لانگهورن کلمنس در سال 1835 در فلوریدای آمریکا متولد شد. او علاوه بر نویسندگی، به کارآفرینی، طنزپردازی، چاپ کتاب و تدریس در دانشگاه نیز میپرداخت. معروفترین آثار او ماجراهای تام سایر و ماجراهای هاکلبریفین هستند. از کتاب ماجراهای هاکلبریفین در کنار آثار مشهوری چون گتسبی بزرگ و موبی دیک به عنوان رمان بزرگ آمریکایی یاد میشود.تواین از راه تدریسها و کتابهایش پول زیادی به دست میآورد، با این حال با سرمایهگذاریها و ریسکهای بیشمار اقتصادیاش، مقادیر زیادی از آن را از دست میداد. او یک بار به دلیل همین موضوع، کل سرمایهاش را از بین برد و ورشکسته شد اما بعد از مدتی و با همراهی یکی از دوستانش، توانست زندگی اقتصادیاش را دوباره رو به راه کند و همه قرضهایش را بپردازد.مارک تواین در وطنش اغلب به عنوان بهترین طنزپرداز کشور شناخته میشود. ویلیام فاکنر او را پدر ادبیات آمریکا خطاب میکرد. تواین در سال 1910 بعد از مدت طولانی ابتلا به افسردگی به علت مرگ دخترش بر اثر سکته قلبی درگذشت. از دیگر آثار او میتوان به شاهزاده و گدا، عصر طلایی، بیگانه مرموز، تام سایر در خارج، تراژدی ویلسون کلهپوک، یک قتل یک راز یک ازدواج، زندگی بر روی میسیسیپی و... اشاره کرد.در بخشی از کتاب صوتی مردی که هادلبرگ را به تباهی کشاند میشنویم:هادلبرگ پرآوازه و سرمست با غروری فراتر از تصور روزش را آغاز کرد. هر نوزده شهروند اصلیاش به همراه همسرانشان لبخندزنان به سوی هم رفتند، با یکدیگر دست دادند و به هم تبریک گفتند و معتقد بودند این اتفاق واژه دیگری را به فرهنگ لغتشان افزود.هادلبرگ مترادف با تباهیناپذیر. تقدیر چنین بود که برای همیشه در فرهنگ لغت ثبت شویم و بقیه مردم نیز به همین صورت شادمان بودند. همه به طرف بانک میرفتند تا کیسه طلایی را از نزدیک ببینند. تا پیش از ظهر عدهای نگران و تنگنظر از بریکسون و شهرهای اطراف در آن جا جمع شدند. خبرنگاران هم آن روز و روز بعد کمکم از همه جا خود را رساندند تا صحت و سقم موضوع را دریابند و ماجرا را بازنویسی کنند و عکاسان نیز از کیسه، خانه ریچاردز، بانک، کلیسای پروتستانها و میدان عمومی شهر و نیز فرمانداری، جایی که راز کیسه در آن آشکار میشد، همچنین ریچاردز، پینکرتون بانکدار، کاکس و سردبیر روزنامه، کشیش برگرز، رئیس پست و حتی جک هالیدی ولگرد، ماهیگیر، شکارچی، حامی کودکان خیابانی تصاویر مضحکی گرفتند.
1399/06/16 15:10
خیلی هم ممنون.
عه، بابا، برادر من، میگم اگر متن رو خودت نمینویسی منبع متن رو هم بذار دیگه. بعدا نیان یقه سایت رو بگیرن
شروع کننده موضوع 1399/06/16 15:44
خیلی هم ممنون.
عه، بابا، برادر من، میگم اگر متن رو خودت نمینویسی منبع متن رو هم بذار دیگه. بعدا نیان یقه سایت رو بگیرن
درباره کتاب از Wiki کپی کردم Wiki که از کسی شکایت نمیکنه داداش
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
و در کل چشم و اصلاح شد